داستان هورتون
“هورتون صدايي ميشنود”، كارتوني جذاب براي تمام سنين از 6 ماهه تا 60 ساله است.این کارتون که براساس کتاب داستان “هورتون صدایی می شنود” ساخته شده و داستان فیلی را نقل میکند که در جنگل صدای ذره غباری را می شنود که با او صحبت میکند.معلوم میشود که این ذره غبار خود در واقع سیارهای کوچک و خانه شهری به نام “هوویل” است که مردمان میکروسکوپی به نام هوها در آن ساکن هستند.
هوها از هورتون می پرسند (هورتون با اینکه آن ها را نمی بیند صدای آن ها را می شنود) که آن ها را از آسیب ها حفظ کند که هورتون با خوشحالی می پذیرد و معتقد است که “یک فرد یک فرد است هر چه قد هم که کوچک باشد”.وی همچنین به دیگر حیوانات جنگل نیز قضیه را نقل میکند ولی چون آن ها نمیتوانند صدای هوها را بشنوند حرف وی را قبول نمیکنند.هورتون تصمیم میگیرد که ذره غبار را به غاری در بالای کوهی ببرد تا در آنجا در امان باشد.وی در حین انجام این کار توسط دیگر حیوانات به جرم اعتقاد به چیزی که آنها نه میتوانند ببینند و نه میتوانند بشنوند مسخره شده و به داخل قفسی رانده میشود.رهبر های اذیت کنندههای او ولد ولدیکوف(یک لاشخور) ٫ برادران ویکرشم (دو میمون) و یک کانگرو هستند.هورتون به هوها می گوید که اگر نمی خواهند که حیوانات دیگر آنها را از بین ببرند باید کاری کنند تا دیگر حیوانات صدای آن ها را بشنوند.هوها این کار با هم صدایی همه شهروندان هوویل انجام میدهند و درستی این گفته را که “یک فرد یک فرد است هر چه قد هم که کوچک باشد” را اثبات میکنند.
حیوانات جنگل که حالا حرف هورتون را باور کرده اند و از وجود هوویل آگاه گشته اند عهد میکنند که از هوویل مراقبت کنند.
“هورتون صدايي ميشنود” پرفروشترين كارتون سال 2008 با صداپيشگي جيم كري و استيو كرل است.”هورتون صدايي ميشنود” به كارگرداني جيمي هاي وارد و استيو مارتينو، با شعار «يك فيل، يك جهان و يك داستان» در سينماها به روي پرده رفته است.
این داستان، سوالاتی پیرامون ماهیت آگاهی و بصیرت(knowledge) انسان و آنچه برای توجیه یک ادعا لازم دارد تا بتواند نسبت به چیزی آگاهی پیدا کند، ایجاد می کند. این مسائل در محدوده رشته فلسفی معرفت شناسی(epistemology) بحث می شود. معرفت شناسی درباره فرضیه معرفت (the theory of knowledge) تحقیق می کند؛ به خصوص، منشا و ماهیت آن. ما ممکن است چیزی را بدانیم اما برای توضیح آن با مشکل مواجه شویم؛ ما ممکن است متوجه درستی چیزی شویم در حالی که دیگران آن را غلط می پندارند. علم معرفت شناسی در اینجا به کمک ما می آید تا روشن کنیم که چرا و چگونه آگاهیمان را بهتر بشناسیم.
فیلسوفان به این قضیه فکر کرده اند که چگونه یک نفر می تواند آگاهیش را نسبت به چیزی ثابت کند. آگاهی و معرفت هورتون از چه نوعی بود؟ راجع به درک یا بصیرت(intuitions)چه می توانیم بگوییم؟ فیلسوفان ایده هایی راجع به حقیقت(truth) و اعتقاد(belief) دارند. آیا معرفت، ترکیبی از هر دوی آنهاست؟ در مورد شک گرایی(skepticism) چطور؟چرا حیوانات دیگر درباره آگاهی هورتون شک داشتند؟ آیا اینکه افراد کوچکی روی گرده گل بسیار ریزی زندگی نمی کنند، یک حقیقت ذاتی است؟ در مورد آگاهی حاصل شده از حواس چطور؟ این کلید اصلی داستان است.هورتون نمی تواند جانوران کوچک را بر روی گرده ببیند،اما دلائل حاصل از بصیرت و درک او از اینکه صدای ضعیفی شنیده است نشان می دهد که آنجا چیزی وجود دارد. فیلسوفان این علم را تحت عنوان تجربه گرایی(empiricism) طبقه بندی کردند. جانوران دیگر بصیرت هورتون را ندارند و این تنها امتحان و آزمایش سختی است. در نهایت “هو”ها می توانند به اندازه ای صدا ایجاد کنند تا صدای آنها توسط جانوران دیگر هم شنیده شود. و این به خاطر آن است که جانوران جنگل بتوانند از وجود “هو”ها اطلاع پیدا کنند.
بسیار با اهمیت است که توجه کنیم، اختلاف در عقاید، طبیعی است، کودکان ممکن است قبول نکنند که چگونه هورتون فهمید جانورانی روی گرده شبدر او وجود دارد، آنها ممکن است عقیده حیوانات جنگل را برداشت کنند، چگونه کسی روی آن ذره کوچک گرده قرار دارد؟ در آموزش معرفت شناسی، و فلسفه در کلیت آن، سولاتی مطرح می شود اما نتیجه گیری نهایی ممکن است انجام نگیرد. حیوانات جنگل صدایی از گرده نشنیدند_که بگوید کسی آنجاست؟این چگونه ممکن است؟این تصور برخلاف همه عقاید قبلی آنهاست، برخلاف همه وقوف پیش از این آنها. ارتباط دادن این داستان با تصورات شخصی کودکان از مفاهیمی چون حقیقت(truth)،عقاید(belifes) و معرفت(knowledge) می تواند مفید باشد. آنها از کجا بفهمند که چیزی قطعا حقیقی است؟ آنها چگونه متوجه این حقیقت شوند؟ آیا آنها باید حواس خود را برای باور کردن آن به کار می گرفتند؟ حداقل نه تا زمانی که حیوانات جنگل آن صدای ضعیف را شنیدند و آن را باور کردند؟ چرا آنها باید آن صدا را می شنیدند تا باور کنند؟
توانایی این داستان در ایجاد سوال درباره معرفت و آگاهی حیرت انگیز است. درست مانند حیواناتی که مخالف حقیقتی بودند که وجود داشت، شاید کودکان هم چنین کنند. حین خواندن و بحث بر سر این داستان، ممکن است بیننده های کوچکتر هورتون را تشویق کنند. حتما کسی روی آن گرده گل وجود دارد.چطور حیوانات آن را باور نمی کنند؟این به خاطر مجالی است که دانش آموزان برای تفکر نقادانه دارند.چرا حیوانات جنگل بر روی عقیده شان پافشاری می کنند؟ آیا دانش و آگاهی امری کاملا مسلم است یا حقیقت قابل تغییر است؟
هورتون
هورتون صدای یک هو را می شنود! نوشته شده در ۱۹۵۴ یکی دیگر از کتابهای کودکان دکتر سئوس است.این کتاب دومین کتابی که درباره هورتون فیل است.اولین کتاب هورتون از تخم مرغ بیرون میآید است.
هوها بعدها دوباره در کتاب چگونه گرینچ کریسمس را دزدید ظاهر میشوند.
کتاب در آگوست ۱۹۵۴ به چاپ رسیده است.هرچند این کتاب برای کودکان است ولی دارای مفاهیم فلسفی-اجتماعی نیز هست.فیلمی با همین نام از روی این کتاب در سال ۲۰۰۸ با بازیگری جیم کری و استیو کارل ساخته شد.
کتاب داستان هورتون فیل را نقل میکند که در پانزدهین روز ماه می در جنگل نول صدای ذره غباری را می شنود که با او صحبت میکند.معلوم میشود که این ذره غبار خود در واقع سیارهای کوچک و خانه شهری به نام “هوویل” است که مردمان میکروسکوپی به نام هوها در آن ساکن هستند.
هوها از هورتون می پرسند (هورتون با اینکه آنها را نمی بیند صدای آنها را می شنود) که آنها را از آسیبها حفظ کند که هورتون با خوشحالی می پذیرد و معتقد است که “یک فرد یک فرد است هر چه قد هم که کوچک باشد”.وی همچنین به دیگر حیوانات جنگل نیز قضیه را نقل میکند ولی چون آنها نمیتوانند صدای هوها را بشنوند حرف وی را قبول نمیکنند.هورتون تصمیم میگیرد که ذره غبار را به غاری در بالای کوهی ببرد تا در آنجا در امان باشد.وی در حین انجام این کار توسط دیگر حیوانات به جرم اعتقاد به چیزی که آنها نه میتوانند ببینند و نه میتوانند بشنوند مسخره شده و به داخل قفسی رانده میشود.رهبرهای عذیت کنندههای او ولد ولدیکوف(یک لاشخور) ٫ برادران ویکرشم (دو میمون) و یک کانگرو هستند.هورتون به هوها می گویید که اگر نمی خواهنند در روغن بیزلنات بجوشند باید کاری کنند تا دیگر حیوانات صدای آنها را بشنوند.هوها این کار با هم صدایی همه شهروندان هوویل انجام میدهند و درستی این گفته را که “یک فرد یک فرد است هر چه قد هم که کوچک باشد” را محکم میکند.
حیوانات جنگل که حالا حرف هورتون را باور کرده اند و از وجود هوویل آگاه گشته اند عهد میکنند که از هوویل مراقبت کنند.
هورتن صدای هو میشنود Horton Hears a Who
سومین فیلمی كه از مجموعه كتابهای داستان دكتر سیوس ساخته میشود- بعد از «چگونه گرینچ كریسمس را دزدید» و «گربه در كلاه» – اولین انیمیشن كامپیوتری در میان این آثار است و برخلاف دو اثر قبلی به جای علامت استودیو یونیورسال، مهر فاكس قرن بیستم را بر پیشانی دارد. در این فیلم به كارگردانی جیمی هیوارد و استیو مارتینو، فیلمی به نام هورتن (با صدای جیمكری) فریاد درخواست كمكی را از یك كپه خاشاك میشنود و با اینكه نمیتواند كسی را در آنجا ببیند، تصمیم میگیرد كمك كند. معلوم میشود كه در آن محل موجوداتی به نام «هو» (چه كسی) است كه شهری موسوم به «هوویل» دارند (استیو كارل به جای شهردار این شهر صحبت میكند). اطرافیان هورتن باور ندارند كه اصلا چنین موجوداتی وجود خارجی داشته باشند. كانكورو (كارول بارنت)، «هیتمن» عقاب و برادران ویكرشام نقشه شریرانهای برای نابود كردن «هوویل» طرح میكنند.
نگاهی به فیلم«هورتون صدای هو میشنود»
باور به نادیدنیها
ریچارد كورلیس/ ترجمه: یحیی نطنزی: زمانی که در نمایش مخصوص منتقدان مشغول تماشای فیلم «هورتون صدای هو میشنود» بودم متوجه شدم پشت سرم یکی از منتقدان سرشناس نشسته است و کنار کودک همراهش مشغول لذت بردن از فیلم است. فیلم که تمام شد کودک همراه او که آخرین سالهای کودکیاش را میگذراند تقریبا بیاختیار و با صدای بلند از خانم منتقد پرسید: «از فیلم خوشت اومد؟». منتقد سرشناس سعی کرد با جوابی هوشمندانه از پاسخ طفره برود: «از این خوشم اومد که تو از فیلم خوشت اومده». کودک اما قانع نشد و مصرانه منتظر جواب بود: « از فیلم تعریف میکنی؟ چهار ستاره به آن میدهی؟»
باید اعتراف کنم که من هم به عنوان تماشاگر با آن کودک همعقیده هستم، «هورتون» به دلم نشسته است، به صحنههای خندهدارش خندیدهام و با نوآوریهای محدود آن به خوبی ارتباط برقرار کردهام. در واقع نسخه سینمایی نسبت به متن اولیه که در سال 1954 به قلم تئودور گایسل یا همان دکتر سئوس نوشته شده است پیامهای بیشتری دارد. اما مانند کتاب هنوز از «اعتقاد به چیزی که نمیتوانید ببینید» سخن میگوید و سرسپردگی شخصیت داستان به چیزی که در نظر دیگران مسخره است را به تصویر میکشد. شخصیت اصلی فیلم هم مانند کتاب در راستای رسیدن به هدفی دور از دسترس تن به بیگاری میدهد تا هر چه بیشتر آن جمله معروف دکتر سئوس را به یادمان بیاورد: «همه موجودات به یک اندازه مهم هستند» یا به تعبیر خود هورتون: «کوچکی و بزرگی موجودات ربطی به اهمیت آنها ندارد.»
در نسخه سینمایی که توسط دو شرکت «بلو اسکای» (سازنده «عصر یخ» و «آدم آهنی») و فاکس قرن بیستم تهیه شده است وفاداری هورتونی خوشایندی نسبت به داستان اصلی به چشم میخورد و ریتم سه هجایی (Anapestic) متن گایسل به صورتی هوشمندانه، معقول و منسجم به یک فیلم بلند سینمایی تبدیل شده است. گفتار متن را چارلز ازگود بیان میکند که با صدایش در برنامه «صبح یکشنبه» شبکه CBS آشنا شدهایم. افراد دیگری مانند جیم کری، استیو کارل، کرول برنت، ست روگان، ویل آرنت و دیگران جای شخصیتهای داستان دکتر سئورس حرف زدهاند تا محصول نهایی به یک فیلم خندهدار و البته باشکوه تبدیل شود که علاوه بر اغوای تماشاگران جوان، والدین و حتی پدربزرگها و مادربزرگهای آنها را هم شیفته خود میکند. ظاهرا این اولینبار است که فیلمی با درجه نمایشی G به یک فیلم مجلل و معرکه تبدیل شده است!
گایسل در داستان خود به دنبال مضمون «جهانی درون جهان دیگر» است (وابستگی متقابل و دائمی تمامی موجودات زنده به یکدیگر). در جنگل نول چیزی شبیه یک سرزمین بیگانه روی قاصدكی جا خوش کرده است که گرچه یک سفینه فضایی نیست اما جهانی به کلی متفاوت با جهان دیگر موجودات دارد: سیاره بینهایت کوچکی به نام «هوویل». هورتون در نقش فیل داستان با گوشهای تیز خود متوجه صدایی میشود که از گل قاصدك برخاسته است و با اینکه نمیتواند موجودات کوچک «هوویل» را ببیند به این نتیجه میرسد، اعتقاد پیدا میکند و میداند که موجودات ذیشعوری در آنجا وجود دارند. حس نوع دوستیاش به او میگوید که موجودات کوچک «هوویل» به حمایت نیاز دارند. به همین دلیل با یکی از ساکنان سیاره ناشناخته که دانشمندی فرزانه به نام دکترهووی است ارتباط نزدیکی برقرار میکند تا با کمک هم برای آیندهشان تصمیم بگیرند. دکترهووی با اینکه دیده نمیشود اما شخصیت مهربانی دارد و درست همانطور که هورتون نمیتواند اهالی جنگل را متقاعد کند که موجودات زندهای روی گل قاصدك زندگی میکنند او هم نمیتواند اهالی «هوویل» را راضی به وجود یک غول عظیمالجثه در بیرون از سیاره کوچکشان کند.
در سال1970 یکی از نوابغ انیمیشنسازی شرکت برادران وارنر به نام چاک جونز نسخه تلویزیونی زیبا و پر از جزئیاتی از همین داستان را روانه خانههای مردم کرد. تجربه همکاری چاک جونز و کایسل به مجموعه کارتونهای «افتضاح خصوصی» برمیگشت که در سال 1966 به اثر دیگری از کایسل به نام «چگونه گرینچ کریسمس را دزدید!» هم سرایت کرده بود. اگر خاطرتان باشد گفتار متن هورتون قبلی را هنس کنراید خوانده بود که او هم مانند چاک جونز از همراهان همیشگی کایسل محسوب میشود. هنس کنراید همان بازیگری است که در «5000 انگشت دکتر تی» نقش دکتر ترویلیکر را بر عهده داشت. اما اولین حضور سینمایی شخصیت هورتون به کارتون «هورتون روی تخم مینشیند» برمیگردد که توسط باب کلمپت کارگردانی شده است. این انیمیشن شگفتانگیز و فوقالعاده را میتوانید با یک جستوجوی ساده در You Tube پیدا کنید و از تماشایش لذت ببرید (اما حواستان باشد نگذارید بچههایتان به فیلمهای مرتبط گوشه صفحه توجه کنند!).
محصول جدید شرکت بلو اسکای را جیمی هاوارد کارگردانی کرده است که گرچه اکنون به عنوان کهنه سرباز شرکت پیکسار شناخته میشود اما در تولید پنج انیمیشن اولیه آن شرکت نقش یکی از انیماتورها را بر عهده داشته است. جیمی هاوارد به همراه همکار خود استیو مارتینو با کمک جزئیاتی که در نسخه تلویزیونی وجود داشته است یک «هوویل» جذاب و البته خندهدار خلق کردهاند که ممکن است رنگهای روشن و برجهای کجش شما را یاد آثار هنرمندانی مانند آنتونیو گائودی و رد گرومز بیندازد. «هوویل» در فیلم جدید، منطق معماری ابلهانهای دارد که تقابل جذابی با ظاهر مجلل جنگل نول ایجاد کرده است.
بخش اعظم بار روایی فیلم بر دوش شخصیت خندهرویی گذاشته شده است که همیشه سرش شلوغ است. این شخصیت خندهرو کسی نیست جز شهردار «هوویل» (با صدا پیشگی استیو کارل). شهردار «هوویل» که 96 فرزند دارد بالاخره بعد از مدتها صاحب پسری به نام جوجو شده است که جوانک ساکت و کمحرفی است (در داستان اصلی جوجو با اهالی اصیل «هوویل» نسبتی ندارد و به عنوان موجودی از زیر کار دررو یکی از نقشهای کلیدی صحنه اوج فیلم را بر عهده دارد). به عبارت دیگر فیلم جدید با تغییرات جزئی هر دو وجه تربیتی داستان کایسل را با هم ترکیب کرده است؛ تربیت سنتی که شهردار و جوجو نماینده آن هستند و تربیت تمثیلی که با شخصیت هورتون و مهر و محبت او نسبت به غریبهها نمایش داده میشود (جیم کری هم به عنوان صداپیشه هورتون توان آوازی خوبی از خود به یادگار گذاشته است).
تماشاگر سختگیر «هورتون صدای هو میشنود» ممکن است در همان صحنههای ابتدایی از انبوه ارجاعات سینمایی به فیلمهای دهه 50 (چیزی از جهان دیگر) و دهه 70 (اینک آخرالزمان) خسته و دلزده شود. با این حال این کارتون هم مانند تمام کارتونهای موفق از دستبرد به فرهنگ مردمپسند غافل نمانده و بر خلاف مجموعه فیلمهای «شرک» به شیرینکاریها و شوخیهای معمولی بسنده نکرده است. فیلم همچنین ارجاعات بسیاری به اتفاقات معاصر جهان دارد و احتمالا به همین دلیل از صدای هنری کیسینجر و جان اف کندی وام گرفته است. گرچه هاوارد و مارتینو هنگام تولید نمیتوانستهاند اتفاقات و روابط سیاسی این روزها را پیشبینی کنند اما نمیتوان انکار کرد که صدای شخصیت کانگورو (کرول برنت) در فیلم به طرز غریبی با صدای هیلاری کلینتون شباهت دارد. وقتی کانگوروی فیلم میگوید «هورتون یک تهدید است» با خودتان فکر میکنید که هیلاری کلینتون مشغول سخنرانی درباره جنایت علیه بشریت است. میمونهای فیلم هم (که با وضعیت فعلیشان بیشتر به الاغ شباهت دارند تا میمون) شخصیت دموکرات بدخلقی همچون جرالدین فرارو را به یادمان میآورند.
ممکن است ارجاعات اتفاقی فیلم به حوادث داخلی آمریکا و شوخیهای قدیمی آن به مذاق تماشاگران حرفهای خوش نیاید اما میتوان مطمئن بود که همین تماشاگران حرفهای کمی كه از فیلم میگذرد مجذوب قدرت داستان آن میشوند و اشکالات جزئیاش را به خود رها میکنند. البته سکانس پر تعلیق فیلم هم (صحنهای که هورتون روی پل قرار دارد) که صحنهای از فیلمهای ایندیانا جونز را به یادمان میآورد کمی از مد افتاده است و نمیتواند تماشاگران را به هیجان بیاورد. نمیخواهم بگویم چنین صحنهای به لحاظ احساسی تاثیرگذار است اما بد نیست، بدانید چشمان مردی که در نمایش خصوصی ابتدای مطلب در ردیف جلویی آن کودک قرار داشت هنگام تماشای تلاشهای هورتون در صحنه اوج فیلم غرق اشک شده بود! پس مطمئن باشید «هورتون صدای هو میشنود» بیتردید یک اتفاق حماسی دلچسب است که تماشای آن برای چشمانتان مفید است!
منبع: تایم
هورتون، حقیقت و مثنوی
افشین ملكی: هوش را بگذار و آنگه هوشدار
گوش را بر بند آنگه گوشدار
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
حرف حق را در نیابد گوش خر (مولانا)
كارتون هورتون در نگاه اول جزء انیمیشنهای ساده و معمولی به نظر میرسد اما هر لحظه كه داستان جلوتر میرود حس میكنیم با یك انیمیشن معمولی طرف نیستیم.
هورتون قصه فیلی است كه زمزمه ذرهای را میشنود سعی میكند از آن ذره محافظت كند. دیوانه جلوه میكند. خلاف جریان اجتماع رفتار میكند. مخالف میآفریند. بالاخره با همه مخالفتها و تهدیدها صدای درون ذره را میشنود و با آن ارتباط برقرار میكند. داستان فیل داستان همه ماست. داستان زندگی ما با نفس. داستان نشنیدن حقیقت از درون یا بیرون. از ذره. ذهن همه ما را عفریتهای به نام نفس گرفته كه نمیگذارد ما آزاد و راحت صدای درونمان، صدای حقیقت را بشنویم. فیل صدای ذره را میشنود. زمزمه حقیقت. گوش نفس فقط آنچه میخواهد می شنود. نه حقیقت را. صداها را میگیرد، در خودش تحریف و معنا میكند از سانسور خودش میگذراند. به مغز و ادراك تحویل میدهد و چون خودش یك كلاف جهل است آنچه را میشنود اول به جهل آلوده میكند بعد به مغز میرساند. هورتون میشنود اما دیگران نمیشنوند. به همین خاطر دیگران از او میترسند، نفس آنان از حقیقت هورتون میترسد. صدایی كه هورتون میشنود آنان را كر میكند. جایی، كانگوروی ماجرا به هورتون میگوید: این جامعه استانداردهایی دارد، اگر میخواهی در این جنگل زندگی كنی باید این استانداردها را رعایت كنی. اما هورتون میخواهد بداند حقیقت چیست میخواهد با چشم باز ببیند و با گوشهایش تمام حقیقت را بشنود.
گر نبینی این جهان معدوم نیست
عیب جز انگشت نفس شوم نیست
تو ز چشم انگشت را بردار، هین
وانگهانی هر چه میخواهی ببین
درون ذره موجوداتی هستند كه خوش زندگی میكنند. حتی نمیدانند كه ذره آنها در خطر نابودی است.
هورتون كه میخواهد ذره را به بالای كوهی ببرد تا موجودات داخل ذره به حیاتشان ادامه دهند و در آسایش زندگی كنند. در راه با مشكلات فراوانی روبهرو میشود.
كانگورو كسی است كه شدیدا موضع ضدحقیقت دارد. از ترس پیداشدن حقیقت نزد خود و بچهاش. مصلحت مجموعه ساختمان هویت فكری ایجاب میكند كه ما همیشه یك چیزهایی را به صراحت در خود نبینیم. آن را توجیه كنیم و در لفافه بپیچیم. به عبارت دیگر باید گفت این پنهان كردن؛ چیزی است كه در ساختمان هویت فكری خود به خود صورت میگیرد و نمیتواند جز این باشد. تا وقتی این ساختمان وجود دارد تا وقتی ضرورت تداوم آن وجود دارد و تا وقتی تعبیر و تفسیر وجود دارد پنهان كردن، خود را به ندانستن زدن، طفره رفتن و نظایر آن یك امر اجتنابناپذیر است.
كانگورو كسی را تحریك میكند تا گل را نابود كند. گل میان هزاران گل قاصدك همشكل گم میشود. فیل هزاران گل قاصدك را جستوجو میكند برای یافتن حقیقت. ذره و گل را به سختی مییابد.
آنكه عاقل بود عزم راه كرد
عزم راه مشكل ناخواه كرد
حال نفس كانگوروگونه كه یك بار شكست خورده بود سعی در به بند كشیدن دوباره هورتون و نابودی گل دارد. تمام وسوسهها، دروغها، مكرها و ترسها را به كار میگیرد تا جنگل را علیه او بسیج كند. جنگل به دنبال او. او به دنبال حقیقت. او را حلاجوار از روی نادانی به بند میكشند. میخواهند گل و ذرهاش را نابود كنند. هورتون هر چه گفت صدایی میآید هیچكس نه میشنید و نه گوش میداد. ذره و اهالیاش سعی كردند دیگران را هشیار كنند. فریاد برآوردند كه ما اینجاییم. ما را بشنوید، ما را ببینید. اما صدای حقیقت نمیرسید. صدا ضعیف بود، گوشها ناشنوا و فاصله زیاد.
درست است كه جسمها متفاوت است اما روحها و جانها دارای یك خمیره و یك اصل هستند. هنوز ذهنها و روحهای حیوانات جنگل آماده پذیرش آگاهی نبودند.
لیك یك باشد همه انوارشان
چونكه برگیری تو دیوار از میان
آن عامل دیوارگونه هویت فكری است. هویت فكری كه شبیه رویاست. همانند یك مركز پنداری، هوایی و لفظی است درست است كه ذهن، شبحی را كه خودش متصور است كاملا میشناسد ولی كل حركت چنین ذهنی در جهل و تاریكی است.
با فریادهای اهالی ذره، دیوار میشكند و همه ناگهان میشنوند. صدا، صدا میآید. حقیقت همه را دربرمیگیرد. گل و ذره را میسپارند به هورتون. فیل را آزاد میكنند. كانگورو پشیمان میشود و قصه تمام.
از درون خویش این آوازها
منع كن تا كشف گردد رازها
رنگها بینی به جز این رنگها
گوهران بینی به جای سنگها
گوهر چه! بلكه دریایی شوی
آفتاب چرخ پیمایی شوی (مولانا)
اینكه چطور هالیوود با این حجم سنگین تبلیغات رویابافی و سطحینگریاش كه خود جزء عوامل اصلی ایجاد و مراقبت از هویت فكری است راضی به ساخت این انیمیشن برای كودكان كه سازندگان نسل بعدی دنیا هستند شده است، جای تعجب دارد. البته در نهایت آنها كاردان هستند، اواخر داستان با یك پایانبندی آبكی و نمادین كاملا جریان آن را تغییر میدهند. هر چه باشد آنجا هالیوود است دنیایی كه بیشترین نابودی و گمراهی را برای ما به وجود میآورد. كاری به تبلیغات مرسوم ضدهالیوودی ندارم اما هالیوود خود مانند كانگورو هر كه را از جریان رویابافی، ارزشسازی و خوشبخت جلوهدادنهای مصنوعیاش دوری كند، نابود میكند. به هر حال انیمیشن هورتون برای كسانی كه به دنبال حقیقتاند همان ذره است روی گل قاصدك.
مواظب باشید گول نخورید
كریم نیكونظر: «هورتون صدای هو میشنود» فیلم بامزهای است. پر از اتفاقات و حوادثی است كه احتمالا عبوسترین آدمها و بدعنقترین كودكان را هم میخنداند. فیل بامزهای دارد كه مانند شخصیتهای دوست داشتنی كارتونی هالیوودی در عین خنگی، گهگاه جسور و مقاوم و دلنشین هم میشود. «هورتون» با چهره بانمك و كارهای مسخرهاش، میتواند تماشاگر را از خنده رودهبر كند. اما این فیلم هم مثل تمام كارتونهای این روزگار تنها برای خندیدن و لذت بردن ساخته نشده و حرف بزرگتری دارد كه میخواهد در پسخنده و فیل و جنگلش برای كودكان بگوید. هورتون مانند بیشتر انیمیشنهای سالهای اخیر، الگوی سفر و جستوجو را مطرح كرده و میخواهد در پس این حركت، قهرمانش (همان فیل بامزه و احیانا شخصیتهای شهرهوویل) را به موقعیت و جایگاه تازهای برساند و امنیتی كه ناشی از اطمینان و ایمان است. حتی «هورتون» پا را فراتر میگذارد تا كودكان تماشاگر این اثر را در معرض پرسشهایی فلسفی قرار دهد. با این همه، تمام آن چیزی كه تماشاگر را جذب میكند و باعث میشود كه تا پایان ماجرا فیل و قاصدك همراهش را دنبال كند همان شخصیت بازیگوشی است كه با صدای جیم كری جان گرفته و میمیكهای خندهدار و رفتار پر از شیطنتش همه حرفهای جدی را مخفی میكند. انگار كسی به این حرفهای گُنده اعتنایی نمیكند و همه حواسها متوجه دلبریهای فیل خوشمشرب است. حرفهای بزرگ فیلم آنقدر تكراری است كه هیچ موقعیت تازهای را برای بیننده ایجاد نمیكند. اگر چه احتمالا خوانندگان داستانهای دكتر سئوس از تماشای فیلم لذت بردهاند و كلی هم خاطره برای بچههای بیگناهشان از دوران گذشته گفتهاند. با این حال فیلم «هورتون» اثری محافظهكار است كه ارزشها و سوالهای دودهه قبلتر را مطرح میكند. برای مثال «هورتون صدای هو میشنود» هم مانند دیگر داستانهای دكتر سئوس، دنیای مهربانی دارد كه در آن حتی شخصیتهای بد در انتها از رفتارشان پشیمان میشوند و مثل قهرمان داستان یاد میگیرند كه مهربان باشند. اگر در «چگونه گرینچ كریسمس را دزدید»، گرینچبدریخت، به خاطر محبت دختر بچهای، برف و كریسمس را پس میدهد و به مخاطبانش میآموزد كه چطور «از محبت خارها گل میشود»، در «هورتون. . . » هم كانگوروی مغرور به راحتی و در اوج قدرت یكباره تسلیم میشود و ذات مهربانی كه ما تا آن لحظه ندیدهایم را رو میكند؛ اگرچه اینها را میشود فراموش كرد و به تك صحنههای درخشان فیلم خندید. شاید اگر هورتون چند سال قبل (مثلا 10 سال پیش) ساخته میشد، میتوانست كلی سر و صدا كند و بیننده از تماشایش هزار جور لذت معنوی و بصری و. . . ببرد. اما برای تماشاگری كه «شركت هیولاها» را دیده و متوجه شده كه چگونه میشود بدترین موجودات ـ كه كارشان ترساندن بچههاست ـ را با محبت رام كرد، فیلمی مانند آنچه جیمی هیوارد و استیو مارتینو ساختهاند كهنه و قدیمی به نظر میرسد. تازه این برای كسانی است كه دنیای محافظهكارانه انیمیشنهای هالیوودی را پذیرفتهاند؛ وگرنه برای دوستداران آثار تیم برتون با آن فضاهای تیره و تار و نمایش دنیای پر از شر و ناامنی، فیلمی مثل هورتون تنها تفننی ساده و زودگذر است؛ اگر چه در «هورتون» هم كاراكتر پسر شهردار هوویل مانند شخصیتهای تیم برتون است و در ناامیدی و سكوت تنها به كارخودش مشغول است. اما هورتون محافظهكارتر از آن است كه بخواهد دنیای واقعی را دربرابر تماشاگرش قرار دهد. با آنكه قیاس این فیلم با كارتونهای محزون برتون كاری اشتباه است؛ اما فیلم حتی در برابر نمونههایی مانند خودش هم كم میآورد. در «شرك» ما با كاراكتری روبهروایم كه تمام قواعد معمول را كنار میگذارد و شخصیت زشت بددهن خنگ، موجودی با قلبی مهربان میشود كه اتفاقا دل به شاهزادهای هم میبندد و برخلاف همیشه آن را هم به دست میآورد اما «هورتون» همان شخصیت پاستوریزهای است كه سالهای سال كمپانی والت دیزنی تماشاگران را به آنها عادت داده بود و نسلها را با آن بزرگ كرده بود. حالا هم فرزندان خلفش ـ استودیو «آسمان آبی» ـ همان راه را میروند. شاید همه اینها از فرهنگی بیاید كه در آن كودكان باید كودكی كنند و به مرور بفهمند كه دور و برشان چگونه است. برای چنین نگرشی همین سوالها و جوابها درباره ایمان و خدا هم كفایت میكند. پذیرش اینكه «هورتون صدای هو میشنود» انیمیشنی برای كودكان است و ادعایی بیشتر از این هم ندارد، تكلیف خیلی چیزها را روشن میكند اما باید قبول كرد كه بچهها هم دیگر گول این امنیت و احتیاط و امید را نمیخورند. حتی اگر دنیا واقعا روی یك قاصدك باشد.