پرده كنار ميرفت. پينوكيو چوبي از سمت چپ وارد تصوير ميشد، در حالي كه اعضاي بدنش با سيمهايي كه از بالا بهاش وصل بودند، تكان ميخورد. ما دستهايي را كه پينوكيو را تكان ميداد نميديديم، فقط حركات پينوكيو را ميديديم كه رويش نوشتههاي ژاپن ميآمد.
بعد از اينها، نوبت به خود پينوكيو ميرسيد، وقتي كه راه ميرفت، تق تق صدا ميداد و خيلي روي اعصاب بود، هميشه هم جينا، مرغابي زردِ جيغ جيغو مثل وجدان، دنبال او،اين طرف و آن طرف ميرفت و از دست خنگيِ پينوكيو،حرص و جوش ميخورد.
اما برگ برندة اين كارتون، دو شخصيت منفي آن بودند. روباه مكار و گربه نره،هر كدام از اين دو از لحاظ شخصيتي، يك تيپ مستقل بودند. روباره مكار، مغز متفكر گروه بود و با زبان چرب و نرمش پينوكيو را گول ميزد. گربه نره، عينك بزرگ دودي داشت (ما چند بار توانستيم چشمهاي او را ببينيم. 2 تا نقطة سياه، كه هيچ حسي نداشتند و يك باراني بلند، گربه نره از آن موقع تا حالا، به عنوان يك تيپ خاص در ذهن خيليها مانده، كسي كه بلاهت عجيبي داشت و روباه بايد سريع او را از كنار پينوكيو دور ميكرد تا نقشهها لو نرود.
نسخههاي زيادي از پينوكيو ساخته شده، هم به صورت كارتون و هم به صورت فيلم. به غير از اين نسخه، والت ديزني هم كارتون پينوكيو را ساخته. ساختن كارتون اين كار، تقريبا پاي ثابت اكثر كمپانيهاي انيميشنسازي جهان است. در عرصة فيلم هم، آخرين نسخة پينوكيو را روبرتو بنيني (كارگردان و بازيگر معروف ايتاليايي فيلمهايي مثل «زندگي زيباست»، همين چند سال پيش ساخت.)
كارتون پينوكيو كه ما ديديم، در سال 1976 ساخته شده است. هنرمندان 4 كشور ژاپن، آلمان غربي، اتريش و سوئيس با كارگرداني 2 ژاپني به نامهاي شيجيو كوشي (Shigeo Koshi) و هيروشي ساتو (Hiroshi Sato) – اين آخري،كارتون نيكورا هم كارگرداني كرده است – اين مجموعه را ساختهاند و حمايت شركتهايي مثل Nippon Animation و ZDF پشت سرشان بوده. اين مجموعه كه به نام Piccolino no Boken در جهان انيميشن شناخته ميشود در قالب 52 قسمت 25 دقيقهاي ساخته شد كه علاوه بر زبان انگليسي به ژاپني و آلماني هم صداگذاري شده است.
پخش تلويزيوني اين كارتون از همان سال 1976، 1355 ش در ژاپن انجام شد و يك سال بعد، پخش آن در اروپا، با نمايش در آلمان آغاز شد و يك دهة بعد هم بالاخره به ايران رسيد.
منبع: این متن نوشته ی آقای احسان ناظم بکایی در مجله ی همشهری جوان بود که خیلی وقت پیش در این مجله چاپ شده بود، حالا توجه شما رو به نامه ای که ایشان برای پینوکیو نوشته اند را جلب میکنم:
پينوكيو سلام! اين نامه را براي تو مينويسم و چون آدرست را ندارم، توي مجله چاپ ميكنم. شايد بخواني.
كجايي تو پينوكيو؟ شنيدهام جديجدي آدم شدهاي و رفتهاي به دنياي آدمها. مي دانستم. از همان اول كه آرزو داشتي پسر واقعي بشوي ميدانستم. آدمها همينطوري هستند ديگر. در دنيايشان نه از فرشتة مهربان خبري هست، نه از شهر بازي بچهها، نه از مهرباني پدر ژپتو، نه از درخت پول و نه از باقي تخيلات. آنجا حتي گربهنره و روباه مكار هم پيدا نمي شوند. توي دنياي آدمها هرچقدر هم حقهباز و دغل باشي، باز مي تواني خودت را آدم جا بزني و هرچقدر هم دروغ بگويي، دماغت دراز نميشود. آخر تو رفتهاي دنياي آدمها چه كار؟! با آن سادهدليات چطور ميخواهي در دنياي آدمها دوام بياوري، پينوكيو؟! تو كه خودت ديدي توي همان كارتون آدمها چه بلاهايي سرت آوردند. يك بار تبديلت كردند به الاغ، يك مدت عروسك خيمهشببازيات كردند، يك بار هم نزديك بود بيندازنت توي آتش. حالا چرا اينقدر اصرار داشتي خودت هم تبديل به آدم بشوي، نميدانم. ميماندي توي كارتون، شيطنتات را ميكردي! چرا نماندي؟ چرا رفتي و كارتون را هم با رفتنت تمام كردي؟ فكر نكردي ما هم بدون تو و باقي كودكيمان، مثل خودت آدم ميشويم و غرق در دنياي آدم بزرگها؟!
پينوكيو! رفيق قديمي! من از دنياي آدمها خسته شدهام. نشستهام اينجا، روبهروي صفحة تلويزيون، منتظرم تا تو باز بيايي و با جينا توي تيتراژ قدمرو بروي و كارتون، دوباره شروع بشود.
مدخل در ویکی پدیا: (+)