علم اخلاق
اخلاق و روان شناسى
از آن جا كه در علم اخلاق، از زيست شايسته و رفتار بايسته سخن مىرود، شايد تصور شود كه اخلاق، با روانشناسى يكى هستند؛ چرا كه هر دو علم، به كاوش در رفتار آدمى مىپردازند. ولى بايد توجه داشت كه اين دو علم، دو حوزه كارى جداى از يكديگر دارند. روانشناسى در رفتار موجود اشخاص تحقيق مىكند(۱۷)و اخلاق از رفتار بايسته سخن مىگويد.
اخلاق، از بايدها سخن مىگويد و روانشناسى هستها را پىگيرى مىكند.
روانشناسى از تيز هوشى، قدرت يادگيرى، استعداد هنرى و ذاتى فرد بحث مىكند كه صفات«شخصيت» اوست، ولى اخلاق از ويژگيهاى خلق و خوى فرد سخن مىگويد.
روشن است كه علم اخلاق. مىتواند در تحقيقات خود از روانشناسى بهره برد و به درمان افراد فساد بپردازد.
زمانى كه شخصى حسد مىورزد، يا خود بزرگ بين است و… تنها در چنگ خويهاى ناروا گرفتار نيامده، بلكه به بيمارى روانى نيز، دچار آمده است. بيمارى كه بازتابهاى خاصى را در پى دارد.
غيبت، خويى است ضد اخلاقى و غيبت كننده، بيمار نيز هست. سلامتى روانى ندارد. او راكينهها، عقدهها و ناكاميها به اين سوى مىرانند:
«الغيبة جهد العاجز»(۱۸)
غيبت تلاش افراد ناتوان است
بنابراين پستى اخلاقى بيمارى روانى است كه با كمك روانشناسى مىتوان اين رفتار ناشايست را درمان كرد و به انگيزههاى آن پى برد. از اين روى، بين علم اخلاق و روانشناسى پيوندى وجود دارد كه در درمان اخلاق نا پسند و براى اصلاح افراد، مىتوان از اين دو دانش بهره برد.
روان شناسان جديد، از آن رو كه در مطالعات خويش، روش علوم تجربى را به كار مىگيرد، آن بخشى از مسائل روانى را بررى مىكنند كه امكان مشاهده و بررسى موضوعى آنها وجود دارد و از تحقيق در بسيارى از پديدههاى روانى كه در محدوده مشاهده و آزمون تجربى نمىگنجد، اجتناب مىكنند. از اين روى، كار بررسى در مورد خود «نفس» را كنار گذاشتهاند، چون روان در خور آزمايش نيست.
اينان، تحقيقات خود را متمركز در رفتار آدمى كردهاند كه در خور رؤيت و ارزيابى است. اين، سبب شده كه فقط به بعد حيوانى انسان توجه كنند و بعد معنوى وى رااز ياد ببرند وبه گفته علماى اخلاق، بعد «ملكى» انسان را، كه انسانيت وى به آن است، فراموش كنند.
اريك فروم در انتقاد از روانشناسى جديد مىنويسد:
«روانشناسى به پديدههاى اصلى روانى، مانند: محبّت، عقل، شعور و آگاهى و ارزشها كه انسان را كاملاً از موجودات ديگر متمايز مىسازند، توجهى نمىكند.(۱۹)»
بنابراين، محدوده علمى اخلاق و روانشناسى يكسان نيست، با اين حال مشتركانى دارند و در برخى موارد به كمك يكديگر نياز دارند.
اخلاق و فقه
علم اخلاق، درباره نفس و رفتار برخاسته از آنها سخن مىگويد و علم فقه، به كارهاى مكلفان مىپردازد. بنابراين، اين دو علم، به گونهاى اشتراك دارند.
در علم اخلاق، «رفتار» از آن جهت كه بار ارزشى دارد و آشكار كننده سرشت فرد است، مورد بررسى قرار مىگيرد و اگر عملى، گاهى اتفاق بيفتد، از جهت علم اخلاق مورد توجه نيست. اما در فقه، رفتارى مورد توجه است كه دستور بر انجام و بيا ترك آن رسيده باشد، حتى اگر عملى يك بار شخصى آن را انجام دهد، از جهت حقوقى و فقهى، به ارزيابى گذارده مىشود با اين كه مشتركاتى بين فقه و اخلاق وجود دارد، ولى هر يك از دو علم، از حيثيت و جهت يكسانى بحث نمىكنند. در فقه، بحث از افعال مكلفان است، از جهت تشخيص وظيفه و تعيين حدود و حقوق افراد؛ ولى دراخلاق، موضوع اصلى ارزشهاى اخلاقى و فضايل انسانى، مورد توجه است. آداب مستحبى از نظر فقهى، هيچ گونه الزامى ندارند، امّا همانها رادر رابطه بااصلاح و تهذيب نفس در نظر بگيريم، به گونهاى بايستگى در پى دارند؛ چرا كه بار ارزشى دارند. ممكن است عملى از نظر حقوقى ممنوع نباشد، ليكن در چهار چوب علم اخلاق، ناپسند باشند. نيت بد در فقه و حقوق كيفرى ندارد، و ليك در اخلاق، نيت اصالت دارد و تفاوت كارهاى انسانها به نيتهاى آنان بستگى دارد. چه بسا، عملى روى مصالح اجتماعى يا نيازهاى فردى، صحيح و در فقه مباح باشد، امّا پيامدهاى ناگوار اخلاقى داشته باشد. گاهى انسان، ناگزير است كه دروغ بگويد و غيبت كند. اين، بى گمان اثر روحى بدى روى شخص مىگذارد، هر چند در فقه رواست.
و از اين روى، انسان اگر بتواند در موارد ضرورت نيز دروغ نگويد، بهتر است.
سفارش علماى اخلاق در عمل به تو ريه، براى پرهيز از آثار بد دروغ است. تجرّى اگر خلاف شرع هم نباشد، پيامدهاى ناگوارى در روح و روان آدمى به جاى مىگذارد.
امير المؤمنين على(ع) حتى به خاطر مصلحت نيز، دروغ نمىگفت. زمانى كه عبد الرحمان بن عوف، پيشنهاد كرد كه خلافت را بپذيرد به شرط اين كه برابر سيره دو خليفه پيش عمل كند، امير المؤمنين (ع) اين شرط را نپذيرفت (۲۰) و خلافت به عثمان واگذار شد.
برخى ضد ارزشها، مانند: دروغ، غيبت، تهمت و فحش در فقه و اخلاق منع شدهاند، ليكن، ملاك بحث در اين دو يكسان نيست. علم فقه جنبه حقوقى موضوع را به عهده دارد و علم اخلاق، بعد ارزشى آن را. غيبت، در فقه حرام و موجب هتك حرمت است و در اخلاق، نوعى بيمارى روحى به حساب مىآيد كه جلو تعالى انسان را مىگيرد. تهمت و فحش و نسبتهاى ناروا در فقه، سبب تعزير و حد است و در اخلاق، شخص را بى قيد و بند و غير مهذب بار مىآورد.
در آن بخش از مسائل فقهى كه جنبه عبادى دارند، همانندى بيشترى بين فقه و اخلاق وجود دارد. همان گونه كه نيت در اخلاق اصالت دارد، در عبادات نيز از اركان اصلى عمل است. نمازى كه ريائى باشد بى ارزش است؛ چرا كه وسيله نزديك شدن به حق ارزش است، بلكه دورى از حق را به دنبال دارد.
برخى كارها كه جنبه حقوقى دارند و انجام آن در روان انسان تأثير مثبت يا منفى مىگذارند، عنوان اخلاقى و ارزشى نيز پيدا مىكنند و به گونهاى تلازم بين جنبه حقوقى و جنبه اخلاقى آن وجود دارد. در چنين مواردى براى از بين بردن بعد حقوقى موضوع، در آغاز بعد ارزشى و اخلاقى آن را دگر گون مىسازند. اين مسأله، در موضوعات اجتماعى و اخلاق عمومى، بيشتر محسوس است.(۲۱)
غرب، كه امروز گرفتار بحران اخلاقى شده، از آن جهت است كه ارزشها را وارونه ساخته است.
غربيان، خدا و اخلاق را از انسانها گرفتهاند و در نتيجه بعد حقوقى آن را نيز از بين بردهاند. وقتى كه حجاب ضد ارزش باشد، از جهت حقوقى، خود را موظف به بيرون راندن دانشآموزان با حجاب مىدانند.
زمانى كه كارهاى ناساز با پاكدامنى، بار منفى خود را از دست مىدهد، مشكل حقوقى آنها نيز حل مىگردد.
از نظر متفكران غرب، اگر مقرراتى را مجلس با تشريفات خاصى تصويب كند و مراجع صلاحيت دار قضايى ضامن اجراى آن شوند، در آن گاه، افراد با قانون سرو كار دارند و مسأله حقوق مطرح مىشود. امّا اگر اصول غير مدون وجود داشته باشد كه جامعه آن را پذيرفته و يا رد كرده، جنبه اخلاقى پيدا مىكند. برابر اين ديدگاه:
«اخلاق، مجموعهاى از قوانين غير رسمى است. اصول كلى اخلاقى، چيزى جز قواعد پذيرفته شده رفتار اجتماعى و احكام ويژه اخلاقى نيز چيزى جز كار برد آن احكام در مواردى خاص نيستند.(۲۲)»
برابر اين ديدگاه، اخلاق مقررات اجتماعى غير رسمى است كه شناسه خاصى در جامعه دارد و اين، با آنچه در فقه و اخلاق اسلامى مطرح است، فاصله دارد.
حوزه و علم اخلاق
عالمان وارسته حوزه از ديرباز، رويكرد اساسى به تهذيب نفس و علم اخلاق داشتند.
آموزش اخلاقى، در كنار احكام و عقائد ركن مهمى از مباحث حوزههاى علميه بوده است. درسهاى اخلاق و نوشتن دستور العملهاى اخلاقى و كتابهاى اخلاقى رايج بوده است و به خاطر اين اهتمام جدّى، انسانهاى وارستهاى تربيت شدهاند كه هر يك، اسوهاى بودهاند براى حوزويان و ديگر مردم.
امّا اكنون، بهاى لازم به اخلاق داده نمىشود و بسان ديگر علوم حوزوى به آن توجه نمىگردد. بحثها و درسها اخلاق، كم فروغ شده است و تحقيقات لازم و بايسته در اين علم انجام نمىگيرد و ناهنجاريهايى كه گاهى ديده مىشود، ريشه يابى نمىشوند گر چه ساعاتى در روزهاى پايانى هفته، براى درس اخلاق در نظر گرفته شده، اما برنامه ريزى دقيقى در اين زمينه انجام نگرفته و متن خاصى براى آموزش علم اخلاق تدوين نشده است.
آموزش اخلاق، به استادان پرهيز گارى واگذار مىشود كه با شيوه مورد پذيرش خود، به آموزش مسائل اخلاقى مىپردازند و كارى ندارند كه اين شيوه، چقدر كار آيى دارد و چقدر در نفوس تأثير مىگذارد و سبب دگرگونى مىشود و…
البته، اين درسها در مواردى كارساز و مفيدند؛ امّا بهره ورى از آنها براى همه كس ميسور نيست و در همه جا كار آيى ندارد و طلبه را در گوناگون عرصههاى زندگى به كار نمىآيد، از اين روى طلاب، گرايش جدّى براى حضور در اين درسها، از خود نشان نمىدهند.
با اين حال، كسى به فكر نيفتاده كه درسهاى اخلاقى را از اين حالت به در آورد و رونقى به آنها بخشد و روحى در آنها بدمد كه در زندگى امروز، نفشى داشته باشند.
شگفت اين كه در روزگار ملا صالح مازندرانى نيز، حوزهها گرفتار اين مشكل بودهاند و اين عالم وارسته زبان به شكوه گشوده و از وضع اسف بار دانش اخلاق چنين گزارش مىداده است:
«شگفت است كه مردم، دانش اخلاق و عمل به آن را ترك كردهاند و بر اين گمانند كه سعادت اخروى در اعمال ظاهرى است. و يك دهم آنچه كه به پاكى از نجاسات همّت مىگمارند، به تزكيه نفس خود، توجه ندارند و اين از بلاهاى گمراه كننده است… . اگر مىبينيم مردم، به مسائل فقهى بيشتر روى مىآورند، به جهت نزديك بودن اين مسائل به امور محسوس است و از اين روى، مىپندارند به فقه، بيشتر از اخلاق نياز دارند.(۲۳)»
مشكلى را كه ملا صالح مازندرانى مطرح كرده، مشكل امروز حوزه نيز هست. در حوزه، اهتمامى كه به فقه داده مىشود، به علم اخلاق و تهذيب نفس در حوزه خطر ناك و فاجعه آفرين است. روحانيانى كه زمينه ورود آنان به اجتماع فراهم آمده، بيشتر در معرض وسوسههاى شيطانى قرار مىگيرند و امكان لغزش آنان زياد است؛ از اين روى، براى تهذيب خود، اصلاح اجتماع، ارائه مكتب اخلاقى اسلام و تبيين برترى آن نسبت به مكتبهاى اخلاقى ديگر، بايد به دانش اخلاق بسيار اهميت بدهند و به تدوين دقيق آن، همّت بگمارند.
لزوم آموزش علم اخلاق
علم، ارزش ذاتى دارد و ملاك برترى است. علم، توانايى و محبوبيت مىآورد، پيروى مردم را در پى دارد، قدرت آفرين است، نفوذ بر مردم راسبب مىگردد و افراد را به جايگاه اجتماعى و سياسى والا مىرساند.
صاحب دانش، چه در حوزه باشد و چه در دانشگاه، چه در بين روشنفكران باشد و چه در بين روحانيان، اين ويژگيها را مىيابد.
حال، اگر اين عالم خود ساخته نباشد و به تهذيب نفس نپرداخته باشد، چه خواهد كرد؟ آيا به جاى خدمت، خيانت نخواهد كرد؟ به جاى عدالت، ظلم نخواهد گستراند؟ به جاى تبيين حقايق دينى، به تحريف آنها دست نخواهد زد به جاى جذب مردم به دين، سبب دورى آنان از دين، نخواهد شد؟
آرى، اگر عالمى خود ساخته نباشد و وارد اجتماع شود، خطر ناك خواهد بود.
لغزش يك عالم انحراف گروه زيادى را در پى دارد. مذهبهاى انحرافى و مكتبهاى الحادى، هميشه از انديشه عالمان ناپاكيزه نشأت گرفته است.
امير المؤمنين (ع) مىفرمايد:
«زلّة العالم كانكسار السفينة تغرق و تغرق(۲۴)»
لغزش دانشمند، مانند واژونى كشتى است، همراهان را غرق مىكند و خود نيز غرق مىشود.
لغزش عالم، نابودى ديگران را در پى دارد. گرفتارى بشر، به خاطر ضعف اخلاق و نامهذب بودن آگاهان است.
به گفته امام خمينى:
گرفتارى همه ما براى اين است كه ما تزكيه نشدهايم، تربيت نشدهايم. عالم شدند، تربيت نشدند، دانشمند شدهاند، تربيت نشدهاند. تفكراتشان عميق است، لكن تربيت نشدهاند و آن خطرى كه از عالمى كه تربيت نشده است بر بشر وارد مىشود، آن خطر از خطر مغول بالاتر است… .
اگر نفوس تزكيه نشده و تربيت نشده وارد بشوند در هر صحنه، در صحنه توحيد در صحنه معارف الهى، در صحنه فلسفه، در صحنه فقه و فقاهت، در صحنه سياست در هر صحنهاى وارد بشود، اشخاصى كه تزكيه نشدند و تصفيه نشدند و از اين شيطان باطن رها نشدند خطر اينها بر بشر از خطرهاى بزرگ است.(۲۵)»
بنابراين، نياز به علم اخلاق و تهذيب نفس و تصفيه روح و روان براى تمام كسانى كه دانش مىآموزند، ضرورى است.
فراگير دانش اخلاق در حوزه، فقط براى اصلاح و تهذيب افراد حوزوى يست، بلكه فراگيرى آن براى انجام رسالتى است كه حوزويان در ارشاد و راهنمايى مردم دارند. عالم حوزوى وظيفه دارد با ناهنجاريهاى اخلاقى مبارزه كند و محيط سالم و متناسب با جامعه اسلامى به وجود آورد. و اين، به طرح و برنامه و تدوين مسائل ناب اخلاقى و بررسى راههاى پياده كردن و رواج دادن ارزشها، در بين روحانيان و مردم نياز دارد.
انگيزههاى بى توجهى به علم اخلاق
علم اخلاق، در فرهنگ اسلامى در بعد عملى از موفقيتهايى برخوردار بوده است و اساتيد و معلمان اخلاق در تهذيب و تربيت شاگردان خويش، تلاش فراوانى داشتهاند و انسانهاى والا و بزرگوارى پرورش دادهاند، اما از بعد نظرى مباحث آن مستقلاً مورد توجه قرار نگرفته است. از اين روى، خوارزمى(م:۳۷۲) در مفاتيح العلوم و ابن خلدون(م:۸۰۸) در مقدمه، اخلاق را در رديف علوم نياوردهاند و آنچه ديگران مطرح كردهاند، تقسيماتى است كه از ارسطو مانده است. گر چه مايههاى اصلى و اساسى مباحث علم اخلاق در فرهنگ اسلامى وجود دارد و مباحث حسن و قبح و خير و شر در كلام مطرح بوده، ولى در قالب علم اخلاق و فلسفه آن مطرح نشده است كه هم نياز حوزه را بر آورده سازد و هم در جامعه كارساز باشد.
بى توجهى به علم اخلاق، انگيزههاى گوناگونى مىتواند داشته باشد كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
.۱ از آن جا كه در آيات و روايات، تأكيد فراوان بر خو گرفتن به اخلاق حسنه شده و بسيار از اخلاق نيك و بد و خويهاى شايسته و ناشايسته سخن رفته، برخى بر اين تصورند كه با توجه به اين آيات و روايات، نيازى به بررسى علمى اخلاق و روشمند ساختن آن نداريم.
در درس اخلاق، اگر آيات و رواياتى ارائه گردد و حكايتها و مثالهايى از سيره بزرگان، افزوده شود، كفايت مىكند.
همين شيوه را درباره افراد هم مىتوان به كاربرد و با پند و اندرز آنان را تحت تأثير قرار داد و با اخلاق اسلامى آشنا كرد.
اين شيوه، به خاطر تأثير نسبى كه در نفوس داشته، سبب شده است كه بحثهاى نظرى علم اخلاق، به بوته فراموشى نهاده شود.
اين شيوه، گر چه ممكن است بر گروهى تأثير نهد(۲۶)، ولى جانشين علم اخلاق نمىشود.
.۲ دانشمندان و فلاسفه اسلامى كه درباره علم اخلاق آثارى از خود به جاى گذاردهاند، مانند:
# ابن مسكويه رازى، نويسنده:«تهذيب الاخلاق و طهارةالاعراق».
# خواجه نصير الدين طوسى نويسنده:«اخلاق ناصرى»
# نراقى نويسنده «جامع السعادات»
ديدگاههاى ارسطو را درباره علم اخلاق پذيرفتهاند و علم اخلاق اسلامى رامساوى و همسو با اخلاق ارسطويى دانستهاند. اين ديدگاه، در حوزهها، پذيرفته شده؛از اين روى اخلاق برنخاسته و نظر جديدى عرضه نداشته است.
وقتى روى مسائل دانشى بحث نشود و مخالفان و موافقان ديدگاههاى خود را مطرح نكنند، كم كم آن دانش، از حوزه دانش بيرون مىرود و توجهى به آن نمى شود.
به نظر مىرسد در پذيرش اخلاق ارسطويى در حوزه اسلامى، عواملى چند، نقش داشتهاند، از جمله:
# برابر بودن موارد اخلاق ارسطويى با آيات و روايات.
# نبوغ و سيطره عملى وى بر جهان اسلام.
# تصور اعتقاد وى به خدا، بسان عقيده و باور مسلمانان.
اين تصور، به گونه جدّى بوده كه مسلمانان، وى را پيامبر دانستهاند و حديثى هم در اين باره به پيامبر(ص) نسبت دادهاند:
«او، پيامبر بود؛ امّا مردم نمىدانستند».
سر منشأ باور دانشمندان مسلمان، اين بود كه آنان، كتاب «اثولوجيا(۲۷)» را كه نوشته افلوطين موحّد بود، از ارسطاطاليس مىدانستند(۲۸).
ملا صدرا، در موارد گوناگون، كه گاهى از آن به عنوان: «ربوبيات(۲۹)» ياد مىكند، به معلم اول، ارسطو نسبت مىدهد(۳۰).
قاضى سعيد قمى، در آغاز تعليقات خود بر كتاب «اثولوجيا» آورده است:
«هذه تعليقات اجترأت فى تنميقها على الرسالة الموروثة من معلم الحكمة و مؤسس قوانين الفلاسفه، العظيم ارسطاطاليس الذى نقل اهل العلم الموثوق بروايتهم ان نبيّنا، سيد المرسلين، صلى الله عليه و آله، قال فيه: «انه كان نبيّاً قد جهله قومه» ايضاً نقلوا عن النبى، صلى الله عليه و آله، انه سئل عن ارسطاطاليس، فقال: «لو ادركنى لاستفاد منى «و يستفاد منه غاية علمه(۳۱)»
اينها، تعليقاتى است كه جسارت كردم در آراستن آنها بر رسالة به جاى مانده از معلم حكمت و مؤسس قواعد فلسفى، ارسطوى بزرگ. كسى كه اهل علم، اطمينان به روايتشان داريم، نقل كردهاند: پيامبر ما، سرور فرستادگان، دربارهاش فرموده است:
«او پيامبرى بوده كه مردمش او را نمىشناختند.»
نقل كردهاند كه: از حضرتش درباره ارسطو سؤال شد، فرمود:«اگر مرا درك مىكرد از من بهره علمى مىبرد» اينها همه نشانه توانائى علمى اوست.