سبک معماری دیکانستراکشن
چکیده
دیکانستراکشن درفارسی به ساختارزدایی، شالوده شکنی، واسازی ، بنیان فکن، ساختارشکنی و بن فکنی ترجمه شده است.شایداین کثرت اسامی به دلیل آن باشدکه دیکانستراکشن یک نگرش چند وجهی وچند معنایی به دال ومدلول و هرنوع متنی دارد. ازآنجاییکه مبانی دیکانستراکشن مستقیما از فلسفه دیکانستراکشن استخراج شده و به لحاظ آشنایی نسبتا اندک معماران با فلسفه این مکتب، برای استنباط معماری دیکانستراکشن، ابتدا لازم است فلسفه دیکانستراکشن ومهم ترازآن ،زمینه های نظری این نحله فکری تبیین شود. در این مقاله ضمن بررسی تعریف وتعابیر و آرای مختلف در باب” زیبایی شناسی”و” زیبایی شناسی معماری”؛ نظری اجمالی به آرای فلاسفه تاثیر گذار و بنیانگذاران فلسفه دیکانستراکشن خواهیم داشت.سپس به توضیح وتبیین گوشه ها و زوایایی از” فلسفه” و” زیبایی شناسی” معماری دیکانستراکشن خواهیم پرداخت.
واژه های کلیدی: دیکانستراکشن، فلسفه، زیبایی شناسی، ساختار،دریدا
مقدمه
در گستره جهان امروز انسان، یکتا سوار عرصه ذهن، زمینه وسیعی بر شکل گیری افکار و ایده های نو به وجود آورده است؛ معیارهایی موثر که با اندکی تعدیل، با تعریف خط مشی مناسب، راهگشای افق های گسترده ای واقع شده است. گذشت زمان در میان هزاران گونه انتخاب و عمل بر تداوم فیزیکی بشر افزوده و بر تعدد ساخته های او می افزاید، اما نباید فراموش کرد که معنی حضور ما در گستره اندیشه درک خواهد شد و اندیشه یک معمار، سازنده و سامان دهنده ساختاریست که وی بنا می کند.
ساخت شکنی در فلسفه را میتوان تلاشی برای جلوگیری از ارزش گرایی منطق محور یا منطق گرایی ارزش محور در ساحت زیباییشناسی هنرومعماری دانست.
ساختشکنی، اندیشههای غرب را همواره زیر سیطره متافیزیک حضور میداند ودریدا به عنوان یک فیلسوف زیباییشناس، اساس گفتار خویش را بر مفهوم ”sous rapture “ قرار میدهد که به معنی نوشتن یک کلمه، خط زدن آن و بعد چاپ کردن آن به همان صورت خط خورده است، بی آنکه پاک شدهباشد. منظور این است که این کلمه چون نارسا بوده، خط خوردهاست ولی ضروری بنظر میرسد که همچنان خوانا بر جا بماند.
زیبایی شناسی
زیبا شناسی یا استتیک esthetinque
دانشی است که راجع به هنر و احساس زیبا یی گفتگو می کند .شو پنهاور می گوید : زیبایی آثار معماری ازنظر پاک و خالص بودن ، ظرافت و تناسب خطوط و … قرینه خطوط و تعادل قواست و رعایت آئین صرفه جویی که کمترین کوشش قاعده مسلم آ نست .
شناخت زیبایی :
شناخت شیئی زیبا بسته به دو شرط است
1-وجود فرد شناسای مطلق و مجرد
2-توجه به صورت مثالی و عینی شیئی
این دو چیز باید همیشه بدون تفکیک قرین یکدیگر باشند
معماری هنر:
-معماری یک نوع مصالحه میان زیبایی و سود بخشی است .
-در هر حال کار معماری کشش با استواری و نا استواریست .
-شو پنهاور : (( باید تناسب کامل میان پایه و بار رعایت شود ))
-در معماری نیز مانند سایر هنر ها به بیان احساسات می پردازند .
از ساختمان یک کلیسا و مسجد احساس ترحم و عدالت و از ساختمان یک کاخ تکبر اعیانییت نمایان است .
مجسمه سازی با معماری از لحاظ آنکه هر دو از ماده بی جان استفاده می کنند و از آن رو که دارای ابعاد طول و عرض و ارتفاع می باشند با یکدیگر شریکند و زیبایی هر دو یکسان نیست .زیرا در معماری روح مهم است و در مجسمه روح آشکاراست.معمار باید پیوسته موقعییت طبیعی و احتیاجات کارش را در نظر بگیرد.آسمان و زمین هم جزئی از بنا محسوب می شوند.
هدف زیبا شناسی:
در زیبا شناسی دو منظور موجود است
1- نظری
2- عملی
مقصود از نظری:ارضای حس کنجکاوی است و معطوف به ترکیب های مهم هنری بشر و احساساتی است که از زیبائی موجود است و اشیاء الهام می گیرد.
اما از لحاظ عملی :زیبا شناسی به انسان حس تشخیص زیبائی ها و امکان لذت بردن از آنها را ارزانی می دارد.
روش زیبا شناسی:
لذت درک زیبائی و عشق به زیبا و نیاز به ایجاد یک ساخته هنری از احوال روحی زائیده می شود و از کارهایست که وجدان محرک آنهاست.زیبا شناسی،همه عادات یعنی حواس و هم مغز یعنی عقل دخالت دارند.زیباشناسی باید اجتماعی و روحی و تاریخی باشد.
زیبائی و حقیقت:
معمول توصیف حقیقت توافق فکر با موضوع آن است،یا موافقت اندیشه است با واقعییت.
بوالو می گوید : (هیچ چیز زیبا نیست مگر حقیقت.)
حافظ دلیل این زیبایی طبیعت را چنین می فرمائید:
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آئینه ی اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقی ست که در جام افتاد
همچنین فرمانروای ملک سخن سعدی می فرماید:
” هرآنچه بر سر آزادگان رود زیباست
علی الخصوص که از دست یار زیبا خو”
از طرف دیگر می سنجیم و می بینیم که زیبایی مجبور نیست مطابق با حقیقت واقع باشد.
حقیقت محصول فکریست که عالمانه هدایت می گردد. بنابراین ثمره علم است. پس مطابق فرمول ارسطو که (علم از کلیات متشکل است).
عالم یا دانشمند از حقیقت یا واقعیت جز آنچه کلی و ثابت است چیز دیگری اخذ نمی کند.
تجربه های زیبایی شناسی و دینی:
عناصر بسیاری هستند که به نظر می آیند هر دو جنبه زیبائی شناسی از درک و بیان حقیقت اند.
نظریه پردازان هر دو مبحث ادا می کنند که بصیرت یا شهود دینی و زیبا شناسی ، دریافتی غیر تعقلی و مستقیم از حقیقت را فراهم می آورد که وابسته به ابهام ،نبوغ و یا دیگر استعداد های خدادادی است.
هر دو پدید آورنده ساختمان ها ،اهداف و فعالیت هایی هستند که مبین ژرف بینی ویژه از حقیقت است.
فیثاغورثیان:
فیثاغورثیان اولین کسانی هستند که به صورت واقعی و منطقی ، درباره تناسب یعنی مهمترین اصل زیبایی قدیم سخن گفتند .
در اواخر قرن 6 ق.م ، اصل جهان را عدد شمردند و مقصودشان از عدد (( حد ونظام )) بود.
عدد ونسبت نظامی و حتی در آسمانها هم حکمران می دانستند.
دایره را از همه اشکال زیبا تر و به همین دلیل تشکیل کرات و ستارگان آسمانی و تناسب و فاصله های میان آنها را زیبا ترین ترکیب ها معرفی کردند.
سوفسطاییان:
آنها اولین کسانی بودند که از نظر اجتماعی و اقتصادی به هنر توجه کردند و هنر را یک نوع کسب و حرفه شمردند.
و آیین قدیم را واژگون ساختند و برای هنرهای خود و حتی خطابه قیمت های گزاف درخواست کردند.
هنر وزیبایی :
برترین شکل هنر ، هنر آفریننده الهی است که کائنات را به عنوان (تقلیدی) از صورت های اصلی و تغییر ناپذیر آفریده است.
افلاطون:
افلاطون معتقد بود که در هنر حقیقی چیزی هست که نمی تواند به دانش چگونه انجام دادن تقلیل پیدا کند.
افلاطون معتقد به دو نوع زیبایی بود : زیبایی طبیعت ، زیبایی هندسه
ارسطو:
برتری یا زیبایی یک کار هنری بستگی به میزان ماندگاری آن دارد.
یک اثر باید نشان دهنده تقارن ، هماهنگی و قطعیت باشد.
تنها برخورد ماندگار ارسطو با مبحث زیبایی شناسی یعنی فن شعر او بر روی یک نوع نمایش های غم انگیز متمرکز شده است.ارسطو به زیبایی حسی ، عینی بخشید .[7]
پیشرفت های (( فلسفه های طبیعی )) صده های شانزدهم و هفدهم میلادی نه تنها سبب تحلیل قدرت سنتی ، دینی مغرب زمین شد بلکه ایدالیسم افلاطونی و روش علمی ارسطو را نیز بی اعتبار کرد.
اندیشمندان بنیانگذاران و فلاسفه دیکانستراکشنیست
نیچه
نیچه متفکری است که در اعتبار قطعیت های “بی واسطه” (مثل “من می اندیشم” دکارت) تردید می کند.وی در مسیر شک در ارزش آن ها ,به ارزش این نوع از قطعیت ها در جهت فهم طبیعت شناخت بشری نیز شک می کند.نیچه نکته بحث انگیز دیگری را نیز مطرح می کند و آن این که,آن چه ما” شناخت” می نامیم
می تواند تا حدی موضوعی از جنس” آشنایی” تنزل یابد هرگاه مردم ادعایی مبنی بر شناخت مطرح کنند(“من فلانی را می شناسم”),در واقع منظور ایشان جز این نیست که پیش از این با آن شخص آشنا بوده اند.
نیچه در سال 1883 میلادى در کتاب چنین گفت زردتشت, مرگ خدا را اعلام کرد و گفت: (همه خدایان مرده اند. اکنون اراده ما آن است که ابر انسان زاده شود.) کلام نیچه واکنش هاى علمى و غیر علمى متعدّدى را برانگیخت. کتاب ها و مقالات زیادى درباره این گفته نگاشته شد. هایدگر نیز رساله اى با نام (کلام نیچه: خدا مرده است), نگاشت. وى در این رساله متذکر مى شود که:
تلاش جهت آن که حقیقت چنین کلامى در مورد مرگ خدا به دور از کج اندیشى به تجربه آید, چیزى نیست, به جز آن که فلسفه نیچه را بشناسیم.
هیدگر با بیان این نکته که خیلى ها در تفسیر این جمله به خطا رفته اند و آن چنان که بایسته است در آن تفکر نکرده اند, مى گوید:
در این مورد امکانِ چنان سطحى نگرى بوده که این کلام مى گوید: حاکمیت بر (موجود) از حاکمیت خدا بر انسان فراتر مى رود یا این که نیچه انسان را در مقام خدا قرار مى دهد, کسانى که چنین مى اندیشند, ماهیت خدا را به صورتى ناصواب در نظر دارند. (انسان) هرگز قادر نیست که در مقام خدا قرار گیرد زیرا ماهیت انسان هرگز به حوزه ماهیت خدا دست نمى یازد
هایدگر
هایدگر (1889_1976) زیر نظر ادموند هوسرل فلسفه آموخت.نفوذ هایدگر در آثار شالوده شکنانه ی دریدا و نظریه پردازان پسامدرن که در مورد کالبد کار می کنند , آشکار است.
هایدگر ادعا میکند که آن چه “از بودن تفویض می شود”، چیزی کاملا منحصر به فرد است،چرا که در عمل تفکر “بودن به زبان در می آید”. وقتی تفکر حادث می شود,چیزی اساسی را در مورد ارتباط میان انسانیت و بودن بیان میکند.ولی تفکر به منزله ی یک حدوث,ضرورتا دربردارنده ی زبان است:ما که فکر می کنیم˛ درون زبان فکر می کنیم. به بیان دیگر,ما تنها بدین دلیل از فهمی از بودن برخورداریم که زبان جهان مان را ساخته است.مضاف بر این,هایدگر استدلال می کند که اگر تفکر بیانگر نسبتی منحصر به فرد میان انسانها و بودن است و اگر این نسبت اساسا درعرصه زبان تبیین می شود,ما صرفا زمانی قادر به درک معنا و دلالت بودن هستیم که تصدیق کنیم این دلالت به صورت زبان به ما عرضه می شود:”زبان خانه ی بودن است,همان خانه ای که انسان در آن سکونت دارد”.بنابراین انسان در زبان زندگی می کند,چرا که تنها از این طریق است که می تواند فکر کند و جهانی داشته باشد.زبان همان ساختاری است که در آن با بودن مواجه هستیم
هایدگر هیچ متنی در باب معماری از خود به جا نگذاشته است . با وجود این ، معماری نقش مهمی در فلسفه ی او دارد .مفهوم هستی – در – عالم او به محیط ساخته ی دست بشر اشاره دارد ، و زمانی که او از “(شاعرانه زیستن )” (dwelling poetically) سخن می گوید ، صریحا به هنر ساختن باز می گردد . بنابراین ، تاویلی از اندیشه هایدگر درباره ی معماری شامل بخشی از تفسیر ما از فلسفه ی او می شود . چنین تاویلی در عین حال امکان دارد به ما در فهم بهتر مشکلات پیچیده ی محیطی عصرمان یاری بخشد[13]
دیکانستراکشن
در نیمه اول قرن بیستم مهم ترین مکتبی که ادامه دهنده فلسفه مدرن محسوب می شد ، فلسفه اصالت وجود بود . ژان پل سارتر ( 1980 – 1905 ) فیلسوف فرانسوی ، پایه گذار این مکتب است . او خرد گرایی مدرن ، که توسط دکارت ، کانت و سایر بزرگان مدرن مطرح و تبیین شده بود ، را اساس فلسفه خود قرار داد . سارتر معتقد به خرد گرایی استعلایی ( Transendental Mind ) است . از نظر وی ، ” فرد ماهیت خویش را شکل می دهد و نباید از این عامل در مسیر شخصیت فرد غافل ماند … سارتر آزادی بی قید و شرط را از امکانات ذهن آدمی دانست . به نظر او آدمی آزاد است هر چه می خواهد اختیار کند و به همین جهت است که باید او را مسئول انتخاب های خود دانست . ”
از نیمه دوم قرن اخیر ، فلسفه مدرن و مکتب اصالت وجود و خرد باوری از طرف مکتب جدیدی به نام مکتب ساختارگرایی مورد پرسش قرار گرفت.این مکتب در ابتدا توسط فردیناند دو سوسور،زبان شناس سوییسی و لوی استراوس مردم شناس فرانسوی ، مطرح شد . ساختارگرایی واکنشی در مقابل خرد استعلایی و ذهنیت مدرن است . ساختارگراها معتقدند که عاملی مهم تر از ذهن وجود دارد که پیوسته مورد بی مهری قرار گرفته و آن ساختار زبان است. از نظر اندیشمندان ساختارگرا ، می باید ساختارهای ذهن بشری را مطالعه کنیم و این ساختارها بسیار مهم هستند .ساختار ذهن مبنایش زبان است.انسان بوسیله زبان با دنیای خارج مرتبط می شود .
اگر به عقیده دکارت همه چیز آگاهانه شکل می گیرد ، به نظر استراوس ، ساختارهای فرهنگ ، اساطیر و اجتماع آگاهانه نیست ، همه آنها در ساحت ناخود آگاه شکل می گیرد و مولفی ندارد . استوارس استیلای سیصد ساله ذهن استعلایی را زیر سوال برد. اگر از دوره دکارت، انسان موجودی است خردورز، از نظر استوارس موجودی است فرهنگی و ماهیت انسان در بستر فرهنگ شکل می گیرد. لذا جهت رهیافت به ماهیت بشر ، بایدزبان، فرهنگ و قومیت را مطالعه کنیم . به طور کلی،”روش ساختارشناسی، یافتن وکشف قوانین فعالیت بشری درچهار چوب فرهنگ است که با کرداروگفتار آغازمی شود.رفتار وکردار نوعی زبان است. به همین دلیل ساختارگراها، ساختار های موجود در پدیده ها را استخراج می کنند.” چنانچه ژان پیاژه( 1980- 1896 )،روان شناس فرانسوی، مطالعات وسیعی درمورد ساختارهای رشد ذهن کودک وشخصیت کودک انجام داد.[10]
مکتب دیکانستراکشن توسط ژاک دریدا (1930 ) ، فیلسوف معاصر فرانسوی ، پایه گذاری شد . دریدا با ساختارگراها مخالف است و معتقد است که وقتی ما به دنبال ساختارها هستیم از متغیر ها غافل می مانیم ، فرهنگ و شیوه های قومی هر لحظه تغییر می کند ، پس روش ساختارگراها نمی تواند صحیح باشد . دریدا از سال 1967 ، یعنی زمانی که سه کتاب او منتشر شد ، در مجامع روشنفکری و فلسفی غرب مطرح گردید . این سه کتاب عبارتند از :
گفتار و پدیدار ، نوشتار و دیگر بودگی و نوشتار شناسی
از نظر دریدا فلسفه غرب دچار نوعی ورشکستگی است و در حال حاضر پویایی خودش را از دست داده است .
به عقیده دریدا ، یک متن هرگز مفهوم واقعی خودش را آشکار نمی کند ، زیرا مولف آن متن حضور ندارد و هر خواننده و یا هر کس که آن را قرائت کند ، می تواند دریافتی متفاوت از قصد و هدف مولف داشته باشد . [11] نوشتار مانند فرزندی است که از زهدان مادر ( مولف ) جدا شده . هر خواننده ای می تواند برداشت خود را داشته باشد . ” از نظر دریدا ، نوشتار ابزار خوبی برای انتقال مفاهیم نیست و یک متن هرگز دقیقا همان مفاهیمی را که در ظاهر بیان می کند ندارد . متن به جای انتقال دهنده معنا ، یک خالق است . به همین دلیل در بینش دیکانستراکشن ، ما در یک دنیای چند معنایی زندگی می کنیم . هر کس معنایی و استنباطی متفاوت با دیگران از پدیده های پیرامون خود قرائت می کند .
تقابل دوتایی موضوع دیگری است که دریدا نقد کرده است . تقابل های دوتایی همچون روز و شب ، مرد و زن ، ذهن و عین ، گفتار و نوشتار ، زیبا و زشت و نیک و بد همواره در فلسفه غرب مطرح بوده است . از زمان افلاطون تا کنون همواره یکی بر دیگری برتری داشته است. ولی به نظر دریدا هیچ ارجحیتی وجودندارد . او این منطق سیاه و سفید و مسئله یا این یا آن را رد مردود می داند .
به عنوان مثال ، در فلسفه غرب همیشه گفتار بر نوشتار به دلیل حضور گوینده ارجحیت داشته است . ولی به عقیده دریدا ، معنای متن را گوینده تعیین نمی کند ، بلکه شنونده و یا خواننده متن است که با توجه به ذهنیت و تجربه خود این معنا را که می تواند متفاوت از منظور و غرض گوینده یا مولف باشد مشخص می کند . لذا لزوما گفتار بر نوشتار ارجح نیست .
باید عنوان شود که تعریف دقیق و مشخصی از دیکانستراکشن وجود ندارد ، زیرا هر تعریفی از دیکانستراکشن می تواند مغایر با خود دیکانستراکشن تفسیر و تاویل شود
دریدا به تعامل میان فلسفه و معماری توجه می کند، ازاین حیث که تفکر فلسفی به مدل های ساختمانی و شهری متکی است. دریدا برای شالوده شکنی و برچیدن،دقیقآ از زبان استعاره های معماری (مثل “بنیان فلسفه” یا حتی “معماریت معماری”) و نیز تقابل های دوتایی که پایه و اساس زبان و معنا هستند،آغاز می کند.[9]
حسینعلی نوذری، نویسنده و نظریهپرداز معاصر مینویسد: «شالودهشکنی، ساختگشایی، روش یا متد تحلیل پست مدرن، هدف آن گشودن یا باز کردن تمام ساختارها یا شالودهها است. مکتب شالودهشکنی، متن را به اجزاء و یا پارههای مختلف آن تفکیک کرده و آنها را از هم مجزا ساخته و عناصر متعدد و متشکله آن را پاره میکند و از این طریق تناقضات و مفروضات آن را آشکار میسازد».
دکتر محمد ضمیران مؤلف کتاب دریدا و متافیزیک حضور، مینویسد: «قرائت یک متن چیزی است شبیه پی چوبی آنچه در محاق غیاب و نسیان قرار دارد و این را میتوان غایت بنفکنی شمرد».[8]
دکتر ضمیران نظر دریدا را در این مورد چنین مینویسد: «بنیانفکنی روشی است که آدمی را از خواب یقین آورد کارتی بیدار میسازد وثوق و اطمینان خیالی را از او سلب نموده و دغدغه تازهای میآفریند
خود دریدا می گوید : ” دیکانستراکشن کردن یک متن به معنای بیرون کشیدن منطق ها و اسنتباطات مغایر با خود متن است . در واقع گسترش درک مجازی است . ”
به طور کلی دیکانستراکشن نوعی وارسی یک متن و استخراج تفسیرهای آشکار و پنهان از بطن متن است . این تفسیرها و تاویل ها می تواند با یکدیگر و حتی با منظور و نظر پدید آورنده متن متناقض و متفاوت باشد . لذا در بینش دیکانستراکشن ، آنچه که خواننده استنباط و برداشت می کند واجد اهمیت است و به تعداد خواننده ، برداشت ها ، استنباطات گوناگون و متفاوت وجود دارد . خواننده معنی و منظور متن را مشخص می کند و نه نویسنده . ساختاری ثابت در متن و یا تفسیری واحد از آن وجود ندارد . ارتباط بین دال و مدلول و رابطه بین متن و تفسیر شناور و لغزان است .
معماری دیکانستراکشن به عنوان یک سبک فراگیر و جهانی عمر نسبتا کوتاهی داشت و از حدود یک دهه فراتر نرفت ، ولی تاثیر شگرف و بنیادین بر شیوه طراحی و نوع بازنمایی معنی و تفسیر در حوزه معماری داشت . این سبک به عنوان پیش زمینه رویکردهای متعاقب آن همچون معماری فولدینگ و معماری پیدایش کیهانی بود .
از دیگر معماران این سبک می توان از فرانک گهری ، زاها حدید ، رم کولهاس و برنارد چومی نام برد.
آیزنمن پایه گذار دیکانستراکشن در معماری:
شخصی که این مباحث فلسفی را واردعرصه معماری نمود، پیتر آیزنمن، معمار معاصر آمریکائی است.آیزنمن نه تنها با مقالات و سخنرانی های خود، بلکه با فضاها،کالبدهاومحوطه سازی های متعددی که ساخته، فلسفه دیکانستراکشن را به صورت یکی ازمباحث اصلی معماری درطی دهه هشتاد میلادی در آورد.
آیزنمن در مقاله ای به نام “مرز میانی “، هم فلسفه مدرن و هم معماری مدرن را به باد انتقاد گرفت . از نظر وی ، معماری مدرن بر اساس علم و فلسفه قرن نوزده بنا شده است . به عقیده آیزنمن ، بحث ارزشی هگل در مورد تز ، آنتی تز و سنتز ، دیگر در جهان امروز کاربرد ندارد . فیلسوفان پست مدرن مانند نیچه ، فروید ، هایدگر و دریدا رابطه ما را با جهان هستی عوض کرده اند. [4]
علم قرن نوزدهم و یقین علمی آن دوره دیگر اعتبار خود را از دست داده است . قوانین جدید فیزیک مانند قانون نسبیت آلبرت انیشتین و اصل عدم قطعیت ورنرهایزنبرگ ، دریافت ما را از جهان پیرامون تغییر داده است .
لذا اگر معماری یک علم است باید این معماری بر اساس علم و فلسفه امروز و دریافت کنونی ما از خود و محیط اطراف باشد . معماری امروز ما باید از علم و فلسفه قرن نوزده گذر کند و خود را با شرایط جدید منطبق سازد . همچنان که معانی ، مفاهیم و نمادها در علم و فلسفه عوض شده ، در معماری نیز باید عوض شود .
آیزنمن معتقد است که مدرنیست ها مدعی هستند که مدینه فاضله را باید در آینده جست و جو کرد . پست مدرنیست ها نیز به دنبال این مدینه فاضله در گذشته هستند ، ولی معماری امروز باید این مدینه فاضله را در شرایط امروز پیدا کند . در این مورد وی از واژه ” Presentness ” به معنای ” اکنونیت “استفاده کرده و معتقد است که معماری در هر زمان و مکان باید اکنونیت داشته باشد . متعلق به زمان و مکان حاضر باشد .
برای رسیدن به شرایط فوق ، باید قوانین گذشته معماری را بر هم زد و از آنجایی که این قوانین قراردادی هستند و نه طبیعی ، لذا بر هم زدن آنها ممکن است . حقایق و نمادهای گذشته باید شکافته شود ( دیکانستراکت شوند ) و مفاهیم جدید مطابق با شرایط امروز از دل آنها استخراج شود .
پیتر آیزنمن بر این باور است که در زندگی امروز ما ، دوگانگی هایی مانند وضوح و ابهام ، ثبات و بی ثباتی ، زشتی و زیبایی ، سودمندی و عدم سودمندی ، صداقت و فریب ، پایداری و تزلزل ، صراحت و ایهام وجود دارد . نمی توان از یکی برای استتار دیگری استفاده کرد ، بلکه این تقابل ها و دوگانگی ها می بایست در ساحت معماری به عنوان تجلی گاه شرایط زندگی امروز ما به نمایش گذاشته شود .
در گذشته و همچنین در معماری مدرن و پست مدرن آنچه که حضور داشته ، تقارن ، تناسب ، وضوح ، ثبات ، مفید بودن و سودمندی بوده است . در این تقابل های دوتایی همواره یکی بر دیگری ارجحیت داشته . اما آنچه که مورد غفلت قرار گرفته و غایب بوده ، عدم تقارن ، عدم وضوح ، ابهام ، ایهام ، منعکس کننده شرایط ذهنی و زیستی امروز ما باشد و آنچه که در معماری امروز ما مورد غفلت قرار گرفته ، بخشی از زندگی امروز ما است .
در معماری دیکانستراکشن سعی بر این است که برنامه و مشخصات طرح مطالعه و وارسی دقیق قرار گیرد . همچنین خود سایت و شرایط فیزیکی و تاریخی آن و محیط اجتماعی و فرهنگی ای که سایت در آن قرار گرفته نیز مورد بازبینی موشکافانه قرار می گیرد . در مرحله بعد تفسیرها و تاویل های مختلف از این مجموعه مطرح می شود . در نهایت کالبد معماری به صورتی طراحی می شود که در عین بر آورده نمودن خواسته های عملکردی پروژه ، تناقضات و تباینات بین موضوعات اشاره شده در فوق و تفسیرهای مختلف از آن ارائه شود . لذا شکل کالبدی به صورت یک مجموعه چند معنایی ، ابهام انگیز ، متناقض و متزلزل ارائه می شود ، که خود طرح زمینه را برای تفسیر و تاویل آماده می کند.
آیزنمن در مقاله ” مرز میانی ” از واژه ” Catachresis ” استفاده کرده که به معنای دو پهلو یا ایهام است . دو پهلو مرز میانی است . در دوپهلو یا ایهام ارجحیتی وجود ندارد . هم این است و هم آن – نه این است و نه آن . آیزنمن در این مقاله می نویسد : ” دو پهلو حقیقت را می شکافد و این امکان را می دهد که ببینیم حقیقت چه چیزی را سرکوب نموده است . ” یکی از اولین و شاخص ترین ساختمان های سبک دیکانستراکشن ، مرکز هنرهای بصری وکسنر ( 1989 – 1982 ) در شهر کلمبوس آمریکا است که توسط پیتر آیزنمن طراحی شده است.
مرکز هنری و بصری وکسنر-پیتر آیزنمن
در واقع ساختمان وکسنر، به عنوان یک داربست با یک شبکه سه بعدی سفید که پدیدار می شود به عنوان ستون ساختمان زیر پوشش قرار می گیرد و در زاویه ای بین ساختارهایی که از پیش وجود دارد و ناشناس هستند جریان دارد.این شبکه شطرنجی به عنوان یک معبر بین ساختمان موجود و گالری وکسنر که در امتداد قسمتی از فضای بنا که بیشتر زیر زمین وجود دارد، قرار گرفته است.
این چارچوب که با شبکه شهری کلمبوس نا آشناست،مرکز وکسنر و محوطه دانشگاه را به آن سوی شهر پیوند داده و به طور با شکوهی شبکه شهری را به شبکه محوطه دانشگاه متصل می کند. معمولأ آیزنمن یک شبکه بر روی شبکه دیگربرای خلق یک پیوند پریشان کننده در سایت قرار می دهد.
بنا نشانه یک رودررویی است، تلفیق بین گذشته و آینده، شهر و محوطه دانشگاه که یک ارتباط موقتی ناامن هم با سایت و هم بدون سایت را نشان می دهد. این پرسش از گذشته راجع به آینده، از سایت و بنا و بدون بنا، ویژه معماری آیزنمن است و تا اندازه ای ادامه دارد. چارچوب شبکه سفید، که آینده را نشان می دهد در کرانه جنوبی با یک ساختار از بخش توده های آجری برخورد می کند که یادآور برجهای آرموری که تا قبل از نابودی در سال ۱۹۵۸ در نزدیکی آن قرار داشتند، است. برج اصلی این دانشگاه با فروپاشی و گسستگی که در آن وجود دارد، نقطه عطف این دانشگاه به شمار می رود.
در بررسی نمونه دیگری از ساخته های آیزنمن، با طرح برای بیو سنتروم یک مرکز تحقیقاتی برای دانشگا هی در فرانکفورت،به سوی خلاقیت جدید سایت حرکت کرد.علی رغم این دگرگونی،او یکبار دیگر سیستمی از تلفیق دوگانگی را شروع کرد.این بار بین معماری و زیست شناسی، با بهم خوردن ساختارهای آزمایشگاهی موجود ثانویه همتایی.
همانطوری که کنت فرامپتون متذکر شده است «در عوض ما با یک معماری مجازی مواجه هستیم،یک معماری ناطق جدید» که به موجب آن از طریق یک تغییر مناسب، یک سازه معمارانه موجب انعکاس بنیادی بین سیستم ساختمانی می شود.مکان پروره مرکز هنرهای بصری وکسنر در دانشگاه ایالتی اهایو قرار دارد ، که بزرگترین سایت دانشگاهی از نظر جمعیت در امریکا است .
در این سایت کتابخانه روی محور اصلی ورودی است و دردو طرف آن دانشکده های مختلف قرار دارند . این نحوه چیدمان را توماس جفرسون (سومین رئیس جمهور آمریکا Thomas gefferson) برای طراحی دانشکاه و ویرجینیا ابداع کرد.
آیزنمن در طرح خود ساختمان خود را بین دو شاختمان آمفی تئاتر و دانشکده موسیقی که فاصله آنها از یکدیگر حدود دو متر بود قرار داد.
بحثی که پیتر آیزیمن مطرح کرد این بود که : من پس از بیرون کشیدن دو محور ( یکی محور شمالی جنوبی یعنی محور دانشگاه و دیگری محور شهر ) از بطن سایت پروژه و توجه به وجود اختلاف زاویه ۱۷ درجه بین محور شبکه شطرنجی دانشگاه و محور شبکه شطرنجی شهر ، این مکان را محل تلاقی و ملاقات دوگروه معرفی کردم . یک گروه هنرمندان و دانشجویان دانشگاه و گروه دیگر باز دید کنندگان و اهالی شهر بودند . سپس یک کد یا تنشانهاز هر کدام از این دو گروه را انتخب کردم . شبکه شطرنجی دانشگاه و شبکه شطرنجی شهر را روی هم قرار دادم در حالیکه ۱۷ درجه اختلاف زاویه داشتند.
در مرحله بعد ، وقتی که سایت محل پروژه را شکاقتم و در آن نفوذ کردم تعدادی فوند اسیون دیدم که ساختمان آن دیگر وجود خارجی نداشت و غایب بود من آنرا از غایب به حضور آوردم.
در سایت این پروژه چیزی که در مرحله اول در نظر نبود این ساختمان بود که مربوط به دانشکده نظامی ارتش بود که آنرا سی سال پیش تخریب کرده بودند . این ساختمان جزئی از این متن بود یا به عبارتی آن دانشکده متعلق به این سایت بود که دیده نمی شد و من آنرا به حضور آوردم و در کار خود نشان داد.