یاس در اشعار سهراب سپهری
سهراب سپهری فرزند اسد الله سپهری در سال ۱۳۰۷ در روز ۱۵ مهر ماه به دنیا آمد. کودکی خود را در کاشان در باغی بزرگ به سر آورد. این باغ که یکی از باغهای زیبای کاشان بود به اجداد وی تعلق داشت. در خاندان سپهری بزرگ مردانی ظهور کرده بودند که نامشان در تاریخ ادب و هنر ایران ثبت شده است.
در میان اجداد پدری سپهری نام مورخ الدوله نویسنده ناسخ التواریخ بیش از همه معروف است… او نیز بخش مهمی از زندگی و عمر خویش را در این باغ به سر آورده بود و پس از آنکه در فنون تاریخ نویسی به حدی بالا رسید توسط دربار قاجار به تهران احضار شد ولی این باغ همچنان پابرجا بود. تقدیر چنین بود که پس از گذشت سالیان سال کودکی در این باغ به نشو و نما بنشیند که از اوایل کودکی خویش دارای طبعی سرشار و روانی زیبا بود.
سپهری که بعدها به عنوان یکی از بزرگترین شاعران طبیعت گرا و طبیعت شناس ایران مورد قبول همگان قرار گرفت، این جنبه مهم از شخصیت خویش را وام دار بزرگ شدن در این باغ بود که به سان پنجرهای بزرگ به آفاق طبیعت گشوده شده بود. آری بی گمان نقش این باغ و طبیعت بکر کاشان در استغراق سپهری در جلوههای عمیق طبیعت آن چنان پر رنگ و ملموس است که هرگز نمیتوان آن را نادیده گرفت. بی جهت نبود که او پس از آن که به یکی از نقاشان بزرگ ایران زمین بدل شد و در تهران آوازهای بزرگ یافت، علی رغم معروف بودن و علی رغم سرگرمیهای گوناگون کاری، هر گاه که فرصت مییافت خود را به کاشان میرساند و در خلوت این باغ به فکر فرو میرفت.کوتاه سخن این که نمیتوان از زندگی سپهری سخن به میان آورد ولی از باغی که در آن بزرگ شد سخن نگفت.واقع این است که هویت سپهری از جست وخیزهای کودکانه او در باغی شروع میشود که ذکر آن در شعرش زیباترین ذکر است: باغ ما در طرف سایه ی دانایی بود. باری، سپهری در نخستین سالهای زندگی با روحی ظریف و روانی لطیف چشم به نظاره هستی گشود و طبق سنت خانواده که هنر آموزی جزو اصول آن به شمار میرفت در سالهای نخستین زندگی با مظاهری از هنر آشنا شد و آن گاه راه به مکتب و مدرسه برد. کودکی او یک کودکی زیبا و منحصر به فرد بود به گونهای که هیچ گاه نتوانست زیباییهای آن را فراموش کند. او هم زمان با درس آموزی در دبستان به محیط پیرامون خویش و انسان هایی که در کسوتهای گوناگون میدید نظر داشت. شاید بتوان گفت از همان آغاز شاعر بود زیرا نگاه او به زندگی درست از همان اوان شکل گرفته است. بنابراین کودکی سپهری یک کودکی عادی و معمولی نیست بلکه کودکی شاعر بزرگی است که الفبای شعری خویش را از کوله بار کودکی اش اندوخته و آموخته است. شعر او گواه این حقیقت است که سپهری بخشی از موجودیت فکری خویش را مدیون عهد صغر است.
ترکیب خانوادگی خاندان سپهری با وجود عموهایی هنرمند این اجازه را به طفل نوباوه داده بود که با تجربیات از نزدیک در تماس باشد. خاطرات سپهری نشان دهنده ماجراهای شیرین و عزیزی است که در متن آن ذوق و صفا به چشم میخورد. این ذوق و این صفا بعدها نه تنها از بین نمیرود و نه تنها کاسته نمیشود بلکه روبه تکامل و ازدیاد دارد شاید بتوان گفت:مراحل پس از کودکی سهراب، شرحی است بر زیباییهای بی پایان یک زندگی کودکانه. سپهری در کودکی خود بود و بعدها هر اندازه که پیش رفت و بالندگی یافت، بر قوس خود وی دوایری دیگر افزوده شد.
در این جا شرح کودکی زلال و انباشته از زیبایی وی را فرو گذاشته و ادامه زندگی او را پی میگیریم.
دوران درس آموزی سپهری در دبستان به شکل معمولی سپری شد. مثل همه کودکان مشق مینوشت، مثل همه کودکان بازیگوش بود، مثل همه کودکان از معلم میترسید، مثل همه کودکان از تعطیلات خوشش میآمد و مثل همه کودکان تنبیه میشد. اما او در چندین صفت با همه کودکان فرق داشت: اول این که عشقی عجیب به نقش داشت بنابر این مثل همه کودکان نقاشی نمیکرد بلکه مثل خودش نقاشی میکرد. دومین تفاوت او با کودکان هم سن و سالش این بود که در خانه شور و شر به پا میکرد ولی در مدرسه کودکی معصوم و طفلی بسیار مودب بود. بنابر این تنبیه شدن او در مدرسه هیچ وقت به خاطر بازیگوشی یا شلوغی نبود بلکه به جهت این بود که بیش از اندازه نقاشی میکرد. فراموش نکردهایم یکی از معلمانش وقتی ذوق عجیب او به کشیدن عکسهای مختلف از دار و درخت و در و دیوار و اسب و جنگل را دیده بود با دل سوزی به او گفته بود:و همین نقاشی یک روز تو را بدبخت خواهد کرد.
معلم درست میگفت اما سخن او درباب این کودک هرگز مصداق نداشت زیرا این کودک کودکی معمولی نبود. درست که پشت نیمکت نشسته بود ولی بیش از کودکان نیمکت نشین میدانست. درست که هر روز راه دبستان میپیمود ولی استعدادی در جبین داشت که منتظر بود پرده کودکی کنار رود تا او شکوفا شود. این شکوفایی زمانی آغاز شد که پس از تحمل روزهای کند و تند دبستان او راه به دبیرستان برد. نخستین جلوههای طبع شاعرانه وجود این کودک نقش دوست را از چنگال نقش رها کرد.بدین سان عنصر دیگری در زندگی وی نمایان شد که اجازه نمیداد یک بعدی بودند شخصیت او را در خود فرو برد. همین که در ۱۷ سالگی دیوانی را به چاپ سپرد نشان از آن دارد که استعداد در وجود او همواره راهی به جولان میجست. آشنایی با چهرههای فرهنگی شهر کوچک کاشان این اجازه را به سپهری نوجوان میداد که به مقولاتی فراتر و بزرگتر فکر کند. از این رو سهراب هنوز پا به جوانی نگذاشته بود که در تعدادی از هنرهای رایج و مرسوم دستی بر آتش داشت. خط زیبا،نقش زیبا، شعر زیبا و نگاه زیبا اوصاف آن روزگاران شخصیتی است که بعدها هیچ یک از هنرهای خویش را از دست نداده است. سپهری در ایام جوانی این توفیق را داشت که مجمع الجزایر هنرهایی اصیل و ارزشمند شود.در میان هنرهای او در این عهد، چیزی که بیش از همه مهم است بیان زیبایی است که صفت او محسوب میشود.
همین صفت است که اخلاق و منش او را به منشی پر از جذابیت بدل کرده است. جذابیت سپهری چنان بود که از دید هیچ کس مخفی نمیماند. دوستان او راویان خاطراتی هستند که در یک سوی آن قضایای تمام شده قرار دارد و در یک سوی آن جذابیت پایانناپذیر جوانی که میرفت فتح کند: فتح زندگی، فتح هنر، فتح آینده و سرانجام فتح جاودانگی. جاودانگی سهراب سپهری درست از جوانی اش شروع شد. هنوز جوان بود که الفبای فرزانگی را از روحش به سر انگشت ظهور آورد. نگاه فراخ او به پدیدههای ملموس و ناملموس که بعدها عناصر شعر و شعور او را تشکیل دادند همگی میراث بازمانده ایام جوانی سپهری هستند. اشتغال جدی به درس و بحث و تمرکز بسیار قوی به پدیده هنر جوانی سپهری را در عرصهای پر روح ناپدید کرده است. آری، سپهری جوانی خویش را به پای هنر نهاد و دمی نیاسود.
این اندازه تمرکز و هنر وری نشان از آن دارد که او در هنر به جست و جوی حقیقت و خویشتن مشغول بود.
شتافتن به عرصههای بعد که خود را در تحصیلات دانشگاهی و مشغول شدن در کارهای اداری نمایان میکند هرگز نمیتواند اشتیاق جدی سپهری به مقولات هنر را از بین ببرد. گویا عهد بسته بود همه چیز را به خدمت هنر بیاورد: از درس تا کار و از سمتهای اجتماعی تا مقولاتی که برای آینده نیاز داشت. او حتی در دوره تحصیل در دانشگاه نیز بیش از آن که به کتابهای درسی بیاندیشد به شکار جلوههای هنری زمان میگذاشت. از این روست که خاطراتش تماماً خاص و استثنایی هستند. باز شدن پنجره ی سفر زندگی وی را به افقی وسیعتر رهنمون میشود. سپهری با پیوستن به قافله ی سفر شروعی دیگر را رقم میزند. گویاطفل وجودی او منتظر دستی بود که تا تولد دوباره را تجربه کند و آن گاه در زندگی و آثارش نمایان شود. این دست بی گمان دست سفر بود: سفر در اقطار زمین و زمین را زیر گامهای تجربه لمس کردن. سهراب سپهری پس از آنکه تحصیلات خویش را به پایان برد، در نخستین انتخاب دست به انتخابی بزرگ زد. این انتخاب، انتخاب حرکت و تحرک بود.
از این رو تن به حرکت داد و راه رفت: از شرق تا غرب و چنین است که او را در دهههای میانی زندگی اش هرگز ثابت و ساکن نمیبینیم بلکه هر روز در جایی است. اگر روزی در کارگاه نقاشی خویش است، چند روزی در زیر خیمه طبیعت به نظاره ایستاده است. اگر روزی با دوستی قرار سکوت میگذارد، چند روزی با مادر طبیعت قرار هم سخنی میگذارد. آری، قرار سکوت زیرا سپهری هرگز در جمعها لب به سخن نمیگشود. در زندگی او سکوت و تفکر یکی از پررنگترین مسایل است که تا امروز مورد توجه قرار نگرفته است. سپهری زندگی خویش را وقف خاموشی و نگریستن کرده بود.
از این رو بود که هیچ کس از اصحاب هنر سخنی را از او به یاد ندارد که در رد و اثبات کسی بر زبان آورده باشد. منش سپهری نگریستن و گذشتن بود.منطق او منطق نبرد نبود بلکه این گونه سامان گرفته بود که همواره با مدارا سپری شود. او انسانی منزوی نبود ولی به غایت منضبط و قانون مدار بود. سپهری به دوست گرفتن و دوست داشتن عقیدهای ژرف داشت ولی هیچ گاه خود را از چارچوب انسانی و اخلاقی که برای خود تعریف کرده بود، خارج نمیکرد. حوادث زندگی او چه کوچک و چه بزرگ و چه جدی و چه غیر جدی در نهایت به انسان و طبیعت ختم میشود.
زندگی نامه او زندگی نامه انسانی است که راه سفر در پیش گرفته و به اوج سفر میکند. این اوج یک روز در شعر تجلی میکند و یک روز در نقاشی.
این جا باید ایستاد: سپهری مدار زندگی خویش را این گونه رقم زد که پیوسته در حال حرکت و شدن باشد.این شدن به شکل پرواز صورت میگیرد و این پرواز دو بال دارد: شعر و نقاشی. از دهه ۱۳۳۰ که سفرهای سپهری به خاور و باختر آغاز میشود، او از تیررس معلومات و خاطرات دور میافتد. چنین مینماید که زندگی او در این برههها نامعلوم و نامشخص است اما هرگز چنین نیست زیرا در حقیقت اگر قواعد زندگی او را در نظر بگیریم که مقداری از آنها در این زندگی نام مورد اشاره قرار گرفت خواهیم دید او همواره در مسیر زندگی به سمت جلو میشتابد.
کوتاه سخن این که زندگی نامه او زندگی انسان پر شوری است که با اسلوب خاص خودش زندگی خویش را به سر آورده و در نهایت به توفیقی بزرگ و کم نظیر دست یافته است. رفتار بزرگ منشانه او با خانواده، دوستان، آشنایان،اصحاب هنر، اصحاب فکر و دیگر کسانی که در زندگی خویش با آنها در تماس بود نشان دهنده غنای روز افزون حیات انسانی است که نمیتوان در باب او به مسائل متداولی چون: تولد، تحصیل، حادثه، کار، ازدواج، شغل، پول، ادعا، دیده شدن، استاد شدن و سرانجام مرگ بسنده کرد.
زندگی نامه او حاوی فرم خاصی است که فراتر از مسائل زاده شدن و از دنیا رفتن جلوه میکند. به عبارتی دیگر: ما در زندگی نامه سپهری با عناصری پر از زندگی و عشق و تبلور و زیبایی مواجه هستیم.
این عناصر هم در شعر او و هم در نقاشی او به زیباترین وجه ممکن بازتاب یافته است. اکنون بی هیچ واهمهای به سهولت میتوان گفت: زندگی نامه سپهری، نقاشیهای او و شعرهای اوست. هر چند که انسان بود و مثل آدمیزادگان در زمین میزیست، اما چنان کرده بود که گویا زمین در او میزیست. او وقتی میگفت: من به آغاز مین نزدیکم، در حقیقت زندگی نامهء خویش را با کوتاهترین جمله ممکن بیان میکرد، بی آنکه سخنی از سال و زاد و جا و شهر و مکان به زبان آورده باشد. شاید بتوان ادعا کرد: بند بند شهرهای سپهری و نقش نقش نقاشیهای او بریدهای از زندگی اوست که کل زندگی اش را در خودش جا داده است. این موضوع اندازه واضح است که شاید لازم نباشد به نمونهای خاص اشاره کنیم. صدای پای آب که در دهه ۳۰ ساخته شد، به وضوح نشان میدهد که سپهری در مجرای زندگی هر لحظه در حال نگارش زندگی و زیست نامه خود بود. در اینجا با اشاره گذار به مراحلی چند از زندگی شاعرانه نقاش هستی این بیوگرافی را به پایان میبریم. سپهری دهه اول و دوم زندگی خویش را با علم و هنر به سر آورد. دهه سوم زندگیاش را به تجربه اندوزی و سفر و دهه چهار زندگی خویش را بیشتر به سفرهای دراز اختصاص داد. در این دوره بود که بارها و بارها به: ژاپن، فرانسه، ایتالیا، هندوستان، آمریکا، و بسیاری دیگر از کشورهای شرق و غرب سفر کرد. بسیاری از آگاهان زندگی و شعر وی را تأثیر پذیرفته از تعالیم خاور دور و ادیان هند و بودا میدانند. برخی دیگر معتقد شدهاند که او تحت تأثیر ادیان ژاپن بوده است، اما درست این است که او انسانی بود که تعالایم خویش را از زندگی میگرفت و هرگز هیچ یک از میراثهای درست و منطقی زندگی را نفی نمیکرد.
برای او آنچه مهم بود، قرار داشتن در مدار زندگی بود، نه شرق و غرب. بنابراین خط پر رنگ حیات او، در این نکته خلاصه میشود که در جستجوی زندگی به راه افتاده بود و قصد داشت تا آخرین قلمرو پیش برود. در این میان آشنایی و رفاقت او با ستونهای بزرگ ادب فارسی و بیش از همه نیما یوشیج و فروغ فرخزاد نشان دهنده کشش و ذوق اوست. سپهری با همه بزرگان شعری ایران ایام خود دوستی داشت، اما در بین آنها استقلال خود را حفظ میکرد. در هیچ یک از صفحات زندگی او به نمونهای از تنش و بحران برخورد نمیکنیم، بلکه راه او راه هنر است و در این راه سکوت را بر هر چیزی ترجیح میدهد. بهترین شاهد این موضوع انتشار آرام و تدریجی آثارش است. سپهری آثار خود را در فضایی آرام و در ساکنترین و بی جنجالترین بخشهای دهه ۳۰ و ۴۰ به دست چاپ سپرد و پس از سال ۱۳۴۵ تا مدتهای مدیدی شعر نگفت. در هیچ یک از زندگی نامههای موجود از علت این موضوع سخن به میان نیامده است و کسی نخواسته است که بداند چرا شاعرِ صدای پای آب و مسافر و حجم سبز از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ که پای از هستی بیرون کشید، چرا تنها ۱۴ قطعه شعر سروده است؟
این موضوع دارای دلایلی است که این زندگینامه مجال بازپرداخت ان را ندارد و امید است در جای خود به تفصیل آن را مورد اشاره قرار دهیم. در نهایت: شاعر بزرگ عشق و هنر پس از تحمل یک دوره بیماری که حدود دو سال طول کشید، سرانجام در اول مرداد ۱۳۵۹ در سن ۵۲ سالگی بدورد حیات گفت، در حالی که تنها شاعری بود که غنچه غنچه شعرش بوی زندگی میداد و تنها شاعری بود که بیشترین حجم شعر را در سر زبان مردمان روزگار خود داشت. طبق وصیتش او را به زادگاه خودش در مشهد اردهال منتقل نمودند و با قطعهای که بر حسب تصادف از حجم سبز انتخاب شد، سنگ قبری برایش نهادند که به وضوح فریاد میزد:
به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مباد که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من.
دورهٔ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (۱۳۱۹) و متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان (خرداد۱۳۲۲)گذراند و پس از فارغ التحصیل شدن در دورهٔ دوسالهٔ دانشسرای مقدماتی پسران به استخدام ادارهٔ فرهنگ کاشان درآمد. در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دورهٔ دبیرستان خود را دریافت کرد. سپس به تهران آمد و در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از هشت ماه استعفا داد… سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام «مرگ رنگ» منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و به دریافت نشان درجهٔ اول علمی نایل آمد.
در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعهٔ اشعار خود را با عنوان «زندگی خوابها» منتشر کرد. آنگاه به تأسیس کارگاه نقاشی همت گماشت. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزهها شروع به کار کرد و در هنرستانهای هنرهای زیبا نیز به تدریس میپرداخت. در مهر ۱۳۳۴ ترجمهٔ اشعار ژاپنی از وی در مجلهٔ «سخن» به چاپ رسید. در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمنا در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی نام نویسی کرد. وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاهها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاههای نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت. سهراب سپری مدتی در ادارهٔ کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷ مشغول به کار شد. از مهر ۱۳۴۰ نیز شروع به تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزئینی تهران نمود. در اسفند همین سال بود که از کلیهٔ مشاغل دولتی به کلی کنارهگیری کرد.
وفات
سهراب سپهری در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطان علی، روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.
امروز سالروز تولد سهراب سپهری است.
در شناسنامه سهراب تاریخ تولدش اشتباه نوشته شده.
داخل شناسنامه سهراب تاریخ تولد 15 مهر 1307 است.
ولی خود سهراب در نوشته هاش گفته 14 مهر متولد شده.
همچنین محل تولدش نیز در شناسنامه متولد قم نوشته شده. ولی همه میدونند که سهراب جد در جد کاشانی بوده.
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگ ها نور خواهم ریخت
و صدا درخواهم داد ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم سیب سرخ خورشید
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ
دوره گردی خواهم شد کوچه ها را خواهم گشت جار خواهم زد : ای شبنم شبنم شبنم
رهگذاری خواهد گفت : راستی را شب تاریکی است کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی پاست دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ‚ دل ها را با عشق سایه ها را با آب شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد
خواهم آمد پیش اسبان ‚ گاوان ‚ علف سبز نوازش خواهم ریخت
مادیانی تشنه سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتی در راه من مگس هایش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخهی نارنج میشود
خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این
گل شببوست،
نه، هیچچیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمیرهاند.
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.
شعر سپهری را حاصل و برایند یک مثلث دانسته اند: ۱- فکر عارفانه که تقریباً رنگی آریایی: ایرانی و هندی دارد. ۲- شعر نوی فارسی که همان پیروی از صورت و مبانی کلام نیماست و ۳- زبان فارسی.
دو چهره برای سهراب ترسیم شده است: عده ای سپهری و شعرش را دیریاب دانسته اند برای اینکه راه یافتن به دنیای شاعرانه او به سبب اندیشه ها و باورهای عمیق و بزرگ عرفانیش به هیچ روی آسان نیست و عده ای هم شعرش را زودیاب دانسته اند چون از طبیعت پاک و سحر انگیز سخن می گوید و لاهوت و عالم بالا را در طبیعت جستجو می کند(این ویژگی در صدای پای آب مشهود است) گاه عالم بالا را تا حد جلوه های طبیعی پایین آورده و ملموس می کند.
او خواننده اش را از تلخی زندگی ماشینی و مدرن بیرون می برد. جای جای هشت کتاب، او برای بیان اندیشه های عرفانیش از طبیعت وام می گیرد. شعر عرفانی و پاک و بی آلایش سپهری در میان شعرهای مادی و دنیوی معاصر چون ستاره ای کوچک اما پر نور می درخشد.
سرچشمه اصلی و اساسی سپهری در شعر را افکار عرفانی شرق دور دانسته اند. توجه به عرفان اسلامی و مذهب در شعر سهراب از صدای پای آب شروع شد.
من مسلمانم/ قبله ام یک گل سرخ/ جانمازم چشمه/ مهرم نور/ دشت سجاده من…
سهراب همه چیز را از بالای زمین می بیند او مانند صائب جزئی از اجتماع نمی شود او فراتر از اجتماع است. سهراب شاعری درونگرا و منزوی است و شعر او برعکس اشعار تا حدودی خیام وار صائب، تواَم با ناامیدی نیست. سیر اندیشه سپهری خلاف سیر اندیشه صائب منظم و حتی رو به بالاست.
۱- آغاز اندیشه والای عارفانه و شاعرانه او با سرایش کتاب مرگ رنگ است.
۲- برزخ اندیشه او که حالت نیم کمال یافته اندیشه اوست در زندگی خواب ها، شرق اندوه و آوار افتاب نمود می یابد.
۳- اوج اندیشه یا بهتر بگویم بهشت اندیشه او در صدای پای آب، مسافر و حجم سبز آشکار است.
۴- و فرجام اندیشه او با کتاب ما هیچ ما نگاه تحقق می یابد.
گفتم که شعر او عکس شعر صائب از جامعه او جداست و این را دو گونه توجیه کرده اند: ۱- او از جامعه خود جلوتر است ۲- او شاعر متعهد به جامعه نبوده است. (البته ارزش های جامعه زمان سهراب هم زیاد ارزش تعهد نداشته اند!)
منابع: ۱- زندگی و شعر سهراب سپهری از مصاحبت آفتاب از کامیار عابدی ۲-نگاهی به سپهری از سیروس شمیسا
و اما:
نشانی
«خانه دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
«خانه دوست کجاست؟»!!!!
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.