کارتون داستان وحوش


احسان رضایی

فرانسوی‌ها اصطلاح خوبی دارند می‌گویند: «کرای دلا ناتوق». می‌گویند: فریاد طبیعت. می‌گویند وظیفه هنر این است که فریاد طبیعت را به گوش آدم‌ها برساند. می‌گویند تابلوی «جیغ» ادوارد مونش (همان که شبیه کارهای ون گوک است و یک زنی بالای پل دارد جیغ می‌کشد) بهترین نمونه این فریاد است. می‌گویند طبیعت درد دارد. باید فریادش زد. فریاد.

یک عقاب را از برادرش جدا کرده بودند. یک میمون را با زنجیر بسته بودند. بچه‌های یک خرس را کشته بودند. همیشه و همه‌جا آدم‌های عوضی‌ای بودند که فکر می‌کردند فقط خودشان حق دارند، چون آدم هستند و فقط خودشان مهم هستند. چون بقیه طبیعت، حیوان هستند. آن حیوان‌ها، یادم هست، دقیق یادم هست. آن حیوان‌ها از هر آدمی، آدم‌تر بودند.

وقتی «داستان وحوش» را می‌دیدم، هنوز آن اصطلاح فرانسوی را نخوانده بودم. هنوز نمی‌دانستم که «گونه‌های در حال انقراض» یعنی چی. هنوز فرق بین آدم و ماشین را نمی‌دانستم. هنوز بچه بودم. اما «به خدا» همان وقت هم صدای صیحه عقاب‌های توی کارتون که می‌آمد، می‌فهمیدم که طبیعت درد دارد. طبیعت زخمی است. یکی باید فریاد بزند. داستان و حوش / Call Of the Wild (1984)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *