شعر


مقدمـه

نـکـوی جـهـان ز بیـش و کمـی بـرآن پــاک مــرد شیـخ قـمـی

به زینـت گـری تـوانـای دســت بـه گــردآوری قلـم کــار بســت

هــزاران کلیـدش ز بـاب بهشت به صورت نیایش به معنی سرشک

بیــاورده یکـجـا ز بـاب جنــان   مفـاتیح زیبـــا ز گفـت کســـان

نبـی و عــلــی و همـه آلشــان     سخـن کرده زیبــا در اقوالشــان

سخن های زیبا ز اصحـاب دیـن   ز طـوبای جنّـت بـرآورده چیــن

ز بــاغ امـامـت برافشـرده عطـر     گلابی به جامش به هر خط و سطر

به هر روز و هر شب ز ایـّام حـق     بیـاورده جمعــی ز خوبــان ورق

که گر جان به لطفش مصفّا کنی   کلیــدی ز جنـّت مهیــا کنـــی

کلیدی چو خواهی ز باب بهشت    بخـوان از مفاتیح بیافشان سرشک

علی روح مرحوم الشیخ عباس قمی

باب اوّل

در تعقیبات مشترکه

ستایش کردن از آن خدایی است

که حمد او کلید هر دعایی است

همـه اشیــا ناطــق از خـدایـند

بــه ذکـــر او و مشغول دعـایند

سلام بی کران از نــور و رحـمت

به مــولا و رســول ما محـمّــد

که مشتق کرده نـام حق ز نامش

چو محمود از خداوند است نامش

درود بی کـران بـــر آل احـــمد

که اصحـاب کرامـاتند و رحمـت

خـدایی نیست جــز او پــرورنده

همه اســلاف ما را پـــرورانده

خـدایی نیست جز یـزدان واحــد

پرستیدن فقط او راست واجــد

پــــرستیدن فقـط او را ســزایـد

اگرچه مشرکین را خوش نیـاید

خلوص جان فقط او را پسند است

اگر چه مشرکان را ناپسند است

خــدایی نیســت جــز یــزدان یکتـا

که یکتـا باشد و یکتــا و یکتــا

وفا کرد او به قــول خــود بــه بنــده

ز پیشش شد صف احزاب رانده

محمّــد را چـــه زیبـــا داد آســــان

به لشگر عزّت و لطفش ز احسان

ز ملکت بحر هستـی او اســاس اســت

از آن او همه حمد و سپاس است

خــدا بیـرون بر حیّ از ممــات اســت

و او بیرون بر موت از حیات است

همه زنده است وجاوید است یزدان

نمیــرد هــرگز او مانند انســان

به دســت او بـــود هر خیـــر دنیـــا

به هر چیزی بود یــزدان تــوانـا

همــی خواهــم کــه آمــرزد مــرا او

که معبودی نباشد هم به جــز او

خدا زنده است و پایـنده است هـر دم

همـی خواهم که سویش بازگردم

الهــی سوی خـود راهــی نــمایــان

ز فضل خود به جان من بیافشـان

بیـا کن بر مـن از ذات رحیمت

مرا بـرکت ده از خـوان کریمت

تو واحد بر بقا هستی و سبحان

به آمـرزش گذر کن از گناهـان

تمامـی ام بیـامرز از گناهــان

نبـاشد جز تو رحمـانی مرانسان

الهــی من همی خواهم ز هر خیر

که علم تو محیطش باشد از سیر

پناهـم ده ز هر شرّی که دانـی

کـه بـا علـمت احاطه گر بر آنـی

الهی عافیـت خواهــم بـه دنیـا

ز آسایش به هر کاری و هر جــا

پنــاهم ده ز رســوایی به دنیـا

و ایضــاً بر عقوبـت های عقبــی

پنــاه آور شــوم بــر آبــرویت

به آن وجــه گرامی و به سویـت

ز نیرویت کسی سرباز زن نیست

ز نیرویت تــوان سـر زدن نیست

پنــاه آور شــوم بـر تــو خـدایا

ز آسیب و بد دنیا و عقبــی

پناه آور شوم سـوی تـو هــر دم

که ایمن سازیم از آه و دردم

پنـــاه مــن ز دَد کاشانـه توست

مهار شر و دد در قدرت توست

خدای من صراطش مستقیم است

ز هر قدرت قوای او عظیم است

توکــل می کنــم تا دست گیـرد

که زنده باشد و هرگز نمیـــرد

سپاس او را که نه فـرزنـد گیــرد

نه انبـازی به ملک خود پذیـرد

بزرگی اش نخواهــد یـار و یــاور

بـزرگش دان ز انــدازه فراتـــر

سپس تسبیح گویی تو ز زهـرا (س)

بدین گونه تو گویی ذکر حق را

کنی ده مرتبت این جمله تکـــرار

که آید ذیل این جمله به دیدار

چو ایزد خود مبرّی است وسبحان

شــود یاری گر تسبیح انســان

گـواهی می دهــم جــز ربّ واحد

خدایی را پرستش نیست واجــد

نـــدارد او شــریکی چـند گانـــه

چو تک باشد یکی هست ویگانه

صمـــد بــاشد خـــدا یاری نگیرد

نه او همسر و اولادی پذیـــرد

و حمد از آن یـــزدان باشد و بـس

پذیرا باشد او بر حمـد هر کس

نظــر بــاشد بــه اکــرام جـمالش

شود شایستــه عــزّ و جلالــش

کسی گر حمد حق شد پیشه کارش

شود شایسته بر عـزّ و جلالــش

نبــاشد ایــزدی جــز حق یگانــه

چنانچــه خـود بداند خود یگانه

چـو او را کس بدانــد ربّ واحـــد

بـه عزّ و جاه او گشته است واجد

بــزرگ است او بــود معبود واحد

هماره بنـدگی او راست واجـــد

بود چشمـی به تکبیــر جمــالش

شـود شــایسته عــزّ و جلالش

چو پاک است و ستایش در کف اوست

عبــادت ها همه شایسته اوست

بــزرگ اسـت او به بخشیدن ز اِنعــام

ز هر نعمت که بر من گشته اِتمام

به هر خلقی نعیــم است او ز دیـروز

که بوده است وبباشدتا به امروز

بــزرگ است او به انـــعام از تمامت

بــه هر خلــقی ز اوّل تا قیـامت

خدایا از تو می خـواهم که رحـمت

فـرستی بر نبـــی و آل احمـــد

بپــرســـم آن چـــه را امــیدوارم

بر آن خیری که امّــید از تو دارم

بپــرســـم آن چه از آن بیــم دارم

بر آن خیــری که امّیــدی ندارم

پناهم ده از آن چــه می هراســم

که از شـرّ وجــودش در هراســم

پنـاهم ده از آن ترســی که دانــم

که از تــرسیدنش مــن ناتـــوانم

خـدایــا روزی ام را ده ز جایـــی

کز آنــجا بر گمانم هست راهـــی

خـدایــا روزی ام را ده ز جایـــی

کز آنــجا بر گمانم نیست راهـــی

ستایش در جهــان شایسته اوست

خدای این جهان و آن جهان اوست

خـــدایا رحـمت تو بر محمّــــد

و ایضـــاً بـر همـــه آل محمّـــد

خـــدایا کـارم از نیکی تو بگشای

گشایش را به راه من تـــو بخشای

خـــدایا ای خــداوند محمّــــد

تــو ای پــــروردگار آل احمـــد

عطا فرما تو رحمت بر محمّـــد

و تعجــیل ظهــور از آل احمـــد

تو ای صاحب به اجلال و کرامت

بـه پیغمبــر و آلش از تــو رحمت

خدایا مرحمت فرما بر ایــن زار

پنـاهم ده به خــود از محنت نــار

بگو ده مرتبت الله است واحـــد

پــرستیدن فقط او راست واجـــد

به نام تو خــدایا خواهم آخِـــر

که مکنون باشد و مخزون و طاهــر

همی خواهم تبرّک جستن از تــو

به تطهیرت درون را شستن از تو

همی خواهم به نـام اعظــم تـــو

بــه نـــام شــاه گیتـی اقدم تو

تو بخشیده عطا یار از احســـان

تـــو ای آزادی بنــد اسیـــران

تو ای بر بندگان از لطف مختــار

رهایی بخششان از دوزخ و نـــار

خدایا از تومی خواهم من این بار

که آزادم کنــی از دوزخ و نـــار

همی خواهم ز درگاهت خـدایــا

مرا خـارج کنی ســالم ز دنیــا

به فردوسـم هدایت کن ز دنیــا

بهشتم را امــانی ده به عقبــی

و این که هر دعــایم را در آغـاز

عطا کن رستــگاری از سرآغـاز

دعـــایم را میانش ده نجاحــی

و در پایان بنه از خود صـلاحی

همانا تو خبــر داری ز هر غیب

تـو دانــایی به سر عــالم غیب

الهی :

ای آن که شنیدن از صدایـــی

بازش نگــذاری از نـــوایــی

ای آن که مـــراد خواستــاران

بیراهـــه نمی بــری ز رهشان

ای آن که ستوهشــی نیــاورد

ز اصرار هر آن که خواهش آورد

بچشان به مــن ای یگانه یزدان

از خوش خنکای جـود و احسان

 

بـر مـن بچشان از آن حــلاوت

ز آمرزش خود ز طـــعم رحمت

الهی :

الهــی ایـن نمـازی را که خواندم

تو خود را دان غنی از آن چه خواندم

نبــاشد رغبتت از بحــر تکــریم

به جز طاعت به حکم خود ز تحکیــم

الهــی نقضــی ار دارد رکــوعش

و یــا نقصــان بـــود انـدر خشوعش

تو بازم خوان از این نقصان موجود

قبولــم کن ز فضل و بخشش جـــود

بود سبحان هماره ذات یزدان

که بخشد رنـگ رنگ عذر انســان

 

خـدا پاکیزه و بنده نواز است

که رحـم از آن او و چاره ساز است

الهــی در دلــم تابان ز نورت

الهـــی قلب مـــن را ده بصیـرت

ببخشا بر وجود مـن ز قسمت

به من بخشا ز ذاتت علم و حکمت

همانا تــو توانایی به هر چیــز

به هر امــری ز هر چیزی و ناچیز

پناهت می دهم خود را و دینم

هم اهل و مـال و هم اخوان دینم

پناهت می دهم اینان بدینسـان

به یکتــا بــی نیاز ذات یـــزدان

خــدایـم را ز روزی و ز فرجــام

پناهش می دهم کار و سرانجـام

از آن کاری که دل بستم به انجام

سپارم بر خدای خود سرانجــام

خــداونـــد غنـــی الله واحـــد

نه مولــود و مبــری هم ز والد

بـود بیتا و کس همتای او نیست

احد یعنی خداوندی جـز او نیست

سپارم خود به رب خلق و مـردم

خـــدایی که بــود سـلطان مـردم

ز شرّ وســوسـه هایی که خنّاس

نمایــد در قلـــوب مخفـی نــاس

خــدایـا بخششت اَرجی به کارم

امیـــد رحــم تــو اولی بــه کـارم

خــدایـا رحمتت اَوسع ز تعذیر

بــه پهنــایش مــرا اولی ز تقصیــر

خــدایا گر گناهانم سترگ است

ز بخشش ذات توبی حد بزرگ است

خــدایــا اهل رحمت ار نبـاشم

که شایسته بـــه اِرحــام تــو باشم

همی رحم تو دارد اهل آن کوش

رسد بر من مــرا گیـرد در آغــوش

فراگیری به هر شیئی ز احسـان

الا ای بــرتــریــن مهــربــانــان

الهـــی تــو سلامـی بر سلامت

همـــه آن تــو باشـد خود ســلامت

تو سبحانی تویی صاحب به عـزّت

از آن چه می شود تعریف وصفت

درود و رحمـت حـق بر رســولان

ستــایش مــر خــدای عالمیــان

ز یزدان بر تو ای احمد سلام است

تــو را بــرکت ز ایزد در کلام است

امــامــان هــدایـت را ز یـــزدان

درود و رحمــت و نــــور فــراوان

که آنـان خـــود هدایت گشتگانند

هدایت گر بــه مــادر این جهانند

ســـلام الله بـــه کــل انبیایــش

رســولانی که آیــند از غیــابـش

سـلام و رحمت حق بــر ملائــک

به ما و بندگان پـاک یــک یــک

علــی را از جوار حق ســلام است

امیــرمومنان او را چو نـــام است

درود حق دو فرزند ولــی راســت

حسـن را و حسین بن علـی راست

که آنــان را بدیــن گونه سرشتند

که آقــــای جــوانــــان بهشتند

درود حق بـه زیــن العـابدین است

که فرزند حسیــن الشاهـدیـن است

به باقــر از جـوار حق سلامی است

چو او باقر به هر عـلم و کلامی است

شــکافــد دانــش و ســـرّ نبیین

از این رو باقــرش خــوانند در دیـن

سـلام حــق به جعفر پـــور باقــر

که صدق او چو نــور شمس ظاهـــر

سلام حق به مــوســی ابـن جعفـر

که کظمش کرده بـر اغیــاض برتــر

سلام از حق امام مـا رضــا راســت

رضایــت را به ســرّ خویش داراست

محمّــد را ز حق نــوری است آیت

نهـــم اخـتــر ز منظـــوم ولایــت

به هـادی رحمت ایــزد عیان است

هـــدایت را تمــامت او بیــان است

ز حق بر عسگری زیبا سلامی است

به نزد حق چو صاحب بر مقامی است

سلام الله به مهـــدی نایب حـــق

بر آن قائــم بـر آن مولـود بر حـــق

ز انوار خـــدا از خیــر و بـرکت

سـلامی بـر جمیع آل احمـد

رضا هستم به حــق بر کردگاری

بـه اسلامم ز بحر دین مداری

رضــا هستم نبـــی را بر هدایت

و بــر اولاد پاکش بــر ولایت

رضــا هستم علــــی را بر امامت

و ایضا بر حسـن بحــر تمامت

علی را هم محمّــد را و جعفـــر

و موسی و علـی را هم سراسر

محمّــد را علــی را عسگــری را

رضا هستم ز مهدی مهتری را

به مهدی که خلف باشد مر ایشان

درود حق به مهدی و بر ایشان

که اینــان در سیادت مهتــرانند

به تعلیــم و امـامت رهبـرانند

به دل بنـدم همی پیونـد جانــان

و بیزارم مـن از اعـداء آنـــان

سه باری زین سپس این جمله گویی

به پایان دعــا گر راه جــویی

الهـــی مسئلت دارم سه خواهش

ز عفـوام ، از معـافـاتــم و بخـشش

ز هر یک مرحمت کن هم به دنیا

و هم از هر سه قسمت کن به عقبی

 

السلام علیکم یا ائمه المعصومین ومن الله توفیق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *