کارتون ناقوس گلدکن


کارهای بزرگ در یک جای دور

فاطمه عبدلی

 

وقتی آن بابا با آن صدای متوهمش می‌گفت« «ناقوس گلدکن» حس می‌کردم به این دنیا تعلق ندارم. یک چیز عجیبی این کارتون داشت. شاید الان که بزرگ شدم اگر دوباره ببینم بفهمم چی به سرم می‌آورده و چه‌طوری!

آن موقع باعث می‌شد فکر کنم یک دنیای دیگری هم هست؛ یک جایی پشت کوه‌ها، یک جای خیلی دور. یک جایی که یک روزی قرار است بروم.

دنیایش رنگی نبود، همه آدم‌ها یک هدفی داشتند. همه با هم دنبال یک چیز بودند. به نظرم آدم‌های مهمی می‌آمدند که کارهای مهمی داشتند. سیل می‌خواست بیاید یا یک همچین چیزی و آن‌ها باید می‌رفتند ناقوس را پیدا کنند. نمی‌دانم دیگر بیشتر نمی‌دانم. ولی خیلی دلم می‌خواست کارتونی بشوم و بروم آن تو. به نظرم آن‌جا از این جایی که تویش بودم خیلی دور بود. خیلی خیلی دور. همین‌اش را می‌خواستم. همین یک چیز دیگر بودن را. همین یک جور دیگر و یک مدل دیگر بودنش را. خیلی وقت‌ها عروسک‌هایم را می‌چیدم توی کاسه و ماهی‌تابه و روی رودخانه خیالی حرکتشان می‌دادم به سمت ناقوس گلدکن. می‌خواستم من هم آدم مهمی باشم که کارهای بزرگ می‌کنم. من و یارانم (عروسک‌هایم) توی آن دنیای ثابت، توی آن نقاشی ها می‌خواستیم برویم. ناقوس را به صدا در بیاوریم. فقط حیف که مامان صدایش در می‌آمد و کاسه و ماهی تابه را لازم داشت و گرنه حتما می‌توانستیم زمزمه گلدکن را بشنویم.

2 نظر

  1. وای وای
    من دیشب وقتی میخواستم چشمامو ببندم بی هیچ دلیلی تصاویراین کارتون بیادم اومد. وبیادش اوردم. وشروع کردم چیزهایی که توذهنم میآمد روبرای دوستم گفتن… تا اینکه اسم ناقوس یادم اومد. سرچ کردم ویکهو با این مطالب شما برخورد کردم. عینا شبیه حرفای من! وشوک زده وخوشحال ازاینکه تنها من نبودم! این یه حس مشترک بوده گویا…! ازامروز میخوام دوباره ببینمش. دوباره حسش کنم تجربش کنم و ببینم الان سردرمیارم این چی بود و چه بلای قشنگی سرم میاورد؟ محشر بود. خاص متفاوت متوهم هیچوقت مشابهشو درهیچجای دنیا ندیدم

    • صدرا پور محمدی

      حس مشابهی این کارتون توی ذهن و روح ما گذاشته. خوشحالم که شما هم به این صورت از کارتون های دوران کودکی به خوبی یاد میکنید.
      گویا که من تنها نیستم در این زمینه.. فرانس عزیز ممنون از کامنت زیبایی که دادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *