چوبین (Chobin the Star Child)
کارگردان: تارو رین
آهنگساز: میوکو آی
فیلم نامه: یوکیمورو شیمیچی
محصول 1974، ژاپن/ 26 قسمت
استودیوی تهیهکننده: Tatsunoko Prod. Co. Ltd
سوپرمن کوچولو
کاوه مظاهری
تیتراژش که میآمد، وول خوردن شروع میشد، وول خوردن سؤالها توی سرم را میگویم. سؤالهای عجیب و غریبی که بیربط به فضای اجق وجق چوبین نبود. هیچوقت نفهمیدم که چوبین چهجور جانوری بود. اگر حیوان بود، پس چرا مادرش آدم بود و اگر آدم بود، پس چرا قیافهاش آن شکلی بود: ترکیبی از تا دو تا چشم گنده، یک خرمن مو، دو تا دست و دو تا پای قلمبه؟ همین مشکل را کمابیش برای برونکا هم داشتم؛ هویت آنرا هیچوقت نفهمیدم. دماغش شبیه دماغ باربارا استرایسند بود و چشمهایش مثل جک نیکلسون، ولی در مجموع، شبیه هیچ جانور قابل تصوری نبود. همیشه خدا روی اعصاب آدم رژه میرفت. آن راهروی رنگارنگی که جلوی مخفیگاه برونکا بود چرا آنقدر پیچ واپیچ بود؟ خود برونکا با آن هیکل زمختش چه جوری از آن راهرو رد میشد؟
چرا رنگ آن قورباغه قرمز بود و بچهاش توی دهنش زندگی میکرد؟ چرا چوبین عاشق پروانه شده بود و آن دختره که چوبین پیششان زندگی میکرد، رقیب عشقی پروانه بود، آن هم از نوع خارقالعاده و نایابش؟ چرا قیافه خرسه، آنقدر دپرس بود و فقط گل میخورد؟ چرا پیپ پیرمرده مثل پیپ عموی بلفی، کنار دهنش چسبیده بود و نمیافتاد؟ چرا هر وقت اتفاق بدی میافتاد، آن جغد بیچاره از بالای درخت میافتاد پایین؟ یعنی چیزیاش نمیشد؟
یعنی توی آن جنگل به آن گندگی، هیچ آدم دیگری غیر از پیرمرده و دختره زندگی نمیکردند؟ حالا فرض کنیم که جوابش «نه» باشد، خب پس چرا توی 26 قسمت، یک آدم هم به عنوان میهمان یا رهگذر از توی جنگل رد نشد؟ چرا پیرمرده و دختره نمی توانستند با حیوانها حرف بزنند. ولی چوبین که مثلا از یک سیاره دیگر آمده بود میتوانست با همه حرف بزند؟
شاید الان خیلیهایش را بتوانیم با این قضیه که احتمالا «چوبین یک سوپرمنِ آپدیت شده به سبک انیمیشن های نیپون بوده»، توجیه کنم.
برزخ
احسان عمادی
کارتونهای کودکی نسل من با نسل بعد از من تفاوتهای فرمی و محتوایی زیادی داشت. جای شخصیتهای انسانی یا انسانباورانه حیوانی با خصائل سیاه و سفید و خاکستریِ محبت، حسادت، تنهایی، افسردگی، مقاومت، شجاعت یا حماقت را آدمهای فضایی و موجودات محیرالعقولی گرفتند که پیشرفتهای تکنولوژیک، خوراک هر روزشان بود و تنها با فشار دگمهای به جنگ با هم میشتافتند. نسل بعد از ما به جای «الفی اتکینز» و «بچههای مدرسه آلپ» و «سایمون در سرزمین اعداد»، «دژ فضایی» و «دیجیمون» و «لاکپشتهای نینجا» را تعقیب میکردند. اما نقطه عطف این تحول کجا بود؟ کدام کارتون به قول شعرا این وسط نقش «کادانس» را بازی میکرد؟ زیاد به مغزتان فشار نیاورید. «چوبین» (که اسمش نه به معنای «ساخته شده از چوب» که یک اسم خاص خارجی بود) این مهم را برعهده داشت. او که از فضا آمده بود، وفادار به سنت غالب انیمیشنهای ژاپنی، غم فراق مادر داشت و درصدد بود که با شکست دادن برونکای خبیث، مام مهربانش را از چنگال او برهاند. در چوبین، در کنار برونکای دماغ بادمجانی و خفاشهای بالدار آهنی یکچشم و جک و جانورهای زاغرنگ ماغپیکری که به هر کار خفن ِ«نیست در جهانی» توانا بودند، رولی و پدربزرگش را هم میدیدیم که رابطه عاطفی نسبتا عمیقی با چوبین داشتند. همینطور پروانه که یار و غمخوار تنهایی و افسردگی چوبین بود و البته لجبازیهای کودکانه بینشان، گهگاه غصه تازهای میشد افزون بر غمهای جانکاه چوبین. تازه خرس و خرگوش و قورباغه هم به عنوان دوستان کمی تا قسمتی ابله چوبین حضور داشتند.
یادم است که آن موقع، چوبین را خیلی دوست داشتیم. برایمان جذاب بود و تازگی داشت. آنقدر که ساعت پنج غروب که از مدرسه تعطیل میشدیم، من و برادرم تمام راه پانزده دقیقهای تا خانه را میدویدیم تا حداقل به آخرهای چوبین برسیم. (آن موقع هنوز علم اینقدر پیشرفت نکرده بود که یک برنامه را فردایش تکرار کنند. تازه ویدیو هم هنوز ممنوع بود و از سروش سیما کاری بر نمیآمد!) اما حالا هر چه به مغزم فشار میآورم که توی چوبین سوژهای برای یادداشت پیدا کنم، چیزی یادم نمیآید. فقط به هم خوردنها و منفجر شدنهای آن خفاشهای احمق، یادم مانده و خندههای شیطانی برونکا در پس چشمان نفرتانگیزش و صدای مهربان مریم شیرزاد روی رولی و دوبله شیطنتآمیز فریبا شاهین مقدم روی چوبین و جغدی که از درخت پرت میشد پایین و «یه خبر بد» را اعلام میکرد و پسر قورباغه که همیشه در دهان پدرش سکنی میگزید. از جزئیات یا حتی کلیت هیچ اتفاق خاصی در خاطرهها اثری نیست و البته این موضوع نباید خیلی هم عجیب باشد. اگر کمی فکر کنید، راز ماندگاری کارتونهای کودکی نسل من را همینجا میبینید.
لینک ویدو تیتراژ این کارتون به زبان اصلی