تاريخچه روانشانسي رشد
اگر امروز حمايت ازكودكان و فراهم آوردن امكانات براي رشد همه جانبه و شكوفا كردن تمام ظرفيتهاي انساني آنها هدف مطالعه كودكان است، چنين ديدگاهي در گذشته كمتر وجود داشته است.
در دوران باستان بسيار اتفاق مي افتاد كه كودكان را به دلايل مختلف از بين مي بردند مثلاً در رم قديم (تا سال 374ميلادي ) كشتن كودكان حق قانوني والدين بود. تاريخ گذشته پر است از رويدادهايي كه درآن كودكان را قرباني خدايان و بتها مي كردند. پلوتارك چگونگي قرباني كردن كودكان در مقابل بتها را در ميان كارتاژها چنين توصيف مي كند :
با شور وشوق وعلاقه با خيال آرام ، كودكان خود را در مقابل بتها قرباني مي كردند و آنان كه از خود فرزندي نداشتند كودكان فقرا را مي خريدند و در مقابل بتها سر از تنشان جدا مي كردند. توگويي كه اين كودكان، گوسفند يا پرندگان كوچكي بودند كه ذبح مي شدند. در اثناي قرباني كردن والدين كودكان نيز بدون ريختن قطره اشكي يا ابراز شكايتي شاهد ماجرا بودند. اگر برخي از والدين نيز سستي و يا شكايت مي كردند بايد توبه مي كردند و ازگناه خويش عذر مي خواستند اما در هر صورت كودكانشان قرباني مي شدند. تمام محوطه معبد مملو از صداي طبلها و شيپورها مي شد و اگر هم كسي ناله اي مي كرد هرگز به گوش ديگران نمي رسيد .
روميان عقيده داشتند نوزادي كه شكل واندازه غير عادي دارد يا بيش از اندازه مي گريد نبايد زنده بماند. آنان بيشتر، اولين فرزند را بويژه اگر پسر بود زنده نگه مي داشتند و بقيه را نابود مي كردند يا به درياها و رودخانه ها مي انداختند ويا طعمه حيوانات مي كردند. كشتن كودكان، يك شيوه عادي براي كنترل جمعيت به حساب مي آمد، بسيار اتفاق مي افتاد كه كودكان را در لاي ديوارها مدفون مي كردند. در كتيبه اي از 1000 ميلادي در معبد دلفي مي خوانيم كه :
از ميان 600 خانواده فقط به شش خانواده اجازه داده بودند كه بيش از يك دختر را بزرگ كنند. حتي خانواده هاي ثروتمند مجبور بودند دختران خود را از بين ببرند. كمتر اتفاق مي ا فتاد كه خانواده اي اجازه داشته باشد بيش از دو پسر بزرگ كند.
در گذشته، زندگي كودك درجوامع ديگر نيز تقريباً اينچنين بوده است. براي نمونه در بين چينيها رسم بود كه پدران، دختران خود را مي فروختند. در بين اعراب دوران جاهليت كه حوادث آن به دليل نزديك بودن با ظهور اسلام روشنتر بيان شده، وضعيت اسفباري حاكم بوده است. درآن زمان اعراب، فرزندان خود را به دليل تعصبهاي قومي و نيز گريز از پرداخت نفقه، زنده زنده مدفون مي ساختند.
در دوران گذشته آنچه بيش از همه مانع اين جنايتها شد تعاليم اديان الهي بود. اسلام به عنوان كاملترين وآخرين دين الهي با انقلابي در بينشها و در نتيجه، انقلابي در بينش نسبت به كودك ظهور كرد. در تعاليم اسلامي كودك آنچنان ارزش و جايگاهي يافته بود كه تا وقتي كه كودكي بر دوش حضرت رسول (ص) نشسته بود، او از سجده بر نمي خاست يا نماز را – با آن همه ارزش واهميتي كه دارد – به خاطر گريه كودك با عجله تمام مي كرد. در صدر اسلام قوانيني براي كودك وضع شد كه اينك بعد از چهارده قرن ،بشر اندك اندك به آنها مي رسد ، بعضي از اين اصول وقوانين عبارتند از :
1.جلوگيري از قتل كودكان. قرآن كريم مي فرمايد : فرزندان خود را از ترس كمي روزي نكشيد، ما به آنها و شما روزي مي دهيم، زيرا كشتن آنها خطاي بزرگي است.
2. مهرورزي و محبت به كودكان. پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد : به كودكان خود احترام كنيد و با آداب و روش پسنديده با آنها رفتار كنيد .
امام صادق (ع) مي فرمايد : فرزندان خود را فراوان ببوسيد كه براي شما در بوسيدن درجه اي است .
3. احترام به شخصيت كودكان . پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد : هنگامي كه به كودكان خود وعده اي داديد به آن وفا كنيد زيرا آنها شما را روزي رسان خويش تصور مي كنند .
امام حسن مجتبي (ع) خطاب به فرزندان برادر خود مي فرمايد : شما كودكان امروز، اميد مي رود كه بزرگان اجتماع فردا باشيد ، پس دانش بياموزيد و دركسب علم بكوشيد .
4. رفتار متناسب با كودكان. پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد : هر كس كه نزد او كودكي است دربرخورد با او بايد كودكانه رفتار نمايد .
امام صادق (ع) مي فرمايد: پدر و مادر بايد هر آنچه كه در توانايي كودك است و انجام دادن آن براي او آسان است، از او قبول كنند وآنچه انجام دادن آن براي كودك سنگين و طاقت فرساست از او نخواهند .
5. توجه به تربيت كودكان. امام علي (ع) مي فرمايد : بهترين ارثي كه والدين مي توانند براي فرزندان خود باقي بگذارند، تربيت صحيح است .
امام سجاد (ع) مي فرمايد : ازحقوق كودك توست كه بداني در سرپرستي او مسئوليت داري و وظيه داري او را به آداب و اخلاق نيكو تربيت كني .
در بيشتر كشورهاي مسيحي در قرون وسطي وضع به گونه اي ديگر بود، يعني توجهي به كودكان نمي شد و به آنان ستم روا مي داشتند؛ مثلاً «سزار فردريك دوم» در قرن سيزدهم ميلادي به والدين و نيز مادران رضاعي دستور داد كه كودكان تحت مراقبت خويش را فقط غذا بدهند و شستشو كنند، ولي حق هيچگونه مهر ورزيدن وصحبت و بازي كردن با آنان را ندارند. او مي خواست كودكان، زبان ياد نگيرند تا وقتي كه بزرگ شدند، هر دسته از آنان را با يك زبان (يوناني، لاتين، عربي و زبان مادري) آشنا كند. اين كار موجب شد كه اين كودكان به دليل عدم ارتباط اجتماعي و زباني و در نتيجه عدم رشد رواني از بين رفتند. زيرا نياز اساسي آنان به محبت مادري و روابط انساني برآورده نشده بود.
تاريخچه مطالعه درباره كودك در عصر جديد
با تمام شدن قرن وسطي و آغاز عصر جديد (دوره رنسانس)، در زندگي كودكان و چگونگي نگرش به آنان تغييرات تازه اي به وجود آمد. هر چند كه در اين دوره نيز (حتي تا قرن 18و19) ما شاهد نگرشها ورفتارهاي وحشيانه وخصمانه با كودكان بوده ايم، ولي با اين همه، زندگي كودكان نسبت به گذشته بهبود يافته است. توصيف و تصوير كودكان در كتابها ونقاشيها بيشتر به چشم مي خورد. به علاوه آنچه بيش از همه در عصر جديد مورد توجه قرار گرفت، نگرش تجربي وعلمي به كودك بود. در اين دوره دانش كودك مانند ساير رشته هاي دانش با روشهاي عيني تري مورد مطالعه و بررسي قرار گرفت و زمينه براي مطالعات تجربي رفتار كودك فراهم شد. نخستين مطالعات تجربي درباره كودك از قرن هفدهم آغاز شد كه تا امروز ادامه دارد. اينك اين روند علمي و تجربي را از قرن هفدهم تاكنون مورد بررسي قرار مي دهيم :
قرن هفدهم . تاريخچه تحقيق علمي و تجربي درباره كودك ، با يوهان آموس كمينيوس آغاز مي شود. او با انتشار كتابهاي آموزشگاه كودكي و جهان درتصاوير، كودك را به عنوان فرد جداگانه اي مورد بررسي قرار داد و به علاقه ها و استعدادهاي او توجه كرد. او در كتاب جهان در تصاوير، به كمك تصاوير، مطالبي را كه كودكان مي خوانند تشريح كرد، تا بدان وسيله كودكان مطالب را بهتر بفهمند.
جان لاك (1362-1704) معتقد بود كه ذهن نوزاد همانند لوح سفيدي است، و در واقع تجربه هايي كه از راه حواس حاصل مي شود شخصيت او را از ديگران ممتاز و متفاوت مي سازد. او بر اين اساس، بر مسئوليت پدر و مادر تأكيد مي كرد و معتقد بود كه ايشان بايد از همان لحظه تولد، محيط مساعدي فراهم سازند تا كودك از طريق آن بتواند به تجارت لازم دست يابد. او معتقد بودكه با روشهاي تأديبي بايد از علاقه ها و رغبتهاي كودكان جلوگيري كرد .
قرن هجدهم. ژان ژاك روسو(1712-1778) برخلاف جان لاك معتقد بود كه نوزاد موجودي شريف و رام نشده است كه داراي موهبت دروني تشخيص خير و شر و نيز حس عدالت واخلاق است. او بر اين عقيده بود كه تمام صفات خوب ، ذاتي است و به طور طبيعي در فرد رشد مي كند ولي آنچه مانع رشد اين صفات مي شود، دخالتهاي نابجاي محيط است. بر اين اساس او دركتاب اميل روش آزادي را در تعليم وتربيت كودك مطرح كرد. او معتقد بود كه درمورد تربيت طفل نبايد هيچگونه نفوذ وتحميلي اعمال شود و تربيت بايد به صورت طبيعي عملي شود؛ يعني كودك بايد به طبيعت خود واگذار شود تا تربيت صحيح صورت گيرد.
ملاحظات تيدمن آلماني درباره رفتار جسماني و رواني فرزندان خود در اواخر قرن هيجدهم ، نخستين گزارش تجربي وعملي درباره رشد كودك است.
قرن نوزدهم، فردريك فروبل ( 1783-1852) در اوايل اين قرن كتاب تربيت انسان را منتشر كرد، او نخستين بنيانگذار كودكستان به شمار مي رود. درنيمه دوم قرن نوزدهم جنب وجوش بيشتري درمطالعه كودك به وجود آمد وبيشتر اين فعاليتها وحركتها پيرامون نشر كتابهايي درباره شرح زندگي كودك بود. شايد بتوان اين گونه پژوهشها را طليعه روانشناسي رشد دانست. از مهمترين كتابها، كتاب ذهن كودك اثر ويلهام پرير آلماني (1882) را مي توان نام برد. او در اين كتاب به مقايسه رفتار كودك خود با رفتار حيوانات پرداخته و نتيجه گرفته است كه بسياري از جنبه هاي رشد در هر دوره، بخصوص دركنترل عضلات ميان حيوان و انسان يكسان است. به همين دليل پرير را از پيشگامان روانشناسي كودك به حساب مي آورند. در نيمه دوم قرن نوزدهم گام مهم ديگري در تحقيق علمي در روانشناسي كودك به وسيله استانلي هال امريكيايي برداشته شد كه او را نيز از پيشروان روانشناسي كودك به شمار مي آورند او كه تحت تأثير مطالعات و نظريه هاي چارلز داروين قرار داشت، با اجراي روش پرسشنامه، گروههاي بزرگي از كودكان را در سنين مختلف، از نظر ويژگيها وتحول باور و تفكر و احساس، مورد مطالعه قرار داد. وي ضمن اجراي اين روش، با والدين كودكان مصاحبه مي كرد و از آموزگاران نيز مي خواست كه گزارشهايي در زمينه مشاهدات خود از شاگردانشان براي او بنويسند. او با روشهاي مشاهده طبيعي، پرسشنامه و ساير فنون عيني وتجربي توانست اطلاعاتي جمع آوري كند.
قرن بيستم. بيشترين مطالعات وتحقيقات تجربي وعلمي درباره رشد جسماني و رواني كودك در اين قرن انجام شده است. در اوايل اين قرن يك روانشناس فرانسوي به نام آلفرد بينه به كمك همكارش سيمون، اولين آتزمون هوشي كودكان را ابداع و تدوين كرد. در همين سالها بود كه نيز نظريه هاي خود را درباره تأثير عميق تجربه هاي دوره كودكي بر روحيه و رفتار دوره بزرگسالي مطرح ساخت. عقايد جان ديويي آمريكايي نيز درباره نياز كودك به آموزش از طريق عمل و تجربه ، تأثير زيادي در تعليم وتربيت كودك، چه در آموزشگاه و چه درخانه، به جا گذاشت. او معتقد بود كه آموزش و پرورش هميشه بايد تغيير نيازهاي اجتماعي را در نظر بگيرد و نيز ميان فعاليتهاي آموزشگاه و محيط زندگي واقعي همواره ارتباطي فعال و نزديك برقرار باشد .
آرنولد گزل (1880-1961) و همكارانش حدود ده سال در درمانگاه پرورش كودك دانشگاه ييل آمريكا مطالعات وسيعي در مورد پرورش جسماني كودك انجام دادند وتجربيات فراواني به دست آوردند .
گزل نيز مانند استانلي هال معتقد است كه رشد انسان هم از يك تحول و رشد نوعي (فيلوژني ) وهم از يك تحول و رشد فردي (آنتوژني ) پيروي مي كند و تغييرات رفتاري انسان محصول اين دو نوع رشد است. ژان پياژه سوئيسي نيز مطالعات فراواني در زمينه رشد ذهني، اجتماعي، اخلاقي و زباني كودكان انجام داد. او در دهه 1940-1950 آثار مهمي درباره دوره سن آموزشگاهي منتشر كرد؛ آثاري كه در آنها مسائل نگهداري ذهني، تجسم فضايي، بازگشت پذيري ذهني، و عمليات ذهني به كمك آزمايشهاي مختلف بررسي شده است. نتيجه اين تحقيقات ومطالعات تجربي پياژه او را به ارائه نظريه هاي جامعي درباره كيفيت اعمال ذهني، رشد هوش، تشكيل مفاهيم، فرآيند تفكر، يادگيري و استدلال موفق گردانيده است .
جاب بي . واتسن امريكيايي (1878-1958) با آوردن مكتب تازه اي به نام رفتارگرايي در روانشناسي، تحولي جديد در نوع نگرش نسبت به كودك به وجود آورد. او معتقد بود كه كودكان تنها با عواطف سه گانه ترس، خشم و محبت متولد مي شوند. او بر اين عقيده بود كه ممكن است پاسخهاي هيجاني ابتدايي از طريق شرطي شدن به انواع محركهاي محيطي وابسته شود. نظريه هاي واتسون توسط افراد ديگري نظير كلارك هال واسكينر دنبال شد .
اصول وقوانين رشد
هدف اصلي مطالعه رشد اين است كه الگوي طبيعي را براي زندگي كودك ونوجوان پيدا كنيم و همچنين از اين طريق بدانيم زماني كه انحرافي در اين الگوي طبيعي پيش آمد، چه وظايف و مسئوليتهايي در مقابل آن به عهده ماست. الگوي طبيعي رشد كودكان و نوجوانان در مراحل سني مختلف از اصول و قوانين مشخصي پيروي مي كند. اين اصول، علي رغم تفاوتهايي كه افراد با هم دارند به طور مشترك درهمه يافت مي شود؛ شناخت اين اصول براي مطالعه رشد و فهم الگوي طبيعي آن ضروري است. اين اصول كه همه صاحبنظران رشد نيز به آن توجه كرده اند، عبارت است :
1. رشد جرياني مرحله اي و پيوسته است .
رشد فرد از تشكيل نطفه تا پايان عمر به مراحل معين ومشخصي تقسيم مي شود كه هر يك ويژگيها و خصوصياتي دارند. مراحل رشد در جنبه هاي مختلف زندگي به صورت متوالي و پي درپي پديدار مي شود. چنانكه راه رفتن كودك از مراحل نشستن، خزيدن، چهاردست و پا رفتن، ايستادن و بالاخره راه رفتن تشكيل مي شود. يا در مورد سخن گفتن (تكلم ) نيز اين توالي وجريان مرحله اي ديده مي شود؛ بدين ترتيب كه كودك ابتدا الفاظ نامفهومي را بيان مي كند، بعد واژه ها رابه طور ناقص ادا مي كند، سپس كلمه را به كار مي برد وآنگاه به جلمه سازي مي پردازد. موضوع مراحل رشد در طول دو قرن اخير از نظر صاحبنظران روانشانسي رشد و تعليم وتربيت به صورت علمي تر و مشخص تري مورد بررسي وتحقيق قرار گرفته است.
روسو مي گويد :
هر سن و هر حالت از حيات، كمال و بلوغ متناسب با خود دارد كه مخصوص آن است . آموزش و پرورش بايد اين پيشرفت را آسان كند و به اين كمال برسد .
موريس دبس استاد روانشناسي و تعليم وتربيت در دانشگاه سوربن فرانسه در ابتداي كتاب مراحل تربيت مي نويسد:
رشد كودكان از روزي كه به دنيا مي آيند تا موقعي كه به درجه كمال مي رسند از مراحل متوالي و به هم پيوسته اي عبور مي كند كه مي توان آنها را فصول مشخص يك تاريخ دانست. اين رشد گرچه ظاهراً ترقي دائم و يكنواختي است ولي در واقع كند و تند مي شود و گاه دوره هايي پرجوش وخروش وزماني آرامتر دارد. اين تغييرات، به ظاهر دائم و پيوسته است، اما در واقع، موجودي است كه مي بالد و مراحل معيني را طي مي كند. هر يك از اين مراحل، ساختمان رواني خاصي دارد كه مي توان آن را در رفتاري كه مخصوص اين مراحل است مشاهده كرد. پرورش حتي الامكان بايد بر طبق مراحل رواني رشد صورت گيرد و تنها در اين صورت است كه مي تواند همه استعدادهاي شاگرد را به ظهور رساند.
مفهوم مراحل رشد در روانشناسي جديد به گونه اي مشخص و به صورت جرياني از تغييرات و تحولات ناشي ازساخت نيروهاي دروني شكوفا شونده و متأثر از محيط و يادگيري تعبير مي شود. در اين صورت رشد ،جرياني است كه به صورت مراحل پيوسته ظاهر مي شود. به نظر اريكسون، رشد جريان مداوم مرحله به مرحله تحولات زيستي، رواني و اجتماعي است.
انسان، در اين ديدگاه، هرگز شخصيت كاملاً ثابت و بدون تغيير ندارد، بلكه هميشه درحال رشد است؛ هر چند كه اين رشد يك سلسله قوانين پايه اي دارد. نوزاد ويژگيهاي كلي و عمومي دارد كه بتدريج درجريان رشد مرحله به مرحله خود به صورتهاي خاص تحول مي يابد. او بايد در هر يك ازاين مراحل با بحرانهايي كه خاص هر مرحله است روبرو شود و در مسير اين رويارويي، شخصيت خاص مرحله اي خود را پيدا كند. به نظر اريكسون عواملي كه چگونگي رشد مرحله اي كودك را معين مي كند، عبارتند از :
1- قوانين ذاتي رشد كه از طبيعت كودك ناشي مي شوند و بازگشت ناپذيرند ؛
2- تأثيرات فرهنگي كه بيشتر متناسب با ظرفيتهاي دروني رشد كودك درجريان تاريخ زندگي انسان پديد آمده اند؛
3- خصوصيات ويژه هر كودك كه به اقتضاي وضعيت اجتماعي وي، موجب واكنشهاي معين او در برخورد با رويدادهاي زندگي مي شود .
پياژه مراحل رشد را بيش از همه مورد تأكيد قرار داده است بنا به اعتقاد او نظام تغيير و تحول در موجودات زنده و غير زنده از يك نظم معين برخوردار است. بنابراين تمام علوم نيز در يك ارتباط دروني با يكديگر هستند؛ يعني قوانين پايه اي هر علم با اصول و قوانين ساير علوم ارتباط دارد. جريان نظم طبيعي برمبناي سازمان خود انگيخته و فعاليتهاي خود جوش قرار دارد. همين عملكرد خودانگيخته است كه محرك اصلي رشد موجود زنده در جهت حركتهاي بزرگتر، پيچيده تر، متنوع تر وافزايش وحدت اجزا و ايجاد تعادلهاي پيش رونده دائمي است. پياژه جريان رشد آدمي را امري ذاتي، غير قابل تغيير، تحول يابنده وتداومي مي داند. به نظر وي هر مرحله از رشد كودك ساختمان اساسي معيني دارد كه بر پايه مراحل قبلي و به صورت زمينه ساز مرحله بعدي بنا مي شود. تمام شدن هر مرحله به معناي گذشتن از يك تعادل و آغاز ناموزونيهاي مرحله جديد است. توالي مراحل رشد امري اجتناب پذير است. مفهوم مراحل رشد از نظر پياژه را مي توان داراي خصوصيات زير دانست :
1. تمام جريانهاي رشدپيوستگي مطلق دارند.
2. رشد فرد از طريق جريان مداوم درونسازي و برونسازي حاصل مي شود؛
3. تداوم رشد به صورت شكوفايي مداوم واقع مي شود؛ يعني هر سطح از رشد، ريشه در مرحله يا مراحل قبلي دارد و در مرحله بعد نيز ادامه مي يابد؛
4. هر مرحله به صورت طرح و سازمان متفاوتي از تكرار جريانهاي مرحله قبل است .
الگوهاي قبلي را مي توان مقدمه اي دانست كه به عنوان جزئي از سطح رشد بعدي در مي آيند ؛
5. تفاوتهاي موجود درالگوي سازمان يافته رشد درهر فرد باعث ايجاد مراتبي از تجربه وعمل مي شود ؛
6. اين مراتب تجربه وعمل باعث مي شود كه افراد مختلف به سطوح متفاوتي از رشد برسند. هرچند در ظرفيتهاي مغزي افراد، امكان رسيدن به رشد متناسب با هر مرحله وجود دارد، اما تمام اين ظرفيتها شكوفا نمي شوند ؛
البته برخلاف نظريه هاي اريكسون و پياژه درخصوص ذاتي بودن ساخت مرحله اي رشد، افكار ديگري مانند نظريه هاي رفتارگرايان وجود دارد كه هر كدام درجات مختلفي از تأكيد برتجربه و يادگيري را اساس رشد آدمي مي دانند. از معروفترين رفتارگرايان كنوني ، رابرت سيرز امريكايي است. چهارچوب اصلي تحليلهاي رفتارگرايان و از جمله سيرز، ترادف محرك و پاسخ است. به اعتقاد آنان محركهاي محيطي بر فرد اثر مي گذارد و چگونگي پاسخهاي او را مشخص مي سازد؛ به اين جهت روانشناسي نيز بايد صرفاً بر پژوهشهاي كاملاً تجربي مبتني باشد تا ارتباطهاي محرك و پاسخ راكه تعيين كننده رشد وشخصيت آدمي است، مشخص كند. به نظر سيرز، رشد زنجيري به هم پيوسته از وقايع افزايش يابنده است. رشد كودك نتيجه يك جريان تداومي است. هر لحظه از زندگي كودك كه در برخورد با والدين و نزديكان و اشياي پيرامون او مي گذرد، تأثيراتي در بردارد كه هم در رفتار كنوني وي و هم در زمينه سازي رفتار آينده او نقش تعيين كننده اي دارد. بنابراين جريان رشد در نظر وي به معناي ترادف منظمي از موقعيتهاست كه موجب عمل، انگيزه هاي تازه براي عمل و الگوهاي بعدي رفتار مي شود . بنابراين، موقعيتهاي اجتماعي ، تعيين كننده سطوح رشد آدمي است . از آنچه گفته شد، آشكار مي شود كه نظريه هاي رفتارگرايان هر چند بر تداوم رشد تأكيد دارد، ولي ساختمان ذاتي و خود انگيخته مرحله اي رشد را نفي مي كند. در اينجا بايد اشاره كرد كه مطالب اين كتاب اساساً با بهره گيري از پژوهشهاي مبتني بر رشد تداومي مرحله به مرحله ، كه تجلي ظرفيتها و ساخت رواني – شناختي دروني و در عين حال متأثر از يادگيري و محيط فرهنگي ، اجتماعي و خانوادگي است، تدوين شده است. رشد درهر مرحله داراي هدف، كيفيت، تظاهرات و نيازهاي مربوط به خود است كه آن را از ساير مراحل جدا مي كند. وظيفه عوامل محيطي و تربيتي آن است كه درهر مرحله، ظرفيتها و تواناييهاي نهفته كودك را آشكار و امكان شكوفا شدن امكانات طبيعي كودك را فراهم كند. كاملاً بديهي است كه محيط و مجموعه عوامل تربيتي مي تواند عامل مهمي در تسريع و تسهيل و يا تأخير ويژگيهاي رشد باشد.
مراحل رشد، بر اساس نظريه هاي كه بعداً بيان خواهد شد، به صورتهاي گوناگون تقسيم بندي شده كه هر كدام با تأكيدي كه برجنبه اي از رشد دارد قابل توجه است؛ ولي در اين كتاب بر مبناي زمينه هاي روانشناسي رشد كودكان و تحولات ساختمان رواني – شناختي – اجتماعي ، مراحل رشد به صورت زير تقسيم بندي شده است. در اين تقسيم بندي كه تا پيش ازآغاز نوجواني را در برمي گيرد چهار مرحله مشخص شده است؛ هر چند كه هر يك از اين مراحل داراي مرحله هاي كوچكتري است :
1. مرحله پيش از تولد يا دوره جنيني (از آغاز تشكيل نطفه تا هنگام تولد) ؛
2. مرحله شير خوارگي يا دوره طفوليت (از ابتداي تولد تا پايان دو سالگي) ؛
3. مرحله كودكي اول يا دوره پيش دبستاني (از سه تا هفت سالگي ) ؛
4. مرحله كودكي دوم يا دوره دبستاني (از هفت تا يازده سالگي ) .
بايد توجه داشت كه ممكن است كودكان باتفاوتهاي فردي كه دارند، رشد خود را دقيقاً مطابق با اين دوره هاي سني و خصوصيات آنها به انجام نرسانند، امابه هرحال در تقسيم بندي مذكور، رشد متوسط كودكان موردنظر بوده است. بنابراين بايد توجه داشت كه هرگاه رشد تداومي و پيوسته كودك با تحولات تازه اي در ساخت رواني – شناختي – اجتماعي او همراه شود – كه با ساخت قبلي او تفاوت كيفي دارد – و ما با وظايف جديدي درچگونگي رشد و پرورش او روبرو مي شويم ، بايد بگوييم كه مرحله تازه اي از رشد آغاز شده است.
2. رشد داراي الگوهاي قابل پيش بيني است
جريان رشد انسان از الگو و طرح معيني پيروي مي كند . در رشد قبل از تولد، توالي و ترتيب زيستي معيني وجود دارد كه درآن ، صفات معيني در فواصل ثابتي ظاهر مي شود . در رشد بعد از تولد نيز اين الگوي منظم زيستي ، همچنان آشكار و معلوم است ؛ اگرچه ممكن است درمقايسه با رشد قبل ازتولد در ميزان رشد ، تفاوتهاي فردي بيشتري به چشم بخورد . مطالعات ژنتيك از كودكان در طول سالهاي مختلف نشان داده است كه رشد خصوصيات رفتاري نيز از الگوي منظم ومعيني پيروي مي كند واين الگو به ميزان كمي تحت تأثير محيط وتجربيات محيطي است . رشد جسماني نمونه بسيار خوبي براي نشان دادن اين الگو و طرح منظم وقابل پيش بيني است . رشد جسماني ، چه در دوران قبل از تولد وچه در دوران بعد از تولد، از دو قانون پيروي مي كند : 1)قانون سري – پايي ؛ 2) قانون مركزي – پيراموني .
بر اساس قانون اول ، رشد از ناحيه سر شروع مي شود و سپس به پاها مي رسد ؛ يعني هرگونه پيشرفت و افزايشي در ساخت واكنش بدن ابتدا در ناحيه سر، سپس درناحيه تنه و در انتها در ناحيه پا صورت مي گيرد .
اما بر اساس قانون دوم، جريانهاي رشد جسمي از نزديك به دور است ؛ يعني از محور مركزي بدن شروع مي وشد و به سمت حدود انتهايي بدن پيش مي ورد. مثلاً در دوره قبل از تولد درجنين، سر وتنه قبل از دست و پا رشد خود را باسرعت بيشتري آغاز مي كنند. بعد ازبه وجود آمدن سر وتنه بتدريج بازوها دراز مي شوند و پس از بازوها ، دستها و پس از دستها ، انگشتان رشد پيدا مي كنند. بعد از تولد نيز كودك دراستفاده از بدن قبل از آنكه بتواند از دستهاي خود استفاده كند ، ابتدا از بازوان خود مي تواند، استفاده كند وقبل از آنكه بتواند انگشتان خود را به تنهايي حركت دهد ، دستهاي خود را به كار مي گيرد .
مطالعات طولي رشد هوش نيز نشان داده كه رشد ذهني از الگوي مشخصي پيروي ميكند و بيشترين رشد هوش بين سنين 16تا18 سالگي اتفاق مي افتد .
پياژه نشان مي دهد كه رشد ذهني در سنين مختلف داراي قانونمنديهاي خاصي است وتفكر در هر دوره از طرحها و الگوهاي ذهني مشخصي پيروي مي كند. هوش كودك ، ابتدا، درمرحله حسي حركتي است . در مرحله دوم ، هوش كودك در سطح منطق عملياتي رشد مي كند و بالاخره در مرحله سوم ، ساختمان هوش به كمال خود و به مرحله تفكر انتزاعي مي رسد. اين الگوي رشد ذهني براي همه افراد يكسان است ويك الگوي طبيعي وجود دارد كه همه از آن پيروي مي كنند . هر چند كه ممكن است افراد ، چه از نظر تفاوتهاي فردي وچه از نظر تفاوتهاي فرهنگي ومحيطي ، اين مراحل را تندتر يا كندتر طي كنند وهمه در يك حدود سني يكساني به اين مراحل نرسند . مطالعات ديگري نيز نشان داده است كه الگوهاي مشخص طبيعي وقابل پيش بيني در كنشهاي مختلف هوشي مانند حافظه و استدلال وجود دارد . همچنين مطالعات نشان داده است كه كودكان (خصوصاً در پنج سال اول زندگي ) از الگوهاي رفتاري عمومي يكساني پيروي مي كنند و درجنبه هاي مختلفي از رشد نظير رشد حركتي ، رشد عاطفي ، تكلم ، رفتار اجتماعي ، رشد مفاهيم ، علايق و همانند سازي با ديگران ، از الگوها و طرحهاي طبيعي يكساني برخوردارند . مثلاً كودك قبل از اينكه راه برود، مي ايستد و قبل از اينكه بتواند مربع را نقاشي كند ، شكل دايره را مي كشد و قبل از اينكه جمله سازي كند ، كلمه سازي مي كند يا در سنين بالاتر قبل از آن كه صفات اوليه جنسي در او رشد يابد، صفات ثانويه جنسي رشد پيدا مي كند در هيچ نمونه اي اين نظم طبيعي دگرگون نشده است . وانگهي بايد توجه داشت كه اين الگوهاي عمومي به واسطه تفاوتهاي فردي در سرعت رشد نيز تغيير پيدا نمي كنند ؛ يعني كودك باهوش وكودك كودن هر دو همان ترتيب رشد ذهني را دنبال مي كنند با اين تفاوت كه رشد ذهني كودك باهوش بسيار سريع تر از رشد ذهني كودك كودن است .
يكي ديگر از الگوها و طرحهاي عمومي ، رشد از واكنشهاي عمومي به واكنشهاي اختصاصي است. هم در رشد حركتي و هم در رشد ذهني ، هميشه فعاليتهاي عمومي بر فعاليتهاي اختصاصي مقدم است . جنين ابتدا تمام بدنش را حركت مي دهد و از نشان دادن فعاليت اختصاصي ، عاجز است . نوزاد بازوي خودش را حركت مي دهد و از نشان دادن فعاليت اختصاصي ، عاجز است . نوزاد بازوي خودش را در حركتهاي كلي نشان مي دهد ، قبل از آنكه بتواند درگرفتن اشيا ازخود واكنش اختصاصي نشان دهد . در تكلم نيز كودك ابتدا لغت را به طور عمومي به كار مي گيرد ، قبل از آنكه بتواند آنها را به طور اختصاصي به كار برد . به عنوان مثال كودك كلمه «اسباب بازي» را به طور عمومي براي همه اسباب بازيها به كار مي گيرد ، قبل از آنكه بتواند هر اسباب بازي را به طور جداگانه نام ببرد . در رفتار عاطفي نيز نوزاد ابتدا به اشياي ناآشَنا وعجيب از طريق ترس عمومي پاسخ مي دهد ؛ اما بعداً ترسهاي او اختصاصي تر مي شود و به انواع رفتارهاي گوناگون تخصيص پيدا مي كند، مانند گريه كردن ، فرار كردن، پنهان شدن و يا ايستادن و وانمودكردن به اينكه اصلاً نترسيده است.
3. تفاوتهاي فردي در رشد
اگرچه الگوي رشد براي همه كودكان و نوجوانان يكسان است ويك الگوي عمومي براي تمام آنها مي تواند مطرح باشد، هر كودكي براي خود الگوي ويژه اي نيز دارد كه با روش وسرعت خاص خويش رشد مي كند . برخي ازكودكان به شيوه گام به گام ، تدريجي و يكنواخت رشد مي كنند، درحالي كه بعضي ديگر رشد ناگهاني وجهشي دارند . گروهي از آنان از جنبشها وحركتهاي كمي برخوردارند ، درحالي كه كودكان ديگر داراي جنبشها و حركتهاي گسترده اي هستند . بنابراين همه كودكان در يك سن مشابه به نقطه معيني از رشد نمي رسند .
يكي از روانشناسان ، دروه زندگي را به شاهراهي تشبيه كرده است كه هر كس از خصوصيات ارثي وتربيتي و سرعت خاص خود به تنهايي از اين گذرگاه عبور مي كند . هر فرد ، اندازه ، شكل ، توانايي و پايگاه رشدي را به دست خواهد آورد كه به طور ويژه در هر مرحله اي از اين شاهراه زندگي ، تنها مخصوص خود اوست .
تفاوتهاي فردي در رشد براثر شرايط دروني و بيروني به وجود مي آيد . به عنوان مثال، رشد جسماني هم به خصوصيات بالقوه ارثي بستگي دارد و هم به عوامل محيطي مانند تغذيه ، بهداشت ، روشنايي آفتاب، هواي تازه ، آب وهوا، هيجانات و فعاليتهاي بدني . رشد هوش نيز تحت تأثير تواناييهاي ارثي و وضعيت محيط است . عوامل ارثي يعني اينكه آيا فرد به طور طبيعي وذاتي داراي نياز هوشي قوي است ؟ وعوامل محيطي مانند اينكه آيا فرد در فعاليتهاي ذهني و هوشي تشويق مي شود ياداراي فرصتهاي كافي براي تجربه و يادگيري است ؟ رشد شخصيت نيز تحت تأثير نگرشها و روابط اجتماعي فرد در محيط خانه و بيرون ازخانه است .
اگرچه ميزان رشد در ميان كودكان تفاوت مي كند ، ولي هر كودك از يك الگوي معين وثابت در طول رشد خود برخوردار است . اين الگوي مشخص بر اساس تركيب دو عامل وراثت ومحيط براي هر فرد به وجود مي آيد . به عنوان مثال مطالعات نشان مي دهد كودكاني كه در يك مرحله از رشد ، بلند قد هستند ، در مراحل ديگر نيز همچنان بلند قد خواهند بود، در حالي كه آنهايي كه كوتاه هستند ، همچنان كوتاه خواهند ماند . در رشد ذهني نيز مطالعات نشان مي دهد كه به طور متوسط كودكان باهوش و كودكان كودن از ثبات رشدي يكساني در طول رشد برخوردار هستند . كودكاني كه در رشد ذهني خود سرعت بيشتري دارند درمراحل بعدي نيز همچنان سرعت خود را حفظ خواهند كرد و حتي اين سرعت نيز بيشتر مي شود؛ ولي كودكاني كه نقص هوشي دارند و دچار نوعي عقب افتادگي هستند ، همان طور كه بزرگتر مي شوند اين عقب افتادگي درآنها باقي مي ماند وحتي بيشتر نيز مي شود .
نكته قابل ذكر اين است كه تفاوتهاي فردي درسالهاي اوليه كمتر قابل دقت وتشخيص است؛ ولي به مرور كه سن افزايش پيدا مي كند ، اين تفاوتها بتدريج آشكارتر مي شود .
رشد هوشي كودكان در ابتدا يكسان است ، اما درحدود شش سالگي تفاوتهاي فردي آنها بتدريج ظاهر مي شود . البته اين مشابهت و همانندي اوليه نمي تواند دليلي بر يكساني رشد باشد ، زيرا در ابتدا تفاوتهاي فردي نمي تواند به صورت كاملاً واضحي ظاهر شود . قدرت تشخيص آزمونهايي هم كه براي سالهاي اوليه به كار گرفته مي شود به اندازه آزمونهايي نيست كه براي سطوح سني بالاتر به كار مي رود .
نكات كاربردي درباره تفاوتهاي فردي
دانستن اين نكته كه در ميان كودكان ونوجوانان تفاوتهاي فردي وجود دارد ، به معلمان و والدين كمك مي كند تا دربرخورد با خصوصيتات رشد يا اختلالات رشد به طور عملي و عيني تري برخورد كنند . درهمين زمينه به نكات زير بايد توجه داشت :
1. نبايد انتظار داشت تمام كودكان يك سن مشابه ، شيوه رفتار معيني داشته باشند ، مثلاً از يك كودك داراي هوش طبيعي و رفتاري بهنجار، كه ازيك محيط فرهنگي محروم مي آيد، نبايد انتظار داشت كه مانند كودكي كه با همان توانايي هوشي داراي والديني است كه درسطح بالايي از تعليم وتربيت قرار دارند و فرزند خود را در آموزشهايش مورد حمايت وتشويق قرار مي دهند ازتواناييهاي تحصيلي يكسان يا از يك ميزان يادگيري برخوردار باشند.
2. تفاوتهاي فردي ، اعتبار ومسئوليت ويژه اي براي هر فرد ايجاد مي كند و به او وجود مستقل مي بخشد . اين ويژگيهاي مستقل افراد است كه مردم را به يكديگر علاقه مند مي سازد ؛ به عنوان مثال كودكي كه در تفكرات و رفتارش ابتكار وخلاقيت نشان مي دهد ، در مقايسه با كودكي كه در او هيچ گونه ابتكار و خلاقيتي وجود ندارد و مانند همسالان خود فكر مي كند، صحبت مي كند يا عملي را انجام مي دهد، به طور فعالتري درگروه همسال خود شركت مي كند .
3. براي تربيت كودكان از روشهاي مشابه نمي توان استفاده كرد ممكن است روشي كه براي يك كودك مناسب باشد و ما را با موفقيت روبرو سازد ، براي ديگري نامناسب بوده ، ما را با شكست روبرو كند. به طور مثال ممكن است كودكي به روش كنترل قدرتمندانه از طرف اوليا و مربيان پاسخ مساعدي بدهد ، زيرا اين روش به او احساس امنيت مي دهد ، ولي ممكن است همين روش در مورد كودك ديگر مخالفت ، رنجش و خشم او را به همراه داشته باشد ؛ با يك كودك ممكن است در رقابت با ساير كودكان واكنش مناسبي از خود نشان دهد ، درحالي كه كودك ديگري ممكن است در رقابت با ديگران دچار تنش شود و رفتار عصبي از خود نشان دهد .
4. رشد داراي ابعاد مختلف و فرايندي پيچيده است
همان گونه كه در تعريف رشد بيان شد ، رشد مطالعه مجموعه اي از تحولات وتغييرات جسماني و رواني در فرد است . بنابراين در هر تحول و تغييري ، بايد به اين مهم توجه داشت كه اين دو بعد اساسي رشد ، يعني رشد جسماني و رواني هر دو با هم و به صورت تأثير متقابل در فرد وجود دارد . همبستگي وپيوستگي بين رشد جسماني و رواني به طور پيچيده و در هم قابل ملاحظه و توجه است . تركيب بدني كه به نوبه خود پيوستگي و ارتباط بين اعضاي مختلف بدن را به همراه دارد با آمادگي و استعداد تربيتي و رواني ، ارتباط و مشاركت دارد . بين بلوغ جنسي و رشد جسمي و الگوهاي علايق ورفتار نيز، يك همراهي و مشاركت محسوس و قابل ملاحظه اي وجود دارد ؛ به اين معني كه هر رشد وپختگي درخود، نه تنها خصوصيات جسماني بلكه خصوصيات رواني را نيز در فرد دگرگون خواهد ساخت به عنوان مثال، در رشد راه رفتن همراه با تغييرات و رشد حركتي وجسمي ، تحولات و تغييرات رواني نيز واقع مي شود ؛ يعني كود در هر يك ازمراحل مختلف راه افتان (نشستن ، خزيدن ، ايستادن و بالاخره راه افتادن ) علاوه بر برخورداري از تغييرات مختلف جسمي دچار تحولات عاطفي ، اجتماعي نيز مي شود . يا به هنگام بلوغ كه نوجوان از نظر جنسي و جسمي با تحول و تغيير گسترده اي روبرو مي شود ، در عين حال دچار تغييرات و تحولات وسيعي نيز در رشد رواني از جنبه هاي مختلف شناختي ، عاطفي ، اجتماعي و اخلاقي مي شود.
بنابراين بايد در نظر داشت كه هر چند امروزه بنا به ضرورت و دقت علمي ، هر يك از جنبه هاي رشد به طور جداگانه مورد مطالعه و تحقيق محققان قرار مي گيرد، ولي به طور كاربردي نمي توان اين جنبه ها را از يكديگر جدا كرد وآنها را بدون توجه به جنبه هاي ديگر مورد توجه قرار داد. اينك به تبيين بيشتر ابعاد مختلف رشد مي پردازيم :
رشد جسمي – حركتي
رشد جسمي و حركتي كه حاصلي ازعوامل ژنتيك و محركهاي محيطي است، در دوران كودكي ونوجواني ادامه مي يابد. هر كودك از پدر ومادر خود ساختمان بدني خاصي را به ارث مي برد كه واجد شرايط مختلف رشد است. رشد جسمي كودك با برنامه مشخص و از قبل تعيين شده ، به طور طبيعي وموزون ادامه پيدا مي كند. ميزان و حدود رشد جسمي هر فرد، مخصوص خود اوست . البته در اين ميان ، محيط ومجموعه شرايط محيطي مي تواند به طور گسترده اي رشد جسماني را تحت تأثير قرار دهد و در سرعت وچگونگي آن نقش مهمي داشته باشد. درصورتي كه شرايط محيطي به گونه اي مناسب با سطح استعداد افراد تطبيق داده شود، امكان رشد فراهم مي آيد و در ضمن، شرايط لازم براي يادگيري آمادگيهاي جديد نيز مهيا مي شود. رشد حركتي وقتي صورت مي گيرد كه همكاران و هماهنگي ميان سلسله اعصاب و ماهيچه ها فراهم آيد و اين هماهنگي گسترده تر شود و تغييرات كيفي و ساختاري درآن حاصل شود .
كودك يك آمادگي حركتي را مي آموزد؛ اين پيش شرطي براي يادگيري آمادگيهاي جديد مي شود . مثلاً مي دانيم كه كودك ابتدا كنترل حركات بازو و ساعد را نشان مي دهد و سپس حركات مچ و حركات ظريف انگشتان ظاهر مي شود .
در طول سالهاي اول كودكي ، مهارتهاي حركتي مربوط به استفاده از دستها وپاها بسرعت رشد مي كند ، اما مهارتهاي حركتي ظريف از قبيل توانايي انگشتان وحركات هماهنگ چشم ودست هنوز رشد كافي نكرده است . به همين دليل كودكان خردسال ترجيح مي دهند به بازيهايي مشغول شوند كه مستلزم مهارتهاي حركتي بزرگ است ، نه مهارتهاي حركتي كوچك و ظريف در سالهاي دروه دبستان الگوهاي مهارتي حركات بزرگ كاملاً دركودك جايگزين مي شوند و كودك مي تواند در ورزشهايي نظير مسابقه دو ، پرش و پرتاب شركت كند. بسياري از اين مهارتها حاصل تركيب حركات چشم با دست وحركات چشم با پاست . علاوه بر اين ، تمرين نوشتن ، دوختن وكاردستي نيز كه مستلزم مهارتهاي حركتي ظريف است ، در اين سالها امكانپذير مي شود .
پيچيدگي استعدادها و عملكردهاي حركتي ، همراه با بالا رفتن سن افزايش پيدا مي كند و به صورت دو جريان مختلف مرتبط با يكديگر ظاهر مي شود ؛ يعني پيچيده شدن حركات از يك طرف به معناي بالا رفتن استعداد « تشخيص » است وكودك بتدريج مي اموزد كه از حركات اضافي و غير لازم دوري كند وبه جاي آن حركتهاي حد و مرزدار و با نتيجه را فراگيرد . همچنين پيچيده شدن حركات از سوي ديگر به معناي بالا رفتن استعداد « تركيب » آنهاست ؛ يعني استعداد هماهنگ كردن اجزاي سيستم حسي حركتي ، گونه اي كه همكاري بين سلسله اعصاب وماهيچه ها و حواس به حداكثر برسد .
همچنين توانايي حركتي با تواناييهاي ادراكي رابطه جدا ناپذيري دارد .و يك رفتار حركتي ، مثلاً بالا رفتن از پله ها يا گرفتن چيزي بادست ، مجموعه اي از حركات ماهيچه اي است ، اما مهارت در اين حركات كه در سيستم عصبي مركزي جايگزين مي شود، مستلزم گرفتن اطلاعات كافي از محيط ، توسط حواس و بخصوص حس بساوايي و دريافتهاي ماهيچه اي است . از سوي ديگر ادراك ما نيز متأثر از چگونگي حركات ما از قبيل جهت گيري حركات جسم ، تغيير فرد به هنگام شنيدن صدا و نحوه تماس با يك چيز است. شواهد بسياري وجود دارد كه نشان مي دهد رشد ادراكي به فعاليتهاي حركتي كه به صورت يك مجموعه به هم پيوسته اند مربوط است . به همين سبب بهتر است به جاي اصطلاح «رفتار حركتي » اصطلاحات ديگري نيز مانند «رفتار حسي حركتي » يا « حسي – حركتي – ادراكي » را به كار ببريم .
رشد رواني
رشد رواني فرد از بدو تولد تا پايان عمر با تحولات و تغييرات گسترده اي روبه روست . در اين جنبه از رشد نيز انسان به سوي تعادل حركت مي كند و فعاليت هاي و كوشش هاي او نيز براي يافتن تعادل رواني صورت مي گيرد .
رشد رواني داراي جنبه ها و ابعاد گوناگون ديگري مانند رشد ذهني «شناختي » ، رشد عاطفي ، رشد اجتماعي و رشد اخلاقي است . رشد ذهني «شناختي » شامل فرايند تفكر و ادراك انسان در برخورد با محيط خارجي است . در زمانهاي اخير مطلاعات بيشتري درباره ماهيت رشد و تعامل فكر و ادراك كودك به عمل آمده ، ولي اعمال ذهني به قدري پيچيده است كه تعيين ويژگي هاي آن دشوار است . بايد در نظر داشت كه امروزه ذهني به مجموعه استعدادهاي ادراك حسي ، حافظه ، تخيل ، تعقل و توانايي حل مسأله يا تفكر و زبان اطلاق مي شود . كودك با دو ابزار مهم احساس وادراك ، محيط را تجربه مي كند واز اين راه به رشد و تكامل ذهني مي رسد .
مطالعات نشان داده اند كه وراثت ، در استعدادهاي ذهني فرد نقش تعيين كننده اي دارد ؛ در عين حال مجموعه عوامل و شرايط تربيتي و محيطي نيز مي تواند در رشد ذهني سهم مؤثري داشته باشند . رشد عاطفي يكي از مهمترين ويژگيهاي رواني انسان است . تمايلات عاطفي وهيجاني كم وبيش از هفتهاي اول زندگي كودك ظاهر مي شود و تا پايان عمر پايدار و مستقر مي ماند وبتدريج از پيچيدگي و گسترش بيشتري برخوردار مي شود . همان گونه كه كودكان ازحيث قيافه وساختمان بدن باهم متفاوتند يا ازحيث ساختمان ذهني وهوشي با يكديگر فرق دراند ، ازحيث عواطف وهيجانات نيز باهم اختلاف دارند . برخي از كودكان از همان ابتدا واكنشهاي هيجاني متفاوتي از خود نشان مي دهند . البته هر اندازه كودك تجربه بيشتري كسب كند، امور و وقايع براي او معاني عاطفي خاصي پيدا مي كند وعواطف وهيجانات كودك در برخورد با شرايط محيطي بتدريج شكفته مي شود. محبت ، اميد ، شگفتگي ، لذت ، خشم ، ترس و حسادت از مجموعه عواطفي هستند كه در تشكيل نظام عاطفي كودك شركت دارند .
رشد اجتماعي انسان از همان روز اول در فرد آغاز مي شود ؛ زيرا از همان روز اول زندگي انسان در ميان افراد ديگر شروع مي شود وازهمان ابتدا با ديگران ارتباط برقرار مي كند ؛ همين ارتباط تغييراتي در رفتار او به وجود مي آورد و بدين ترتيب يادگيري اجتماعي آغاز مي شود . كودك براي رفع نيازهاي خود به كمك وتوجه ديگران نياز دارد . او رد ابتداي تولد قادر به نشان دادن تظاهرات اجتماعي نيست و رفتار اجتماعي مشخصي نيز از وي ظاهر نمي شود ، ولي بتدريج نشانه هاي رشد اجتماعي دراو پيدا مي شود كه از روابط اجتماعي گسترده اي برخورداراست . رشد اجتماعي كودك با ساير جنبه هاي رشد او كاملاً هماهنگ و مربوط است . رشد اجتماعي بستگي زيادي به زبان كه وسيله مهم ارتباط است ، دارد؛ از طرف ديگر بستگي ميان عواطف و رشد اجتماعي نيز بسيار زياد وگاه غير قابل تفكيك است ؛ زيرا عواطف در ارتباط با ديگران ظاهر مي شوند و بروز مي كنند .
رشد اخلاقي نيز يكي ديگر ازجنبه هاي رشد رواني است . افعال اخلاقي به كارهايي گفته مي شود كه اولاً بعد ارزشي داشته باشد ، يعني بد و خوب بر آنها مترتب باشد و ثانياً با اراده و اختيار فرد انجام شود . در يك فعل اخلاقي حتماً بايد تمايلات و گرايشهاي متضادي دركار باشد تا اختيار معنا پيداكند . از طرفي در يك فعل اخلاقي براي رسيدن به كمال، كه همان برخورداري از ارزشها و دوري از ضد ارزشهاست ، لزوماً بايد عنصر شناخت نيز دركار باشد تا بد وخوب بدرستي از يكديگر باز شناخته شود. هر چند ميل به خوبي واجتناب از بدي در فطرت انسان قرار دارد ، ولي اين امر كاملاً بديهي است كه محيط ومجموعه عوامل محيطي نقش مهمي درگرايشهاي اخلاقي و شكل گيري ارزشهاي كودك دارد .
5. دوره هاي حساس رشد
حتي يك مطالعه سطحي و زودگذر درباره خصوصياتي مانند قد ، نشان مي دهد كه كودك در طول رشد بافراز و نشيبهاي بسياري روبروست . هرچند تمام مراحل رشد به صورت بپيوسته و پي درپي به وقوع مي پيوندند، ولي اين مراحل به جهات گوناگوني با يكديگر متفاوت بوده ، از حساسيتهاي گوناگوني برخوردار است كه عبارتند از :
الف) سرعت رشد در همه مراحل يكسان ويكنواخت نيست . برخي مراحل سريع و بعضي ديگر آرام ويكنواختند . به طور كلي درجريان رشد دو دوره وجود دارد كه رشد سريعي دارد : يكي دوره قبل از تولد به اضافه شش ماه اول زندگي است كه روي هم رفته حدود 15 ماه طول مي كشد كه «رشد ناگهاني كودكي » نام دارد . البته سرعت رشد حتي تاسن سه سالگي نيز از حساسيت ويژه اي برخوردار است ؛ ديگري دوره بلوغ است كه سرعت رشد درآن از يك تا دوسال قبل از رسيدن به بلوغ جنسي و شش ماه تا يك سال بعد ازبلوغ جنسي ادامه داد ركه روي هم رفته در حدود يك ونيم تاسه سال طول مي كشد و « رشد ناگهاني دوره نوجواني» ناميده مي شود . اين دوره طولانيتر از رشد ناگهاني دوره نوزادي است . علاوه بر اين دو دوره كه در آنها سرعت رشد به طور كلي و فراگير زياد است ، مراحل و دوره هايي وجود دارد كه در آنها سرعت رشد خاصي به چشم مي خورد. مثلاً در ابتداي نوجواني پا، دستها وبيني به بيشترين رشد خودمي رسند ، درحالي كه قسمتهاي پايينتر صورت و شانه ها آهسته تر رشد مي كند يا قسمتهاي پايينتر صورت وشانه ها آهسته تر رشد مي كند يا قسمت سر، كه در ابتدا (دوره جنيني و نوزادي ) سرعت رشد آن زياد بوده ، در دوره هاي بعدي از سرعت رشدآن كاسته وبر سرعت رشد تنه و پاها افزوده مي شود. به همين سبباست كه تناسب اعضاي بدن كودك با تناسب اعضاي بدن بزرگسال تفاوت دارد .
رشد تواناييهاي ذهني نيز در سنين مختلف سرعتهاي متفاوتي دارد . به عنوان مثال ، تخيل در كودكي بسرعت رشد مي كند و در نوجواني به بالاترين درجه از رشد مي رسد ، درحالي كه قوه استدلال كودكان با سرعت كمتر رشد پيدا مي كند ، همچنين حافظه طوطي وار و حافظه مربوط به اشياي خارجي نسبت به حافظه مربوط به امور ذهني و نظري با سرعت بيشتري رشد مي كند .
البته بايد توجه داشت كه به طور كلي هر وقت كه رشد جسمي سريعتر مي شود ، رشد ذهني و رواني نيز سرعت بيشتري پيدا مي كند و همان گونه كه رشد جسمي اعضاي مختلف داراي اندازه هاي رشد مختلف و در طول رشد از نسبتهاي بدني متفاوت برخوردار است ، رشد ذهني نيز به لحاظ رشد حافظه ، استدلال، تداعي يا ساير ويژگي هاي ذهني ديگر از اندازه هاي رشدي مختلف برخوردار است .
ب) به طور كلي در الگوي رشد برخي از مراحل به عنوان مراحل تعادل يافته و بعضي نيز به عنوان مراحل عدم تعادل معرفي مي شود . درمرحله تعادل يافته ، كودك رشد ويژه و با ثباتي يافته واز سازگاري و ارامش نسبي برخوردار است؛ ولي مرحله عدم تعادل هنگامي است كه تحت تأثير شرايط طبيعي يا محيطي تحول مشخصي از رشد آغاز شده، ولي هنوز به نقطه پاياني و كمال خود نرسيده است وطي آن كودك با ناسازگاري روبرو مي شود به طوري كه درخوردن و خوابيدن وسازگاري با ديگران به طور كلي دچار اشكال مي شود .
تعادل عدم تعادل
5/1 سالگي 2 سالگي
5/2 سالگي 3 سالگي
5/3 سالگي 4 سالگي
5/4 سالگي 5 سالگي
5/5-6 سالگي
در مجموع بين سنين شش سالگي تا ابتداي بلوغ ، حالت تعادل حكمفرماست ، ولي زماني كه دوره كودكي تمام مي وشد و تغييرات بلوغ ظاهر مي شود، يك دوره عدم تعادل جديد به وجود مي آيد كه اين به منزله آغاز مرحله جديد و تازه اي از رشد است .
خاتمه و نتيجه
پس به طور كلي روانشناسي رشد علمي است كه جريان تحولات و تغييرات جسمي ، ذهني، عاطفي وعملكرد اجتماعي فرد را در طول عمر – از لحظه ي انعقاد نطفه تا هنگام مرگ – مطالعه مي كند .
امروزه حمايت از كودكان وفراهم كردن امكانات براي رشد آنها بسيار اهميت دارد در حاليكه درگذشت در دوران باستان كودكان را به دلايل مختلف از بين مي بردند مثلاً در رم قديم كشتن كودكان حق قانوني والدين بود روميان عقيده داشتند نوزادي كه شكل و اندازه غيرعادي دارد بايد از بين برود با تمام شدن قرون وسطي نگرش شما نيست به كودكان عوض شد و زندگي كودكان نسبت به گذشته بهبود يافت در قرن هفدهم تاريخچه ي تحقيق علمي و تجربي درباره ي كودكان با يوهان آموس كمينيوس آغاز شد او كتابهاي آموزشگاه كودكي را منتشر كرد و جهات در تصاوير كودك به عنوان فرد جداگانه اي مورد بررسي قرار داد و به علاقه ها و استعدادهاي او توجه كرد .
اما جان لاك معتقد بود كه ذهن نوزاد مانند لوح سفيدي است وتجربه هايي را كه از طريق حواس بدست مي آورد شخصيت او را از ديگران برتر وبهتر و در واقع متفاوت مي كند در قرن نوزدهم فردريك فروبل كتاب تربيت انسان را منتشر كرد اولوين بنيانگذار كودكستان به شمار مي رود .
همه ي انسانها از نظر داشتن شخصيت به معني و سيعي كه در دوران شناسي به اين كلمه داده شده است مثل يكديگرند، يعني هركس شخصيتي دارد .
آدميان از جهت تن واعمال و از جهت فعاليتهاي رواني با هم فرق دارد اين فرق هم ناشي از وراثت وفطرت است و هم ناشي از محيط و تربيت علم آدمي به شخصيت خود يعني به وحدت وهويت خود و با اينكه فردي است ممتاز و برتر از ديگران اما چيزي نيست كه او آن را با خود به دنيا آورده باشد بلكه در زندگي به تدريج و به آهستگي او را حاصل مي شود سه مرحله دارد :
1- مرحله ي بدني 2- مرحله ي اجتماعي 3- مرحله ي رواني
در تشكيل و تحول شخصيت عواملي مانند وراثت و محيط وطبيعي، خانوادگي، اجتماعي، …)
و گذشت زمان (سن ) و وجدان اخلاقي است .