بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر

شعر”زندگی‌ام از تو آغاز می‌شود” از لویی آراگون

کافی‌ست که از در درآیی با گیسوان بسته‌ات تا قلبم را به لرزه در آوری تا دوباره متولد شوم و خود را بازشناسم دنیایی لبریز از سرود السا عشق و جوانی من! آه لطیف و مردافکن چون شراب همچو خورشید پشت پنجره‌ها هستی‌ام را نوازش می‌کنی وگرسنه و تشنه برجا می‌گذاری‌ام تشنه‌ی بازهم زیستن و دانستن داستانمان تا پایان معجزه است که باهمیم که نور بر گونه‌هایت می‌افتد و در اطرافت باد بازیگوشانه می‌وزد هر بار که می‌بینمت قلبم می‌لرزد همچون نخستین ملاقات مرد جوانی که شبیه من است برای نخستین بار، لب‌هایت برای نخستین بار، صدایت همچون درختی که از اعماق می‌لرزد، از نوازشِ شاخسارانش با بال پرنده‌ای، همیشه گویی نخستین بار است آن‌گاه که می‌گذری و پره‌ی پیراهنت …

فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...

شعر “حلقه ی رقص” ساموئل بکت

در امتداد ساحل در پایان روز گام تنها صدا مدتی فقط صدا تا به میل خود ایستادن بعد هیچ صدا در امتداد ساحل مدتی هیچ صدا بعد به میل خود رفتن گام تنها صدا مدتی فقط صدا در امتداد ساحل در پایان روز ساموئل بکت ترجمه از محمود داوودی

فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...

نام ترا می‌نویسم

بر دفترهای دبستانی‌ام بر میز مشقم و بر درختان بر شن بر برف نام ترا می‌نویسم. بر همۀ صفحات خوانده شده بر همۀ صفحات سپید بر سنگ، خون، کاغذ یا خاکستر نام ترا می‌نویسم. بر تصویرهای زرین بر سلاح جنگاوران بر تاج شهریاران نام ترا می‌نویسم. بر جنگل و بر صحرا بر آشیانه و بر گُل طاووسی بر پژواک کودکی‌ام نام ترا می‌نویسم. بر شگفتی شب‌ها بر نان سپیدِ روزها بر فصل‌های نامزد نام ترا می‌نویسم. برکهنه لته‌های کبودم بر برکه خورشید کپک زده بر دریاچه ماهِ زنده نام ترا می‌نویسم. بر کشتزارها بر افق بر بال پرندگان بر آسیابِ سایه‌ها نام ترا می‌نویسم. بر هر نفس پِگاهی بر دریا و بر کشتی بر کوهِ شوریده سر نام ترا می‌نویسم. …

فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...

شعر محبوب من – پل الوار

محبوب من سپیده که سر بزند شاید در این بیشه زار خزان زده گلی بروید نظیر آنچه در بهار دلبستگی‌ام رویید محبوب من بگذر ز من ورق بزن مرا و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع می‌کند

فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...

شعر “من واهمه داشتم” کریستوفر پویندکستر

اعتراف میکنم من واهمه داشتم نه تنها از عشق، بلکه از عاشق او شدن که او رازی اغواکننده بود، و در اعماق خویش آبستن اسراری بود که بر همگان فهم ناشدنی بود و من از ناکام ماندن به سان کسان دیگر واهمه داشتم او اقیانوس بود و من پسرکی که عاشق موج ها بود ولی از شنا کردن می هراسید کریستوفر پویندکستر ترجمه از  مهسان احمدپور

فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...