شعر بازی – راهنمای اشعار برای مشاعره – شروع بیت با حرف ا


اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد     گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

حافظ


ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست     منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

حافظ


 

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت    جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

حافظ


 

از خدا جوییم توفیق ادب     بی ادب محروم ماند از لطف رب

سعدی

 


از دل تنگ اسیران قفس یاد کنید     ای که دارید نشیمن به لب بامی چند

عاشق اصفهانی

 


از دوست به یادگار دردی دارم     کان درد به هزار درمان ندهم

مولوی

 


از عشق من به هر سو در شهر، گفتگویی ست

من عاشق تو هستم، این گفتگو ندارد

شهریار

 


از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است

ورنه هر کس وقت سیری پیش سگ نان افکند

صائب

 


از مکافات عمل غافل مشو      گندم از گندم بروید جو ز جو

خواجه عبدالله انصاری

 


از مردم افتاده مدد گیر که این قوم    با بی پروبالی، پر و بال دگرانند

صائب تبریزی

 


از منست این غم که بر جان منست     دیگر این خود کرده را تدبیر نیست

فروغ فرخزاد

 


از وصل تو گر نیست نصیبم عجبی نیست   هم ظلمت و هم نور به یکجا نتوان دید

عبدالله الفت

 


از هوس ها دور باش و از خدا غافل مباش     زانکه نبود جز خدا اندر دو گیتی یاوری

 


از یاد تو بر نداشتم دست هنوز     دل هست به یاد نرگست مست هنوز

محمد حسین شهریار

 


استخوان سر فرهاد فرو ریخت ز هم      دیده اش در ره شیرین نگران است هنوز

عبرت نائینی

 


اشک گرم و آه سرد و روی زرد و سوز دل    حاصل عشقند و من این نکته می دانم چو شمع

علی اطهری کرمانی

 


اغلب کسان که پرده ی همت دریده اند     در کودکی محبت مادر ندیده اند

شهریار

 


افتادگی آموز اگر طالب فیضی      هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است

 


افسرده ایم و خسته دل از هرچه هست و نیست

شاید به بوی زلف تو خور را دوا کنیم

محمد عزیزی

 


افسوس که افسانه سرایان همه خفتند     اندوه که اندوه گساران همه رفتند

بهار

 


اگر آلوده شد گوهر به یک ننگ      نشوید آب دریا ازو رنگ

فخرالدین اسعد گرگانی

 


اگر اهل دلی دیدی، سلام من رسان بر وی      که کمتر یافتم هرجا فزونتر جستجو کردم

صابر همدانی

 


اگر با غیرتی با درد باشی      و گر بی غیرتی نامرد باشی

عبیذ زاکانی

 


اگر بینی که نابینا و چاه است      اگر خاموش بنشینی گناه است

صائب تبریزی

 


اگر داری ای مرد فرزانه هوش      به تعمیر دل های ویرانه کوش

صبای کاشانی

 


اگر شاهی، گدایی، آخرش مرگ      اگر زرین کلاهی، آخرش مرگ

 


اگر لذت ترک لذت بدانی       دگر لذت نفس، لذت نخوانی

سعدی

 


امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم     شاید ای جان نرسدیم به فردای دگر

عماد خراسانی

 


اول اندر کوی او جز نقش پای ما نبود      آخر آنجا از هجوم خلق، جای ما نبود

وصال شیرازی

 


ای بی خبر ازسوخته و سوختنی       عشق آمدنی بود نه آموختنی

سنایی

 


ای خوشا آن دل که آزاری نمی آید از او

غیر کار عاشقی کاری نمی آید از او

رهی معیری

 


ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری     شادی مکن که بر تو همین ماجرا رود

سعدی

 


ای دوست به کام دشمنانم کردی      بودم چو بهار چون خزانم کردی

حافظ

 


ای دوست دزد حاجب و دربان نمیشود       گرگ سیه درون، سگ چوپان نمیشود

پروین اعتصامی

 


ای دوست زلف خود را در دست باد مگذار

مگذار هستی ما بر باد رفته باشد

امیر اتابکی

 


ای سر و پای بسته به آزادی مناز        آزاده منم که از همه عالم بریده ام

رهی معیری

 


ای شب از رویای تو رنگین شده         سینه ام از غم تو سنگین شده

فروغ فرخزاد

 


ای عشق! چه دردی تو؟ که درمانت نیست      ای جان! به چه زنده ای؟ که جانانت نیست

 


ای عشق همه بهانه از تست      من خامُشم این ترانه از تست

هوشنگ ابتهاج

 


ای که دستت می رسد کاری بکن     پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

سعدی

 


ای گل تازه که بویی زوفا نیست تو را     خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را؟

وحشی بافقی

 


اینجا منم و شب و درونی خالی      ای کاش که در بساط ما آهی بود

سلمان هراتی

 


ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم       چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

بهروز یاسمی

 


این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار      کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

خیام نیشابوری


 

ای فلک اندوه شیرین بر دل خسرو منه       کاین بضاعت را خریداری به از فرهاد نیست

جامی


ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید

مولانا


امروز پاس صحبت یار قدیم دار
فردا چه سود که بگویند حبیب رفت

مولانا


ازکیمیای آدمی قطمیر مردم میشود          ماخولیای مهتری سگ میکندبلعام را.
سعدی

قطمیر=سک اصحاب کهف..بلعم باعورا=عابد مستجاب الدعوه زمان حضرت موسی (ع)که به امرخدا سگ شد


آه ازاین قوم ریایی که دراین شهردو روی          روزها شحنه وشب باده فروشند همه


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا – به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
شهریار


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را – به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
صائب

 

 

 


 

الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم

 

حافظ


 

از آتش فراغت شرحی شنیده بودم      لیکن درون آتش خود را ندیده بودم

 

عارف طوطی همدانی


 

از برای غم ما سینه ی دنیا تنگ است      بهر این موج خروشان دل دریا تنگست

بهادر یگانه


 

از تو وفا نخیزد، دانی که نیک دانم        وز من جفا نیاید دانم که نیک دانی

خاقانی

 


از خوان این بزرگان دستی بشوی و بگذر       کان جا ز خوردنی ها غیر از قسم نباشد

بیدل دهلوی

 


 

از در در آمدی و من از خود به در شدم       گویی کز این جهان به جهان دگر شدم

سعدی

 


 

 

از عشق فقط وصل و رسیدن خوش نیست      عشق است و همین لذت دیدار و دگر هیچ

لاادری


 

از غم خبری نبود، اگر عشق نبود      دل بود، ولی چه سود اگر عشق نبود؟

قیصر امین پور


 

از گریه سوختیم و تو آهی نمی کنی      در آب و آتشیم و نگاهی نمی کنی

فغانی


 

از ناز چه می خندی بر دیده که می گرید؟       این دیده زمانی نیز خندیده که می گرید

علی اشتری


 

اگر از جانب معشوق نباشد کششی       کوشش عاشق بیچاره بجایی نرسد

مولوی

 


 

اگر در دیده ی مجنون نشینی        به غیر از خوبی لیلی نبینی

وحشی بافقی

 


 

 

الفبای دلت را دوست دارم        همین حالا برایم نامه بنویس

محمد رضا مهدی زاده


 

امشب تو را بخوبی نسبت به ماه کردم       تو خوبتر ز ماهی، من اشتباه کردم

فروغی بسطامی

 


 

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد          آن را که وفا نیست ز عالم کم باد

مولانا

 


 

این سبزه که امروز تماشاگه توست        فردا همه از خاک تو بر خواهد رست

خیام

 


 

ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی

وانگه برو که رستی از نیستی و هستی

حافظ

 


 

ای که دایم به خویش مغروری        گر ترا عشق نیست معذوری

حافظ


 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا      به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

حافظ

 


 

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی      دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

حافظ


 

اگر سفر بروی بی خبر، زبانم لال     بمانده آه دلم پشت در، زبانم لال

فاطمه آتش پیکر


 

ایجاز شاعرانه چشم تو تاکنون         ما را کشانده  است به اعجازی از جنون

مرتضی آخرتی

 


 

امشب به قصه دل من گوش میکنی      فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

هوشنگ ابتهاج

 


 

ای چشم تو از هر چه غزل گیراتر       لبخند تو از خنده ی گل زیباتر

کورس احمدی


 

این شب مهتابی ام را با تو قسمت می کنم

تا سحر بی خوابی ام را با تو قسمت می کنم

محمد رضا احمدی فر

 


 

دوستان عزیز اگر بیتی با این حرف سراغ دارید در قسمت نظرات عنوان کنید تا اشعار به روز رسانی شود و یک منبع غنی برای ادبیات دوستان فراهم آوریم.

شعرها و تک بیت های ناب – اشعار آماده برای مشاعره

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *