زندگينامه ي نيما يوشيج
يوش؛ روستاي كوچكي در دامنههاي سرسبز البرز. سال 1276 است و قاجارها دو دستي سلطنت را چسبيدهاند. اگر چه تكانههاي شديدي در جريان است و عنقريب است كه از دور خارج شوند. انقلاب مشروطيت در راه است.
پاييز، آن قدر رنگ در طبيعت ريخته است كه نخستين نگاههاي «نوزاد» به جاي گريه با حيرت همراه است. اسمش را علي ميگذارند؛ اولين پسر مردي شجاع و عصباني و زني اهل شعر و ادبيات. پدر تار ميزند و به شكار ميرود و گاهي پسر خردش را جلوي خودش، بر اسب مينشاند و به كوه ميزند:
«زندگي بدوي من در بين شبانان و ايلخيبانان گذشت كه به هواي چراگاه به نقاط دور ييلاق – قشلاق ميكنند و شب بالاي كوهها ساعات طولاني با هم به دور آتش جمع ميشوند.»
خواندن و نوشتن را نزد آخوند روستا ميآموزد. در سفري به تهران، به اصرار اقوام نزديكش، در مدرسهي سن لويي نام نويسي ميكند. اما درس خواندنش تعريفي ندارد. با بچهها درگير ميشود.
مدام در انديشهي نقشهاي براي فرار از مدرسه است و به جز نقاشي، نمراتش تعريفي ندارد:
«وضع رفتار و سكنات من، كنارهگيري و حجبي كه مخصوص بچههاي تربيت شده در بيرون شهر است، موضوعي بود كه در مدرسه مسخره بر ميداشت. با خوش رفتاريها و تشويقهاي معلم شاعري به نام «نظام وفا» به وادي شعر كشيده ميشود. شعرهايي به سبك خراساني
ميسرايد. اما اين قالب و نگاه نميتواند او را راضي كند:
«همه چيز در آن يك جور و به طور كلي دور از طبيعت واقع و كمتر مربوط به خصايص شخص گوينده، وصف ميشود» اما مدرسهي سن لويي براي او چيزي بيشتر از يك معلم خوب دارد. يادگيري «زبان فرانسه» از اركان آموزشي اين مدرسه است. در اين ايام كه مقارن با جنگ جهاني اول است، اخبار جنگ را به زبان فرانسه ميخواند و اندك اندك با ادبيات فرانسه و آثار شعراي رمانتيك آشنا ميشود:
«آشنايي با زبان خارجي راه تازه را در پيش چشم من گذاشت» بعد از اتمام دوران تحصيل در ادارهاي مشغول به كار ميشود. ولي زندگي شهري و كار اداري با طبع او سازگار نيست:
«من تمام اين مدت را در شهر اقامت داشتم. مشغول انجام دادن كاري بودم كه مقتضي طبيعت من نبود. با چه كسي ميتوان گفت كه مرتب كردن كاغذ جات يك ادارهي دولتي و سنجاق زدن به آنها براي من كار خوبي نبود.»
سرانجام جست و جوهايش به نتيجه ميرسند. منظومهي بلند «افسانه» را ميسرايد و قسمتي از آن را در هفتهنامهي «قرن بيستم» به چاپ ميرساند. اين نشريه را دوست شاعرش «ميرزادهي عشقي» اداره ميكند.
اين منظومه سرشار از تخيل و توصيفهاي بديعي است كه مخالفان نوگرايي نيز نميتوانند بياعتنا از كنار آن بگذرند: تو دروغي، دروغي دلاويز / تو غمي، يك غم سخت زيبا. يا در جاي ديگر: خس، به صد سال طوفان ننالد / گل، زيك تند باد است بيمار / تومپوشان سخنها كه داري…
افسانه در 1301 سروده و منتشر ميشود و از اين پس نوآوريهاي او كه ديگر نام خودش را به «نيما يوشيج» تغيير داده بوده با شعرهايي ادامه پيدا كرد كه هر كدام از بهترين نمونههاي سبكي محسوب ميشود كه خيلي زود به «شعر نو» معروف شد و شاعران جوان زيادي را به دنبال خود كشيد.
اما ناديده گرفتن قواعد جا افتادهي هزاران ساله، بدون بدخواهي و مخالفت آشكار ادبي جا افتاده و صاحب نام، امكانپذير نشد:
«چيزهايي كه قابل تحسين و توجه عموم واقع ميشوند اغلب اين طور اتفاق افتاده است كه روز قبل بالعموم آنها را رد و تكذيب كردهاند.»
با اين همه نيما راه خود را يافته بود و بدون توجه به بدفهميها و كمفهميهاي اهل ادب به تجربههاي تازهاش ادامه داد: وزن و قافيه را هر چند يك سره به كنار ننهاد، آنها را به شكل تازهاي به كار گرفت. مصرعها كوتاه و بلند ميشوند و كلمات با دقت و وسواس انتخاب ميشوند. هر چند ظاهر بعضي از اشعار، انسجام و استحكام سبك كهن را ندارند، نظم آهنيني در كل شعر جاري است كه مخصوص همان شعر است:
«شعر آزاد سرودن براي من دشوارتر از غير آن است.»
نوآوري نيما فقط در قالب شعري نبود. نوع نگاه او نيز تازه و امروزي بود. همين نگاه تازه بود كه به آن قالب نو منجر شده بود:
«مايهي اصلي اشعارمن رنج من است. به عقيدهي من گويندهي واقعي بايد آن مايه را داشته باشد. من براي رنج خود شعر ميگويم. فرم و كلمات و وزن و قافيه، در همه وقت براي من ابزارهايي بودهاند كه مجبور به عوض كردن آنها بودهام تا با رنج من و ديگران بهتر سازگار باشد.»
«ديگران» بخش قابل توجهي از هستي نيما است. او نميتواند چشمش را بر فقر و درد و رنج و زندگي محنت بار مردم دور و برش بربندد. تا جايي كه به وادي سياست پاي مي گذارد و به فكر قيام و انقلاب ميافتد:
«تا چند روز ديگر از ولايت ميروم. اگر موفق شدم همهمهي تازهاي در اين قسمت البرز به توسط من درخواهد افتاد و اصالت دلاوران كوهستان را به نمايش درخواهم آورد.»
اما به زودي منصرف ميشود و فكر ياغيگري را از سرش بيرون ميكند چون به اين نتيجه ميرسد كه ممكن است بيجهت مردم را به زحمت اندازد.
پس از ازدواجش با «عاليه جهانگير» در سال 1306، چند سالي به شمال ميرود و در بازگشت در مجلهي موسيقي به كار مشغول ميشود و با انتشار مجموعه مقالاتي با عنوان «ارزش احساسات» مباني نظري كارش را هم تبيين ميكند. گاه گاهي هم شعري چاپ ميكند:
«زياد مي نويسم، كم انتشار ميدهم و اين وضع مرا از دور تنبل جلوه ميدهد.»
نيما در شب شانزدهم دي ماه 1338 از بيماري ذات الريه چشم از جهان فروبست. كساني را وصي خودش كرده بود تا بعد از مرگش بر كار انتشار آثارش نظارت كنند. وقتي براي گرفتن دست نويس شاعر به خانهاش در شميران، مراجعه كردند، عاليه خانم كيسهي بزرگي از زيرزمين آورد كه تويش از پاكت سيگار
گرفته تا مقواهاي كج و كوله پيدا ميشد. روي آنها اغلب با مداد رنگي، نابترين نمونههاي شعر معاصر سرزميني نوشته شده بود كه در دنيا به شعر معروف است.
نيما يوشيج
بهمن ۱۳۱۶
«مايهي اصلي اشعارمن رنج من است.»
علي اسفندياري (نيما يوشيج) در 21 آبان 1276 به دنيا آمد و بعدها پايهگذار شعر نو در ايران شد. وي بعد از 64 سال زندگي بر اثر بيماري ذاتالريه درگذشت.
علي اسفندياري كه بعدها نام «نيما يوشيج» را بر خود گذاشت در 21 آبان 1276 شمسي در «يوش» – دهي از بخش نور در شهر آمل- زاده شد. وي پسر بزرگ ابراهيم نوري مردي شجاع از افراد دودمانهاي قديمي شمال ايران بود.
وي در زندگينامهي خود نوشته ، زندگي بدوي من در بين شبانان و ايلخانان گذشت كه به هواي چراگاه به نقاط دور ييلاق قشلاق ميكردند وشبها بالاي كوهها ساعتهاي طولاني دور هم جمع ميشدند .
از تمام دورهي بچگي خود من به جز زد و خوردهاي وحشيانه و چيزهاي مربوط به زندگي كوچنشيني و تفريحات سادهي آنها در آرامش يكنواخت و كور و بيخبر از همه جا چيزي به خاطر ندارم.
نيما در دنباله زندگينامه خود ميافزايد: در همان دهكده كه من متولد شدم خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده ياد گرفتم . او مرا در كوچه دنبال ميكرد و به باد شكنجه ميگرفت ، پاهاي نازك مرا به درختهاي ريشه و گزنهدار ميبست و با تركه ميزد و مرا به ازبر كردن نامههايي كه معمولا اهل خانوادهي دهاتي به هم مي نوشتند ميكرد.اما يك سال كه به شهر آمده بودم اقوام نزديك من مرا به همپاي برادر از خود كوچكترم «لادبن» به يك مدرسه كاتوليك واداشتند.
چنانكه گذشت نيما تا 12 سالگي در «يوش» بود و بعد از آن به تهران آمد ، دورهي دبستان را در مدرسهي «حيات جاويد» گذراند. پدر علي شبها به وي «سياق» ميآموخت و مادرش كه حكاياتي از «هفت پيكر» نظامي و غزلياتي از حافظ حفظ داشت را به وي ميآموخت.
نيما در سپيده دم جواني به دختري دل باخت و اين دلباختگي طليعهي حيات شاعرانهي وي گشت . بعد از شكست در اين عشق به سوي زندگي خانوادگي شتافت و عاشق صفوراي چادرنشين شد و منظومهي جاودانه «افسانه» را پديد آورد
پدر نيما از ازدواج وي با صفورا راضي بود اما صفورا حاضر به آمدن به شهر نشد و ناگزير از هم جدا شدند و دومين شكست او را از پاي درآورد.
نيما بعد از فراغت از تحصيل در مدرسهي سن لويي به كار در وزارت دارايي پرداخت اما بعد از مدتي از اين كار دست كشيد. نيما در نتيجهي آشنايي با زبان فرانسه با ادبيات اروپايي آشنا شد و ابتكار و نوآفريني را از اين رهگذر كسب كرد و به عنوان يكي از پايههاي رهبري سبك نوين قرار گرفت.
اشعار نخستين وي با اينكه در قالب اوزان عروضي ساخته شده است از مضامين نو و تخيلات شاعرانه برخوردار است كه در زمان خود موجب تحولي در شعر گرديد. نيما در آثار بعدي خود اوزان عروضي شعر را ميشكند و شعرش را در چارچوپ وزن و قافيه آزاد ميسازد و راهي تازه در شعر ميآفريند كه به سبك نيمايي مشهور ميشود.
نيما يوشيج در سال 1328 در روابط عمومي و اداره تبليغات وزارت فرهنگ و هنر مشغول به كار شد.
نيما در زمستان سال 1338 و در ششم دي ماه به بيماري ذاتالريه مبتلا و در سن 64 سالگي در تجريش تهران از دنيا رفت.
از آثار نيما ميتوان به مجموعه شعر«قصه رنگ پريده» ، «خون سرد» ،«مطبعهي سعادت»، «فريادها»، «مرقد آقا» ، «كلالههاي خاور» ، «ناقوس» ، «مانلي»، «افسانه»،« مرواريد» ، «اميركبير» ، مجموعه نامههايي با عنوان «كشتي و طوفان» ، «قلمانداز»، «حكايات و خانواده سرباز» ، مجموعه نامههاي «ستارهاي از زمين» ، داستان «توكايي در قفس» ، «آهو و پرندهها»، « حرفهاي همسايه »، «شعر من» ، مجموعه نامههاي «دنيا خانه من است» ،« آب در خوابگه مورچگان » ، «عنكبوت» ، « كندوهاي شبانه »، « شهر صبح شهر شب» و دو سفرنامه و … اشاره كرد.
الف- شعر نو غنائي يا تغزلي و پايه گذاران و پيروان اين شيوه:
از نخستين شاعراني كه شعر نو تغزّلي يا غنائي را رواج مي دهند پرويز ناتل، خانلري، فريدون تولّلي، مجدالدّين ميرفخرائي و محمدعلي اسلامي هستند. از اين ميان محمدعلي اسلامي ندوشن كه امروز در زمرة نويسندگان و محققان است سالهاست كه كار شعر و شاعري را رها كرده است ولي انتشار چند شعر غنائي نو از وي در آن سالها كاري در خور توجه بود و در ترويج اين شيوه اثري به سزا داشت.
1- پرويز خانلري: كه بر ادب گذشتة ايران و نيز ادبيات فرانسوي چيرگي داشت و كار شاعري خود را قصيده و غزل آغاز كرده بود نخستين نقاد و مفسّر شعر تغزلي و غنائي تازه است. وي سالها پيش از آنكه مجلّة سخن را داير كند شعر مي سرايد و با نيما آشنايي دارد. اما پس از چندي كار نقد شعر را بر كار شاعري ترجيح مي دهد و به اظهار نظريه هاي تازه اي دربارة شعر مي پردازد. خانلري در سال 1316 شعر ماه در مرداب در سال 1321 شعر يغماي شب و ظهر را مي سرايد اين اشعار و نظاير آنها در قالب چهار پاره و در حوزة وصف طبيعت بودند.
2- فريدون توللي: بنا به گفتة خودش از همان آغاز كار شعر نو به سراغ نيما مي رود و از خواندن افسانه اثر مي پذيرد و راه خود را پيدا مي كند وي در سال 1319 با سرودن شعر پشيماني به گفتن اشعاري در بافت و قالب جديد مي پردازد و هنگامي كه در سال 1329 مجموعة رها را انتشار مي دهد در پيشگفتاري كه بر آن مي نويسد آشكارا مخالفت خود را با بيان ادبيانه ابراز مي دارد. اما شعر نو از ديد توللي ويژگي هائي دارد. او وزن را در شعر مي پذيرد ولي عقيده دارد كه بايد با حال شعر هم آهنگي داشته باشد يعني وزني كه شاعر برمي گزيند متناسب با حال و هواي شعر باشد. تازگي در مضمونها و استعاره ها و تشبيه ها عدم رعايت صنايع بديهي پرهيز از به كار بردن قافيه ها و رديفهاي دشوار آفرينش تركيبهاي تازه و خوش آهنگ، گزينش بهترين واژه ها و توصيف دقيق احوال و مشاهدات از مطالبي است كه توللي براي شعر نو مي پذيرد اما در حدود ده سال بعد كه مجموعة نافه را منتشر مي كند سخت به نيما و ياران او مي تازد و آنان را ياوه سرا مي خواند در مقدمة نافه مي نويسد كه من به جذبة افسانة نيما دل بر قبول شعر نو نهاده بودم اما راستش را بخواهيد نيما خود ديرگاهي بود تا قالب افسانه را از دست فرو گذاشته و در عوض با سرودن اشعاري كه مصارع كوتاه و بلند آن لبريز از مبهمات بود چنين مي پنداشت كه با عرضه كردن اين كلاه گره پيچ رسالت خود را در باب تحول شعر پايان برده است. بدينسان توللي پيوند خود را با نيما مي گسلد و شيوة خود و گروهي را كه بدان گرايش دارد نوپردازان راستين مي خواند و شالودة تلاش خود را بر مرده ريگ شعر كهن استوار مي سازد. با اينهمه فريدون توللي را از جهت محتواي غنائي و عاشقانه بايد بنيانگذار شعر نو تغزلي خواند تصوير در شعر وي اهميت فراوان دارد و مي توان گفت كه شعر توللي تا اندازه اي شعر تصويري است اما تصويرهاي او در عين زيبايي و درخشندگي و آفرينندگي تا حدي دور از تجربيات عيني شاعر است.
پيروان شعر نو تغزلي يا غنائي:
شعر نو تغزلي ريشه در افسانة نيما دارد اما بنيانگذار واقعي فريدون توللي است اين نوع شعر از سال هاي 1325 و 1326 شمسي به بعد مورد توجه گروهي از شاعران جوان واقع مي شود. از لحاظ شكل ظاهري فرم چهار پاره را مي پذيرد تنوعاتي تازه و از نظر بافت و زبان از تركيبات تازه و تعبيرها و واژه هاي شاعرانة نو برخوردار است.
1- نصرت رحماني:
در سه مجموعة كوچ و كوير و ترمه كه به ترتيب سالهاي 1333 و 35 و 36 انتشار مي دهد از لحاظ شكل چهار پاره را برمي گزيند و جهت محتوي در دنياي درد و تاريكي و مرگ و شهوت و گناه غوطه ور مي شود. او خود در مقدمه اي كه بر ترمه نگاشته اشعارش را اشعار سياه مي خواند و به خواننده خطاب مي كند تو اي خوابزده بيهوده در سراب اشعار سياه به دنبال خورشيد گمشدة خود مي گردي.
2- حسن هنرمندي: با انتشار مجموعة هراس در سال 1337 در جرگة اين دسته از شاعران وارد مي شود و اما پس از چندي هر چند به شاعري علاقه مي ورزد بكار تحقيق و ترجمه به ويژه در ادبيات فرانسه مي پردازد.
منبع:
شعر فارسي از آغاز تا امروز
الف- شعر نو غنائي يا تغزلي و پايه گذاران و پيروانش
پرويز خانلري
فريدون توللي
نصرت رحماني
حسن هنرمندي