یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخوانه ندارد
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت در قفس بودم، رهایم کرد و رفت
الناز اسفند فر
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد چیزی بغیر پیرهن از ما عوض نشد
میثم امانی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
رهی معیری
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند
فروغ فرخزاد
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم
امام خمینی ره
یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا شعله از توست اگر گرم زبانی ست مرا
ساعد باقری
یاد وصال می کنم، دیده پر آب می شود شرح فراق می کنم، سینه کباب می شود
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند بر رضای یار
سعدی
یارا بهشت، صحبت یاران همدم است دیدار یار نامناسب، جهنم است
سعدی
یار رب چه چشمه ای است محبت که من از آن یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
واقف هندی
یا رب، نگاه کس، به کسی آشنا مکن گر میکنی، کرم کن و از هم جدا مکن
علی شیرازی
یارم تویی در عالم، یار دگر ندارم تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم
امام خمینی ره
یار من پاک تر از برگ گل است یار من جاذبه ی لطف و وفاست
منصوره فیلی
یافتم روشندلی، از گریه های نیمه شب خاطری چون صبح دارم، از صفای نیمه شب
رهی معیری
یا گل نورسته شو، یا بلبل شوریده باش یا چراغ خانه، یا آتش به جان پروانه باش
فروغی بسطامی
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فروغی بسطامی
یک جهان بر هم زدم وز جمله بگزیدم تو را من چه می کردم به عالم گر نمی دیدم تو را
لاهیجی
یک دل و یک جهت و یک رو باش از دو رویان جهان یک سو باش
جامی
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم هر چند در این عهد خریدار ندارد
صائب تبریزی
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
حافظ
یک وعده خواهم از تو که باشم در انتظار حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش
وحشی بافقی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
حافظ
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
حافظ
دوستان عزیز اگر بیتی با این حرف سراغ دارید در قسمت نظرات عنوان کنید تا اشعار به روز رسانی شود و یک منبع غنی برای ادبیات دوستان فراهم آوریم.