توي اين پست اندكي راجب كارتون ملوان زبل ميخوام بنويسم كه اون هم براي خودش دوراني داشت…
وسط شهر كريستال سيتي ايالت تگزاس، مجسمة قهرماني وجود دارد كه صنعت رو به ورشكستگي اسفناجكاران را نجات داد و به همين دليل كشاورزان مجسمهاش را آنجا قرار دادهاند. ملوان زبل يا آنطور كه خارجيها به او ميگويند: «پاپ آي». ملوان يك چشم نيروي دريايي كه با آن لباس خاصش و بازويهاي عضلاني كه روي يكي از آنها يك لنگر خالكوبي شده بود، با طرز حرف زدن منحصر به فردش و روش خاصش در برخورد با مشكلات به نوعي جزو اولين ابرقهرمانهايي شد كه ابتدا در كتابهاي كه يك استريپ و بعد در مجموعة كارتونها ظاهر شدند.
در تمام قسمتها زن لاغر و ديلاقش و دشمنان ابلهي حضور داشتند كه هميشه اول حسابي ملوان را چپ و راست ميكردند تا ملوان آن جملة معروفش را بگويد: «ديگه نميتونم تحمل كنم» و بعد با قوطي اسفناجي كه عضلاتاش را سرشار از انرژي افسانهاي ميكرد، دخل آنها را ميآورد. ملوان زبل يك شخصيت فردگرا و منزوي، با عقايد مربوط به خود بود. او جملهاي دارد كه تمام جهان بينياش را بيان ميكند: «من هماني هستم كه هستم و اين، تمام آن چيزي است كه هستم.» اين شخصيت آنقدر معروف شد كه پزشكان نام يك بيماري را از او وام بگيرند. وقتي تاندون عضله رو سر بازو پاره شود و عضله به بالا جمع شود، بازوي بيمار برجسته ميشود. آن ها به اين حالت، «عضله ملوان زبل» ميگويند.
در سال 1980 هم فيلمي ساخته شد به كارگرداني روبرت التمن، با بازي رابين ويليامز دوست داشتي كه رابي نقش ملوان زبل رو بازي ميكرد توي اون فيلم…البته من خودم اين فيلم رو تا به حال موفق نشدم كه ببينم، ولي فكر ميكنم ديدنش خالي از لطف نباشه…(منبع قسمتي از متن: مجله ي همشهري جوان)