کارتون بچه های مدرسه والت


bachehaye_madreseye_walt-saeedsun (5)

انریکو، انریکوی عزیز – براساس يكي از محبوبترين رمانهاي ايتاليايي
هر روز بعد از تمام شدن کلاسهاي مدرسه، بدوبدو به خانه ميآمديم و دست و رو نشسته، مينشستيم پاي تلويزيون تا موسيقي والس ايتالياييالاصلِ «بچههاي مدرسة والت» روي عنوانبندي کارتون، که تصاويري از معماري ايتاليايي شهر و منظرة غروب دلگير رودخانة ميان آن بود و دست کمي از داستانهاي دردناک و غمانگيز هر قسمت نداشت، شروع شود. خاطرهاي که هنوز هم با ديدن هر فيلم ايتاليايي، ناخودآگاه در ذهنمان جان ميگيرد. اوايل ماجرا است که معلم بچههاي مدرسه تغيير ميکند و آقاي پربوني با آن عينک يکچشمي و خطهاي پيشانياش (با صداي مرحوم پرويز نارنجيها) که خيلي خشک و عصا قورت داده به نظر ميرسد، به کلاس ميآيد. از موقعي که آقاي پربوني شروع ميکند و قصههاي اندوهگين و عبرتدهندهاش را سر کلاس براي بچهها تعريف ميکند، همه از اينرو به آنرو ميشوند، جز فرانچي. اما آقاي پربوني ولکن معامله نيست، او که با گفتن هر داستان، باعث ميشود هر کدام از بچهها به طريقي با قهرمان داستانش همذاتپنداري کنند و به پهناي صورت اشک بريزند، آنقدر ميان داستانهايش ميگردد تا بالاخره يک قهرمان (ضدقهرمان؟!) مشابه فرانچي مييابد و او را به زانو درميآورد. راوي داستانهاي هر قسمت، انريکو است؛ يکي از بچههاي خانوادهدار و متشخص مدرسه که وقايع را در دفتر خاطراتش ثبت ميکند و در واقع، نتيجهگيري اخلاقي پايان هر داستان، از زبان او است. اصل داستان، متعلق به اِدموندو دِ آميچيز (1864 ـ 1908)، رماننويس ايتاليايي است که موفقترين و محبوبترين کتابش (Cuore / Heart) را در سال 1886 نوشت و شهرت او جهاني شد. سري کارتوني که در تلويزيون ما با نام «بچههاي مدرسة والت» نشان داده شد، محصول کمپاني نيپون است که سال 1981 ساخته شده و شبکة TBS آن را پخش کرده است. جالب است که تمِ ايتاليايي موسيقي کارتون را يک موزيسين ژاپني به نام ياسوشي آکوتاگاوا ساخته است.

bachehaye_madreseye_walt-saeedsun (11)
انریکو، انریکوی عزیز

اصولا چندان علاقه‌ای به نوشته‌های احساسی در باب گذشته و این که چقدر بچگی ما همه‌ چیز قشنگ بود و دنیا یک رنگ دیگر بود و همه با هم مهربان بودند و وقتی در خیابان عَر می‌زدیم صدای چَه‌چَه بلبل‌ها هم می‌آمد و این‌ها، ندارم. علتش هم این نیست که واقعا اوضاع این‌طوری نبوده، بلکه بیشتر به این دلیل از نوشتن این‌جور مطالب بیزارم که دیگران تا توانسته‌اند بچگی‌شان را به انحای مختلف زیبا کرده‌اند و دیگر چیزی برای من باقی نگذاشته‌اند تا من هم اندکی واقعیت را با خیال تحریف کنم. مانند آن نوشته‌های دم جشنواره که همه از سینما آزادی می‌نویسند و این که چه شب‌هایی برای فلان فیلم تا صبح در صف مانده‌اند و از سرما لرزیده‌اند. اما خب اگر قرار باشد از میان کارتون‌های کودکی و برنامه‌هایی که با آن‌ها بزرگ شده‌ام یکی را برای ستایش انتخاب کنم، بی‌درنگ «بچه‌های مدرسه والت» (و نه آلپ) را نام می‌برم.
اگر بخواهم صادق باشم، دلیل این ارادت دوران خردسالی و کودکی را نمی‌دانم. اما الان که فکر می‌کنم، می‌بینم فضای داستان و روابط شخصیت‌ها یک‌جورهایی بزرگ‌تر از سن آن موقعم بود و خب کدام بچه‌ای ا‌ست که در کودکی، عاشق «بزرگ شدن» نباشد؟ از آن مهم‌تر این که ماجرا نه مانند اکثر کارتون‌های دیگر آن سال‌ها (و این سال‌ها؟ ) دربارة یک مشت حیوان و جانور بود و نه در روستا و کوه و بیابان می‌گذشت. داستان «بچه‌های مدرسة والت» وسط یک شهر متمدن اروپایی می‌گذشت و دربارة پسری ده ، دوازده ساله به‌ نام «انریکو» از یک خانوادة متوسط بود. هر بارهم از وسط دفترچه خاطرات او بود که ماجرا شروع می‌شد. اگر آن اصل همذات‌پنداری را در محبوب شدن داستان‌ها و فیلم‌های کودکی در نظر بگیریم، حتما تصدیق می‌کنید که این شرایط خیلی مناسب‌تر و دم‌دستی‌تر از رفاقت یک گوریل و سنجاب در جنوب‌شرقی استرالیا، برای همذات‌پنداری ا‌ست، مخصوصا برای ما بچه‌های شهری که دور و برمان به‌جز گربه و سوسک، حیوان دیگری زندگی نمی‌کند.
نمی‌دانم شاید هم دلیل واقعی این دوست داشتن، چیز دیگری باشد؛ شاید به ترکیب خصوصیات مختلف بچه‌های مدرسه در کنار یکدیگر برگردد. اما راستش حالا که به آخر مطلب رسیده‌ام فکر می‌کنم دلیلش خیلی هم مهم نیست. مهم این است که این کارتون را دوست داشتم. فقط می‌توانم قول بدهم اگر دوباره به بچگی برگشتم، سعی خواهم کرد دلیلش را پیدا کنم. همین.

نويد غضنفري – حمیدرضا نصیری‌پور – مجله ی همشهری جوان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *