تحقیق یاری رساندن خداوند به رزمندگان اسلام


تحقیق یاری رساندن خداوند به رزمندگان اسلام

چگونه خداوند به رزمندگان اسلام کمک میکرد

اولین باری بود که برای نگهبانی از زاغه مهمات انتخاب شده بود.نیمه­های شب بود ،  چیزی جز سیاهی مطلق دیده نمی­شد.

اسلحه بردوشش سنگینی می­کرد .تمام حواسش را در گوشهایش خلاصه کرده بود .چند قدم کوتاه برداشت. صدای خش خشی سکوت شب را شکست .دلش فرو ریخت .اسلحه را آماده کرد به  اطراف نگاه کرد، چیزی جز سیاهی دیده نمی­شد. چادر ش را دور کمرش پیچید ،حواسش را بیشتر جمع کرد. دلهره به جانش چنگ می انداخت.

_نکند منافقین متوجه شوند دختر جوانی مسئول نگهبانی از زاغه مهمات است. اگر زاغه را بمباران کنند چه می شود؟ نکند اینجا را پیدا کرده باشند؟……..

 

افکار وحشت انگیز یکی پس از دیگری از ذهنش می­گذشت و دلش را پریشان حال می کرد. یک بار دیگر صدای خش خش را احساس کرد.ترس و دلهره بروجودش چنگ می­انداخت می­بایست کاری می کرد.چشمانش را بست و دل به خدا سپرد :خدایا تنها به تو توکل می­کنم و در این بیابان وحشت زا و تاریک از تو یاری می ­طلبم.صدایی در مغزش ندا داد: قرآن بخوان.

بدون تامل شروع به خواندن کرد.بسم الله الرحمن الرحیم.انا فتحنا لک فتحا مبینا……….

کلمات قرآن همچون آب سردی بود که برآتشی فرو ریخته باشد ،دلش آرام گرفت.هراس و دلهره ا زوجودش رخت بربست. بیابان در نزد چشمانش چنان روشن شده بود که تا دور دستها را می­دید انگار شب در روشنایی گم شده بود. دیگر تنهایی آزارش نمی­داد. وجود خدا را در کنارش به خوبی احساس می­کرد.

هنوز مشغول قرائت قرآن بود که دستی بر شانه­اش سنگینی کرد: خسته نباشی.ناگهان از حال خود بیرون آمد .گویا از دنیای دیگری آمده بود . با صدایی بریده بریده گفت:اتفاقی افتاده؟زهرا لبخندی زد و گفت: طوری نشده ،فقط نوبت پستت تمام شده و حالا نوبت من است که پست بدهم .تو می­توانی استراحت کنی.

ناباورانه به آسمان نگاه کرد.سپیدی صبح نمایان شده بود.زمان برایش چون ساعقه­ ای گذشته بود. با قدم­هایی کوتاه به طرف چادر به راه افتاد. ناخود آگاه زیر لب زمزمه کرد:بسم الله الرحمن الرحیم.انا فتحنا لک فتحا مبینا…….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *