اگر هانری کربن را میتوان فیلسوف و شرقشناس و شخصیت فرهنگی سطح بالا معرفی کرد، باز باید دانست که در مورد او این الفاظ، معانی متفاوتی پیدا میکنند؛ حتی لفظ عارف نیز در مورد او معنای دیگری مییابد.
کربن ـ خواه افکار و آرای او را بپسندیم یا نه ـ چهرة درخشانی در قرن بیستم میلادی است که نه فقط دعوت به تأمل و تفکر میکند، بلکه خوانندة آثار خود را وامیدارد تا اعتبار افکار رایج و روزمره، حتی فلسفههای شناختهشده و احتمالا مورد توجه در روزنامهها و کافهها را زیر سؤال ببرد. مثلا برای این که نحوة کار کربن را مشخص نماییم، کافی نیست که بگوییم روش او از نوع پدیدارشناسی است، با اینکه او خود گاهی چنین ادعایی داشته است؛ حتی میتوان تصور کرد که با اصطلاح «کشفالمحجوب» به نحوی که در شرق رایج بوده، بهتر بتوان ممیزات روش کار او را نشان داد.
کربن با تجسسات روحی مؤلفان و فلاسفهای که مورد بحث قرار میداده، شریک میشده و میخواسته است از دغدغة باطنی آنها، یعنی آنچه در زبان فارسی امروزی «درد» گفته میشود، سر دربیاورد . به همین جهت شاید در وهلة اول نتوان با او به زبان مشترکی دست یافت و توافق فکری ایجاد کرد. آشنایی دقیق با افکار کربن آسان نیست و ارزش آنها را دفعتاً فهم نمیتوان کرد؛ شاید سالها طول بکشد تا شخص به اهمیت اصلی کار او پی ببرد و قادر به ارزیابی فراز و نشیب آثار او شود و از چهرة واقعی او تصور دقیقتری به دست آورد.
مسلم است که کربن خدمت بزرگی به ایران و فلسفههای ایرانی ـ اسلامی ما کرده است. او این سنت فکری را واحد و یکپارچه میداند، گویی ما به نحوی با یک دستگاه آلی ذیحیات روبرو هستیم که ظاهرا گرایشهای متنوع و کثیری را در آن میتوان تشخیص داد که البته تماماً یک تجربة روحی واحد و یا مکمّل حکایت دارند که شاید براساس «جاودان خرد» که از دورة باستان در ایران مورد توجه بوده، قوام و دوام یافته باشند و از آن زمان به بعد، هر متفکری به نحوی، سهم معنوی خود را بر آن افزوده است؛ ولی در هر صورت، هر یک از آنها جدا از دیگری، قابل فهم دقیق نیست.
به عقیدة کربن، سهروردی حافظِ همین رابطة میان گرایشهای معنوی قبل از اسلام و پس از آن میباشد که همین اتصال، دالّ بر استمرار ریشهای افکار و ضامن اصالت کل آنهاست. کربن از خانوادة بزرگ حکما و فلاسفة دورة اسلامی نام برده که عملا سنت فکری فارابی و ابنسینا را از مسیر افکار سهروردی تا ملاصدرا رساندهاند و از آن تاریخ تا روزگار ما، هر یک از متأخران نیز به معنایی، تبلور نفس فلسفه در فعلیت محض آن در عصر خود به شمار میرفتهاند و براساس آن، ذوق روحی ریشهدار خود را در کشاکش حوادث و فراز و نشیب تاریخ ـ که گاهی بس سهمگین و خطرآفرین نیز بوده است ـ حفظ کردهاند.
تاریخ ازلی و ابدی
به همین دلیل، سنت فکری این حکما، نه فقط الزاماً در تاریخ مادی سیاسی و اجتماعی به معنای رایج امروزی قرار نمیگیرد، بلکه گویی برای فهم درست آن، باید به ورای تاریخ نظر داشت و حتی نفس تاریخ را نیز بر همین اساس ارزیابی کرد. تفکری که نسبت به تاریخ اشرف نباشد، هرچند که از دل تاریخ برخاسته باشد، باز تفکر اصیلی به حساب نمیآید. در هر صورت در اینجا سخن از تاریخ سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه سخن از نوعی تاریخ ازلی و ابدی است که در نزد کربن با اصطلاح «فراتاریخ» و «مابعد تاریخ» مشخص میشود.
البته از طرف دیگر، باید دانست که این نظرگاه، مختص و منحصر به کربن نیست، بلکه فلاسفة بسیار دیگری نیز بدان اشاره کردهاند و حتی میتوان نشان داد که از این لحاظ، نوعی شباهت میان بعضی از گفتههای کربن و برخی از فلاسفة عصر رمانتیک آلمان، مانند شلینگ وجود دارد. کربن درواقع در جستجوی معنای یک تجربة روحی است، نه در پی شرح حوادث خارجی و تعیین محل و زمان وقوع این تجارب.
نظر کربن بیشتر به حکمایی است که در افق معنوی آن گروه از نفوسی قرار دارند که قادرند عالم باطنی خود را از هر نوع تجاوز خارجی مصون بدارند. اینها یکی پس از دیگری نیستند، بلکه از جهتی یکی همراه دیگری میباشند. تمام خانوادة فلاسفة ایران و کل خردمندان این مرز و بوم، از تجربة واحدی برخوردار بودهاند که هر یک به سبک و زبان و با انشای خاص خود، آن را بیان کرده است؛ البته برخی از چهرهها جنبة شاخصتری دارند و از اهمیت بیشتری برخوردار میشوند.
در این میان، میتوان از یکی از اولین چهرههایی که هانری کربن توجه زیادی به او دارد، یعنی ابنسینا نام برد. ما معمولا ابنسینا را به عنوان حکیم مشائی و مفسر ارسطو میشناسیم؛ کربن بدون اینکه این جنبه را انکار کند، بیشتر به گرایش مشرقی، جنبههای تأویلی و حکایات تمثیلی این متفکر نظر دارد. او «رسالهالطیّر» و «حیّ بن یقظان» و «سلامان و ابسال» را مورد بحث قرار میدهد و هر یک را جلوهای از جریان معنوی کل ایرانزمین میداند.
از طرف دیگر، نباید فراموش کرد که سهروردی ـ بنا به گفتة خود اوـ کار ابنسینا را ادامه داده است. کربن در مورد سهروردی، هم به بحث در کتابهای فلسفی چون «حکمهالاشراق» که جنبة عمومی و بنیادی دارند، میپردازد و هم به حکایات عرفانی و اشراقی او چون «عقل سرخ» و «آواز پر جبرئیل» و غیره توجه میکند؛ حتی از تفسیرهای کوتاه، ولی بسیار عمیق و مؤثر سهروردی از حکایات «شاهنامة» فردوسی سخن به میان میآورد؛ مثلا از «داستانهای زال» که سپیدی موی او مظهری از پاکی اوست و اگرچه از بطن طبیعت برخاسته، ولی تحت سرپرستی سیمرغ، رشد پیدا کرده و مراحل ارتقای روحی خود را آغاز کرده است.
او جریان تقابل «رستم با اسفندیار» و پیروزی رستم را بر اثر دخالت سیمرغ، شرح میدهد و بالاخره به داستان تأمل برانگیز «کیخسرو» و جریان ناپدیدشدن او در کوهستان اشاره میکند و این که کیخسرو چگونه در آب زلال کوهستان که به نحوی «ینبوعالحیات» (سرچشمة زندگی) است، تنِ آلودة خود را شستشو داده تا گویی از این رهگذر به مرتبة عالیتری از زندگی عبور نماید. کلا به عقیدة کربن در نزد سهروردی، نوعی انتقال حماسة پهلوانی به حماسة عرفانی و اشراقی دیده میشود. جوانمرد عرفانی در مقابل «انسان سازنده» و «انسان فکور» به معانی غربی کلمات، مفهوم «انسان سالک» را به معنای شرقی کلمه عنوان میکند و با کردار خود، برتری آن را به نحو عینی به اثبات میرساند.
این جنبههای بسیار عمیق تحقیقات کربن که شاید در نزد کمتر متفکر متداول غربی دیده میشود، گرایشهای باطنی او را به نحلة یونگ ـ روانشناس مشهور سوئیسی ـ نشان میدهد. به همین دلیل باید دانست که هرچند بیشتر در ایران است که کربن عمق و اهمیت فلسفههای عرفانی و حکایات تمثیلی را دریافته است، ولی به هر ترتیب نباید فراموش کرد که او از ابتدا به هیچ وجه، دست خالی به ایران نیامده بوده است. کربن کسی است که علاوه بر فرانسه که زبان مادری او بوده، به زبانهای لاتینی، یونانی، آلمانی، انگلیسی، عربی، فارسی و تا حدودی به عبری وارد بوده است و افزون بر این زبانها که آلات و ادوات کار تحقیقی او به شمار میرفته و معلومات و فرهنگ عمومی بسیار وسیع و غیر قابل انکار، او به نحو تخصصی نیز با سنتهای عرفانی بزرگ غرب، یعنی افکار اشخاصی چون مایستر اکهارت، سوئدنبورگ، یاکوب بوهمه، ویگل و غیره آشنایی کامل داشته است. او درواقع با آمدن به ایران، همصحبت و همزادان شرقی خود را جستجو میکرده است. او با سهروردی و دیگر متفکران ایرانی ـ اسلامی، احساس همدلی عمیقی میکند و گویی خود او به مانند رساله «غربهالغربیه» در این جهان خاکی و جغرافیایی، غریبی بیش نبوده و میبایست به وطن خود بازگردد.
بحثهایی که کربن در مورد ملاصدرا و در مورد حرکت جوهری او میکند، بهخوبی نشان میدهد که نظریة صدرا با آنچه در جهان غرب، «تحول و اصالت آن» نامیده میشود، بسیار متفاوت است. ملاصدرا در عصر صفویه، مظهر وحدت فرهنگی ما ایرانیان بوده است و در بحث حرکت جوهری، به نوعی استعداد ریشهای استکمال و درجات ارتقایی آن در نزد انسان توجه داشته است که این بهتنهایی، گویی جوازی برای ورود به هر نوع «جاوداننامه» است.
روش تحقیق
سبک خاص کربن در تحقیقاتش در نزد هیچ استاد غربی دیگری دیده نمیشود. البته شاید بتوان از لحاظی گفت که لویی ماسینیون نیز در تحقیقات خود بسیار عمیق و بیبدیل است؛ ولی او بیشتر به حلاج توجه کرده و عملا او را همزاد مسیح یافته است. ماسینیون که در دورة جوانی، دچار بحران روحی و فرهنگی شدیدی بوده، با آشنایی با حلاج و انس بیشتر با او، دوباره به مسیحیت بازگشته است. تأمل در شهادت حلّاج، ماسینیون را از نو به عمق مصائب مسیح حسّاس کرده و او را به ایمان ریشهای خود بازگردانده است. با این حال، کار کربن از لحاظ پرداختن به حکمت ایرانی ـ اسلامی بسیار بااهمیتتر از ماسینیون است.
نتایجی که کربن از تحقیقات خود به دست آورده، خاص ما ایرانیها نیست و این چنین نیست که ما ایرانیان فقط مخاطب او باشیم، بلکه در واقع از لحاظی پیام کربن، پیام درونی ماست که از طریق آثار او در کل جهان انعکاس مییابد. کربن در عصری که میخواهند انسان را صرفا اقتصادی و مصرفکننده بدانند، از «انسان سالک» صحبت کرده است. او حتی در کل تحقیقاتش، به نحوی خود نیز «سالک» بوده است و هر بار با یکی از شخصیتهای درخشان همراه شده و با دقت در آثار آنها، نه فقط با آنها به محاوره میپردازد، بلکه از این رهگذر، گویی مثلا روش مطالعة سهروردی را از خود سهروردی و نحوة تعمق در افکار صدرا را از خود ملاصدرا به دست میآورد.
ذهن کربن، سازنده و فعال است و رکود و انفعال در آن دیده نمیشود؛ او در واقع با متون فلسفی عرفانی زندگی میکند، نه اینکه خواسته باشد این آثار را مانند اشیایی فاقد جان، از دستی به دست دیگر، از جلدی به جلد دیگر و از کتابی به کتاب دیگر واگذار نماید.
اعم از اینکه ما با گفتهها و نتایج آثار کربن موافق یا مخالف باشیم، او شخصیت بسیار درخشان و بزرگی است. او فکر ایرانی ـ اسلامی را به افقهای بسیار دور و زمینههای فرهنگی بسیار متفاوت رسانده و عمق و عظمت آن را شناسانده است؛ به طوری که اگر سابقاً افراد بسیار اندکی با آثار کربن آشنایی داشتهاند، امروزه آثار او در اغلب کشورهای جهان، خوانندگان زیادی دارد و بدین سبب میتوان امیدوار بود که در هر صورت، کار اصیل همیشه روزی مورد توجه قرار میگیرد و اگر کار محققی از هر لحاظ مستند و درست باشد، آن محقق به نحوی موفق و آثارش مثمر ثمر واقع میشود. با تأکید بر این اعتقاد، شاید بتوان جوانهای ایران را تشویق به کار و مطالعة بیشتری کرد و یا دستکم، آنها را از عمق و ارزش ارثیة فرهنگی خودشان آگاه ساخت؛ ارثیهای که چه بسا اکثر ما نسبت بدان دچار غفلت شدهایم.