منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
حافظ
موی سپید را فلکم آسان نداد این رشته را به نقد جوانی داده ام
رهی معیری
می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست
آن زمان، هر دل فقط یک بار عاشق می شود
خلیل ذکاوت
می رود عمر عزیز ما، دریغا چاره چیست
دی برفت و میرود امروز و فردا، چاره چیست
می روی و گریه می آید مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد
امیر خسرو دهلوی
می یابم از خود حسرتی باز از فراق کیست این
آماده ی صد گریه ام از اشتیاق کیست این
وحشی بافقی
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
حافظ
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
مولانا
من عاشقم و دلم بدو گشته تباه عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
فرخی
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
حافظ
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
حافظ
مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما به تمنای تو در حسرت رستاخیزیم
ما ز بالاییم و بالا می رویم ما ز دریاییم و دریا می رویم
مولوی
من شاخه ی خشکم تو بیا برگ و برم ده با زمزمه ی عاطفه هایت ثمرم ده
فریبا آتش
من دست شسته ام از غرورم برای تو افتاده ام چو قطره شبنم به پای تو
سپیده آماده
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
حامد ابراهیمی
می برم منزل به منزل چوب دار خویش را تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را
حسین اسرافیلی
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
قیصر امین پور
ما بی تو تا دنیاست دنیایی نداریم چو سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
سلمان هراتی
مادر موسیقی بهشت همانا صدای توست گوش دلم به زمزمه لای لای توست
شهریار
مادر هستی ام به امید دعای توست فردا کلید باغ بهشتم رضای توست
شهریار
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است بردار پرده ز رخ که مشتاق لقاییم
مولوی
ما نمی پوشیم عیب خویش، اما دیگران عیب ها دارند و از ما جمله را پوشیده اند
پروین اعتصامی
محبوب دلم ز من جدایی تا کی؟ من درطلب و تو بی وفایی تا کی؟
سلمان هراتی
مرا کدام جدا کرد بی گناه از تو؟ سیاه بختی من یا که اشتباه از تو؟
حسین احمدی محبوب
مردان عشق را به هیاهو چه حاجت است رندان روزگار خموشی گزیده اند
معین کرمانشاهی
مُردم از حسرت به پیغامی، دلم را شاد کن ای که گفتی، فراموشت نسازم، یاد کن
افضل لاهوری
مُردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز
رهی معیری
مرده بُدَم زنده شدم، گریه بُدَم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
مولوی
مرغ در دامم مرا پروانه ی پرواز نیست در گلویم نغمه هست و رخصت آواز نیست
مهدی سهیلی
مرهم نمی نهی به جراحت، نمک مپاش نوشم نمی دهی به دلم نیشتر مزن
جلال الدین همائی
مغرور مشو این همه بر سوز خود ای شمع کاین سازش پروانه هم از روی حساب است
لنگرودی
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
حافظ
مگر امروز به بالین من آیی که دگر عمر کوتاه مرا وعده ی فردا تنگست
بهادر یگانه
مگر جانی که هر گه آمدی ناگه برون رفتی؟ مگر عمری که هر گه می روی دیگر نمی آیی؟
هلالی جغتایی
من از بیگانگان هر گز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
حافظ
من از حُسن روز افزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
حافظ
من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو
خیام نیشابوری
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
سعدی
من تهی دست به بازار محبت نروم سر و جان است که سرمایه ی سودای من است
ابوالحسن ورزی
من درد تو را ز دست آسان ندهم دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
مولوی
من شمع جانگدازم، تو صبح جانفزایی سوزم گرت نبینم، میرم چو رخ نمایی
مدامی
منم و دلی که دانم به دو دست دارم او را اگرش نگاه داری به تو می سپارم او را
میر صبری اصفهانی
من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام
سلمان ساوجی
می بخشی یا الهی، جرم مرا که گاهی گر غیر حضرت تو، یاری گزیده بودم
عارف طوطی همدانی
مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد قضای آسمانیست و دگرگون نخواهد شد
دوستان عزیز اگر بیتی با این حرف سراغ دارید در قسمت نظرات عنوان کنید تا اشعار به روز رسانی شود و یک منبع غنی برای ادبیات دوستان فراهم آوریم.