بیچاره آقای سک، سکه
فاطمه عبدلی
چشمهایش گرد میشد و صورتش زرد. لپهایش هم باد میکرد و میفهمیدی باید منتظر یک فاجعه باشی. دل آدم کباب میشد واسه این مرض لاعلاج. بیچاره آقای «سکسکه». یادم است همیشه میترسیدم یک روزی «سکسکه»ام بگیرد و دیگر هیچوقت بند نیاید. هر وقت اوضاع مرتب بود و قرار بود آقای «سکسکه» یک روز خوب را شروع کند، «سکسکه» بیپدر و مادر میآمد و همه چیز را خراب میکرد. چه دردسری. فلکزده مثل یک آقا لباس مرتب میپوشید، کراوات میزد و کلاه رسمی سرش میگذاشت. اما همینکه پایش را از خانه میگذاشت بیرون، مکافات بود. حالا فرقی نمیکرد که یک قرار رسمی دارد یا میخواهد برود عکس بیندازد یا تو پارک با بچهها بازی کند. مهم این بود که گند میزد به همه چیز، بدون اینکه دست خودش باشد.
همیشه دلم برایش میسوخت از اینکه آدمها از دستش عصبانی میشدند. خیلی دلم میخواست به همه آن مردها و زن و بچههای بدون پا بفهمانم که تقصیر آقای سکسکه نیست و دست خودش هم نیست. راست میگویم. همیشه هم لجم میگرفت که آقای سکسکه هیچ توضیحی به هیچکس نمیدهد و همینطور صُمٌبکم به همه قیافههای در حال انفجار زل میزند. از این دست و پا بسته بودن و اینکه کاری از دست آدم بر نمیآمد، بیشتر کلافه و خسته میشوم تا اینکه بخندم. البته خندهام هم میگرفت، ولی باری نبود که با خودم نگویم (یا حتی از بزرگترها نپرسم) که مگر نمیشود رفت دکتر؟ یعنی تا آخر عمر سکسکهاش بند نمیآید؟ یعنی هیچ راهی ندارد و اینجور سئوالهای پرت و پلا. خلاصه زیادی موضوع را جدی گرفته بودم؛ خیلی بیشتر از خود آقای سکسکه که تمام تلاش (و اصلا کار و بارش) این بود که ما را جلوی تلویزیون بنشاند.
تهیهکننده آقای سکسکه، برونو بوزتوی معروف است، همان کسی که لینک فلشهایش توی اینترنت دست به دست میچرخد
دردسر گلوی هرز
کاوه مظاهری
نقطه Mr Hiccup با آمدن صدای سکسکه به بالا میپرید. کله کچل، دماغ گنده، کلاه کوچولو و چشمان ریز و البته سکسکه، آن هم سکسکههای وقت و بیوقت. توی تیتراژ، یک خانمی نشان داده میشد که شکمش قلمبه بود (یعنی این خانم حامله است). خانمه همینجوری داشت میخندید که یکدفعه شکمش میپرید بالا، یعنی این مامان آقای سکسکه است و آن قلمبگی، بچگیهای آقای سکسکه است. کمی بعدتر که آقای سکسکه بزرگ شده بود و آن کروات نصفهاش را به گردنش زده بود، داشت با آرامش چند تا گل خوشگل را بو میکرد که باز هم سکسکهاش میگرفت و همه گلها را یکجا میبلعید. البته اگر یادتان باشد، یک گل از کنار دهانش بیرون میماند که آن را هم خودش هورت میکشید توی دهانش و میخورد. دُز دپرسی فیلم، یک کمی زیاد بود. آقای سکسکه معمولا تنها بود، منفک از بقیه مردم. بیچاره خصوصیتی داشت که از طرف بقیه به راحتی قبول نمیشد. خب چی کارش میکرد، سکسکه بود دیگر، طاعون که نبود. شاید اگر اسم برونو بوزتو را توی تیتراژ نمیدیدم، تا ابد فکر میکردم که این کارتون با این غلظت دپرسی، دستپخت انیماتورهای دوستداشتنی بلوک شرق است؛ همان خل و چلهای زاگرب که کارهایشان سرشار از ایدههای دست اول است، البته نه بیشتر از کارهای بوزتوی ایتالیایی!
بوزتو فقط تهیهکننده کار بوده و کارگردان و انیماتور اصلی گوئیدو مانولی است. با این حال، تأثیر بوزتو بهوضوح در کار دیده میشود. این گروه، یک عضو دیگر هم داشت. یک بابایی هم به جای آقای سکسکه حرف میزد، البته حرف که نه، فقط صدای سکسکهاش را درمیآورد؛ یک کسی به اسم «پاول کی» که توی همه 39 قسمت، صدایش شنیده میشد.
فیلسوف ایتالیایی!
بدون شک او جزو نوابغ دنیای انیمیشن است. ممکن است با دو تا خط یا دو تا نقطه کوچک و ناقابل، چنان کاری بکند که والت دیزنی با همه کاراکترهای پیچیدهاش نتواند انجام دهد. آدم بهاش شک میکند: برونو بوزتو واقعا انیماتور است یا فیلسوف، شاید هم جامعهشناس.
کارهایش پیچیدگیهای انیمیشنهای معروف را ندارد. معمولا همه زواید را حذف میکند و حداقل چیزی که برای گفتن حرفش لازم است را به کار میبرد. گاهی این حداقل، فقط صورت یک آدم است، گاهی یک خیابان و چند تا ماشین و گاهی هم فقط یک خط و نقطه. مهم حرفی است که میخواهد بزند، نه متحرکسازیهای دست و پاگیر. با این وجود، کارهایش سرشار از ایدههای تصویری ناب و عجیب و غریب است؛ ایدههایی که پشت سر هم فضای هجو و هزل کارهایش را پررنگتر میکنند.
48 سال پیش، یعنی توی بیست سالگی، اولین انیمیشناش را با عنوان «تاپوم، داستان اسلحهها» ساخت و حدود 15 سال بعد، محبوبترین کاراکترش یعنی «آقای رُزی» را خلق کرد. آقای رزی برخلاف انیمیشنهای متأخر بوزتو «طراحی کاراکتر» داشت، البته باز هم به شیوه بوزتویی نه سبک و سیاق دیزنی.
بوزتو، اولین ایتالیایی بود که بیست سال از عمرش را صرف ساختن یک انیمیشن بلند کرد. او یک انیمیشن 90 دقیقهای به اسم «غرب و سودا» ساخت که هجویهای فوقالعاده از فیلمهای وسترن آمریکایی بود. ایدههای تصویری «غرب و سودا» آنقدر زیاد است که بهراحتی میتوان ازش سه تا انیمیشن بلند دیگر هم درآورد.
بعد از یکی دو تا فیلم دیگر، بوزتو زد توی کار تهیهکنندگی و تا سال 95 که سفارش ساخت «چه کارتونی!» را از هانا ـ باربرا قبول کرد، هیچ کارتون دیگری نساخت.
بوزتو تازه توی 64 سالگی، چیز جدیدی کشف کرد: نرمافزار جالبی به اسمFlash . سر پیری و معرکهگیری! خیلی از این انیمیشنهای فلشی که تا حالا دیدهاید کار بوزتو است معروفترینش هم «ایتالیا و اروپا» است که فرق مردم ایتالیا را با بقیه اروپا نشان میدهد؛ یک چیزی توی مایههای فرق ایران با بقیه دنیا. اگر هم ندیدهاید، فقط کافی است توی گوگل بزنید Bruno Bozzetto و یکی از این فلشها را ببینید. استاد حتی توی شصت و هشت سالگی هم همان ذهن خلاق و تر و تازه 40 سال پیش را دارد.
اطلاعات
تهیهکننده: Italian Cartoons Presents
سال ساخت: 1983
39 قسمت 3 دقیقهای