تو طاعت حق کنی به امید بهشت نه نه تو نه عاشقی که مزدوری تو
شیخ بهایی
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
حافظ
تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده
ضمیری
تا به فراق خو کنم صبر من و قرار کو؟ وعده ی وصل اگر دهد طاقت اتظار کو؟
کلجاری
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام
رهی معیری
تا چند بسته ماندن در دام خود فریبی با غیر آشنایی، با آشنا غریبی؟
ساعد باقری
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت دلواپس ما بود ولیکن به سفر رفت
بنفشه نیک گو
تا نگرید طفلک حلوا فروش دیگ بخشایش کجا آید به جوش
مولوی
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم آنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
فرخی یزدی
تنی آلوده درد و لبریز غم دارم ز اسباب پریشانی تو را ای عشق کم دارم
ابوالحسن ورزی
تو دریای من بودی آغوش وا کن که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
حمیدی شیرازی
تو عهد کرده ای که کشانی به خون مرا من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنی
فروغی بسطامی
تو مپندار که خاموشی من هست برهان فراموشی من
حمید مصدق
تجلی گه خود کرد خدا دیده ی مارا در این دیده در آیید و ببینید خدارا
صفای اصفهانی
تو مو می بینی و مجنون پیچش مو تو ابرو او اشارت های ابرو
وحشی بافقی
تا چند عمر در هوس و آرزو رود ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
جلال الدین همایی
ترا که هر چه مراد است در جهان داری چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
حافظ
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
مهدی اخوان ثالث
دوستان عزیز اگر بیتی با این حرف سراغ دارید در قسمت نظرات عنوان کنید تا اشعار به روز رسانی شود و یک منبع غنی برای ادبیات دوستان فراهم آوریم.