دور دنیا در هشتاد روز
دور دنیا با هشتاد جانور
همان اولین باری که داستان را خواندم، به نظرم ضعیفتر از باقی کارهای ژول ورن آمد. و این، نه بهخاطر تکنیک قصهگویی و نوع روایت و این حرفها، بلکه بهخاطر خود سوژه داستان بود. شرح گشتن به دور کره زمین در هشتاد روز، ماجرایی که حتی در زمان خود ژول ورن هم اصلا عجیب و هیجانبرانگیز نبوده، نیاز به یک چیز اضافه دارد تا تبدیل به یک داستان جذاب و پرکشش بشود. خود ژول ورن هم این را فهمیده و در داستانش سوژه تعقیب و گریز بهخاطر سرقت بانک مرکزی لندن را گذاشته. اما این خط داستانی اضافی جواب نداده و کمک چندانی به جذابیت داستان نکرده است. هالیوود علاوه بر این سوژه، یک بار (در 1956) طنز و نیز دکورهای عظیم را به کار گرفت و یک بار (در 2004) جکی چان و هنرهای رزمی را وارد قصه کرد که فکر میکنم باز هم جواب نداد و (علیرغم اسکار گرفتن آن اولی) کار چشمگیر و خاطرهبرانگیزی از آب درنیامد. نیپون یک چیز دیگر رو کرد. استفاده از حیوانات (البته فقط خانواده گربهسانها و موشها) به جای شخصیتهای داستان. این یکی گرفت. تنوع نوع، چهره و شخصیت کاراکترهای این کارتون، که بستگی به نقش و اهمیت کاراکتر داشت(خود ویلیفاگ شیر بود و خدمتکارش گربه و دوست خدمتکاره هم موش)، پیشبینی کاراکتر بعدی را به یک سرگرمی جذاب تبدیل کرده بود. مینشستیم کارتون را میدیدیم و حدس میزدیم اینبار چه حیوانی وارد میشود و چه قیافهای دارد. این بار یخ داستان گرفت. طوری که کمپانی اسپانیایی BRB (شریک نیپون در ساخت کارتون) دوتا دنباله هم برای آن ساخت. فانتزی، همیشه که نه، ولی بیشتر وقتها جواب میدهد.
(1981)Around the World with Willy Fog