داستان قوم لوط


داستان قوم لوط

لوط(ع) از کلدانیان بود که در سرزمین‏بابل زندگى مى‏کردند و آن جناب از اولین کسانى بود که در ایمان آوردن به ابراهیم(ع)گوى سبقت را ربوده بود، او به ابراهیم ایمان آورد و گفت: “انى مهاجر الى‏ربى”. (1) در نتیجه خداى تعالى او را با ابراهیم نجات داده به سرزمین فلسطین، “ارض مقدس” روانه کرد: “و نجینا و لوطا الى الارض التى بارکنا فیها للعالمین” (2) پس لوط در بعضى از بلادآن سرزمین منزل کرد، (که بنا به بعضى از روایات و بنا به گفته تاریخ و تورات آن شهر سدوم‏بوده).

مردم این شهر و آبادیها و شهرهاى اطراف آن که خداى تعالى آنها را در سوره توبه آیه‏70 مؤتفکات خوانده، بت مى‏پرستیدند و به عمل فاحشه لواط مرتکب مى‏شدند و این قوم اولین‏قوم از اقوام و نژادهاى بشر بودند که این عمل در بینشان شایع گشت، (3) و شیوع آن به حدى رسیده‏بود که در مجالس عمومى‏شان آن را مرتکب مى‏شدند (4) ، تا آنکه رفته رفته عمل فاحشه سنت‏قومى آنان شد و عام البلوى گردید و همه بدان مبتلا گشته، زنان بکلى متروک شدند و راه تناسل‏را بستند (5) .

“لذا خداى تعالى لوط را به سوى ایشان گسیل داشت”. (6) و آن جناب ایشان را به ترس از خدا و ترک فحشاء و برگشتن به طریق فطرت دعوت کردو انذار و تهدیدشان نمود ولى جز بیشتر شدن سرکشى و طغیان آنان ثمره‏اى حاصل نگشت و جزاین پاسخش ندادند که اینقدر ما را تهدید مکن اگر راست مى‏گویى عذاب خدا را بیاور، و به این‏هم اکتفاء ننموده تهدیدش کردند که: “لئن لم تنته یا لوط لتکونن من المخرجین (7) – اگراى لوط دست از دعوتت‏بر ندارى تو را از شهرمان خارج خواهیم کرد”و کار را از صرف تهدیدگذرانده، به یکدیگر گفتند: خاندان لوط را از قریه خود خارج کنید که آنها مردمى هستند که‏مى‏خواهند از عمل لواط پاک باشند. (8)

2 – عاقبت امر این قوم:

جریان به همین منوال ادامه یافت، یعنى از جناب لوط(ع)اصرار در دعوت به راه خدا و التزام به سنت فطرت و ترک فحشا، و از آنها اصرار برانجام خبائث تا جایى که طغیانگرى ملکه آنان شد و کلمه عذاب الهى در حقشان ثابت و محقق‏گردید، پس خداى عز و جل رسولانى از فرشتگانى بزرگ و محترم براى هلاک کردن آنان مامورکرد، فرشتگان اول بر ابراهیم(ع)وارد شدند و آن جناب را از ماموریتى که داشتند (یعنى هلاک کردن قوم لوط)خبر دادند، جناب ابراهیم(ع)با فرستادگان الهى‏بگومگوئى کرد تا شاید بتواند عذاب را از آن قوم بردارد، و ملائکه را متذکر کرد که لوط در میان‏آن قوم است، فرشتگان جواب دادند که ما بهتر مى‏دانیم در آنجا چه کسى هست و به موقعیت‏لوط و اهلش از هر کس دیگر مطلع‏تریم و اضافه کردند که مساله عذاب قوم لوط حتمى شده و به‏هیچ وجه برگشتنى نیست. (9)

فرشتگان از نزد ابراهیم به سوى لوط روانه شدند و به صورت پسرانى امرد مجسم شده،به عنوان میهمان بر او وارد شدند، لوط از ورود آنان سخت‏به فکر فرو رفت چون قوم خود رامى‏شناخت و مى‏دانست که به زودى متعرض آنان مى‏شوند و به هیچ وجه دست از آنان برنمى‏دارند، چیزى نگذشت که مردم خبردار شدند، به شتاب رو به خانه لوط نهاده و به یکدیگرمژده مى‏دادند، لوط از خانه بیرون آمد و در موعظه و تحریک فتوت و رشد آنان سعى بلیغ نمود تابه جایى که دختران خود را بر آنان عرضه کرد و گفت: اى مردم!این دختران من در اختیارشمایند و اینها براى شما پاکیزه‏ترند پس، از خدا بترسید و مرا نزد میهمانانم رسوا مسازید، آنگاه‏از در استغاثه و التماس در آمد و گفت: آیا در میان شما یک نفر مرد رشید نیست؟مردم درخواست‏او را رد کرده و گفتند: ما هیچ علاقه‏اى به دختران تو نداریم و به هیچ وجه از میهمانان تو دست‏بردار نیستیم.لوط(ع)مایوس شد و گفت: اى کاش نیرویى در رفع شما مى‏داشتم و یا رکنى شدید مى‏بود و به آنجا پناه مى‏بردم. (10) در این هنگام ملائکه گفتند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توایم، آرام باش که این‏قوم به تو نخواهند رسید، آنگاه همه آن مردم را کور کردند و مردم افتان و خیزان متفرق شدند. (11) فرشتگان سپس به لوط(ع)دستور دادند که شبانه اهل خود را برداشته و درهمان شب پشت‏به مردم نموده، از قریه بیرون روند و احدى از آنان به پشت‏سر خود نگاه نکندولى همسر خود را بیرون نبرد که به او آن خواهد رسید که به مردم شهر مى‏رسد، و نیز به وى خبردادند که بزودى مردم شهر در صبح همین شب هلاک مى‏شوند. (12) صبح، هنگام طلوع فجر، صیحه آن قوم را فرا گرفت و خداى عز و جل سنگى از گل نشاندار که نزد پروردگارت براى اسرافگران در گناه آماده شده بر آنان ببارید و شهرهایشان رازیر و رو کرد و هر کس از مؤمنین را که در آن شهرها بود بیرون نمود، البته غیر از یک خانواده هیچ‏مؤمنى در آن شهرها یافت نشد و آن خانواده لوط بود و آن شهرها را آیت و مایه عبرت نسل‏هاى‏آینده کرد تا کسانى که از عذاب الیم الهى بیم دارند با دیدن آثار و خرابه‏هاى آن شهرها عبرت‏بگیرند (13) و در اینکه ایمان و اسلام منحصر در خانواده لوط بوده و عذاب همه شهرهاى آنان راگرفته، دو نکته هست: اول اینکه این جریان دلالت مى‏کند بر اینکه هیچ یک از آن مردم ایمان‏نداشتند، و دوم اینکه فحشا تنها در بین مردان شایع نبوده بلکه در بین زنان نیز شیوع داشته، چون‏اگر غیر از این بود نباید زنها هلاک مى‏شدند و على القاعده باید عده زیادى از زنها به آن جناب‏ایمان مى‏آوردند و از او طرفدارى مى‏کردند چون لوط(ع)مردم را دعوت مى‏کرد به اینکه‏در امر شهوترانى به طریقه فطرى باز گردند و سنت‏خلقت را که همانا وصلت مردان و زنان است‏سنت‏خود قرار دهند و این به نفع زنان بود و اگر زنان نیز مبتلا به فحشا نبودند باید دور آن جناب‏جمع مى‏شدند و به وى ایمان مى‏آوردند ولى هیچ یک از این عکس العمل‏ها در قرآن کریم درباره زنان قوم لوط ذکر نشده.

و این خود مؤید و مصدق روایاتى است که در سابق گذشت که مى‏گفت: فحشا در بین‏مردان و زنان شایع شده بود، مردان به مردان اکتفا کرده و با آنان لواط مى‏کردند و زنان با زنان‏مساحقه مى‏نمودند.

 

 

3 – شخصیت معنوى لوط(ع):

لوط(ع)رسولى بود از ناحیه خداى تعالى بسوى اهالى سرزمین”مؤتفکات”که عبارت بودند از شهر”سدوم”و شهرهاى‏اطراف آن(و بطورى که گفته شده چهار شهر بوده: 1 – سدوم 2 – عموره 3 – صوغر 4 – صبوییم)

و خداى تعالى آن جناب را در همه مدائح و اوصافى که انبیاى گرام خود را بوسیله آنها توصیف‏کرده شرکت داده است.

و از جمله توصیف‏ها که براى خصوص آن جناب ذکر کرده این است که فرموده: “ولوطا اتیناه حکما و علما و نجیناه من القریه التى کانت تعمل الخبائث انهم کانوا قوم سوء فاسقین و ادخلناه فى رحمتنا انه من الصالحین” (14) .

4 – داستان لوط و قومش در تورات:

تورات در اصحاح یازدهم و دوازدهم از سفر تکوین‏مى‏گوید: لوط برادر زاده”ابرام” (ابراهیم)و نام پدرش(که برادر ابرام باشد)”هاران بن تارخ”بود و هاران با برادرش ابرام در خانه تارخ در”اورکلدانیان”زندگى مى‏کردند و سپس تارخ از”اور” بسوى سرزمین کنعانیان مهاجرت کرد و در شهر حاران اقامت گزید در حالى که ابرام‏و لوط با او بودند آنگاه ابرام به امر رب، از حاران خارج شد و لوط نیز با او بود و این دو مال بسیارزیاد و غلامانى در حاران به دست آورده بودند، پس به سرزمین کنعان آمدند، و ابرام پشت‏سر هم‏به طرف جنوب کوچ مى‏کرد تا آنکه به مصر آمد و در مصر نیز به سمت جنوب به طرف‏بلندى‏هاى”بیت ایل”آمده و در آنجا اقامت گزید.

لوط هم که همه جا با ابرام حرکت مى‏کرد براى خود گاو و گوسفند و خیمه‏هایى داشت، و یک سرزمین جوابگوى احشام این دو نفر نبود بناچار بین چوپانهاى او و چوپانهاى ابرام دشمنى‏و نزاع درگرفت و از ترس اینکه کار به نزاع بکشد از یکدیگر جدا شدند، لوط سرزمین”دائره”اردن را اختیار کرد و در شهرهاى دائره اقامت گزید و خیمه‏هاى خود را به”سدوم”انتقال دادو اهل سدوم مردمى اشرار و از نظر رب بسیار خطاکار بودند و ابرام خیام خود را به بلوطات ممراکه در حبرون بود نقل داد.

در این زمان جنگى بین پادشاهان سدوم و عموره و ادمه و صبوییم و صوغر از یک طرف‏و چهار همسایه آنان از طرف دیگر درگرفت و پادشاه سدوم و دیگر پادشاهانى که با او بودندشکست‏خوردند و دشمن همه املاک سدوم و عموره و همه مواد غذایى آنان را بگرفت و لوط دربین سایر اسرا، اسیر شد و همه اموالش به غارت رفت، وقتى این خبر به ابرام رسید با غلامان خودکه بیش از سیصد نفر بودند حرکت کرد و با آن قوم جنگید و آنان را شکست داده، لوط را ازاسارت و همه اموالش را از غارت شدن نجات داد و او را به همان محلى که سکونت گزیده بودبرگردانید.

تورات در اصحاح هجدهم از سفر تکوین مى‏گوید: رب براى او(یعنى ابرام)دربلوطات ممرا ظهور کرد در حالى که روز گرم شده بود، و او جلوى در خیمه نشسته بود ناگهان‏چشم خود را بلند کرد و نگریست که سه نفر مرد نزدش ایستاده‏اند همینکه آنان را دید از در خیمه‏برخاست تا استقبالشان کند و به زمین سجده کرد و گفت: اى آقا! اگر نعمتى در چشم خودمى‏یابى پس، از بنده‏ات رو بر متاب و از اینجا مرو تا بنده‏ات کمى آب بیاورد پاهایتان رابشویید و زیر این درخت تکیه دهید و نیز بنده‏ات پاره نانى بیاورد دلهایتان را نیرو ببخشید سپس‏بروید چون شما بر عبد خود گذر کرده‏اید ما اینطور رفتار مى‏کنیم همانطور که خودت تکلم کردى.

بناچار ابرام به شتاب به طرف خیمه نزد ساره رفت و گفت: بشتاب سه کیل آرد سفیدتهیه کن و نانى مغز پخت‏بپز، آنگاه خودش به طرف گله گاو رفته، گوساله پاکیزه و چاقى‏انتخاب نموده به غلام خود داد تا به سرعت غذایى درست کند، سپس مقدارى کره و شیر با آن‏گوساله‏اى که کباب کرده بود برداشته نزد میهمانان نهاد و خود در زیر آن درخت ایستاد تامیهمانان غذا بخورند.

میهمانان پرسیدند: ساره همسرت کجا است؟ابرام گفت: اینک او در خیمه است.

یکى از میهمانان گفت: من در زمان زندگیت‏بار دیگر نزد تو مى‏آیم، و براى همسرت ساره‏پسرى خواهد آمد.ساره در خیمه سخن او را که در پشت‏خیمه قرار داشت‏شنید و ابراهیم و ساره‏هر دو پیرى سالخورده بودند و دیگر این احتمال که زنى مثل ساره عادتا بچه بیاورد قطع شده بودساره بناچار در دل خود خندید و در زبان گفت: آیا سر پیرى بار دیگر متنعمى و بچه‏دار شدنى به‏خود مى‏بینم با اینکه آقایم نیز پیر شده؟رب به ابراهیم گفت: ساره چرا خندید و چرا چنین‏گفت که آیا به راستى من مى‏زایم با اینکه پیرى فرتوت شده‏ام؟مگر بر رب انجام چیزى محال‏مى‏شود؟من در میعاد در طول زندگى به سویت‏باز مى‏گردم و ساره فرزندى خواهد داشت.ساره‏در حالى که مى‏گفت: این بار نمى‏خندم منکر آن شد، چون ترسیده بود ابراهیم گفت: نه بلکه‏خندید.

آنگاه مردان نامبرده از آنجا برخاسته به طرف سدوم رهسپار شدند ابراهیم(نیز) با آنهامى‏رفت تا بدرقه‏شان کند رب با خود گفت: آیا سزاوار است کارى را که مى‏خواهم انجام دهم ازابراهیم پنهان بدارم؟با اینکه ابراهیم امتى کبیر و قوى است و امتى است که همه امت‏هاى‏روى زمین از برکاتش برخوردار مى‏شوند؟نه، من حتما او را آگاه مى‏سازم تا فرزندان و بیت‏خود را که بعد از او مى‏آیند توصیه کند تا طریق رب را حفظ کنند و کارهاى نیک کنندو عدالت را رعایت نمایند تا رب به آن وعده‏اى که به ابراهیم داده عمل کند.

پس رب(به ابراهیم)گفت: سر و صداى سدومیان و عمودیان زیاد شده یعنى چیزهاى‏بدى از آنجا به من مى‏رسد و خطایا و گناهانشان بسیار عظیم گشته، لذا من خود به زمین نازل‏مى‏شوم تا ببینم آیا همه این گناهانى که خبرگزاران خبر داده‏اند مرتکب شده‏اند یا نه و اگرنشده‏اند حداقل از وضع آنجا با خبر مى‏شوم.آنگاه مردان(میهمانان ابراهیم)با او خدا حافظى‏کرده و به طرف سدوم رفتند و اما ابراهیم که تا آن لحظه در برابر رب ایستاده بود به طرف رب‏جلو آمد و پرسید آیا نیکوکار و گناهکار را با هم هلاک مى‏کنى؟شاید پنجاه نفر نیکوکار در شهرسدوم باشد آیا آن شهر را یکجا نابود مى‏کنى و به خاطر آن پنجاه نیکوکار که در آنجا هستند عفو نمى‏کنى؟حاشا بر تو که چنین رفتارى داشته باشى و نیکوکار را با گنهکار بمیرانى و در نتیجه‏خوب و بد در درگاهت فرق نداشته باشند، حاشا بر تو که جزا دهنده کل زمینى عدالت را رعایت‏نکنى؟

رب گفت من اگر در سدوم پنجاه نیکوکار پیدا کنم از عذاب آن شهر و همه ساکنان آن‏به خاطر پنجاه نفر صرفنظر مى‏کنم.

ابراهیم جواب داد و گفت: من که با مولا سخن آغاز کردم خاکى و خاکسترى هستم‏ممکن است نیکوکاران پنج نفر کمتر از پنجاه نفر باشند و فرض کن چهل و پنج نفر باشد آیا همه‏شهر را و آن چهل و پنج نفر را هلاک مى‏کنى؟رب گفت: من اگر در آنجا چهل و پنج نفرنیکوکار بیابم شهر را هلاک نمى‏کنم، ابراهیم دوباره با رب به گفتگو پرداخت و گفت: احتمال‏مى‏رود در آنجا چهل نفر نیکوکار باشد رب گفت: بخاطر چهل نفر هم عذاب نمى‏کنم، ابراهیم‏با خود گفت‏حال که رب عصبانى نمى‏شود سخن را ادامه دهم چون ممکن است‏سى نفرنیکوکار در سدوم پیدا شود، رب گفت: اگر در آنجا سى نفر افت‏شود آن کار را نمى‏کنم.

ابراهیم گفت: من که سخن با مولایم آغاز کردم براى این بود که نکند در آنجا بیست نفرنیکوکار باشد رب گفت: به خاطر بیست نفر هم اهل شهر را هلاک نمى‏کنم.

ابراهیم گفت: (من خواهش مى‏کنم)رب عصبانى نشود فقط یک بار دیگر سخن‏مى‏گویم و آن سخنم این است که ممکن است ده نفر نیکوکار در آن محل یافت‏شود رب‏گفت: به خاطر ده نفر نیز اهل شهر را هلاک نمى‏کنم، رب بعد از آنکه از گفتگوى با ابراهیم‏فارغ شد دنبال کار خود رفت ابراهیم هم به محل خود برگشت.

در اصحاح نوزدهم از سفر تکوین آمده که ملائکه هنگام عصر به سدوم رسیدند لوط درآن لحظه دم دروازه شهر سدوم نشسته بود چون ایشان را بدید برخاست تا از آنان استقبال کند وبا صورت به زمین افتاد و سجده کرد و به آنان گفت: آقاى من به طرف خانه بنده خودتان‏متمایل شوید و در آنجا بیتوته کنید و پاهایتان را بشویید آنگاه صبح زود راه خود پیش بگیرید وبروید.آن دو ملک گفتند: نه، بلکه ما در میدان شهر بیتوته مى‏کنیم.لوط بسیار اصرار ورزید وآن دو سرانجام قبول نموده با او به راه افتادند و به خانه او در آمدند لوط ضیافتى به پا کرد و نان‏و مرغى پخت، و آنان خوردند.

قبل از اینکه به خواب بروند رجالى از اهل شهر یعنى از سدوم خانه را محاصره کردند، رجالى از پیر و جوان و بلکه کل اهل شهر حتى از دورترین نقطه حمله‏ور شدند و لوط را صدازدند که آن دو مردى که امشب بر تو وارد شده‏اند کجایند؟آنان را بیرون بفرست تا بشناسیمشان، لوط خودش به طرف درب خانه آمد و آن را از پشت‏ببست و گفت: اى برادران من‏شرارت مکنید اینک این دو دختران من در اختیار شمایند و با اینکه تاکنون مردى را نشناخته‏اندمن آن دو را بیرون مى‏آورم، شما با آن دو هر عملى که مایه خوشایند چشم شما است انجام‏دهید و اما این دو مرد را کار نداشته باشید زیرا زیر سایه سقف من داخل شده‏اند.

مردم گفتند: تا فلانجا دور شو، آنگاه گفتند: لوط یک مرد غریبه‏اى است که به میان‏ما آمده و اختیاردار ما شده، اى لوط!ما الان شرى به تو مى‏رسانیم بدتر از شرى که مى‏خواهیم‏به آن دو برسانیم، پس اصرار بر لوط را از حد گذراندند و جلو آمدند تا درب خانه را بشکنند و آن‏دو مرد میهمان دست‏خود را دراز کرده و لوط را به طرف خود در داخل خانه بردند و درب را به‏روى مردم بستند و اما مردان پشت در را، صغیر و کبیرشان را کور کردند و دیگر نتوانستند درب‏خانه را پیدا کنند.

آن دو تن میهمان به لوط گفتند: غیر از خودت در این شهر چه دارى، دامادها و پسران‏و دختران و هر کس دیگر که دارى همه را از این مکان بیرون ببر که ما هلاک کننده این شهریم‏زیرا خبرگزاریها خبرهاى عظیمى از این شهر نزد رب برده‏اند و رب ما را فرستاده تا آنان راهلاک سازیم.لوط از خانه بیرون رفت و با دامادها که دختران او را گرفته بودند صحبت کرده‏گفت: برخیزید و از این شهر بیرون شوید که رب مى‏خواهد شهر را هلاک کند، دامادها به‏نظرشان رسید که لوط دارد مزاح مى‏کند، ولى همین که فجر طالع شد دو فرشته با عجله به لوطگفتند: زود باش دست زن و دو دخترت که فعلا در اینجا هستند بگیر تا به جرم مردم این شهرهلاک نشوند ولى وقتى سستى لوط را دیدند دست او و دست زنش و دست دو دخترش را گرفته به‏خاطر شفقتى که رب بر او داشت در بیرون شهر نهادند.

و وقتى داشتند لوط را به بیرون شهر مى‏بردند به او گفتند: جانت را بردار و فرار کن وزنهار، که به پشت‏سر خود نگاه مکن و در هیچ نقطه از پیرامون شهر توقف مکن، به طرف کوه‏فرار کن تا هلاک نشوى.لوط به آن دو گفت: نه، اى سید من، اینک بنده‏ات شفقت را درچشمانت مى‏بیند لطفى که به من کردى عظیم بود و من توانایى آن را ندارم که به کوه فرار کنم‏مى‏ترسم هنوز به کوه نرسیده شر مرا بگیرد و بمیرم، اینک در این نزدیکى شهرى است‏به آن شهرمى‏گریزم شهر کوچکى است(و فاصله‏اش کم است)آیا اگر به آنجا بگریزم جانم زنده مى‏ماندرب بدو گفت: من در پیشنهاد نیز روى تو را به زمین نمى‏اندازم و شهرى که پیشنهاد کردى زیر ورویش نکنم، زیر و رویش نمى‏کنم پس به رعت‏بدانجا فرار کن که من استطاعت آن را ندارم‏که قبل از رسیدنت‏به آنجا کارى بکنم به این مناسبت نام آن شهر را صوغر نهادند یعنى شهر کوچک.

وقتى خورشید بر زمین مى‏تابید لوط وارد شهر صوغر شد، رب بر شهر سدوم و عموره‏کبریت و آتش بارید، کبریت و آتشى که از ناحیه رب از آسمان مى‏آمد و آن شهرها و همه‏اطراف آن و همه ساکنان آن شهرها و همه گیاهان آن سرزمین را زیر و رو کرد، زنش که‏نافرمانى کرد و از پشت‏به شهر نظر انداخت‏ستونى از نمک شد.

روز دیگر ابراهیم به طرف این سرزمین آمده در برابر رب ایستاد و بسوى سدوم و عموره وبه سرزمین‏هاى اطراف آن دو شهر نظر انداخت، دید که دود از زمین بالا مى‏رود مانند دودى‏که از گلخن حمام برمى‏خیزد، و چنین پیش مى‏آمد که وقتى خدا شهرهاى آن دایره(و آن افق) را ویران کرد به ابراهیم اطلاع داد که لوط را از وسط انقلاب و در لحظه‏اى که شهرهاى محل‏اقامت لوط را ویران مى‏کرد بیرون فرستاد(و خلاصه اینکه به ابراهیم اطلاع داد دلواپس لوطنباشد خداى تعالى او را نجات داده است).

و اما لوط از صوغر نیز بالاتر رفت و در کوه منزل کرد و دو دخترش با او بودند، چون ازاقامت در صوغر نیز بیمناک بود لذا او و دو دخترش در غارى منزل کردند، دختر بکر بزرگ به(دختر)کوچکتر گفت: پدر ما پیر شده و در این سرزمین هیچ کس نیست که مانند عادت سایرنقاط به سر وقت ما بیاید و از ما خواستگارى کند بیا تا به پدرمان شرابى بنوشانیم و با او همخواب‏شویم و از پدر خود نسلى را زنده کنیم، پس پدر را شراب خوراندند و در آن شب دختر بزرگتر(بکر)به رختخواب پدر رفت و پدر هیچ نفهمید که دخترش با او خوابیده(جماع کرده و)برخاست، فرداى آن شب چنین پیش آمد که بکر به صغیره گفت: من دیشب با پدرم خوابیدم‏امشب نیز به او شرابى مى‏دهیم تو با او بخواب تا هر دو از او نسلى را زنده کنیم پس آن شب نیزشرابش دادند و دختر کوچک برخاسته با پدر جمع شد و پدر، نه از همخوابگى او خبردار شد و نه‏از برخاستن و رفتنش، نتیجه این کار آن شد که هر دو دختر از پدر حامله شدند.

دختر بزرگتر(بکر)یک پسر آورد و نام او را”موآب”نهاد و این پسر کسى است که‏نسل دودمان موآبیین به او منتهى مى‏شود و تا به امروز این نسل ادامه دارد. این بود ماجراى‏داستان لوط در تورات، و ما همه آن را نقل کردیم تا روشن شود که تورات در خود داستان و دروجوه غیر داستانى آن چه مخالفتى با قرآن کریم دارد.

در تورات آمده که فرشتگان مرسل براى بشارت دادن به ابراهیم و براى عذاب قوم لوطدو فرشته بودند ولى قرآن از آنان به”رسل”تعبیر کرده که صیغه جمع است و اقل جمع سه نفراست.

و در تورات آمده که میهمانان ابراهیم غذایى را که او درست کرده بود خوردند ولى قرآن‏این را نفى کرده، مى‏فرماید: ابراهیم وقتى دید میهمانان دست‏به طرف غذا دراز نمى‏کنندترسید.

در تورات آمده که لوط دو دختر داشت ولى قرآن تعبیر به لفظ”بنات”کرده که صیغه‏جمع است و گفتیم که اقل جمع سه نفر است و در تورات آمده که ملائکه لوط را بیرون بردند و قوم‏را چنین و چنان عذاب کردند و زن او ستونى از نمک شد و جزئیاتى دیگر که قرآن از اینهاساکت است.

و در تورات بطور صریح نسبت تجسم به خداى تعالى داده و نسبت زناى با محرم آن هم‏با دختران را به یک پیامبر داده ولى قرآن کریم، هم خداى سبحان را منزه از تجسم مى‏داند و هم‏انبیاء و فرستادگان خداى را از ارتکاب گناه برى دانسته و ساحت آنان را از این آلودگیها پاک‏مى‏داند.

پى‏نوشت‏ها:

1) من بسوى پروردگارم مهاجرت مى‏کنم.”سوره عنکبوت، آیه 26″

2) سوره انبیاء، آیه 71.

3) سوره اعراف، آیه 80.

4 و 5) سوره عنکبوت، آیه 29.

6) سوره شعراء، آیه 162.

7) سوره شعراء، آیه 167.

8) سوره نمل، آیه 56.

9) سوره عنکبوت، آیه 32، سوره هود، آیه 76.

10) سوره هود، آیه 80.

11) سوره قمر، آیه 37.

12) سوره هود، آیه 81، سوره حجر، آیه 66.

13) با استفاده از سوره ذاریات، آیه 37 و سوره‏هایى دیگر.

14) و به یاد آر لوط را که ما به او حکم و علم داده و از قریه‏اى که اعمال خبیث و زشت عادتشان شده‏بود، نجات دادیم چون آنها مردم بد و فاسق بودند و ما لوط را داخل در رحمت‏خود نمودیم چون از صالحان‏بود.”سوره انبیاء، آیه 74 و 75″

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *