محمد حسن رهی معیری فرزند محمد حسن خان معیری در تاریخ دهم اردیبهشت ماه 1388 شمسی در تهران پس از درگذشت پدرش چشم به جهان گشود.
رهی معیری در شعری که رهی تخلص می نمود نوه دوست علی خان نظام الدوله (معیرالممالک) و از خانواده های بزرگ و اصیل ایران می باشد.
معیر الممالک در دوره ناصرالدین شاه وزارت خزانه را بر عهده داشت و نیاکان وی از روزگار سلطنت نادرشاه تا اواخر دوران قاجار مصدر خدمات مهم و از رجال عصر خویش بوده اند. علاوه براین ذوق هنری و طبع لطیف نیز موروثی خاندان رهی معیری است و اغلب افراد این خانواده هنر دوس، و از ذوق سرشار برخوردار بوده اند. معیرالممالک عموزاده فروغی بسطامی غزل سرای بزرگ ایران بوده است.
مادر رهی معیری بانو فخر حجازی از نوادگان میرزا احمدخان مشیرالسلطنه به شمار می رفت.
رهی معیری پس از پایان تحصیلات وارد خدمات دولتی شد، مدتی در اداره ثبت و وزارت کشور مصدر شاغل متعدد بوده و زمانی هم ریاست اداره انتشارات و کتابخانه وزارت اقتصاد ملی را بر عهده داشته است.
رهی معیری بر اثر گرایش ذوقی و سرشت عاطفی که داشت، در نخستین گام های نوجوانی روی به شعر آرود و هنوز بیش از هفده سال نداشت که اولین رباعی خود را سرود.
کاش امشبم آن شمع طرب می آمد
وین روز مفارقت، به شب می آمد
آن لب که چو جان ماست، دور از لب ماست
ای کاش که جان ما به لب آمد
و از آن پس نیز تا واپسین دم مرگ از سرودن شعر و ترانه از هر دست، با نایستاد. در نقاشی و موسیقی دست داشت.رهی معیری در سال 1317 به خدمت سربازی رفت و در سال 1319 خدمت سربازی را به پایان رسانید.
رهی معیری از سال 1321 تا سال 1326 با مجله تهران مصور و روزنامه باباشمل همکاری داشت و طنزهای انتقادی و سیاسی و اجتماعی ام با نام مستعار شاپریون، زاغچه و گاه حقگو و گوشه گیر در آنها چاپ می شد. در دهه پایان عمر خود نیز با برنامه گل های رادیو، به سرپرستی داود پرنیا، همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی می کرد.
رهی معیری در سال 1336 به ترکیه سفر کرد و به دیدار آرامگاه مولانا جلال الدین محمد بلخی توفیق یافت و غزلی بر مزار مولانا سرود.
بـر مزار مولانـا
گفتم چو غنچه خنده زنم در دیار تو
دردا که غرق گریه شدم بر مزار تو
هنگام نوبهار که دوران خرمی است
دردا و حسرتا که خزان شد بهار تو
بگرفته است آینۀ خاطرم غبار
تا دور ماندم از نفس بی غبار تو
ای آرزوی دل که زیاران بریده ای
بنمار رخ سوختم از انتظار تو
وی کرده میزبانی ما در دیار تو
بارا که میهمان توام در دیار تو
ما راست داغ مهر تو بر سینه یادگار
رفتی ز دل نرود یادگار تو
ر شمع نیست بر سر خاک تو باک نیست
چو شمع سوخت جان رهی بر مزار تو
سال 1336
رهی معیری در سال 1337 برای شرکت در جشن انقلاب اکتبر اتحاد جماهیر شوروی به دعوت آن کشور عازم روسیه شد و در سال 1338 به ایتالیا و فرانسه رفت و در سال 1341 برای حضور در مراسم نهصدمین سال درگذشت خواجه عبدالله انصاری به دعوت کشور افغانستان به آن دیار سفر کرد و بار دیگر در سال 1345 این سفر را تجدید نمود.
رهی معیری تا پایان عمر ازدواج نکرد و می گفت: سر شوریده و روح آزاده هنرمند – به ویژه شاعر – با زندگی سراسر مسئولیت زناشویی سازگار نیست. هنرمند می تواند با همه ارزش های برتر خود، انسانی راستین و دوست داشتنی، مهربان و ارزنده باشد، ولی هرگز همسر شایسته و دلخواهی نخواهد بود.
مرتب بودن و پاکیزگی نیز از ویژگی های چشم گیر رهی معیری بود. برخلاف آن که هرگاه نام شاعر به میان می آید، بیشتر موجودی بی بندوبار و آشفته موی و پریشان را در چشم می آورند، رهی معیری نمونه پاکیزگی و نظم و ترتیب بود، هیچ کس او را دو روز پیاپی با یک پوشش ندید، او خیلی خوش بو و خوش لباس بود و ظاهرش با سرشت پاکش هماهنگی داشت. این ویژگی ها، همراه با چهره خندان، ظرافت طبع، فروتنی و خوش بیانی و آرامشی که رضای خاطر و ایمان راستین او سخن می گفت، وی را شمع محفل همگان کرده بود، همه کس از دست و زبان رهی آسوده بود و همنشینی با او را از دل و جان می خواست.
رهی معیری شیفته زیبایی بود، هرچه از زیبایی بهره داشت او را به خویش مشغول می کرد، سرشتی نکته سنج و مو شکاف داشت، با نگاهی عارفانه جهان را می نگریست و چون عارفانه زیبایی را در همه پدیده های هستی باز می شناخت و ستایش می کرد. در طبیعت، در انسان ها، در همه چیز، گویی همه را جلوه گاه ذات زیبای حق می دید، بی آن که در این صفت خود را یگانه بداند.
گلبرگ به نرمی، چو بر دوش تو نیست
مهتاب به جلوه، چون بناگوش تو نیست
پیمانه به تأثیر لب نوش تو نیست
آتشکده را، گرمی آغوش تو نیست
بی تردید توفیق چشم گیر رهی در کار شعر، که شهرت او را به فراسوی مرزهای ایران و به کشورهای پارسی زبان می کشانید، مرهون خودجوشی، دقت و مشکل پسندی او نیز هست. او تا سخنی برای گفتن و شور و هیجانی برای نمودن نداشت، شعر نمی سرود. بندی قافاه نبود تا برای استفاده از همۀ آنها نظمی ترتیب دهد، در گزینش واژه ها و ترکیب هایی که به کار می برد تا حدّ وسواس سخت گیر بود و هر یک را با سنجیدن بار معنی و میدان تأثیر و خوشاهنگی آنها بر می گزید و به کار می گرفت؛ به همین سبب است که نه تنها یک تعبیر سست و فرو افتاده، یا یک بیت نااستوار در اشعار یکدست او نمی توان یافت، بلکه اجزای آن را نیز با تعبیر گویاتر و شیوۀ برتری نمی توان بیان کرد، به بیان بهتر، شعر رهی شعری است که غربال زمانه بیرون نخواهد رفت و برجای خواهد ماند.
در مجموع، شیوۀ تعبیر رهی شیوۀ عراقی است که در غزل هایش از شیوۀ اصفهانی چاشنی می گیرد و تغزّل هایش با روش خراسانی می آمیزد. اگر نام گذاری شیوه ها را، بر پایۀ نام محّل رواج آنها درست انگاریم، شیوۀ تهرانی برای روش رهی در شعر، نام مناسبی خواهد بود.
رهـی و طنز و ترانه
در کنار اشعار ناب رهی که نمایشی است از دنیای درون و عواطف و تخیل های شاعرانۀ او، نباید از یاد برد که او در کار سرودن طنز و ترانه نیز یکی از یکی از سرآمدان روزگار خویش بود. اهل ادب به خوبی آگاه اند که طنز سرایی هنر بسیار دشوار و دقیقی است و میان طنز و هَزل و هَجو که هر یک در شعر منظوم پارسی دارند تفاوت بسیار است.
هجو سخن منظومی است برانگیخته از کینه و بدخواهی، همراه با گستاخی و واژه های زننده؛ و هزل بیان مضمون ها رکیک و خلاف اخلاق و ادب، به منظور شوخی و تفریح یا انتقاد از جامعه است. در حالی که ظنر به گونه غیر مستقیم و بدون واژه های ناپسند، ضعف های اخلاقی و فسادهای اجتماعی، با هدف اصلاح ناهنجاریهای جامعه بیان می شود.
برخی بر آن اند که سرودن طنز پسندیده و موثر و دور از واژهای فروافتاده، از سرودن یک غزل ناب آسان تر نیست.
طنزهای انتقادآمیز سیاسی و اجتماعی رهی که از دید نکته سنج و موشکاف او حکایت می کند نیز در شمار بهترین طنزهایی است که در این روزگار سروده شده و برای همیشه جایگاه او را در این رشته هنرنگاه خواهد داشت.
رهی یکی از درخشان ترین چهره ها در کار شعر در این روزگار، که آثارش با شاعران نام اور پیش از او، حتی فروغی بسطامی خوشاوندش، پهلو می زند و گاه پیشی می گیرد.
رهی به سبب وسواس و مشکل پسندی بسیار در شعر، مدت ها در چاپ و انتشار مجموعه آثار، به ویژه ظنزها و ترانه هایش تردید داشت و در پاسخ دوستانی که این دودلی را خورده می گرفتند و مشتاقانه به چاپ آثارش تشویق می کردند می گفت:
«شتاب زدگی در این رهگذر خردمندانه نیست، من باید خود به نقد آثار خویش بنشینم و دور از هر گونه خودخواهی، بهترین و مناسب ترین آنها را برای انتشار انتخاب برگزینم تا کاری را که منتقدان پس از انتشار با آثار من خواهند کرد، پیشاپیش خود انجام داده باشم.» این باور در او آنچنان بود که در 1343 برای آقای انجوی نوشت: «خدف و منظور جناب عالی در کتاب سفینۀ غزل باید این باشد: شعر خوب و عالی از هر کسی، حتی دشمنان شما، و شعر بد و متوسط از هیچ کس، حتی بنده.»
زهی روشن بینی! هنرمند در خلق آثار خویش آزاد است ولی همۀ آثار او هم ارز و در خور جامعه نخواهد بود، زیار زمانه خود آثار ناسخته را به فراموشی خواهد سپرد و از ارزش واقعی هنرمند و دیگر آثار برجستۀ او نیز خواهد کاست.
سرانجام، رهی برای نخستین بار به انتشار برگزیدۀ آثارش تن داد و آن را با نام سایۀ عمر. به وسیلۀ موسسه انتشارات امیرکبیر در سال 1343 چاپ و منتشر کرد. این مجموعه که به نقدی فاضلانه و مختصر آراسته بود، تنها 101 غزل، 9 منظومۀ مثنوی، 25 قطعهو 37 رباعی و قطعۀ ناتمام را در برداشتکه با قابل فراوان و دوستداران شعر و مشتاقان آثار رهی روبه رو شد.
از آن زمان تا کنون، سایۀ عمر 12 بار دیگر تجدید چاپ شده که رهی تا پایان عمر خویش (1347) بر تعدادی از آنها نظارت کرده بود. پس از رهی برادر او، شادروان حسنعلی معّیری، به گردآوری آثاری دیگری که رهی پس از چاپ نخستین سروده بود و همچنین بخشی از طنزهای انتقادی و اجتماعی و برخی ترانه های زیبای او همت گماشت و در سال 1348 آنها را با مقدمه ای دیگر و به نام آزاده به وسیلّ موسسۀ زوّار چاپ و منتشر کرد.
رهی معیر که اشعار و ترانه هایش در بیشتر جراید و مجلات ایام چاپ می شد، مورد توجه و عنایت آهنگسازان و نوازندگان و خوانندگان پرآوازۀ دهه بیست و سالهای بعد قرار گرفت که در نتیجه آقایان زنده یاد مرتضی محجوبی، علینقی وزیری و روح الله خالقی و عده ای از منصفین دیگر بر روی ترانه های او: خوان عشق، دارم شب و روز، ناله نی، یار رمیده، شب جدایی، آهنگ هایی خلق و اجرا کردند که این امر بر آوازه و شهرت رهی افزود و در بین خواص و عوام بر سر زبان ها افتاد؛ و ترانه های او که بر روی صفحه ضبط شده بود نام رهی را به آن سوی مرزهای افغانستان، تاجیکستان و هندوستان برد و از رادیوهای آنها پخش و به گوش مرد رسانده شد.
از میان زیباترین ترانه او که بین سال های 1314 و 1315 که هنوز ایستگاه و اداره رادیو تأسیس نشده بود، شعر ترانه خزان عشق، نوای نی، که با صدا و آواز مرد پر آوازه موسیقی ایران زنده یاد جواد بدیع زاده که خود نیز دستی در کار آهنگ سازی داشت قبلاً اجرا و خوانده شده بود در سال 1316 بر روی صفحه ضبط و پحش و تکثیر گردید بستر مناسب و پرشکوهی که موسیقی برای شعر رهی تدارک دیده بود، شعر و روح او را جان مضاعفی داد. بخت و اقبالی که به این نحوه گسترده کمتر از آن شاعری شده است.
رهی هرزگاهی نیز خود آهنگ ترانه های خویشتن را تصنیف می کرد که از جمله می توان آهنگ در دستگاه افشاری که برای ترانه های شب من تصنیف کرده بود که در سال 1334 در رادیو اجرا و پخش شد اسم برد. یکی از شعرهای رهی که گزینش آن با حال و هوایی دیگر و ترسی نابخشودنی انجام گرفته، غزل موسیقیایی برق مصور نگاه اوست که از پاره های جان 25 سالگی رهی نقاشی، موسیقیدان و شاعر استکه در ان رقص آتشین و تلخ سرنادی موج می زند، و تداعی گر تصاویر رنگین کمان ملال انگیز و در عین حال لطیف و سکر آوری است که بی اختیار نقاشی های مینیاتوری حسین بهزاد را در خاطر جان می بخشد.
رهی در خرداد 1344 پس از انتشار کتاب سایۀ عمر، یک نسخه از آن را جهت ادیب فرزانۀ پژوهشگران زبان و ادب فارسی و مترجم استاد دانشگاه تهران، دکتر محمد رضا شفیع کدکنی متخلص به سرشک فرستاد و استاد نازک بین سخن سنج را بر آن داشت تا همان زمان نظر و نقد عالمانه و ماندگار خویشتن را پیرامون شعر رهی باز نویسد که در نشریه هیرمند چاپ و نشر گردید. خطاب مکتوب رهی به استاد گرانسنگ ادف فارسی این گونه بود «به دوست عزیز ارجمندم، شاعر فاضل، آقای شفیعی کدکنی (سرشک).
«رهی معیری»
نقدی بر کتاب سایۀ عمر[1]
سر انجام رهی معیر بی تردید دیرینۀ خویش غالب آمد دفتر شعرش را که از سالها قبل انتظار انتشارش می رفت به چاپ رسانید. بر روی هم رهی در کار شعرش از سختگیر ترین شاعران این روزگار است که همین سخت گیری و تردید او در کار انتشار شعر از علل شستگی و انسجام شعر اوست.
هماهنگی عناصر غزل در شعر او بیش از همۀ شاعران معاصر به چشم می خورد. اگر توجه شود، در غزل معاصر فارسی چند چهره برجسته فارسی وجود دارد که هر کدام در آفاق کار خود امتیازاتی بر دیگران دارند و روی همان موازین و علل، هر دسته ای از مردم نیز به آثار یکی از این چند شاعر می گرایند.
سوز غزل های شهریار و صمیمیت بیان او باعث شده بود که هر کس اهل غزل و زمزمه باشد، از شعرهای او لذت ببرد.
از سوی دیگر، مضامین و اندیشه های ارجمند امیر فیروزکوهی[2] در موازین شیوه هندی (اصفهانی) و آفاق فکری شاعران عصر صفوی، دسته دیگری از دوستداران شعر در قالب غزل را به گزینش شعر او و ترجیح او بر دیگران وا می دارد.
بی آنکه بخواهم اظهار نظری در قیاس این دو شاعر یا رهی معیری به میان آورم، نکته ای را فراموش نمی کنم و آن این است که شعر رهی حالت اعتدالی است و میان این دو شیوه، با در نظر گرفتن چند نکته دیگر.
اگر بخواهیم با موازین کهن – که چندان اعتباری هم ندارند – سبک شعر رهی را تعیین کنیم، باید او را در مرزی میان شیوۀ اصفهانی و عرقی قرار دهیم، زیرا بسیاری از خصوصیات هر یک از این دو سبک را در شعر او می بینیم، بی آنکه بتوانیم او را به طور مسلم منتسب به یکی از این دو شیوه بشماریم.
گاه گاه، تخیلات دقیق و اندیشه های لطیف او، شعر صائب و کلیم و حزین و دیگر شاعران شیوه اصفهانی را به یاد ما می آورد و در همان لحظه زبان شسته و یکدست او از شاعری به شیوۀ عراقی سخن می گوید.
رنگ عاشقانه غزل رهی، با این زبان شسته و مضامین لطیف، تقریباً عامل اصلی اهمیت کار اوست، زیرا جمع میان این سه عنصر اصلی شعر – آن هم غزل – از کارهای دشوار است.
همانطور که پیش از این گفتیم، امیری و شهریار دو غزل سرای برجسته این روزگار، هر کدام با داشتن محّسناتی در کار غزل، نقاط ضعفی هم در شعرشان دیده می شود، از جمله زبان غزل شهریار که گاهی در حدّ فرودین زبان مردم عامی است و یا مضامین باریک امیری، که از افق معانی غزلی بیرون است و عدم هماهنگی بین اجزای بیت ها در غزل او، که هر کدام از عالمی دیگر است و گزارش گر اندیشه های مخصوص به خود است، و روی هم هماهنگی در ترتیب، میان ابیات غزل او وجود ندارد.
اما رهی کوشید تا در این میان اعتدالی برقرار کند؛ اگر مضامین لطیف و دقیق شیوۀ اصفهانی در شعر رهی به اندازۀ امیری نیست، اما این خصوصیت را نمی توان نادیده گرفت که هماهنگی در معانی غزل و اجزای ترکیبی غزل در شعر رهی بیشتر از امیری است و اگر سوز صمیمانه و سادگی عشق شهریار را در غزل رهی به آن اندازه نمی بینیم، این را نمی توان فراموش کرد که زبان غزل او شکستگی و نرمی بیشتری دارد و برای تغنّی و ترنّم – که کار اصلی و عمده ووظیفۀ غزل به شمار می آید – آماده تر است.
من اکنون بر سر این نیستم که یکی از این سه شاعر را بر دیگری برتری نهم. اما در حالات مختلف و شرایط گوناگون، هر کس ممکن است یکی از این سه خصوصیت را مهم تر ببیند و در نتیجه یکی از این سه را بر دیگری ترجیح دهد.
اگر مجال بیشتر می بود در این میدان، بحث بیشاری سزاوار بود، به خصوص که کار غزل معاصر باید به طور دقیق رسیدگی شود و بسیاری از نقاط ضعف غزل امروز نشان داده شود؛ زیرا از میان قالب های شعر کلاسیک، غزل هنوز طرفدار بیشتری دارد و ادامه ان هنوز تا حدودی طبیعی می نماید و اگر تحولات درستی در آن به وجود آید، هرگز نخواهد نُرد، زیرا بشر هیچ گاه از زمزمه و تغنّی بی نیاز نخواهد بود. و غزل خود یکی از بهترین انواع زمزمه های بشری است. البته «بِشَرطِها وَ شُرُوطِها و سوز و حال مِن شُروطِهَا» سخن از شعر رهی بود و ما به ودای دیگری افتادیم.
دربارۀ رهی، حرف های ضد و نقیض بسیار گفته می شود و این خصوصیت دربارۀ اکثر شاعران خوب وجود دارد، همانطور که بعضی – از جمله خودم – شهریار را سلطان شوریدگان و یکی از غزلسرایان خوب قرن اخیر می شمارند، گروهی نیز او را شاعری در مراحل فرودین عالم سخنوری می دانند. دربارۀ دیگران نیز اینگونه سخن ها کم و بیش هست.
در بعضی از جراید نوشته بودند که مضامین شعر رهی را در آثار قدما می توان جست و این سخن را با بیانی – که از حدود انصاف و شیوۀ اعتدال نقد ادبی به دور است – به میدان آورده بودند.
اما بر اهل نظر وکسانی که دست اندرکار نقد شعری و شاعری هستند پوشیده نیست که آن سخنان اگر صحّتی می داشت دلایل بیشتری هم به همراه می آورد، اما در بیشتر این سخنان جای گفت و گوی بسیار است.
بی آن که بخواهم موضوع را به طور کلی منکر شوم، ناگزیر که برای بعضی از خوانندگان نکته ای را – که در کار انتقاد ادبی مهم است و در مسئله سرقات شعری در عرب و عجم مطرح می کنند – یادآور شوم و آن این است که اگر شاعری مضمونی را از قدما گرفت، اگر بهتر از ایشان بیان کند مضمون از ان او خواهد شد و تنها فضل تقدّمی برای قدما باقی می ماند از جمله، امیر مُعزّی گفته است:
چندان که همی به آینه درنگری
بر چهره خویشتن ز من فتنه تری
و رهی گفته است:
من از دلبستگی تو با آینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود، عاشق تر از مایی
هر خوانندۀ فارسی زبان، این شعر رهی را بر آن بیت معزی ترجیح می دهد، بی ان که فضل تقدّم امیر معزی را فراموش کند و این خصوصیت شعر رهی نیست، هر شاعری کم و بیش از متقدمان خود مایه های لفظی و معنوی می گیرد، اگرچه امروز ناواردان جوان، که با موازین دیگری شعر معاصر را بررسی می کنند، حتی حساب «یـک» کلمه را هم دارند و مثلاً می گویند پیش از آن که تو در شبخوانی[3] ترکیب رویای نجیب را به کار ببری، امید[4]، کلمه نجیب در شعرش به کار برده است و به همین میزبان بر کار من خرده می گیرند.
اما در موازین نقد قدیم این حرف ها مطرح نبود. بگذریم. امروز رهی یکی از بهترین غزلسرایان معاصر به شمار می رود و شعرش دوستداران بسیار دارد و من خود یکی از علاقمندان غزل رهی هستم و با این که چندی است از غزلسرایی – تقریباً – کنار گرفته ام و در مسیر دیگری قرار دارم.
از یک نظر اجمالی به سایه عمر رهی، می توان دریافت که رهی، در مرحله نخستین، به سادگی و زیبایی بیان توجه دارد و پس از آن به دیگر عناصر صوری و معنوی شعر. روی همین خصوصیت است که کلمات در شعر او، بیشتر از هر شعر غزلسرای دیگر، به جای خود نشسته است و صنعت های لفظی – به طور طبیعی – در شعر او کم نیست به خصوص لفّ و نشر:
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم، تو اشک مرا مانی
از آتش سودایت، دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی، دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو، نسپارم و بسپارم
کام از تو و تاب از من، نستانم و بستانی
و این خصوصیت در بسیاری از غزل های او به چشم می خورد. تکرار یک مضمون در شعر او نیز گاه گاه دیده می شود، از جمله در غزلی می گوید:
مرا ز مردم نا اهل، چشم مردمی است
امید میوه ز شاخ بریده یی دارم
کار اصلی رهی غزل است، اما در قالب های دیگر شعر کهن فارسی نیز موفق است. چند تغزّلی که به شیوه شاعران خراسانی دارد، در همان آفاق خراسانی و استادانه است به خصوص تغزّل:
ای مشک سوده، گیسوی آن سیمگون تنی
یا خرمن عبیری، یا بار سوسنی[5]
که گویا با توجه به یکی از تغزل های ادیب صابر[6] تزمدی به مطلع:
ای زلف یارِ من زِرِهی، یا زِرِهگری
یا پیش تیغ غمزۀ دلبرۀ زِرِۀ دَری
سروده شده با بهترین تغزل های قدما برابری می کند و دردتغزلات قدما دربارۀ زلف کمتر به این زیبایی می توان جست و من آن را از تغزل معروف و زیبای معزی کمتر نمی دانم که گفته است:
ای زلف دلبر من، پُر چین و پرشکنی
گاهی چو وعدۀ او، گاهی چو پشت منی
در میان قطعات رهی نیروی اشک تابناکی بسیاردارد و از بهترین قطعات است که معاصران به شیوه کهن سروده اند.
در قطعه سرنوشت – که گویا مضمون آن از کلیله یا یکی از متون دیگر کهن گرفته شده – از نظر لفظی نقص هایی به نظر می رسد که یادآوری آن بی مناسبت نخواهد بود:
کلمه «رهی» که علامت استمرار و تداوم زمانی است، در این قطعه ردیف قرار گرفته و در چند بیت به جای خود نیست، از جمله در بیت اول درست است و در بیت دوم به نظر من به جای خود نیست:
اعرابی به دجله کنار از قضای چرخ
روزی که نیستانی شد رهسپر همی
ناگه ز کینه توزی گردون گرگ خوی
شیری گرسنه گشت بدو حمله ور همی
که «همی» در بیت دوم حالت استمرار را نمی رساند به خصوص با وجود قید «ناگَه» در چند بیت دیگر هم ایبن نکته به چشم می خورد. از قدما ندیده ام کسی را که در معنی کلمه «همی» چنین توسُّعی قایل باشد.
سایۀ عمر، در حقیقت برگزیده ای است از شعر فراوان رهی معیری و این دقت انتخاب رهی بسیار مورد ستایش است، با این که بسیاری از شعرهای معروف خود را در این دیوان نیاورده است، از جمله تا جایی که من به یاد دارم غزل:
فارغ دلان ز لذّتِ غم دور بوده اند …
و نیز غزل:
تو و با لاله رویان گُل ز شاخ عیش چیدن ها …
در این کتاب 96 غزل، 4 تغزل، 9 منظومه و مثنوی، 16 قطعه و 19 رباعی، و مقداری ابیات پراکنده آمدهو از شعرهایی انتخاب شده است که رهی در فاصله 1313 – 1314 سروده است، نام کتاب بسیار مناسب و زیباست و از این قطعه که از آخرین شعرهای رهی است گرفته شده:
هرچه کمتر شود فروغ حیات
زنج را جانگذارتر بینی
سوی مغرب چو رو کند خورشید
سایه ها را درازتر بینی
مشهد، تیرماه 1344، شفیع کدکنی
نظریه نویسندگان درباره رهی معیری
رهی را می توان چهارمین غزلسرایی از متأخرین به شمار آورد که در اقتفای اثر شیخ، موفق بیرون آمده اند: هلالی و فروغی بسطامی در سادگی و روانی، سومی معتمدالدوله نشاط که پختگی حافظ نیز در غزل های وی نیز دیده می شود و اینک رهی معیری که به حریم استاد نزدیک شده است ولی با ایتفاوت آشکار که به حد زیاد و محسوسی، نازک خیالی غزلسرایان سبک هندی در گفته های وی دیده می شود.
[علی دشتی]توجه به بافت متناسب و موزون شعر رهی – که یکی از ویژگی های بارز سخن اوست – نباید جنبه های درونی شعر او و مضمون آفرینی های و تخیلات ظریفش را زا نظر دور بدارد، خاصه با انسی که وی با شعر صائب داشته است. رهی توانسته است مضمون های بدیع و صور خیال زیبا و دلکش را در لباسی آراسته از الفاظ و ترکیبات شیوا بیان می کند و از این لحاظ بر شاعران سبک هندی رجحان یافته است.
گرایش طبع رهی بیشتر به شعر عاشقانه است. در عین حال که وصف مظاهر جمال، شعر او را تسخیر کرده است تابش اندیشه های دلپذیر و احیاناً ژرف که گاه رنگی عرفانی نیز دارد در شعر او منعکس است.
رهی در شعر طبعی توانا و ذوقی لطیف و پرورده داشت. انس فراوان با آثار شاعران بزرگ، خاصه سعدی، حافظ، نظامی گنجوی، مولوی، صائب و دیگران و تأمل انتقادی و هوشیارانه در آثار آنان نه فقط ملکۀ سخن شناسی را به او عرضه داشته بود بلکه سروده های وی را به زدودگی الفاظ و حسن ترکیب آراسته داشت. در شعر رهی همان خوش تراشی کلمات و ترکیبات و نرمی و موزونی بافت سخن که در غزل سعدی مشهود است یافته می شود. هر چه از غزل و مثنوی و قطعه و رباعی سروده از هر نوع سنگینی و تکیه و کشش نابجا و ناهمواری در هم آهنگی حروف عاری است و هیچ سکته و عایق موسیقی کلام او را خدشه دار نمی کند. این مایه فصاحت در کلام در معاصران وی کمتر دیده می شود. اینکه ترانه های او چنان با آهنگ جوش خورده که گویی آنها را همزمان تصنیف کرده و سروده اند، علاوه بر بصیرت او در موسیقی، به همین سبب است. انصاف آن است که وی ترانه سرایی را بسیار نرقی داد؛ حتی در این زمینه بر برخی از پیشنیان خود مثلاً عارف قزوینی پیشی گرفت. از مضمون های وطنی و اجتماعی شعر عارف که بگذریم برخی شکستگی ها و تکرارهای نابجا که در تصنیف های عارف دیده می شود در ترانه های رهی نیست.
از این رو بسیاری از ترانه های او بر دل ها نشسته و مشهور شده است.
(دکتر یوسفی – چشمه روشن)
وفات رهـی معیـری
رهی معیری در سال 1346 شمسی برای عمل جراحی به انگلستان رفت و در بیمارستانی در لندن بستری شد و تحت مداوا قرار گرفت ولی به علت سرطان که تمام وجودش را فرا گرفته بود معالجات موثر واقع نشد و در روز بیست و چهارم آبان ماه 1347 شمسی دیده از جهان فرو بست و دریغ و تأسفی بس بزرگ برای فرهنگ و ادب ایران بر جای گذاشت.
رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم
کار جهان، به اهل جهان واگذاشتیم
بودیم شمع محفل روشندلان، رهی
رفتیم و داغ خویش، به دل ها گذاشتیم
رهی از دست رفت ولی از او چه ماند؟ به گفته سعدی:
به سرو گفت کسی میوه ای نمی آری
جواب داد که: آزادگان تهی دست اند
جناز گل باران شده رهی معیری از مسجد سپهسالار تهران در تاریخ شنبه 25 آبان ماه 1347 شمسی طی مراسمی که تمام دوستان و آشنایان و ادب دوستان شرکت داشتند تا گورستان ظهیرالدوله واقع در تجریش تشیع در آنجا به خاک سپرده شد.
رهی این شعر را برای سنگ مزارش سروده است:
الا ای رهگذر، کز راه یاری قدم بر تربت ما، می گذاری
در اینجا، شاعری غمناک خفته است رهی در سینه این خاک خفته است
فرو خفته چو گل، با سینه چاک فروزان آتشی، در سینه خاک
بنه مرهم ز اشکی داغ ما را بزن آبی بر این آتش، خدا را
به شب ها، شمع بزم افروز بودیم که از روشن دلی، چون دیروز بودیم
کنون شمع مزاری نیست ما را چراغ شام تاری نیست مارا
سراغی کن ز جان درناکی برافکن پرتو، بر تیره خاکی
ز سوز سینه، با ما همرهی کن چو بینی عاشقی، یاد رهی کن
سال 1341
عشـق ایـران
پی دانش علم و کوشش کنیم
جهان روشن از نور دانش کنیم
نکوسیرت و مهربانیم ما
هواخواه درمانگانیم ما
به بیچاره مردم نکویی کنیم
ستم دیئده را، چاره جویی کنیم
به پاکی، ز گّل رباییم گوی
که پاکیزه روییم و پاکیزه خوی
به آموزگاران خود بنده ایم
که آموزگاران آینده ایم
ز دانش چراغی است ما را به دست
فضیلت شناسیم و دانش پرست
به نیکی، که پیرایه گنجِ ماست
غم و رنج مردم، غم و رنج ماست
چو خورشید و مه تابناکیم ما
که فرزند این آب و خاکیم ما
وطن خواه و ایران پرستنده ایم
که با عشق ایران زمین زنده ایم
سال 1322
بـاران صبحگاهـی
اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی
خرّم کند چمن را، باران صبحگاهی
عمری ز مهرت ای مه، شب تا سحر نخفتم
دعوی ز دیدۀ من، و از اختران گواهی
چون زلف عارض او، چشمش ندید هرگز
صبحی بدین سپیدی، شامی بدان سیاهی
داغم چو لاله ای گل، از درد من چه پرسی؟
مردم ز محنت ای غم، از جان من چه خواهی؟
ای گریه در هلاکم هم عهد رنج و دردی
وی ناله در عذابم همراز اشک و آهی
چندین «دهی» چه نالی از داغ بی نصیبی؟
در پای لاله رویان این بس که خاک راهی
حـدیث جـوانـی
اشکم، ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم، ولی به سایه گل آرامیده ام
با یاد رنگ و بوی تو، ای نوبهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام
چون خاک، در هوای تو از پای افتاده ام
چون اشک، در قفای تو با سر دویده ام
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت، می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو، گل عیشی نچیده ام
موی سپید را، فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سروپای بسته، به آزادگی مناز
آزاده من، که از همه عالم بریده ام
گر می گریزم از مردمان، رهی
عیبم مکن، که آهوی مردم ندیده ام
گیسـوی شــب
شب، این سرگیسوی ندارد که تو داری
آغوش گل این بوی ندارد که تو داری
نرگس، که فریبد دل صاحب نظران را
این چشم سخن گوی ندارد که تو داری
نیلوفرسیراب، که افشانده سر زلف
این خرمن گیسوی ندارد که تو داری
پروانه، که هر دم ز گلی بوسه رباید
این طبع هوس جوی ندارد که تو داری
غیر از دل جان سخت رهی، کز تو نیازرد
کس طاقت ای خوی ندارد که تو داری
مرداد ماه سال 1332
وعـدۀ خـلاف[7]
ندام کان مه نامهربان، یادم کند یا نه؟
فریب انگیز من، با وعده شادم کند یا نه؟
خرابم آن چنان، کز باده هم تسکین نمی یابم
لب گرمی شود پیدا، که آبادم کند یا نه؟
صبا از من پیامی ده، به آن صیاد سنگین دل
که تا گُل در چمن باقی است، آزادم کند یا نه؟
من از یاد عزیزان، یک نَفَس غافل نیم اما
نمی دانم که بعد از این، کسی یادم کند یا نه؟
رهی، از ناله ام خون می چکد اما نمی دانم
که آن بیدادگر، گوشی به فریادم کند یا نه؟
آبان ماه سال 1347
[1] روزنامه هیرمند س 7 ش 41 تاریخ 14 مرداد 1344 خورشیدی ص 1و2 (خراسان)
[2] کریم امیر فیروزکوهی (1289-1363 شمسی)
[3] نام نخستین مجموعه شعر شفیعی کدکنی که چاپ اول آن در بهار 1344 در مشهد انتشار یافت/
[4] مهدی اخوان ثالث، م. امید (1307 – 1369 شمسی).
[5] نگاه کنید به بخش تغزل و قصیده، به شعر با نام سایۀ گیسو.
[6] مقتول بین 538 و 542 هجری قمری.
[7] این غزل آخرین سروده رهی است که در بستر بیماری به گلی معیری برادر زاده خود دیکته کرده است.
آخرین غزل رهی که پیش از مرگ در بیمارستان لندن برای گلی معیری (فرزند برادر رهی) تقریر کرد.