کاپیتان ماجد
احسان عمادی
«فوتبالیستها» یک شباهت مهم با دربی بزرگ پایتخت یا سریال نرگس داشت. گرچه تقریبا همه ادعا میکردیم که «چقدر کارتون مزخرفی است» و «پر از خالیبندی است» و «رسیدن یک سانتر ساده از کنار خط طولی به محوطه شش قدم دو قسمت طول میکشد» و از این دست غرهایی که در مورد آن دو تای دیگر هم میزنیم، اما باز نمیشد از تماشایش صرفنظر کرد و جمعه بعدازظهر بعد از خوردن ناهار، دیدنش از اوجب واجبات بود. البته خیلی هم گناهی نداشتیم. فوتبالیستها به جز ژاپن در لااقل 15 کشور جهان پخش شده بود. تازه فوتبالیستهای خیلی مهمی در دنیا هم ادعا کردهاند که علاقهشان به فوتبال و انتخابش به عنوان یک حرفه را مدیون این کارتون هستند. باور نمیکنید؟ میپرسید مثلا کی؟ حالا اگر هیدهتوشی ناکاتا و یوشیکاتسو کاواگوچی را بهخاطر ژاپنی بودنشان بیخیال شویم، دیگر از الکس دل پیرو و زینلدین زیدان (بله. درست خواندید. زیدان بزرگ هم به خاطر سوباسا اوزارا عاشق فوتبال شده است!) نمیشود گذشت. نه؟
دو سری از کارتون فوتبالیستها در ایران پخش شد. سری اول، اسم اصلیاش «گانباره کیکا-زو» بود که ترجمهاش میشود همان فوتبالیستها. با هنرنمایی کاکرو دایچی به عنوان کاپیتان و ماسارو دروازهبان تیم شاهین که رقیب اصلیشان یوسوجی دروازهبان شکستناپذیر تیم عقاب بود. اصل و اساس این سریال که در سالهای 87-1986 در 26 قسمت در ژاپن ساخته و پخش شد، کمیک استریپهایی بود که نوریاکی ناگایی در مجله شونن ساندی میکشید و اینقدر کارش گرفت که در سال 87 جایزه شوگاکوکان را برد. (این اسمهای ژاپنی به هیچ دردتان نمیخورد. دیگر هم چیزی ازشان نمیآوریم. فقط خواستیم بدانید که همینطور الکی حرف نمیزنیم.)
سری اول خیلی فراز و نشیب نداشت. بیشترش به تمرین و آموزش یا به قول فرنگیها «ترینینگ» میگذشت و مسابقه و رقابت و هیجان زیادی درش نبود.
اما سری دوم که با صدای خسرو شایگان و عبارت «فوتبالیستها…قسمت صد و بیست و n ام» جاودانه شد، اسم اصلیاش «کاپیتان سوباسا» بود و البته در ژاپن قبل از سری اولی ایرانیاش پخش شد. اگر بگوییم کاپیتان سوباسا دنیا را تکان داد، خیلی بیراه نگفتهایم. چرا که از سال 1981 تا به حال، 13 سری مختلف از کمیکاستریپهای این داستان در مجلات گوناگون چاپ شده و میشود. 5 سریال تلویزیونی، 4 فیلم و نزدیک به بیست بازی کامپیوتری هم براساس آن به بازار عرضه شده. از آمریکا و اسپانیا و برزیل بگیر تا فرانسه و تایلند و آفریقای جنوبی، این کارتون را با اسمهای مختلف پخش کردهاند. جالبترین اسمش هم توی کشورهای عربی بود: «کاپیتان ماجد». شاید به پاس کاپیتان ماجد عبدالله که با صد و خردهای بازی ملی، رکورددار جهان است. شکر خدا که ما ایرانیها آن زمان اینقدرها هم قدرشناس دایی نبودیم!
کار به جایی رسید که؛ توجه به نقش این کارتون در ترویج فرهنگ فوتبال و فوتبالیستگری(!) در بین جوانان چشم بادامی، فدراسیون فوتبال ژاپن تصمیم به حمایت و کمک در تهیه و پخش سریهای بعدی این کارتون گرفت.
دقیقا معلوم نیست که چند قسمت از فوتبالیستها در ایران پخش شد. البته سری اول کاپیتان سوباسا در ژاپن 128 اپیزود بود، اما قسمتهای پخش شده در ایران، قطعا بیش از این تعداد بوده که نشان میدهد مسؤولان صدا و سیمای وطنی احتمالا چند قسمت از سریهای بعدی کاپیتان سوباسا را هم ضمیمه پخش خود کردهاند. و البته مثل خیلی دیگر از کارتونها، آخر این یکی را هم کسی نمیداند و یادش نیست چه اتفاقی افتاد که سریال تمام شد. جز قلب ناراحت جو میزوگی و دولت مستعجل تارو میساکی و حماقتهای ایشی زاکی و رشادتهای واکی بایاشی و بازوهای ستبر کاکرو یوگا و جوان جویای نامی به اسم تاکیشی و البته واکاشیزومای بزرگ که از فنون کاراته (رشته قبلیاش) در فوتبال استفاده میکرد و موهایش آدم را یاد پدر لیلیبیت، برادر نل یا علیبابا میانداخت، چیزی در خاطرهها نمانده است. (به خاطر رعایت شئونات اسلامی، ما از دیدن عشقولانههای این فوتبالیستها با دخترخانمهای نوجوان محترم کوچه و بازار و البته فوتبالدوست ژاپنی ـ که یکی از محورهای اصلی سریال را تشکیل میداد ـ محروم بودیم و صرفا با دیدن اشاراتی باید ماجرا را حدس میزدیم!)
هیچوقت دریبل دوطرفه، ضربه چیپ یا صحنه نمایشی دیگری در کل این سریال دیده نشد و همیشه سوباسا بود که توپ را مثل یویویی که به پایش چسبیده باشد جلو میبرد، شش هفت تا از بازیکنان حریف را به تنهایی و سه چهار تا را با پاسهای آبدوغ خیاری دریبل میکرد و سرانجام شوتی میزد که با اجرای کلی عملیات ژانگولر و خوردن به تیرهای عمودی و افقی و خارج شدن از جو کره زمین و حرکت بر مسیر دایرهای، وارد دروازه میشد (یا نمیشد).
به شخصه فقط یک قسمت از فوتبالیستها را عمیقا دوست داشتم. وقتی کاکرو یوگا (عشق من در این سریال) بعد از یک دعوای جانانه بهخاطر لجبازی و بازیکنسالاری با مربی جدی و منضبط و با دیسیپلیناش، اردو را ترک میکرد و به همراه مربی سنتی و قدیمیاش که شدیدا شبیه سیبزمینیفروشها بود، راهی جزیره اوکیناوا میشد و بعد از نزدیک به یک ماه ریاضتکشی و تمرینات سخت و طاقتفرسا، شامل عبور دادن توپ با شوتهای سهمگین از درون موجهای 15 متری اقیانوس، همچون رهروان بودایی تحت تعلیمات جوشو روشن میشد و میآموخت که: «شجاع باش، و محکم، و سربه زیر.»