نگاهی به عوامل محرک تاریخی
زمستان 85
فهرست مطالب
عوامل محرک تاریخ
در کتب فلسفه تاریخ این مسئله، که محرک تاریخ چیست و عامل طهور اجتماعی و جلو برنده تاریخ کدام است، معمولا به گونهای طرح میشود که پس از دقت نادرستی آن طرح، روشن میشود. معمولا درباره این مساله نظریاتی به این شکل طرح میشود.
1- نظریه نژادی
طبق این نظریه، عامل اساسی پیش برنده تاریخ، نژادها هستند. بعضی نژادها استعداد تمدن آفرینی و فرهنگ آفرینی دارند و بعضی دیگر ندارند، بعضی میتوانند علم و فلسفه و صنعت و اخلاق و هنر و غیره تولید کنند، برخی دیگر صرفا مصرف کننده هستند نه تولید کننده.
از این جا نتیجه گرفته میشود که نوعی تقسیم کار میان نژادها باید صورت گیرد.
نژادهایی که استعداد سیاست و تعلیم و تربیت و تولید فرهنگ و فن و هنر و صنعت دارند مسوول چنین کارهای انسانی و ظریف و عالی باشند.
و اما نژادهایی که چنین استعدادی ندارند از این گونه کارها معاف باشند و در عوض کارهای زمخت بدنی و شبه حیوانی که ظرافت فکر و ذوق و اندیشه نمیخواهد به آنها سپرده شود. ارسطو که در باب اختلاف نژادها چنین نظریهای داشت، به همین دلیل ، برخی نژادها را مستحق برده داشتن و برخی دیگر را مستحق برده شدن میدانست.
عقیده بعضی این است که عامل جلو بردن تاریخ، نژادهای خاصی است. مثلا نژاد شمالی بر نژاد فرنسوی که در حدود صد سال پیش سه سال به عنوان وزیر مختار فرانسه در ایران بوده است طرفدار این نظریه است.
2- نظریه جغرافیایی
طبق این نظریه، عامل سازنده تمدن و به وجود آورنده فرهنگ و تولید کننده صنعت، محیط طبیعی است. در مناطق معتدل، مزاجهای معتدل و مغزهای نیرومند به وجود میآید. بوعلی در اوایل کتاب قانون شرحی مبسوط درتاثیر محیط طبیعی روی شخصیت فکری، ذوقی و احساسی انسانها بحث میکند.
بنابراین نظریه آن چه انسانها را آماده جلو بردن تاریخ میکند نژاد و خون یعنی عامل وراثت نیست، که یک نژاد معین در هر محیط و منطقهای که باشد سازنده و پیش برنده تارخ است و نژاد دیگر در هر محیطی که زیست کند فاقد چنان استعدادی است، بلکه اختلاف نژادها معلول اختلاف محیطهاست . با جا به جا شدن نژادها تدریجا استعدادها هم جا به جا میشوند. پس در حقیقت، این اقلیمهای خاص و منطقههای خاص میباشند که پیش رونده نوآفرین میباشند. »منتسکیو» دانشمند جامعه شناس فرانسوی قرن هفدهم در کتاب معروف روح القوانین طرفدار این نظریه است.
3- نظریه قهرمانان
طبق این نظریه تاریخ را یعنی تحولات و تطورات تاریخ را چه از نظر علمی و چه از نظر سیاسی یا اقتصادی یا فنی یا اخلاقی، نوابغ به وجود میآورند.
تفاوت انسانها با سایر جانداران در این است که سایر جاندارها از نظر زیست شناسی یعنی از نظر استعدادهای طبیعی در یک درجهاند. تفاوتی لااقل تفاوت قابل ملاحظهای در میان افراد از این نظریه دیده نمیشود، بر خلاف افراد انسان که احیانا از نظر استعدادها تفاوتهایی از زمین تا آسمان دارند. نوابغ افراد استثنایی هر جامعهاند. افراد استثنایی که از قدرت خارق العاده از نظر عقل یا ذوق یا اراده و ابتکار برخوردارند هر گاه در جامعهای پدید آیند آن جامعه را از نظر علمی و فنی یا از نظر اخلاقی یا از نظر سیاسی یا از نظر نظامی جلو میبرند.
طبق این نظریه، اکثریت افراد بشر فاقد ابتکارند، دنباله روند، مصرف کننده اندیشه و صنعت دیگراناند. اما همواره کم و بیش در هر جامعهای یک اقلیت مبتکر، ابداعگر، پیشرو و پیشتاز تولید کننده اندیشه و آفریننده صنعت وجود دارد و آنان هستند که تاریخ را به جلو میرانند و وارد مرحله جدید میکنند.
«کارلایل» فیلسوف انگلیسی که کتاب معروف قهرمانان (الابطال) را نوشت و از رسول اکرم آغاز کرد، چنین نظریهای دارد. از نظر کارلایل در هر قومی یک یا چند شخصیت تارخی جلوهگاه تمام تاریخ آن قوم است، و به عبارت صحیحتر، تاریخ هر قوم جلوهگاه شخصیت و نبوغ یک یا چند قهرمان است. مثلا تاریخ اسلام جلوهگاه شخصیت رسول اکرم است و تاریخ جدید فرانسه جلوهگاه شخصیت ناپلئون و چند نفر دیگر و تاریخ شصت ساله اخیر شوروی جلوهگاه شخصیت لنین.
بعضی ادعا کردهاند: «تاریخ جنگ میان نبوغ و حد عادی است» یعنی همواره افراد عادی و متوسط طرفدار وضعی هستند که به آن خو گرفتهاند و نابغه ، خواهان تغییر و تبدیل وضع موجود به وضع عالیتر است. «کارلایل» مدعی است که تاریخ با نوابغ و قهرمانان آغاز میشود. این نظریه در حقیقت مبتنی بر دو فرض است:
اول این که جامعه فاقد طبیعت و شخصیت است. ترکیب و تاثر افراد از یکدیگر یک روح جمعی و یک مرکب واقعی که از خود شخصیت و طبیعت و قوانین ویژه داشته باشد به وجود نمیآید. پس افرادند و روانشناسیهای فردی و بس. رابطه افراد بشر در یک جامعه از نظر استقلال از جزئی و فردی نیست. از این رو بر جامعه بیشتر «اتفاقات» و «تصادفات» که نتیجه برخورد علل جزئی است حاکم است نه علل کلی و عمومی.
فرض دوم این است که افراد بشر بسیار مختلف و متفاوت آفریده شدهاند. با این که افراد بشر عموما موجودات فرهنگی و به اصطلاح فلاسفه حیوان ناطقاند، در عین حال، اکثریت قریب به اتفاق انسانها فاقد ابتکار و خلاقیت و آفرینندگی میباشند. اکثریت مصرف کننده فرهنگ و تمدناند نه تولید کننده آنها، فرقشان با حیوانات این است که حیوانات حتی مصرف کننده هم نمیتوانند باشند. روح این اکثریت روح تقلید و دنباله روی و قهرمانپرستی است. اما اقلیتی بسیار معدود از انسانها قهرماناند ، نابغهاند، فوق حد عادی و متوسطاند، مستقل الفکر، مبدع مبتکر و دارای اراده قویهاند، از اکثریت متمایزند، گویی «از آب و خاک دگر و شهر و دیار دگرند. اگر نوابع و قهرمانان علمی فلسفی، ذوقی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، هنری و فنی ظهور نکرده بودند بشریت به همان حال باقی میماند که روز اول بود یک قدم به جلو نمی آمد.
از نظر ما هر دو فرض مخدوش است. اما فرض اول از آن جهت که قبلا در بحث جامعه ثابت کردیم که جامعه از خود شخصیت و طبیعت و قانون و سنت دارد و بر طبق آن سنن کلی جریان مییابد و آن سنتها در ذات خود پیشرونده و تکاملی میباشند پس این فرض را باید به کناری نهیم و آنگاه ببینیم با وجود این که جامعه دارای شخصیت و طبیعت و سنت است و بر وفق همان سنن جریان مییابد شخصیت فرد میتواند نقش داشته باشد یا نه؟ درباره این مطلب بعدا سخن خواهیم راند.
و اما فرض دوم از آن جهت که هر چند این مطلب جای انکار نیست که افراد بشر مختلف آفریده شده اند ولی این نظر هم صحیح نیست که تنها قهرمانان و نوابع قدرت خلاقه دارند و اکثریت قریب به اتفاق مردم فقط مصرف کننده فرهنگ و تمدن اند. در تمام افراد بشر بیش و کم استعداد خلاقیت و ابتکار هست و بنابر این همه افراد و لااقل اکثریت افراد میتوانند در خلق و تولید و ابتکار سهیم باشند گو این که سهمشان نسبت به سهم نابغه ناچیز است.
نقطه مقابل این نظریه که مدعی است ( تاریخ را شخصیتها به وجود میآورند نظریه دیگری است که درست عکس آن را میگوید مدعی است تاریخ شخصیتها را به وجود میآورد نه شخصیتها تاریخ را یعنی نیازهای عینی اجتماعی است که شخصیت خلق میکند.
از زبان منتسکیو گفته شده است اشخاص بزرگ و حوادث مهم نشانه ها و نتایج جریان های وسیع تر و طولانی تری هستند و از زبان هگل مردان بزرگ آفریننده تاریخ نیستند قابله اند. مردان بزرگ علامت اند نه عامل. از نظر منطق افرادی که مانند دورکهایم اصاله الجمعی میاندیشند و معتقدند افراد انسان مطلقا در ذات خود فاقد شخصیت اند و تمام شخصیت خود را از جریان میگیرند افراد و شخصیتها جز تجلیگاه روح جمعی و به قول محمود شبستری مشبک های مشکوه روح جمعی نیستند.
و کسانی که مانند مارکس علاوه بر آنکه جامعه شناسی انسان را کار اجتماعی او میشمارند آن را مقدم بر شعور اجتماعی اش تلقی میکنند. یعنی شعور افراد را مظاهر و جلوه گاههای نیازهای مادی اجتماعی میدانند. از نظر این گروه شخصیتها مظاهر نیازهای مادی و اقتصادی جامعه اند نیازهای مادی…
4-نظریه اقتصادی
طبق این نظریه محرک تاریخ اقتصاد است. تمام شئوون اجتماعی و تاریخی هر قوم و ملت اعم از شوون فرهنگی و مذهبی و سیاسی و نظامی و اجتماعی جلوه گاه شیوه تولیدی و روابط تولیدی آن جامعه است. تغییر وتحول در بنیاد اقتصادی جامعه است که جامعه را از بیخ و بن زیر ورو میکنند و جلو میبرد. نوابع که در نظریه پیش سخنشان به میان آمد جز مظاهر نیازهای اقتصادی سیاسی و اجتماعی جامعه نیستند و آن نیازها به نوبه خود معلول دگرگونی ابزار تولید است. کارل مارکس و به طور کلی مارکسیستها واحیانا عده ای از غیر مارکسیستها طرفدار این نظریه اند. شاید رایج ترین نظریه ها در عصر ما همین نظریه باشد.
5- نظریه الهی
طبق این نظریه آنچه در زمین پدید میآید امر آسمانی است که طبق حکمت بالغه بر زمین فرود آمده است. تحولات و تطورات تاریخ جلوه گاه مشیت حکیمانه و حکمت بالغه الهی است. پس آنچه تاریخ را جلو میبرد و دگرگون میسازد اراده خداوند است تاریخ پنه بازی اراده مقدس الهی است.
بوسوئه مورخ و اسقف معروف که ضمنا معلم و مربی لویی پانزدهم بوده است طرفدار این نظریه است.
اینهاست نظریاتی که معمولا در کتب فلسفه تاریخ به عنوان علل محرکه تاریخ طرح میشود.