9 اصل در صفات خداوند
اصل اول
از آنجا كه ذات خداوند حقيقتى غير متناهى است و مثل و نظيرى ندارد، انسان راهى به درك كنه ذات خداوند نخواهد داشت، در عين حال مىتوان او را از طريق صفات جمال و جلال شناخت.
مقصود از صفات جمال، صفاتى است كه نشان دهنده كمال وجودى خداوند است، مانند علم، قدرت، حيات، اختيار و نظاير آن.
مقصود از صفات جلال نيز صفاتى است كه خدا اجل و برتر از آن است كه به آنها وصف شود، زيرا اين صفات نشانه نقص و كاستى، و عجز و ناتوانى موصوف است، و خداى متعال، غنى مطلق و منزه از هر نقص و عيب است. جسمانيت، داشتن مكان، قرار گرفتن در زمان،تركيب و امثال آن.از جمله اين گونه صفات است.گاه از اين دو نوع صفات، به ثبوتى و سلبى نيز تعبير مىشود، كه مقصود از هر دو يك چيز است.
اصل دوم
در بحثشناختيادآور شديم كه راههاى عمده شناختحقايق، حس، عقل و وحى است.براى شناخت صفات جلال و جمال الهى نيز مىتوان از اين دو راه بهره گرفت.
- راه عقل: مطالعه جهان آفرينش و اسرار و رموز نهفته در آن، كه همگى مخلوق خداوند است، ما را به كمالات وجودى خدا رهبرى مىكند. آيا مىتوان تصور كرد بناى كاخ عظيم خلقت، بدون دانايى و توانايى و اختيار بر افراشته شده باشد؟! قرآن مجيد براى تاييد حكم عقل در اين باره، به مطالعه آيات تكوينى در قلمرو آفاق و انفس دعوت مىكند، چنانكه مىفرمايد:
‹‹قل انظروا ما ذا في السموات و الارض›› (يونس/101): بگو ديدگان خود را باز كنيد و ببينيد در آسمانها و زمين چه حقايقى وجود دارد؟
البته در مطالعه جهان طبيعت، عقل اين راه را به كمك حس مىپيمايد.بدينگونه كه، ابتدا حس موضوع را به صورت شگفت درك مىكند، آنگاه عقل شگفتى مخلوق را نشانه عظمت و جمال خالق مىگيرد.
- راه وحى: آنگاه كه دلايل قطعى، نبوت و وحى را اثبات كرد، و روشن شد كه كتاب و گفتار پيامبر همگى از جانب خدا است، طبعا آنچه در كتاب و سنت آمده مىتواند راهگشاى بشر در شناخت صفات خدا باشد. در اين دو مرجع،خدا به برترين صفات وصف شده، و در اين زمينه كافى استبدانيم كه در قرآن 135 اسم و صفتبراى خدا بيان گرديده است كه به يك مورد مهم بسنده مىكنيم:
‹‹هو الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون× هو الله الخالق البارئ المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما في السمواتو الارض و هو العزيز الحكيم›› (حشر/22-24).
«او استخدايى كه جز او خدايى نيست; فرمانرواى منزه از نقص، ايمنى بخش، رقيب و نگهبان، قدرتمند، عظيم الشان و شايسته تعظيم. منزه استخدا از آنچه براى او شريك قرار مىدهند. اوست آفريدگار صورتگر، براى او است نامهاى نيكوتر، آنچه در آسمانها و زمين است او را تسبيح مىگويند، و او است قدرتمند و حكيم».
در اينجا بايد يادآور شويم، كسانى كه از بحث درباره شناخت صفات خدا سر باز مىزنند در حقيقت گروه «معطله» مىباشند، زيرا انسان را از معارف بلندى كه عقل و وحى به آن هدايت مىكند محروم مىسازند، و اگر بحث و گفتگو درباره اين گونه از معارف ممنوع بود، ذكر اين همه صفات در قرآن و امر به تدبر در آنها لزومى نداشت.
اصل سوم
صفات خدا از زاويه ديگر به دو قسم تقسيم مىشود:
الف – صفات ذات;
ب – صفات فعل.
مقصود از صفات ذات، صفاتى است كه در وصف خداوند به آنها تصور ذات كافى است، و به اصطلاح از مقام ذات خداوند انتزاع مىشود، مانند علم و قدرت و حيات.
مقصود از صفات فعل نيز، صفاتى است كه ذات خداوند با ملاحظه صدور فعل از او، به آنها متصف مىشود، مانند: آفرينندگى، رزق دهى، بخشندگى و مانند آن، كه همگى با توجه به صدور فعل از خدا انتزاع مىشوند.
به عبارت ديگر، تا از خداوند فعلى به نام خلقت و رزق صادر نشود او را خالق و رازق بالفعل نمىتوان خواند، هرچند قدرت ذاتى بر خلقت و رزق و رحمت و مغفرت دارد.
در خاتمه يادآور مىشويم كه همه صفات فعل خداوند، از ذات و كمالات ذاتى خدا سرچشمه مىگيرند، يعنى خداوند داراى كمال مطلقى است كه مبدء همه اين كمالات فعلى است.
صفات ذات خداوند
پس از آگاهى از تقسيم صفات خداوند به صفات ثبوتى و سلبى، و ذاتى و فعلى، شايسته است مهمترين مسائل مربوط به آن را مطرح نماييم:
اصل چهارم
الف – علم ازلى و گسترده
علم خدا، به حكم اينكه عين ذات اوست، ازلى بوده و بىنهايت مىباشد. خداى متعال علاوه بر علم به ذات، به ماسواى ذات نيز اعم از كلى و جزئى، پيش از وقوع و بعد از وقوع آگاه است. قرآن بر اين حقيقت تاكيد بسيار دارد، چنانكه مىفرمايد: ‹‹ان الله بكل شيء عليم›› (عنكبوت/62) و نيز مىفرمايد: ‹‹الا يعلم من خلق وهواللطيف الخبير›› (ملك/14). در احاديث ائمه اهل بيت عليهم السلام هم كرارا بر ازليت و گستردگى علم خداوند تاكيد شده است، چنانكه امام صادق عليه السلام مىفرمايد: لم يزل عالما بالمكان قبل تكوينه كعلمه به بعد ما كونه و كذلك علمه بجميع الاشياء. آگاهى او از مكان پيش از آفرينش بسان آگاهى او از آن بعد از خلقت آن است و به همين منوال علم او به تمام اشياء و مخلوقات.
ب – قدرت گسترده
توانايى خدا، بسان علم وى، ازلى بوده و به حكم اينكه عين ذات اوست مانند علم حق، نامحدود است. قرآن بر گستردگى قدرت خداوند تاكيد كرده و مىفرمايد: ‹‹و كان الله على كل شيء قديرا›› (احزاب/27) و نيز مىفرمايد: ‹‹و كان اللهعلى كل شيء مقتدرا›› (كهف/45).
امام صادق عليه السلام مىفرمايد: «الاشياء له سواء علما و قدرة و سلطانا و ملكا و احاطة» : همه اشيا، از نظر دانش و قدرت و تسلط و مالكيت و احاطه خداوند بر آنها، يكسانند.
ضمنا اگر ايجاد اشياى ممتنع و محال بالذات از قلمرو قدرت و سيطره خداوند بيرون است، به علت نارسايى قدرت حق نيست، بلكه به علت نارسايى ممتنع است كه قابليت تحقق و هستى را ندارد(و به اصطلاح، نقص در قابل است). مولاى متقيان على عليه السلام آنگاه كه از او درباره ايجاد ممتنعات سؤال شد چنين فرمود:
«ان الله تبارك و تعالى لا ينسب الى العجز والذي سالتني لا يكون».
خداوند متعال پيراسته از عجز و ناتوانى است، و آنچه كه از آن سؤال كردى شدنى نيست.
ج – حيات
خداى دانا و توانا، قطعا حى و زنده نيز هست، زيرا دو وصف پيشين از ويژگيهاى موجود زنده است، و از همين جا دلايل حيات الهى نيز روشن مىشود. البته صفتحيات در خداوند: بسان ساير صفات – از هرگونه نقص پيراسته است، و از خصوصيات اين صفت در انسان و مانند آن(همچون عروض موت) منزه مىباشد. چه، از آنجا كه او حى بالذات است، مرگ به ساحت او راه ندارد. و به عبارت ديگر، چون وجود خداوند كمال مطلق است، قطعا موت كه نوعى نقص استبه ذات او راه نخواهد داشت. چنانكه مىفرمايد: ‹‹و توكل على الحي الذي لا يموت›› (فرقان/58).
د – اراده و اختيار
فاعل آگاه از فعل خويش، كاملتر از فاعل ناآگاه است. همچنانكه فاعل مريد و مختار در فعل خود(كه اگر بخواهد انجام دهد واگر نخواهد انجام ندهد) كاملتر از فاعل مضطر و مجبور است كه ناگزير تنها بايد يك طرف فعل يا ترك را برگزيند. با توجه به نكته فوق، و نيز ملاحظه اين امر كه خدا كاملترين فاعل در پهنه هستى است، طبعا بايد گفت كه ذات ربوبى فاعل مختار است، نه مجبور از جانب غير يا مضطر از ناحيه ذات، واگر مىگوييم خدا مريد است مقصود مختار بودن او است.
اراده، به معناى معروف در انسان كه امرى تدريجى و حادث است، در ذات الهى راه ندارد.از اين روى در احاديث اهل بيت عليهم السلام براى جلوگيرى از خطا و انحراف اشخاص، اراده حق عين انجام و تحقق فعل تلقى شده است، چنانكه مىفرمايد: «اراده مربوط به انسان حالتى درونى است كه به دنبال آن فعل انجام مىشود، اما اراده خدا ايجاد فعل استبدون آنكه چنين حالتى در او حادث گردد.
از اين بيان روشن شد كه اراده – به معنى اختيار – از صفات ذات بوده، ولى به معنى ايجاد وهستى بخشيدن، از صفات فعل است.
صفات فعل خداوند
اكنون كه با رؤوس مطالب مربوط به صفات ذات آشنا شديم، شايسته استبا برخى از صفات فعل نيز آشنا گرديم. در اينجا سه صفت را بررسى مىكنيم:
- تكلم;
- صدق;
- حكمت.
اصل پنجم
قرآن كريم خدا را به صفت تكلم وصف كرده مىفرمايد:‹‹و كلم الله موسى تكليما›› (نساء/164) .
و نيز مىفرمايد:‹‹و ما كان لبشر انيكلمه الله الاوحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا›› (شورى/51): بشر را نرسد كه خداى متعال با وى سخن بگويد مگر از طريق وحى، يا از پس پرده، يا آنكه رسولى نزد وى بفرستد.
بنابراين در اينكه تكلم يكى از صفات خدا استشكى نيست، سخن درباره حقيقت آن است و اينكه اين صفت، از صفات ذات خداوند استيا از صفات فعل؟ چه، پيداست تكلم به آن صورتى كه در انسان موجود استبراى خداوند قابل تصور نيست.
از آنجا كه وصف تكلم در قرآن مجيد آمده، لازم استبراى فهم حقيقت آن نيز به خود قرآن مراجعه كنيم. قرآن تكلم خدا با بندگان خويش را، چنانكه ديديم،به سه نحو معرفى مىكند و مىفرمايد: ‹‹و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب اويرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء انه علي حكيم›› (شورى/51): براى بشر ممكن نيست كه خدا با او سخن بگويد مگر از يكى از طرق سهگانه زير:
- ‹‹الا وحيا››: الهام به قلب.
- ‹‹او من وراء حجاب››: از پشت پرده، به گونهاى كه بشر سخن خدا را مىشنود ولى او را نمىبيند، چنانكه سخن گفتن خدا با موسى چنين بوده است.
- ‹‹او يرسل رسولا…››: رسولى (فرشتهاى) را مىفرستد تا به اذن پروردگار به او وحى نمايد.
در اين آيه تكليم خدا به اين صورت بيان شده است كه وى كلامى را ايجاد مىكند، گاه بدون واسطه و گاه به واسطه فرشته.ضمنا در صورت نخست، گاه كلام مستقيما به قلب پيامبر القا مىشود و گاه از طريق گوش به قلب او مىرسد، و در هر سه صورت تكلم به معنى ايجاد كلام بوده و از صفات فعل خداوند است.
اين يك تفسير از تكلم خدا به كمك راهنمايى قرآن; تفسير ديگر اينكه:خدا موجودات جهان را «كلمات» خود مىشمارد، چنانكه مىفرمايد: ‹‹قل لو كانالبحر مدادا لكلماتربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مددا›› (كهف/109): بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب گردد، دريا پايان مىپذيرد پيش از آنكه كلمات پروردگارم به پايان برسد، ولو دريايى ديگر همانند وى را به كمك آن بياوريم.
در اين آيه، مقصود از «كلمات»، آفريدههاى خدا است كه جزذات الهى كسى قادر به شمارش آنها نيست، به گواه اينكه قرآن در آيهاى حضرت مسيح را «كلمة الله»خوانده و مىفرمايد: ‹‹و كلمته القاها الى مريم›› (نساء/171).
امير مؤمنان عليه السلام در يكى از سخنان خود كلام خدا را به ايجاد و فعل او تفسير كرده مىفرمايد:«يقول لمن اراد كونه ‹‹كن›› فيكون، لا بصوت يقرع ولا بنداء يسمع، و انما كلامه سبحانه فعل منه انشاه و مثله» : چيزى را كه مىخواهد لباس هستى بروى بپوشاند، به وى مىگويد:«باش» پس موجود مىشود، ولى گفتن او با صداى كوبنده، و نداى شنيده شده نيست، سخن خدا فعلى از او است، موجود را از عدم به وجود مىآورد و به آن تحقق و عينيت مىبخشد.
اصل ششم
از بحث گذشته كه واقعيت كلام خدا به دو تفسير كه دومى اعم از اولى است روشن شد، ضمنا ثابت مىگردد كه كلام خدا حادث است و قديم نيست. زيرا كلام او همان فعل است و طبعا فعل خدا حادث بوده و در نتيجه «تكلم» امرى حادث خواهد بود.
با آنكه كلام خدا حادث است، براى رعايت ادب و نيز به منظور اينكه سوء تفاهمى پيش نيايد، به كلام خدا «مخلوق» نمىگوييم، زيرا چه بسا آن را به معنى «مجعول» و ساختگى تفسير كنند. و الا اگر از اين جهت صرف نظر كنيم، طبعا ما سوى الله مخلوق خدا بوده و آفريده او است. سليمان بن جعفر جعفرى مىگويد: از امام هفتم موسى بن جعفر عليمها السلام پرسيدم: آيا قرآن مخلوق است؟ حضرت در پاسخ گفت: من مىگويم قرآن كلام خدا است.
در اينجا از ذكر نكتهاى ناگزيريم و آن اينكه در اوايل قرن سوم در سال 212 ه. ق مسئلهاى به نام قديم يا حادث بودن قرآن، در ميان مسلمين مطرح شده و مايه اختلاف و دو دستگى حادى گرديد، در حاليكه طرفداران قديم بودن قرآن توجيه درستى براى ادعاى خود نداشتند، زيرا در اينجا احتمالاتى در كار است كه طبق برخى از آنها قرآن مسلما حادث و طبق برخى ديگر قديم است.
اگر مقصود، كتاب قرآن و كلمات قرآن است كه تلاوت مىشود، و يا كلماتى است كه جبرئيل امين از خدا دريافت كرد و به قلب پيامبر نازل نمود، مسلما همه اينها حادث است، و اگر مقصود مفاهيم و معانى آيات قرآنى است كه قسمتى از آنها مربوط به قصص پيامبران، و غزوات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است، آنها را نيز نمىتوان قديم دانست.
و بالاخره اگر مقصود، علم خدا به قرآن از نظر لفظ و معنى است، مسلما علم خدا قديم و از صفات ذات او است، ولى علم غير از كلام است.
يكى از صفات خداوند «صدق» است، يعنى در گفتار خود راستگو است و شائبه كذب در گفتار او راه ندارد. دليل اين امر نيز روشن است، زيرا دروغ شيوه جاهلان، نيازمندان، عاجزان و ترسويان است، و خدا از همه اينها پيراسته است. به تعبير ديگر، دروغگويى قبيح است و خداوند از فعل قبيح منزه است.
اصل هفتم
يكى از صفات كمال خداوند، حكمت است، چنانكه حكيم از نامهاى او است. مقصود از حكيم بودن خداوند اين است كه:
اولا، افعال خداوند از نهايت اتقان و كمال برخوردار است.
ثانيا، خداوند از انجام كارهاى ناروا و عبث منزه است.
گواه معنى نخست، نظام شگفتانگيز جهان آفرينش است كه كاخ عظيم خلقت را به نحو احسن برافراشته است، چنانكه مىفرمايد: ‹‹صنع الله الذي اتقن كل شيء›› (نمل/88): آفرينش خدايى كه هر چيز را به نحو متقن آفريده است.
گواه معنى دوم نيز اين آيه است كه مىفرمايد:‹‹ما خلقنا السماء والارض و ما بينهما باطلا›› (ص/27): آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان آن دو قرار دارد، به باطل (بيهوده) نيافريديم.
گذشته از اين، خداوند كمال مطلق است و فعل او نيز بايد از كمال برخوردار بوده و از عبث و بيهودگى پيراسته باشد.
اصل هشتم
در تقسيم صفات خداوند يادآور شديم كه صفات الهى بر دو نوع است: صفات جمال و صفات جلال. آنچه كه از سنخ كمال است صفات جمال يا صفات ثبوتى خوانده مىشود، و آنچه كه از سنخ نقص مىباشد صفات جلال يا صفات سلبى نام دارد.
هدف از صفات سلبى،تنزيه ساحتخداوند از نقص و نيازمندى است. ذات خدا به حكم اينكه غنى و كمال مطلق است از هر وصفى كه حاكى از نقص و نيازمندى باشد، پيراسته مىباشد. از اين جهت، متكلمان اسلامى مىگويند: خدا جسم و جسمانى نيست، محل براى چيزى نيست، و در چيزى نيز حلول نمىكند، زيرا همه اين خصوصيات، ملازم با نقص و نيازمندى موجودات است.
از جمله صفات ديگرى كه حاكى از نقص است مرئى بودن است، زيرا لازمه مرئى بودن اين است كه شرايط لازم براى رؤيت در آن تحقق يابد از قبيل:
الف – در مكان و جهتخاصى قرار گيرد.
ب – در تاريكى قرار نداشته باشد و به اصطلاح نورى بر آن بتابد.
ج – فاصله معينى ميان بيننده و او وجود داشته باشد.
روشن است كه اين شرايط از آثار موجود جسمانى و مادى است، نه خداى برتر.
گذشته از اين، خداى مرئى از دو حالتبيرون نيست: يا مجموع وجود او مرئى است، يا برخى از آن; در صورت نخستخداوند محيط، محاط و محدود خواهد بود، و در صورت دوم داراى اجزا; است.و هر دو، دون شان خداوند سبحان است.
آنچه گفته شد مربوط به رؤيتحسى و بصرى بوده و رؤيت قلبى و شهود باطنى كه در پرتو ايمان كامل به دست مىآيد از موضوع بحثبيرون است، و در امكان و بلكه وقوع آن براى اولياى الهى جاى ترديد نيست.
ذعلب يمانى، از ياران امير مؤمنانعليه السلام، به امام عرض كرد: آيا خداى خود را ديدهاى؟ امام در پاسخ گفت: من چيزى را كه نمىبينم نمىپرستم. آنگاه سائل پرسيد: چگونه او را مىبينى؟ امام فرمود: «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان» : ديدگان ظاهرى او را نمىبيند،اما دلها در پرتو حقيقت ايمان او را مىبينند.
گذشته از امتناع عقلى رؤيتخداوند با چشم سر،، قرآن نيز بصراحت امكان رؤيت را نفى كرده است.
وقتى حضرت موسى عليه السلام (به اصرار بنى اسرائيل) از خداوند درخواست رؤيت مىكند، جواب نفى مىشنود، چنانكه مىفرمايد:‹‹رب ارني انظر اليك قال لن تراني›› (اعراف/143): موسى گفتخدايا خودت را به من بنما تا به تو بنگرم، خدا گفت: هرگز مرا نمىبينى.
ممكن استسؤال شود اگر رؤيتخدا ممكن نيست، پس چرا قرآن مىفرمايد: روز قيامتبندگان شايسته به او مىنگرند، چنانكه مىفرمايد:‹‹وجوه يومئذ ناضرة× الى ربها ناظرة›› (قيامت/21-22): در آن روز چهرههايى شاداب به سوى خدا مىنگرند.
پاسخ اين است كه مقصود از نگاه كردن در آيه كريمه، انتظار رحمتخداوند است، زيرا در خود آيات دو شاهد بر اين مطلب وجود دارد:
- نگاه را به چهرهها نسبت مىدهد و مىگويد: صورتهاى شاداب به سوى او مىنگرند، و اگر مقصود ديدن خدا بود،لازم بود ديدن به چشمها نسبت داده شود، نه به صورتها.
- در اين سوره درباره دو گروه سخن گفته شده است:
گروهى كه چهره درخشان و شاداب دارند و پاداش آنها را با جمله:‹‹الى ربها ناظرة››بيان كرده است،و گروهى كه چهرهاى گرفته وغمزده دارند و كيفر آنها را با جمله: ‹‹تظن ان يفعل بها فاقرة››(قيامت/25) ذكر كرده است.
مقصود از جمله دوم روشن است، و آن اينكه، اين گروه مىدانند كه عذاب كمرشكنى متوجه آنها خواهد شد و طبعا در انتظار چنين عذابى خواهند بود.
به قرينه مقابله ميان اين دو گروه، مىتوان به مقصود از آيه نخست دستيافت، و آن اينكه، دارندگان چهرههاى شاداب در انتظار رحمتخدا مىباشند، و اينكه مىگويد به سوى خدا مىنگرند كنايه از انتظار رحمت است.براى آن در زبان عربى و فارسى شواهد بسيارى وجود دارد، در زبان فارسى مىگويند: فلانى چشمش به دست ديگرى است، يعنى از او انتظار كمك دارد.
بعلاوه در تفسير آيات قرآن اصولا نبايد به يك آيه اكتفا كرد، بلكه بايد آيات مشابهى را كه در همان موضوع وارد شدهاند در يك جا گرد آورد و از مجموع آنها به مفهوم حقيقى آيه دستيافت. در موضوع رؤيت نيز اگر مجموع آيات مربوط به آن در قرآن و سنت گردآورى شوند، امتناع ؤيتخداوند از نظر اسلام روشن مىگردد.
ضمنا از همينجا معلوم مىشود كه درخواست رؤيت توسط حضرت موسى، به علت اصرار بنى اسرائيل بوده است كه مىگفتند: همينگونه كه صداى خدا را مىشنوى و نقل مىكنى، خدا را هم ببين و براى ما وصف كن:‹‹و اذ قلتم لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة›› (بقره/55، نساء/153). از اينروى حضرت درخواست رؤيت كرد و پاسخ منفى شنيد، چنانكه مىفرمايد: ‹‹و لما جاء موسى لميقاتنا و كلمه ربه قال رب ارني انظراليك قال لن تراني…›› (اعراف/143): آنگاه كه موسى به وعدهگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، موسى گفت: پروردگارا خودت را به من بنمايان تا به تو بنگرم، خدا فرمود: هرگز مرا نمىبينى….
صفات خبرى
اصل نهم
آنچه تاكنون از صفات الهى بيان شد (جز تكلم) همگى از نوع صفاتى بودند كه عقل بر اثبات يا نفى آنها در مورد خداوند داورى مى33كرد، ولى يك رشته صفات در قرآن و احاديث وارد شده است كه جز نقل، مدرك ديگرى براى آنها نيست. مانند:
- يد الله:‹‹ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم›› (فتح/10): آنان كه با تو بيعت مىكنند، در واقع با خدا بيعت مىكنند، دستخدا بالاى دست آنها است.
- وجه الله: ‹‹و لله المشرقو المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع عليم›› (بقره/115): مشرق و مغرب از آن خدا است، پس به هر سو روى بگردانيد، خدا آنجا است، ذات خدا محيط (و يا رحمت او گسترده) و دانا است.
- عين الله:‹‹واصنع الفلك باعيننا و وحينا›› (هود/37): با نظارت و تعليم ما كشتى را بساز.
- استواء بر عرش: ‹‹الرحمن على العرش استوى›› (طه/5): خدا بر عرش استيلا يافت.و نمونههاى ديگر.
علت اينكه اينها را صفات خبريه مىگويند اين است كه فقط نقل از آن خبر داده است.
لازم به يادآورى است كه از نظر عقل و خرد نمىتوان اين صفات را بر معناى عرفى آن حمل نمود، زيرا لازمه آن تجسيم و تشبيه است كه عقل و نقل بر نادرستى آن گواهى مىدهد، بدين هتبراى دستيابى به تفسير واقعى اين صفات، بايد مجموع آيات قرآن را در نظر گرفت. ضمنا بايد دانست كه زبان عرب مانند ديگر زبانها آكنده از مجاز و كنايه است و قرآن كريم كه با زبان قوم سخن مىگويد اين شيوه را به كار گرفته است. اينك به تبيين اين صفات مىپردازيم:
الف – در آيه نخست مىگويد: آنان كه با تو بيعت مىكنند (دست تو را به عنوان بيعت مىفشرند) همانا با خدا بيعت مىكنند( زيرا بيعتبا فرستاده، بيعتبا فرستنده است). سپس مىگويد: دستخدا بالاى دستهاى آنها است، يعنى قدرت خدا برتر از قدرت آنها است، نه اينكه خدا داراى دست جسمانى بوده و دستهاى وى بالاى دستهاى آنها قرار دارد. گواه اين مطلب آن است كه در ادامه آيه مىگويد:‹‹فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤتيه اجرا عظيما›› . آن كس كه بيعتشكنى كند به زيان خود عمل كرده است، و آن كس كه به بيعتخود وفادار باشد، پاداش عظيم خواهد داشت.
اين نوع سخن گفتن كه پيمان شكنان را تهديد كرده و وفا كنندگان به پيمان را نويد مىدهد، نشان دهنده اين است كه مقصود از «يد الله»قدرت و حاكميتخداوند است، و اصولا كلمه «يد» گاه در فرهنگهاى مختلف كنايه از قدرت مىباشد، چنانكه مىگويند: دستبالاى دستبسيار است.
ب – مقصود از وجه در مورد خداوند متعال، ذات خداوند است، نه عضو مخصوص در انسان و مانند آن. قرآن آنجا كه از فنا و نابودى انسانها گزارش مىدهد و مىفرمايد: ‹ به دنبال آن از بقا و پايدارى وجود خدا و اينكه فنا در او راه ندارد سخن گفته و مىفرمايد: ‹‹و <
يبقى وجه ربك ذو الجلال والاكرام›› (الرحمن/27): ذات پروردگارت كه صاحب جلال و عظمت استباقى مىماند.
از اين بيان، معنى آيه مورد بحث روشن مىشود و آن اينكه مقصود اين است كه خدا در نقطه خاصى نيست، بلكه وجود او محيط بر همه چيز است و به هر طرف رو كنيم به سوى او روى نمودهايم. آنگاه براى اثبات اين مطلب دو صفت را يادآور مىشود:
- واسع: وجود خداوند نامتناهى است.
- عليم: از همه چيز آگاه است.
ج – در آيه سوم قرآن يادآور مىشود كه: نوح از جانب خدا مامور ساختن كشتى شد. از آنجا كه ساختن كشتى در نقطهاى دور از دريا مايه استهزا و ايذاى گروهى از ناآگاهان بوده است، لذا در چنين شرايطى، خدا به او مىفرمايد: تو كشتى را بساز، تو زير نظر ما هستى، و اين عمل را ما به تو وحى كرديم. مقصود اين است كه نوح طبق دستور خداوند عمل كرده و طبعا مورد حفظ و حمايت وى قرار دارد و استهزاگران آسيبى به او نخواهند رساند.
د – عرش در لغت عرب به معنى تخت و سرير است و « استواء» زمانى كه با كلمه «على» همراه مىشود به معنى استقرار و استيلا مىباشد. از آنجا كه فرمانروايان معمولا با استقرار بر سرير حكومت، به تدبير امور مملكت مىپرداختند، لذا اين نوع تعبير، كنايه از استيلا بر قلمرو حكومت و قدرت بر تدبير امور است. گذشته از دلايل عقلى و نقلى گذشته كه لا مكانى خداوند را ثابت مىكند، گواه روشن بر اينكه هدف از اين گونه تعبيرها جلوس بر تخت و سرير جسمانى يستبلكه كنايه از استيلا بر تدبير امور جهان آفرينش است، دو چيز است:
- در بسيارى از آيات قرآن قبل از اين جمله، از آفرينش آسمان و زمين و اينكه خداوند كاخ خلقت را بدون ستون مرئى آفريده استسخن مىگويد.
- در بسيارى از آيات، پس از آوردن اين جمله، از تدبير امور جهان ياد مىكند.
از اينكه اين جمله در ميان دو مطلب يعنى آفرينش و تدبير جهان قرار گرفته است،مىتوان مقصود از استواء بر عرش را به دست آورد و آن اينكه قرآن مىخواهد برساند: آفرينش هستى با آن عظمت موجب آن نشد كه زمام امور از دستخدا بيرون برود، بلكه او گذشته از خلقت، زمام تدبير جهان را نيز در چنگ دارد و ما از ميان اين آيات به ذكر يكى اكتفا مىكنيم:
‹‹ان ربكم الله الذي خلق السموات و الارض في ستةايام ثم استوى على العرش يدبر الامر ما من شفيع الامن بعد اذنه…›› (يونس/3): حقا كه پروردگار شما خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (دوره) آفريد، سپس بر عرش (تدبير) استيلا يافت، تدبير امر خلقت در دست اوست، هيچ شفاعت كنندهاى جز به اذن خداوند شفاعت نمىكند.