خودکامه بودن ناصرالدین شاه وتاثیر آن در جلوگیری ار انجام اصلاحات در ایران
با آغاز سده ی دوازدهم هجری، هجدهم میلادی، تاریخ ایران به عرصه نوینی پانهاد و به تدریج از تاریخ سنتی و دیرینه ی خود فاصله گرفت؛ به دیگر سخن، این زمان در چرخه تاریخ ایران گسستی پدید آمد که نه تنها در پیشینه تاریخی اش مصداقی نداشت بلکه دارای جنس و ماهیتی متفاوت از آن بود. به واقع تاریخ ایران پا در عرصه ای نهاده بود که مرکز و محور آن نه در ایران بلکه در قاره کوچک اروپا بود. گسست یاد شده همان عصر جدید نام داشت؛ عصری که تاریخ ایران و تاریخ بسیاری از جوامع بشری را تحت الشعاع خود قرار داد.
اروپا و با اصطلاح آن زمان فرنگ با گذار از دوران قرون وسطی و رنسانس اینک پا به عرصه انقلابات صنعتی نهاده بود و به سرعتی هرچه روزافزون تر به پیش می رفت، عصر جدید به مثابه موجی در اروپا شکل گرفت و پس از مدتی همانند سیلی فراگیر جهان را در کام خود فرو برد و مقاومت های فراروی خود را یکی پس از دیگری از میان برداشت و نتیجه آن شد که جهان به یک باره خود را در احاطه آن مشاهده کرد؛ احاطه ای که به استعمار منجر گردید.
پس از چندی ایران نیز ناگزیر به رویارویی با عصر جدید شد. از یک طرف ایران در همسایگی یکی از دول برآمده از عصر جدید یعنی روسیه قرار داشت و از طرفی دیگر موقعیت استراتژیک ایران توجه قدرتهای استعماری را به خود معطوف ساخته بود. این عوامل باعث آشنایی بیشتر ایرانیان با تمدن غرب گردید. اینک ایران در همسایگی خود عصر جدید و مظاهر آن را مشاهده می کرد که هیچ گونه شباهتی به همسایگان سنتی اش نداشت. دولت بزرگ روسیه که با اتکا بر مظاهر نوظهور عصر مدرن روزبه روز بردامنه قلمرواش افزوده می شد. به یکی از امپراتوری های بزرگ و نیرومند تبدیل گردید و درصدد برآمد تا با در هم شکستن مقاومت های فرا روی خود هرچه بیشتر بر جهان پیرامونش چنگ اندازد. نتیجه زیاده خواهی روس ها و مقاومت ایرانیان به جنگ های ایران و روسیه منجر شد که به عقیده اکثر پژوهشگران تاریخ ایران، آغاز عصر جدید در ایران به شمار می آید.
شکست ایران در این جنگ و از دست دادن سرزمین های پهناوری از قلمرواش به مثابه پتکی بود که بر پیکره ایرانیان فرود آمد و آنان را متوجه ضعف های جدی خود ساخت و سرآغاز یک رشته اصلاحاتی گردید که ایرانیان برای ترمیم پیکره آسیب دیده خود اندیشیدند.
سردمدار این اصلاحات سردار ایرانی جنگ های ایران و روسیه یعنی شاهزاده عباس میرزا بود. پس از شکست ایران از روسیه وی متوجه آن شد که روس ها و اروپاییان از دانش و امکاناتی برخوردارند که ایرانیان فاقد آنند و ایران نیز برای پیشرفت و قدرتمند شدن باید این امکانات و دانش را به خدمت گیرد. البته اصلاحات وی نه در همه جوانب و عرصه ها بلکه تنها در عرصه نظامی بود؛ عرصه ای که عباس میرزا در آن تبحر داشت.
اولین تجربه جدی اصلاحات در ایران نشان داد که اصلاحات می بایست از بالا و تنها در زمینه هایی خاص صورت گیرد و این خود سرلوحه ای گردید که تا سالیان بعد همچنان ادامه یافت و باعث گردید تا اصلاحات و اندیشه ترقی و پیشرفت در ایران هیچ گاه شکل صحیح و نتیجه بخشی به خود نگیرد.
علاوه بر عباس میرزا افراد دیگری نظیر قائم مقام فراهانی و امیرکبیر نیز معتقد به اصلاحات بودند. “و این در زمانی بود که درباریان و اطرافیان شاه قاجار از داشتن جسارت و همت بلندی که برای دست بردن به اصلاحات کشوری و لشکری باید در زمامداران هر عصر موجود باشد، محروم بودند و علاوه بر آنکه جسارت اقدام به این گونه امور را نداشتند، غالبا بقای همان تشکیلات ناقص را از لحاظ منافع شخصی لازم می شمردند و هر وقت مقتضی بود عقاید و نظرات محافظه کارانه خود را در لباس مذهب جلوه می دادند و ذهن شاه قاجار را مشوب می ساختند. ولی امیرکبیر صدها درباری و حواشی سلطان را که با پیشرفت مقاصد او مخالفت می ورزیدند به هیچ شمرد و با اراده ثابت و محکم و بدون تردید و تزلزل، دست به اصلاحات کشوری و لشکری زد.
سماجت و پافشاری امیرکبیر بر اجرای اصلاحات برایش مرگ را به ارمغان آورد. بزودی معلوم شد که هرگونه ترقی و پیشرفت در ایران با مخالفت مخالفان سرسختی مواجه خواهد شد. در صف مخالفان، از یک طرف شاهزادگان و درباریان قرار داشتند که با هرگونه پیشرفتی مخالفت می کردند و به خوبی می دانستند که اصلاح امور جاری به مثابه لگامی خواهد بود که مانع افسارگسیختگی و مطامع سیری ناپذیر آنان می شود و آشفتگی اوضاع به سود آنان خواهد بود.
در زمان صدارت امیرکبیر، بودجه دولت با کسری فراوانی مواجه شد و فرار از پرداخت عوارض و مالیات برای فرمانروایان و حکام ایالات و ولایات امری عادی محسوب می شد. امیرکبیر از یک طرف به وسیله معتمدان خود مالیات های عقب افتاده را وصول کرد و از طرف دیگر کلیه مستمری های گزاف را که بدون استحقاق به درباریان می دادند از بودجه حذف نمود و علاوه بر آن اصل صرفه جویی در هزینه، حتی هزینه های دربار سلطنت و شخص شاه را اجرا نمود و در اندک زمانی بین درآمد و هزینه های کشور تعادل برقرار ساخت. اما حذف مستمری ها و جلوگیری از حیف و میل اموال و دارایی دولت، جمع کثیری از شاهزادگان، درباریان، نوکران دربار و حتی مهدعلیا، مادر شاه، را که از دخالت امیر در امور اندرون شاه سخت به خشم آمده بود، علیه آن مرد فداکار برانگیخت.
در صف دیگر مخالفان اصلاحات، دولتین استعمارگر روس و انگلیس قرار داشتند. این دولت ها که زاده عصر جدید در اروپا بودند. با وجود مستعمرهایی فراوان خود نتوانسته بودند به طور کامل ایران را مستعمره خود سازند و به ناچار در توافقی دوطرفه و ناخواسته، ایران به صورت منطقه ای غیرمستعمره باقی بماند. و ایران این چنین به صحنه رقابت این دو قدرت استعماری تبدیل شد. “ادامه رقابت شدید میان انگلستان و روسیه در ایران سبب شده بود تا آنان هرگونه پیشرفت و ترقی را در ایران عقیم بگذارند؛ زیرا هر نوع اقدامی که باعث تقویت ایران و به تبع آن ایجاد مشکل در اجرای نقشه های شوم آنان می شد، می بایست به اجرا درنیاید.۳ و اصلاح گران با مخالفت آنها مواجه بودند. امیرکبیر برای در امان ماندن از گزند دشمنان خود درصدد برآمد تا ناصرالدین شاه را با مزایای اصلاحات آشنا سازد و در پناه او به اصلاحات موردنظرش دست زند. وی در زمان ولیعهدی ناصرالدین شاه در آذربایجان، وزارت آنجا را عهده دار بود و علاوه بر کار رسمی و حکومتی به عنوان معلم ناصرالدین میرزا انجام وظیفه می کرد. بنابراین می توانست ناصرالدین شاه را به انجام اصلاحات متقاعد سازد. اما بنا به گزارش منابع، ناصرالدین شاه در انجام این اصلاحات مردد بود؛ علت این امر می توانست آن باشد که از یک طرف وی در صدد بود با افزایش قدرت دستگاه نظامی و اداری خود بر اوضاع آشفته کشور کاملا مسلط شود و از طرفی دیگر هرگونه اصلاحات در امور و مناسبات سبب می شد تا قدرت شاه به عنوان مصدر امور مملکتی کاهش یابد.
امیرکبیر در نامه ای خطاب به وی لزوم دست به کار شدن هرچه سریع تر را به شاه گوشزد کرد. در این نامه آمده است که: .. این طفره ها و امروزو فردا کردن و از کارگریختن در ایران به این هرزگی حکما نمی توان سلطنت کرد. گیرم که من ناخوش یا مردم، شما باید سلطنت کنید یا نه؟ اگر باید سلطنت کنید، بسم الله! چرا طفره می زنید.
البته ناصرالدین شاه از طرف گروه های متنفذ جامعه به جرم اهمال در اصلاحات تهدید می شد و تا اندازه تحت فشار بود. در زمان وی کار به جایی رسیده بود که علی رغم پایین بودن آگاهی های عمومی آن زمان، مردم به قدری از اوضاع آشفته نگران و عصبانی بودند که به هر طریق ممکن اعتراض خود را به شاه و دست اندرکاران حکومت اعلام کردند و اعتراض ها تا آن حد پیش رفت که حتی در محل استراحت ناصرالدین شاه نیز نامه ای گلایه آمیز از طرف مردم تهران پیدا شد در بخشی از این نامه آمده است: “ما به جان آمده ایم این دفعه از آن دفعات نیست. تو را پارچه پارچه می کنیم؛ سهل است، نسل قاجار را از جهان برمی اندازیم.۵
بالاخره با تشویق های امیرکبیر و تهدیدهایی که از طرف گروه هایی از جامعه نسبت به ناصرالدین شاه می شد و علاقه شخصی ناصرالدین شاه به برخی اصلاحات هدفمند و با وجود تهدیدهایی که ممکن بود از طرف دربار و دولت های روس و انگلیس متوجه ناصرالدین شاه شود. ناصرالدین شاه با اعمال پاره ای از اصلاحات موافقت خود را آشکار کرد.
همان گونه که پیش تر ذکر شد، اعمال اصلاحات باعث می شد تا مجریان آن در معرض سوءقصد مخالفان قرار گیرند و چنان که روند حوادث نشان داد امیرکبیر جان خود را در این راه فدا کرد.
اما به زودی شاه از مرگ امیرکبیر پشیمان شد؛ زیرا نابودی این مرد بزرگ ضربه شدیدی برای ایران و تاج و تخت خود ناصرالدین شاه بود. اگرچه ناصرالدین شاه امیرکبیر را از دست داده بود. اما علاوه بر تاثیرات امیرکبیر تلقی وی از اصلاحات بی شک تحت تاثیر دامنه داری نیز بود که در این زمان توسط مشتی سیاست مداران و دیپلمات های ایران در فرنگ تحصیل کرده، جریان داشت. اگرچه در میان اینان نمی توان یک فرد بخصوص را معمار ترتیبات و تنظیمات جدید برشمرد. اما بی شک نفوذ مشیرالدوله امری غیرقابل انکار است. اصلاح طلبی وی مورد تائید فرخ خان امین الملک نیز بود که در اواسط سال ۱۲۷۵ق با عجله از استانبول بازگشته و بعدا مقام صدر اعظمی یافت. منتقدان دیگر نظام کهن، کسانی که الزاما تحصیلات فرنگی و حتی تماس مستقیم با اروپا نداشتند، پا به میدان نهادند. با این حال در جمع این مشاوران اولیه، شاید بزرگ ترین تاثیر تجددخواهی را ملکم خان بر شاه گذاشت. ملکم پس از مراجعت از ماموریت اروپا در سال ۱۲۷۴ق توانست بار دیگر با ناصرالدین شاه رابطه نزدیک برقرار کند و در موضع مشیرمشار در پشت صحنه رویکرد بکر و طرفه شاه را در زمینه اصلاحات بپروراند.
اینک که گرداگرد شاه را حلقه ای از اصلاح گران احاطه کرده بودند شاه می بایست دیدگاهی بهتر نسبت به اصلاحات داشته باشد. برای تقویت این دیدگاه، مشیرالدوله تصمیم گرفت تا ناصرالدین شاه را به کانون تحولات عصرجدید یعنی اروپا ببرد، تا شاه از نزدیک با تحولات آشنا شود. عبدالله مستوفی در مورد هدف سپهسالار(مشیرالدوله) از تشویق شاه برای سفر به فرنگ معتقد است: “مشیرالدوله با این قصد شاه را به فرنگ می برد که ترقیات مادی و معنوی اروپا که از اثر حکومت مقننه در کشورهای این قطعه دنیا حاصل شده است به رای العین مشاهده کند و از کاری که به اجرای آن تصمیم گرفته، پشیمانش نکنند. پیشرفت و طرز اداره ممالک خارجه را ببیند و بداند که سایرین چگونه کشورداری می کنند و وقتی به ایران بازگردد به مطالبی که از در خیر و صلاح عامه پیشنهاد خواهد کرد، بیشتر اهمیت بدهد.
در سخنانی که ناصرالدین شاه قبل از عزیمت به فرنگ برای قشون خود دایر می کند، می توان موفقیت مشیرالدوله را در همراهی شاه با اصلاحات مشاهده کرد.
اهمیت این سفر در نزد مشیرالدوله به حدی بود که معتقد بود:امروز سرمایه امید ایران به این سفر فرنگستان است و یقینا این سفر را می توان منشا هزاران نتایج بزرگ بلکه اسباب نجات این مملکت قرار داد. کمال بدبختی خواهد بود هرگاه این وسیله بزرگ را از دست بدهیم و آن نتایج عالیه که منظور است، حاصل ننماییم.۱۰
اگرچه سفر اول (۱۲۹۰ق) و سفر دوم(۱۲۹۵ق) شاه قاجار به تشویق مشیرالدوله بود و تا حدی شاه را به اصلاحات رهنمون ساخت اما آخرین سفر شاه (۱۳۰۶ق) با تلاش های امین السلطان و هماهنگی های او با انگلیس صورت گرفت. انگلیسی ها در این سفر امتیازات سنگینی از ناصرالدین شاه دریافت نمودند و او نیز که غرق در مظاهر تمدن غربی شده بود به اصلاح خودش برای رونق بازارها و کارهای اقتصادی تجاری ایران دست انگلیسی ها را به گرمی فشرد و امتیاز راه آهن و تراموا، کشتی رانی در رود کارون، بانک شاهنشاهی، راه شوسه اهواز به تهران، لاتاری و رژی را به آنان واگذار نمود و به خیال خود شاهکاری اصولی انجام داد.
بدین گونه روند اصلاحات در ایران عصر ناصری به سمتی خلاف انتظار اصلاح گران سوق داده شد. اعمال نفوذ قدرت های روس و انگلیس در ایران سبب می شد تا هرگونه اصلاح و پیشرفتی در ایران عقیم بماند و شاه نسبت به اصلاحات دودل و مایوس و حتی مخالف باقی بماند.
شاه در برابر روس و انگلیس تا به حد شگفت آوری از خود زبونی و ناتوانی نشان می داد. تا آنجا که وی از دست ماموران خارجی در اندرون خود گریه می کرد و در دفتر خاطرات خود می نویسد: می خواهم به شمال سفر کنم سفیر انگلیس اعتراض می کند. می خواهم به جنوب سفر نمایم، سفیر روس اعتراض می کند. ای تف بر این سلطنت! که پادشاهش نه به شمال کشور و نه به جنوبش می تواند سفر کند.”
رقابت و کشمکش روس و انگلیس و کارشکنی های آنان را در امور اصلاحی ایران به خوبی می توان مشاهده کرد. در اینجا تنها به یک نمونه آن که احداث خط راه آهن بود، اشاره می کنیم: ناصرالدین شاه، مانند همه اصلاح طلبان خاورمیانه از دیرباز رویای راه آهن را در سر می پروراند و آن را راهگشای پیشرفت و وسیله نیرومندی برای تسلط بر حکومت و اقتصاد ولایات می شمرد. از اوایل دهه ۱۸۶۰ میلادی که احداث راه آهن در خاورمیانه امکان عملی یافت، کشش به سوی این گونه طرح ها مکمل شور و شوق سیاست مداران اصلاح طلب دربار ناصری شد. اما سد استوار تحقق این نقشه ها مقاومت دو همسایه قدرتمند ایران بود. دولت انگلستان چنین گمان می کرد که ساختن راه آهن در محور شمالی جنوبی ایران نابخردانه منافع آنان را در خلیج فارس در خطر اجتناب ناپذیر روسیه قرار می دهد. روس ها نیز در مقابل خط آهنی به ابتکار انگلیس را عامل دیگری برای حضور روزافزون رقیب خود در سر حدات شمالی ایران می دانست. و بحث متداول درباره راه آهن ایران نمونه بارزی از رقابت توان فرسای دو قدرت بزرگ بود.
سرگذشت اصلاحات در اوایل قاجار سرنوشتی این گونه پیدا کرد و بی علاقگی و تردید شاه به عنوان مجری اصلاح گری، رقابت روس و انگلیس در ایران و سنگ اندازی محافظه کاران درباری مانع از آن شد که راه ترقی و پیشرفت در ایرانی که تشنه اصلاحات بود، باز بماند. ناصرالدین شاه تا حدی پیش رفت که هرگونه پیشرفت و اقتباس دانش از اروپاییان را به زیان مملکت دید. و آن را عامل بی نظمی در سیاست های خودکامه اش تصور کرد و از آن پس سفر به کشورهای اروپایی را ممنوع ساخت. وی مخالفت خود را به این امر در نامه ای چنین آورده است که: خیلی خیلی بد است پای ایرانی به این جور جاها باز شود. اگر جلوگیری نشود بعد از این البته ده هزار ده هزار به فرنگستان برای دیدن کردن خواهند رفت و خیلی خیلی اثر بد خواهد داشت.
خلییییییبب خوب بود ????????????????