علم اخلاق


http://rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/ordibehesht/11/dmkg05.jpg

علم اخلاق

اخلاق و روان شناسى‏

 

از آن جا که در علم اخلاق، از زیست شایسته و رفتار بایسته سخن مى‏رود، شاید تصور شود که اخلاق، با روان‏شناسى یکى هستند؛ چرا که هر دو علم، به کاوش در رفتار آدمى مى‏پردازند. ولى باید توجه داشت که این دو علم، دو حوزه کارى جداى از یکدیگر دارند. روان‏شناسى در رفتار موجود اشخاص تحقیق مى‏کند(۱۷)و اخلاق از رفتار بایسته سخن مى‏گوید.

اخلاق، از بایدها سخن مى‏گوید و روان‏شناسى هستها را پى‏گیرى مى‏کند.

روان‏شناسى از تیز هوشى، قدرت یادگیرى، استعداد هنرى و ذاتى فرد بحث مى‏کند که صفات«شخصیت» اوست، ولى اخلاق از ویژگیهاى خلق و خوى فرد سخن مى‏گوید.

روشن است که علم اخلاق. مى‏تواند در تحقیقات خود از روان‏شناسى بهره برد و به درمان افراد فساد بپردازد.

زمانى که شخصى حسد مى‏ورزد، یا خود بزرگ بین است و… تنها در چنگ خویهاى ناروا گرفتار نیامده، بلکه به بیمارى روانى نیز، دچار آمده است. بیمارى که بازتابهاى خاصى را در پى دارد.

غیبت، خویى است ضد اخلاقى و غیبت کننده، بیمار نیز هست. سلامتى روانى ندارد. او راکینه‏ها، عقده‏ها و ناکامیها به این سوى مى‏رانند:

«الغیبه جهد العاجز»(۱۸)

غیبت تلاش افراد ناتوان است‏

بنابراین پستى اخلاقى بیمارى روانى است که با کمک روان‏شناسى مى‏توان این رفتار ناشایست را درمان کرد و به انگیزه‏هاى آن پى برد. از این روى، بین علم اخلاق و روان‏شناسى پیوندى وجود دارد که در درمان اخلاق نا پسند و براى اصلاح افراد، مى‏توان از این دو دانش بهره برد.

روان شناسان جدید، از آن رو که در مطالعات خویش، روش علوم تجربى را به کار مى‏گیرد، آن بخشى از مسائل روانى را بررى مى‏کنند که امکان مشاهده و بررسى موضوعى آنها وجود دارد و از تحقیق در بسیارى از پدیده‏هاى روانى که در محدوده مشاهده و آزمون تجربى نمى‏گنجد، اجتناب مى‏کنند. از این روى، کار بررسى در مورد خود «نفس» را کنار گذاشته‏اند، چون روان در خور آزمایش نیست.

اینان، تحقیقات خود را متمرکز در رفتار آدمى کرده‏اند که در خور رؤیت و ارزیابى است. این، سبب شده که فقط به بعد حیوانى انسان توجه کنند و بعد معنوى وى رااز یاد ببرند وبه گفته علماى اخلاق، بعد «ملکى» انسان را، که انسانیت وى به آن است، فراموش کنند.

اریک فروم در انتقاد از روان‏شناسى جدید مى‏نویسد:

«روان‏شناسى به پدیده‏هاى اصلى روانى، مانند: محبّت، عقل، شعور و آگاهى و ارزشها که انسان را کاملاً از موجودات دیگر متمایز مى‏سازند، توجهى نمى‏کند.(۱۹)»

بنابراین، محدوده علمى اخلاق و روان‏شناسى یکسان نیست، با این حال مشترکانى دارند و در برخى موارد به کمک یکدیگر نیاز دارند.

اخلاق و فقه‏

علم اخلاق، درباره نفس و رفتار برخاسته از آنها سخن مى‏گوید و علم فقه، به کارهاى مکلفان مى‏پردازد. بنابراین، این دو علم، به گونه‏اى اشتراک دارند.

در علم اخلاق، «رفتار» از آن جهت که بار ارزشى دارد و آشکار کننده سرشت فرد است، مورد بررسى قرار مى‏گیرد و اگر عملى، گاهى اتفاق بیفتد، از جهت علم اخلاق مورد توجه نیست. اما در فقه، رفتارى مورد توجه است که دستور بر انجام و بیا ترک آن رسیده باشد، حتى اگر عملى یک بار شخصى آن را انجام دهد، از جهت حقوقى و فقهى، به ارزیابى گذارده مى‏شود با این که مشترکاتى بین فقه و اخلاق وجود دارد، ولى هر یک از دو علم، از حیثیت و جهت یکسانى بحث نمى‏کنند. در فقه، بحث از افعال مکلفان است، از جهت تشخیص وظیفه و تعیین حدود و حقوق افراد؛ ولى دراخلاق، موضوع اصلى ارزشهاى اخلاقى و فضایل انسانى، مورد توجه است. آداب مستحبى از نظر فقهى، هیچ گونه الزامى ندارند، امّا همانها رادر رابطه بااصلاح و تهذیب نفس در نظر بگیریم، به گونه‏اى بایستگى در پى دارند؛ چرا که بار ارزشى دارند. ممکن است عملى از نظر حقوقى ممنوع نباشد، لیکن در چهار چوب علم اخلاق، ناپسند باشند. نیت بد در فقه و حقوق کیفرى ندارد، و لیک در اخلاق، نیت اصالت دارد و تفاوت کارهاى انسانها به نیتهاى آنان بستگى دارد. چه بسا، عملى روى مصالح اجتماعى یا نیازهاى فردى، صحیح و در فقه مباح باشد، امّا پیامدهاى ناگوار اخلاقى داشته باشد. گاهى انسان، ناگزیر است که دروغ بگوید و غیبت کند. این، بى گمان اثر روحى بدى روى شخص مى‏گذارد، هر چند در فقه رواست.

و از این روى، انسان اگر بتواند در موارد ضرورت نیز دروغ نگوید، بهتر است.

سفارش علماى اخلاق در عمل به تو ریه، براى پرهیز از آثار بد دروغ است. تجرّى اگر خلاف شرع هم نباشد، پیامدهاى ناگوارى در روح و روان آدمى به جاى مى‏گذارد.

امیر المؤمنین على(ع) حتى به خاطر مصلحت نیز، دروغ نمى‏گفت. زمانى که عبد الرحمان بن عوف، پیشنهاد کرد که خلافت را بپذیرد به شرط این که برابر سیره دو خلیفه پیش عمل کند، امیر المؤمنین (ع) این شرط را نپذیرفت (۲۰) و خلافت به عثمان واگذار شد.

برخى ضد ارزشها، مانند: دروغ، غیبت، تهمت و فحش در فقه و اخلاق منع شده‏اند، لیکن، ملاک بحث در این دو یکسان نیست. علم فقه جنبه حقوقى موضوع را به عهده دارد و علم اخلاق، بعد ارزشى آن را. غیبت، در فقه حرام و موجب هتک حرمت است و در اخلاق، نوعى بیمارى روحى به حساب مى‏آید که جلو تعالى انسان را مى‏گیرد. تهمت و فحش و نسبتهاى ناروا در فقه، سبب تعزیر و حد است و در اخلاق، شخص را بى قید و بند و غیر مهذب بار مى‏آورد.

در آن بخش از مسائل فقهى که جنبه عبادى دارند، همانندى بیشترى بین فقه و اخلاق وجود دارد. همان گونه که نیت در اخلاق اصالت دارد، در عبادات نیز از ارکان اصلى عمل است. نمازى که ریائى باشد بى ارزش است؛ چرا که وسیله نزدیک شدن به حق ارزش است، بلکه دورى از حق را به دنبال دارد.

برخى کارها که جنبه حقوقى دارند و انجام آن در روان انسان تأثیر مثبت یا منفى مى‏گذارند، عنوان اخلاقى و ارزشى نیز پیدا مى‏کنند و به گونه‏اى تلازم بین جنبه حقوقى و جنبه اخلاقى آن وجود دارد. در چنین مواردى براى از بین بردن بعد حقوقى موضوع، در آغاز بعد ارزشى و اخلاقى آن را دگر گون مى‏سازند. این مسأله، در موضوعات اجتماعى و اخلاق عمومى، بیشتر محسوس است.(۲۱)

غرب، که امروز گرفتار بحران اخلاقى شده، از آن جهت است که ارزشها را وارونه ساخته است.

غربیان، خدا و اخلاق را از انسانها گرفته‏اند و در نتیجه بعد حقوقى آن را نیز از بین برده‏اند. وقتى که حجاب ضد ارزش باشد، از جهت حقوقى، خود را موظف به بیرون راندن دانش‏آموزان با حجاب مى‏دانند.

زمانى که کارهاى ناساز با پاکدامنى، بار منفى خود را از دست مى‏دهد، مشکل حقوقى آنها نیز حل مى‏گردد.

از نظر متفکران غرب، اگر مقرراتى را مجلس با تشریفات خاصى تصویب کند و مراجع صلاحیت دار قضایى ضامن اجراى آن شوند، در آن گاه، افراد با قانون سرو کار دارند و مسأله حقوق مطرح مى‏شود. امّا اگر اصول غیر مدون وجود داشته باشد که جامعه آن را پذیرفته و یا رد کرده، جنبه اخلاقى پیدا مى‏کند. برابر این دیدگاه:

«اخلاق، مجموعه‏اى از قوانین غیر رسمى است. اصول کلى اخلاقى، چیزى جز قواعد پذیرفته شده رفتار اجتماعى و احکام ویژه اخلاقى نیز چیزى جز کار برد آن احکام در مواردى خاص نیستند.(۲۲)»

برابر این دیدگاه، اخلاق مقررات اجتماعى غیر رسمى است که شناسه خاصى در جامعه دارد و این، با آنچه در فقه و اخلاق اسلامى مطرح است، فاصله دارد.

حوزه و علم اخلاق‏

عالمان وارسته حوزه از دیرباز، رویکرد اساسى به تهذیب نفس و علم اخلاق داشتند.

آموزش اخلاقى، در کنار احکام و عقائد رکن مهمى از مباحث حوزه‏هاى علمیه بوده است. درسهاى اخلاق و نوشتن دستور العملهاى اخلاقى و کتابهاى اخلاقى رایج بوده است و به خاطر این اهتمام جدّى، انسانهاى وارسته‏اى تربیت شده‏اند که هر یک، اسوه‏اى بوده‏اند براى حوزویان و دیگر مردم.

امّا اکنون، بهاى لازم به اخلاق داده نمى‏شود و بسان دیگر علوم حوزوى به آن توجه نمى‏گردد. بحثها و درسها اخلاق، کم فروغ شده است و تحقیقات لازم و بایسته در این علم انجام نمى‏گیرد و ناهنجاریهایى که گاهى دیده مى‏شود، ریشه یابى نمى‏شوند گر چه ساعاتى در روزهاى پایانى هفته، براى درس اخلاق در نظر گرفته شده، اما برنامه ریزى دقیقى در این زمینه انجام نگرفته و متن خاصى براى آموزش علم اخلاق تدوین نشده است.

آموزش اخلاق، به استادان پرهیز گارى واگذار مى‏شود که با شیوه مورد پذیرش خود، به آموزش مسائل اخلاقى مى‏پردازند و کارى ندارند که این شیوه، چقدر کار آیى دارد و چقدر در نفوس تأثیر مى‏گذارد و سبب دگرگونى مى‏شود و…

البته، این درسها در مواردى کارساز و مفیدند؛ امّا بهره ورى از آنها براى همه کس میسور نیست و در همه جا کار آیى ندارد و طلبه را در گوناگون عرصه‏هاى زندگى به کار نمى‏آید، از این روى طلاب، گرایش جدّى براى حضور در این درسها، از خود نشان نمى‏دهند.

با این حال، کسى به فکر نیفتاده که درسهاى اخلاقى را از این حالت به در آورد و رونقى به آنها بخشد و روحى در آنها بدمد که در زندگى امروز، نفشى داشته باشند.

شگفت این که در روزگار ملا صالح مازندرانى نیز، حوزه‏ها گرفتار این مشکل بوده‏اند و این عالم وارسته زبان به شکوه گشوده و از وضع اسف بار دانش اخلاق چنین گزارش مى‏داده است:

«شگفت است که مردم، دانش اخلاق و عمل به آن را ترک کرده‏اند و بر این گمانند که سعادت اخروى در اعمال ظاهرى است. و یک دهم آنچه که به پاکى از نجاسات همّت مى‏گمارند، به تزکیه نفس خود، توجه ندارند و این از بلاهاى گمراه کننده است… . اگر مى‏بینیم مردم، به مسائل فقهى بیشتر روى مى‏آورند، به جهت نزدیک بودن این مسائل به امور محسوس است و از این روى، مى‏پندارند به فقه، بیشتر از اخلاق نیاز دارند.(۲۳)»

مشکلى را که ملا صالح مازندرانى مطرح کرده، مشکل امروز حوزه نیز هست. در حوزه، اهتمامى که به فقه داده مى‏شود، به علم اخلاق و تهذیب نفس در حوزه خطر ناک و فاجعه آفرین است. روحانیانى که زمینه ورود آنان به اجتماع فراهم آمده، بیشتر در معرض وسوسه‏هاى شیطانى قرار مى‏گیرند و امکان لغزش آنان زیاد است؛ از این روى، براى تهذیب خود، اصلاح اجتماع، ارائه مکتب اخلاقى اسلام و تبیین برترى آن نسبت به مکتبهاى اخلاقى دیگر، باید به دانش اخلاق بسیار اهمیت بدهند و به تدوین دقیق آن، همّت بگمارند.

لزوم آموزش علم اخلاق‏

علم، ارزش ذاتى دارد و ملاک برترى است. علم، توانایى و محبوبیت مى‏آورد، پیروى مردم را در پى دارد، قدرت آفرین است، نفوذ بر مردم راسبب مى‏گردد و افراد را به جایگاه اجتماعى و سیاسى والا مى‏رساند.

صاحب دانش، چه در حوزه باشد و چه در دانشگاه، چه در بین روشنفکران باشد و چه در بین روحانیان، این ویژگیها را مى‏یابد.

حال، اگر این عالم خود ساخته نباشد و به تهذیب نفس نپرداخته باشد، چه خواهد کرد؟ آیا به جاى خدمت، خیانت نخواهد کرد؟ به جاى عدالت، ظلم نخواهد گستراند؟ به جاى تبیین حقایق دینى، به تحریف آنها دست نخواهد زد به جاى جذب مردم به دین، سبب دورى آنان از دین، نخواهد شد؟

آرى، اگر عالمى خود ساخته نباشد و وارد اجتماع شود، خطر ناک خواهد بود.

لغزش یک عالم انحراف گروه زیادى را در پى دارد. مذهبهاى انحرافى و مکتبهاى الحادى، همیشه از اندیشه عالمان ناپاکیزه نشأت گرفته است.

امیر المؤمنین (ع) مى‏فرماید:

«زلّه العالم کانکسار السفینه تغرق و تغرق(۲۴)»

لغزش دانشمند، مانند واژونى کشتى است، همراهان را غرق مى‏کند و خود نیز غرق مى‏شود.

لغزش عالم، نابودى دیگران را در پى دارد. گرفتارى بشر، به خاطر ضعف اخلاق و نامهذب بودن آگاهان است.

به گفته امام خمینى:

گرفتارى همه ما براى این است که ما تزکیه نشده‏ایم، تربیت نشده‏ایم. عالم شدند، تربیت نشدند، دانشمند شده‏اند، تربیت نشده‏اند. تفکراتشان عمیق است، لکن تربیت نشده‏اند و آن خطرى که از عالمى که تربیت نشده است بر بشر وارد مى‏شود، آن خطر از خطر مغول بالاتر است… .

اگر نفوس تزکیه نشده و تربیت نشده وارد بشوند در هر صحنه، در صحنه توحید در صحنه معارف الهى، در صحنه فلسفه، در صحنه فقه و فقاهت، در صحنه سیاست در هر صحنه‏اى وارد بشود، اشخاصى که تزکیه نشدند و تصفیه نشدند و از این شیطان باطن رها نشدند خطر اینها بر بشر از خطرهاى بزرگ است.(۲۵)»

بنابراین، نیاز به علم اخلاق و تهذیب نفس و تصفیه روح و روان براى تمام کسانى که دانش مى‏آموزند، ضرورى است.

فراگیر دانش اخلاق در حوزه، فقط براى اصلاح و تهذیب افراد حوزوى یست، بلکه فراگیرى آن براى انجام رسالتى است که حوزویان در ارشاد و راهنمایى مردم دارند. عالم حوزوى وظیفه دارد با ناهنجاریهاى اخلاقى مبارزه کند و محیط سالم و متناسب با جامعه اسلامى به وجود آورد. و این، به طرح و برنامه و تدوین مسائل ناب اخلاقى و بررسى راههاى پیاده کردن و رواج دادن ارزشها، در بین روحانیان و مردم نیاز دارد.

انگیزه‏هاى بى توجهى به علم اخلاق‏

علم اخلاق، در فرهنگ اسلامى در بعد عملى از موفقیتهایى برخوردار بوده است و اساتید و معلمان اخلاق در تهذیب و تربیت شاگردان خویش، تلاش فراوانى داشته‏اند و انسانهاى والا و بزرگوارى پرورش داده‏اند، اما از بعد نظرى مباحث آن مستقلاً مورد توجه قرار نگرفته است. از این روى، خوارزمى(م:۳۷۲) در مفاتیح العلوم و ابن خلدون(م:۸۰۸) در مقدمه، اخلاق را در ردیف علوم نیاورده‏اند و آنچه دیگران مطرح کرده‏اند، تقسیماتى است که از ارسطو مانده است. گر چه مایه‏هاى اصلى و اساسى مباحث علم اخلاق در فرهنگ اسلامى وجود دارد و مباحث حسن و قبح و خیر و شر در کلام مطرح بوده، ولى در قالب علم اخلاق و فلسفه آن مطرح نشده است که هم نیاز حوزه را بر آورده سازد و هم در جامعه کارساز باشد.

بى توجهى به علم اخلاق، انگیزه‏هاى گوناگونى مى‏تواند داشته باشد که به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

.۱ از آن جا که در آیات و روایات، تأکید فراوان بر خو گرفتن به اخلاق حسنه شده و بسیار از اخلاق نیک و بد و خویهاى شایسته و ناشایسته سخن رفته، برخى بر این تصورند که با توجه به این آیات و روایات، نیازى به بررسى علمى اخلاق و روشمند ساختن آن نداریم.

در درس اخلاق، اگر آیات و روایاتى ارائه گردد و حکایتها و مثالهایى از سیره بزرگان، افزوده شود، کفایت مى‏کند.

همین شیوه را درباره افراد هم مى‏توان به کاربرد و با پند و اندرز آنان را تحت تأثیر قرار داد و با اخلاق اسلامى آشنا کرد.

این شیوه، به خاطر تأثیر نسبى که در نفوس داشته، سبب شده است که بحثهاى نظرى علم اخلاق، به بوته فراموشى نهاده شود.

این شیوه، گر چه ممکن است بر گروهى تأثیر نهد(۲۶)، ولى جانشین علم اخلاق نمى‏شود.

.۲ دانشمندان و فلاسفه اسلامى که درباره علم اخلاق آثارى از خود به جاى گذارده‏اند، مانند:

# ابن مسکویه رازى، نویسنده:«تهذیب الاخلاق و طهارهالاعراق».

# خواجه نصیر الدین طوسى نویسنده:«اخلاق ناصرى»

# نراقى نویسنده «جامع السعادات»

دیدگاههاى ارسطو را درباره علم اخلاق پذیرفته‏اند و علم اخلاق اسلامى رامساوى و همسو با اخلاق ارسطویى دانسته‏اند. این دیدگاه، در حوزه‏ها، پذیرفته شده؛از این روى اخلاق برنخاسته و نظر جدیدى عرضه نداشته است.

وقتى روى مسائل دانشى بحث نشود و مخالفان و موافقان دیدگاههاى خود را مطرح نکنند، کم کم آن دانش، از حوزه دانش بیرون مى‏رود و توجهى به آن نمى شود.

به نظر مى‏رسد در پذیرش اخلاق ارسطویى در حوزه اسلامى، عواملى چند، نقش داشته‏اند، از جمله:

# برابر بودن موارد اخلاق ارسطویى با آیات و روایات.

# نبوغ و سیطره عملى وى بر جهان اسلام.

# تصور اعتقاد وى به خدا، بسان عقیده و باور مسلمانان.

این تصور، به گونه جدّى بوده که مسلمانان، وى را پیامبر دانسته‏اند و حدیثى هم در این باره به پیامبر(ص) نسبت داده‏اند:

«او، پیامبر بود؛ امّا مردم نمى‏دانستند».

سر منشأ باور دانشمندان مسلمان، این بود که آنان، کتاب «اثولوجیا(۲۷)» را که نوشته افلوطین موحّد بود، از ارسطاطالیس مى‏دانستند(۲۸).

ملا صدرا، در موارد گوناگون، که گاهى از آن به عنوان: «ربوبیات(۲۹)» یاد مى‏کند، به معلم اول، ارسطو نسبت مى‏دهد(۳۰).

قاضى سعید قمى، در آغاز تعلیقات خود بر کتاب «اثولوجیا» آورده است:

«هذه تعلیقات اجترأت فى تنمیقها على الرساله الموروثه من معلم الحکمه و مؤسس قوانین الفلاسفه، العظیم ارسطاطالیس الذى نقل اهل العلم الموثوق بروایتهم ان نبیّنا، سید المرسلین، صلى الله علیه و آله، قال فیه: «انه کان نبیّاً قد جهله قومه» ایضاً نقلوا عن النبى، صلى الله علیه و آله، انه سئل عن ارسطاطالیس، فقال: «لو ادرکنى لاستفاد منى «و یستفاد منه غایه علمه(۳۱)»

اینها، تعلیقاتى است که جسارت کردم در آراستن آنها بر رساله به جاى مانده از معلم حکمت و مؤسس قواعد فلسفى، ارسطوى بزرگ. کسى که اهل علم، اطمینان به روایتشان داریم، نقل کرده‏اند: پیامبر ما، سرور فرستادگان، درباره‏اش فرموده است:

«او پیامبرى بوده که مردمش او را نمى‏شناختند.»

نقل کرده‏اند که: از حضرتش درباره ارسطو سؤال شد، فرمود:«اگر مرا درک مى‏کرد از من بهره علمى مى‏برد» اینها همه نشانه توانائى علمى اوست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *