چند شب دیگر از هزار و یک شب
احسان رضایی
بورخس، قصهگوی آرژانتینی میگوید: «انسان در هزار و یک شب گم میشود؛ با ورود به این کتاب، سرنوشت حقیر انسانی خود را فراموش میکند و به دنیای دیگری قدم میگذارد.» کافی است کمی از قصههای تو در توی هزار و یک شب با شخصیتهای جادوییشان را خوانده باشید، یا داستان خود کتاب را بدانید که چطور هسته اولیهاش قرنها پیش در هند شکل گرفت و در عهد ساسانیان به ایران آمد و در عهد عباسیان به بغداد راه یافت و بعد هم به مصر و آخر سر هم در قرن هجدهم به زبانهای اروپایی ترجمه شد و در هر یک از این سفرها، هر کسی یک حکایت به آن اضافه کرد و دنیای جادویی آن را گسترش داد. کافی است یک کمی ماجرا را بدانید تا بفهمید چرا آدم بزرگی مثل بورخس اینقدر شیفته این کتاب است و از ندیدن کارتون «سندباد» حسرت میخورد. «نابینایی بد نیست. با آن مشکلی ندارم. فقط از اینکه برگردانهای سینمایی هزار و یک شب را نمیبینم، کمی دلگیرم. بهخصوص آن انیمیشنی که میگویند از همه فیلمهای دیگر به اصل کتاب نزدیکتر است.» البته کارتون سندباد، خیلی هم به متن کتاب وفادار نیست و کارگردان بیشتر به روح جادویی «هزار و یک شب» وفادار مانده. سندباد در اصلِ «هزار و یک شب»، مرد مسنی است که خاطرات سفرهای دریاییاش را تعریف میکند و برعکس، علاءالدین، پسر جوانی است که چراغ جادو را پیدا میکند. علیبابا هم اینطور که در کارتون آمده، یک دزد نیست و بلکه جلوی کار چهل دزد بغداد را میگیرد. شیلا هم که در کارتون، یک مرغ مینای دریایی است، در اصل کتاب نیست و زاییده تخیل کارگردان مجموعه است. کلی ماجرا و ایده دیگر هم هست که در کارتون هست و در خود کتاب نیست، مثل سفر سندباد به جزیره آدمکوچولوها که عینا از «سفرهای گالیور» برداشته شده. از آن طرف کلی داستان و ایده دیگر هم در اصل «هزار و یک شب» هست که توی کارتون نیامده. عیبی هم ندارد. فومیو کوراکاوا، کارگردان سندباد هم (که قصهگوی قهاری است و جز سندباد کارتونهای «کتاب جنگل»، «دور دنیا در هشتاد روز»، «زنان کوچک»، «بچههای آلپ» و «سارا کورو» را در کارنامه دارد) حق دارد قصه خودش را بگوید و چیز جدیدی به این کتاب جادویی اضافه کند. به قول بورخس «عصر هزار و یک شب تمام نشده است.»
(1975) Arabian Nights: Sinbad no Boken