کارتون وروجك و آقاي نجار


 

وروجک و آقای نجار(به آلمانی: Meister Eder und sein Pumuckl) نام مجموعه تلویزیونی آلمانی کودکان است که بین سال‌های ۱۹۷۹ تا۱۹۸۸ ساخته شد.

این مجموعه در دهه هفتاد شمسی در تلویزیون ایران نیز به نمایش در آمد.

همه ما از دست خرابکاری های وروجک خوشحال می شدیم ! وقتی در کمال تنبلی و با آن دوبله فوق العاده و صدای با مزه ای مهمان خانه ما می شد ؛ دیگر کسی کاری نمی کرد و همه به تماشای وروجک و استاد نجار می نشستندوروجک‌ می‌تواند توی‌ جیب‌ استاد نجار جا خوش‌ کند. او با حقه‌ها و فکرهای‌ جدید آدم‌های‌ بدجنس‌ را به‌ دردسر می‌ندازد و پسرهای‌ فضول‌ را به‌ یک‌ حمام‌ درست‌ و حسابی‌ میهمان‌ می‌کند. وروجک‌ پسرکی‌ آتش‌پاره‌ ولی‌ خوش‌قلب‌ است‌. او عضو دار و دسته‌ی‌ «لولوهای‌ خانگی‌» به‌ شمار می‌رود. وروجک‌ نامرئی‌ است‌ و فقط‌ «اِدِر» نجار پیر و مهربان‌، می‌تواند او را ببیند. پسرک‌ به‌ تازگی‌ وارد دنیای‌ آدم‌ها شده‌ و چیزی‌ بلد نیست‌. ناواردی‌ و نامرئی‌ بودن‌ او دردسرهایی‌ درست‌ می‌کند، اما بخت‌ او بلند است‌ زیرا استاد نجار خیلی‌ دوستش‌ دارد و سعی‌ می‌کند او را از گرفتاری‌ نجات‌ بدهد.(+)

شايد هيجان‌زده شويد اگر بشنويد نويسندة «آقاي نجار و وروجك» هنوز زنده است. يك خانم نويسنده كه الان، 86 سال سن دارد و هنوز نفس مي‌كشد، موفق شد محبوب‌ترين كاراكتر بچه‌ها را در آلمان خلق كند.

ماجرا بر مي‌گردد به سال 1962، وقتي كه بخش كودك راديو باوارياي آلمان تصميم گرفت براي بچه‌ها يك ماجراي تازه دست و پا كند. خانم نويسنده شروع كرد به نوشتن نمايش‌نامه‌هاي راديويي. يك سال بعد كار محبوبيت و هواخواهي آن‌قدر بالا گرفت كه كتاب‌ها و نوارهاي قصة «آقاي اِدِر و شاگردش» كل آلمان را پر كرد. سال 1982، اولين فيلم‌هاي تلويزيوني براساس همان قصه‌ها ساخته شد. يك سريال 26 قسمتي. حالا ديگر همة آن‌ عكس‌ها و صداهاي راديويي روي صفحة تلويزيون راه مي‌رفتند. «مستر ادر» و وروجك غير قابل تحمل و روي اعصابش، بهترين ساعات بعدازظهر ملت آلماني را پر مي‌كردند. سال 88، يك سريال 26 قسمتي ديگر هم ساخته شد. و بيچاره آقاي اِدِر در سال 93 به رحمت خدا رفت. فكرش را بكنيد اين طرفداري و جان دادن مردم و بچه‌ها براي «آقاي ادر و شاگردش» تا جايي پيش رفت كه 3 فيلم بلند و يك فيلم موزيكان هم برايش ساختند. خلاصه اين‌كه در دهة 90، ماجراهاي «شاگرد» يا همان وروجك در يك كشتي قايق مانند ادامه پيدا كرد، با يك دوست انيميشني ديگر كه اسمش اُدسي آشپز بود. خيلي هم نمي‌خواهد به مغزتان فشار بياوريد. چون تلويزيون ما اين ‌جاهايش را ديگر نشان نداد.

عقلم آن‌قدر رسيده بود كه فيلم‌هاي انيميشن ساختن، كار سختي است. فقط كارتون نمي‌ديدم، انگار داشتم نقاشي مي‌‌ديدم. تو كف اين بودم كه چطور رختخواب «وروجك» توي آن تخت كوچك كه واقعي است تكان مي‌‌خورد و وروجك كارتوني مي‌رود زيرش. يا آن تاب (كه يك كشكول واقعي بود) دقيقا جوري تكان مي‌خورد كه انگار واقعا وروجك تويش است.

ديگر شير خوردنش را كه اصلا سر در نمي‌آوردم. ليوان واقعي، شير واقعي خم مي‌شد و وروجك هورت مي‌كشيد و از شير واقعي كم مي‌شد. خلاصه خيلي تو نخ اين چيزها بودم. باز شدن در، تكان خوردن روميزي، وقتي وروجك رويش سر مي‌‌‌خورد؛ عاشق نجار هم بودم، يك چيزي تو مايه‌هاي «ناوارو» بود؛ مهربان و در عين حال سخت و گاهي بي‌حوصله . از دست كارهاي پرت و پلا و بي‌ملاحظه‌گي‌هاي «وروجك» (كه اصلا عقلش قد نمي‌داد كه چقدر وجودش بين آد‌م‌ واقعي‌‌ها، عجيب غريب است) كلافه و از هپلي بودن و تنبلي‌هاي «وروجك» كفري مي‌شد. وروجك هم با كارهايش يك‌جورهايي آنارشي را كه تو وجود همه‌مان تو بچگي بود، زنده مي‌كرد. از حمام بدش مي‌آمد، شلخته بود وقتي هم بنا مي‌‌كرد به گريه كردن و آن اشك‌هاي قلمبه‌اش از چشم‌‌هايش مي‌ريخت بيرون، ديگر ول نمي‌‌كرد. ولي نامرد چي بود كه يك وقت‌هايي با سوتي‌‌هايش حتي كفر ما را هم درمي‌آورد. يادم است هر بار خرابكاري مي‌كرد و دقيقا تو همان لحظه‌اي كه بايد يك گوشه مي‌تمرگيد، ويرش مي‌گرفت آقاي نجار فلك‌زده را تو دردسر بيندازد و من يكي كه واقعا شاكي مي‌شدم. البته آن‌قدر موذي بود كه بلافاصله مي‌توانست دل آدم را با آن صداي مظلوم و قيافة حق به جانب و معصومش بسوزاند. به نظرم ديدن ماجراهاي وروجك براي پدر مادرهاي ما، خيلي‌ آموزنده بود. (البته اگر مثل آلماني‌ها مي‌نشستند پايش)، اين‌طوري قدر ما را بهتر مي‌دانستند و به خاطر يك ليوان شكسته و يك زنگ همسايه را زدن و در رفتن آن‌قدر به‌مان سركوفت نمي‌زدند.

موجودي كه 20 سانتي‌‌متر قد دارد. موهايش فرفري قرمز است. لجباز و ناهنجار است. مي‌تواند خيلي بلند بپرد و دوست دارد از خودش صداهايي دربياورد كه اسمش را نمي‌شود گذاشت «آواز». هيچ‌وقت سر درنمي‌آوري كه چند سالش است. به نظر مي‌آيد اسم وروجك، زيادي برايش لوس است. چون خيلي تخس‌‌تر از اين حرف‌هاست. از كشتي‌هاي بزرگ بخار خوشش مي‌آيد، جايي كه قبلا تويش زندگي مي‌كرده بنا به دلايل نامعلومي از شهر «باواريا» سر درآورده است. (جايي كه هيچ نوع كشتي چه بخار چه غيربخار ندارد.) از جاهاي تر و تميز خوشش نمي‌آيد. براي همين به كارگاه كل و كثيف آقاي ادر نجار پناه مي‌‌برد. هميشه آقاي ادر را مجبور مي‌كند كه برايش كشتي يا قايق بسازد. وروجك و هر كدام از هم‌نوع‌هايش وقتي به وسيلة ساخت دست آدميزاد تماس پيدا مي‌كنند، مرئي مي‌شوند. زندگي وروجك قبل از مرئي شدن‌اش بين آدم‌ها متفاوت بوده. هيچ‌وقت مجبور نبوده غذا بخورد. گرما و سرما را هم حس نمي‌كرده. بدترين عادتي كه هيچ‌وقت از سرش نمي‌‌‌افتد، كش رفتن و دزديدن وسايل اين و آن است. بزرگ‌ترين كابوسش هم افتادن در قوطي چسب است كه حداقل هفته‌اي يك بار به خاطر ورجه ورجه‌هايش سرش مي‌آيد.

منبع: مجله ی همشهری جوان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *