نقش منورالفكرها در كنار نهادن روحانيت در مشروطه
ام با اينكه در جريان اين نهضتها بر نقش روحانيت تأكيد گسترده دارد، در مواردي به نقاط ضعف آنان و نيز شكستهاييكه نصيب آنان شده اشاره فرموده است:
«البته گاهي مثل همان قضيه ميرزاي شيرازي كه همه ايران با هم تبعيت كردهاند پيروز بودهاند و گاهي هم شكست ميخوردند.»
تكيه بر اين موارد براي عبرت آموزي روحانيت مطرح گرديده به طوري كه با علتيابي اين شكستها اين بار در جريان انقلاب اسلاميبيشتر مراقب رفتار ساير چهرههاي فكري شريك در انقلاب باشند.
در جريان مشروطه، جداي از نقشي كه سياست خارجي و يا عناصر وابسته به دربار در جريانات داشتند دو قشر روحاني و منورالفكركار اصلي را بر دوش داشتند. نقش روحانيت در پيدايش جنبش و نيز آرمان دفاع از مردم استوار بود اما منورالفكران در باروري فكريمشروطه از زاويه ترويج فكر غرب تلاش ميكردند و طبعاً در اين مسير نميتوانستند هماهنگي با فكر ديني و نماينده آن روحانيتداشته باشند.
در جنبش مشروطيت همين علما در رأس بودند اصل مشروطيت اساسش از نجف به دست علما و در ايران به دست علما شروع شد و پيش رفت اين قدر كه آنها ميخواستند كه مشروطه تحقق پيدا كند و قانون اساسي در كار باشد شد، ليكن بعد از آنكه شد، دنبالهاش گرفته نشد. مردم بيطرف بودند روحانيون هم رفتند هر كس سراغ كار خودش.
ضعفي كه برخي از چهرههاي روحاني از خود بروز دادند اين بود كه فريب برخي از رفتارهاي روشنفكران را خورده و همراه با آنان وبراي پيروزي فكر آنها تا جايي پيش رفتند كه عاقبت خود را شكست خورده يافتند. امام در اين باره ميفرمايد:
«از اول كه مشروطه را اينها درست كردند اين شياطين كه متوجه مسايل بودند روحانيون و مؤمنيني كه تبع آنها بودند بازي دادند اينهارا، خدعه كردند، متمم قانون اساسي را قبول كردند و اينها، ليكن وقت عمل، عمل نكردند به متمم قانون اساسي يعني پنج نفرمجتهد در مجلس نياوردند.»
كار متمم قانون اساسي در باره نظارت مجتهدين از آنِ شيخ شهيد نوري بود كه بعد از اين، از آن سخن خواهيم گفت. در واقع آنچهمسلم است اينكه شيخ شهيد نوري اين خدعه را نخورد اما ديگران دير متوجه قضيه شدند گرچه هم شيخ و هم سيد عبدالله بهدست همان مشروطه خواهان از صحنه خارج شدند. در اين باره امام ميفرمايد:
«ببينيد چه جمعيتهايي هستند كه روحانيين را ميخواهند كنار بگذارند همان طوري كه در صدر مشروطه با روحاني اين كار راكردند و اينها زدند و كشتند و ترور كردند همان نقشه است. آن وقت ترور كردند سيد عبدالله بهبهاني را، كشتند مرحوم نوري را، و مسير ملت را از آن راهي كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر و همان نقشه الان هست كه مطهري را ميكشند فردا هم شايد من و پسفردا هم يكي ديگر را.»
ما نظير همين تجربه را در مقطع ديگري از تاريخ خود يعني نهضت ملي شدن نفت شاهد بوديم. تجربهاي كه نشان داد روحانيتي كهنقش تعيين كنندهاي در تعميق اين نهضت داشت چگونه توسط منورالفكران به كناري نهاده شده و حتي متهم به انواع تهمتهاگرديدند. گرچه عاقبت خود نيز نتوانستند رشته كار را حفظ كرده و از نظر سياسي دچار وضع بدتري شدند.
اين تجربه هم در مشروطه رخ داد و هم در نهضت نفت، طبعاً امام با هشياري تاريخي از اين تجربه عبرت كافي گرفته و اين بار موضعبرتري در برابر قسمتي از روشنفكران مذهبي غربگرا اتخاذ كرد، زماني كه اين افراد كوشيدند تا در دولت موقت، قدرت را از دستامام بگيرند يا در زماني بني صدر خواستند اثبات كنند مردم چند درصد او را بيش از ا مام دوست دارند، امام با موضعگيريهاي معقول و به پشتوانه هشياري مردم، آنان را به كناري نهاد. در غير اين صورت يكبار ديگر نيز روحانيت دچار خدعه و نيرنگمنورالفكران شده بود. حضرت امام آنها را پله پله از نردباني كه فكر ميكردند روحانيت براي ترقي آنان درست كرده، پايين كشيدند.
حضرت امام در باره شگردي كه در مشروطه عمال سياست خارجي براي جايگزيني غربزدهها به جاي روحانيت به كار بستند،ميفرمايد:
«از آن طرف عمال قدرتهاي خارجي و خصوصاً در آن وقت انگلستان در كار بودند كه اينها را از صحنه خارج كنند يا به ترور و يا به تبليغات. گويندگان آنها كوشش كردند به اينكه روحانيون را از دخالت در سياست خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايي كهميتوانند به قول آنها، يعني فرنگ رفتهها و غربزدهها و شرقزدهها و كردند آنچه را كردند. يعني اسم مشروطه بود و واقعيت استبداد،آن استبداد تاريك ظلماني شايد بدتر از زمان، و حتماً بدتر از زمانهاي سابق.»
از مسايلي كه زمينه اين جايگزيني را فراهم كرد اين بود كه روحانيت با سرخوردگي از برخي از قضايا خود را كنار كشيد، آنها دربحبوحه داغي جريانات حضور داشتند اما متأسفانه بعد از اوجگيري انحرافات، آن عده كه در قيد حيات بودند تنها به درس و بحث خاص خود پرداختند گرچه زندگي ديني تودههاي مسلمان و حفظ اسلام در وجود آنها نيز به دست آنان بود، امام در اين بارهميفرمايد:
«در جنبش مشروطيت همين علما در رأس بودند اصل مشروطيت اساسش از نجف به دست علما و در ايران به دست علما شروع شد و پيش رفت اين قدر كه آنها ميخواستند كه مشروطه تحقق پيدا كند و قانون اساسي در كار باشد شد، ليكن بعد از آنكه شد، دنبالهاش گرفته نشد. مردم بيطرف بودند روحانيون هم رفتند هر كس سراغ كار خودش.»
و در جاي ديگر نيز حضرت امام فرمودند:
«اگر روحانيون، ملت، خطبا، علما، نويسندگان، روشنفكران متعهد سستي بكنند و از قضاياي صدر مشروطه عبرت نگيرند به سر اينانقلاب آن خواهد آمد كه به سر انقلاب مشروطه آمد.»
و نيز در جاي ديگري ميفرمايد:
«.. و مثل زمان مشروطيت نشود كه آنها كه اهل كار بودند مأيوس بشوند و كنار بروند، كه در زمان مشروطيت همين كار را كردند ومستبدين آمدند و مشروطه خواه شدند و مشروطه خواهان را كنار زدند.»
جداي از يأسي كه بر بعضي از روحانيون عارض شد، مشكل ديگري نيز روحانيت دچار آن بود و آن اينكه صرفنظر از اختلافاتفكري موجود بين موافقين و مخالفين، كساني نيز عملاً بين روحانيون اختلاف افكني ميكردند، و بيتوجهي روحانيت به اين مسأله، باعث شد تا آن قدر دو گانگي بوجود آيد كه كساني از آنها حتي در برابر به شهادت رساندن شيخ فضلالله سكوت كنند امام در اينباره ميفرمايد:
«تاريخ درس عبرت است براي ما، شما وقتي تاريخ مشروطيت را بخوانيد ميبينيد كه مشروطه بعد از اينكه ابتدا پيش رفت،دست هايي آمد و تمام مردم ايران را به دو دسته تقسيم بندي كرد. نه ايران تنها، از روحانيون بزرگ نجف يك دسته مخالف يك دسته طرفدار مشروطيت يك دسته دشمن مشروطه، علماي خود ايران يك دسته طرفدار مشروطه يك دسته مخالف مشروطه … همان مستبدين بعدها آمدند و مشروطه را قبضه كردند و رساندند به آنجايي كه ديديد و ديديم … در ايران هم بين علما همين جوراختلافات را ايجاد كردند و اينطور نبود كه خود به خود ايجاد شد ايجاد كردند در بين آنها. ما بايد از اين تاريخ درس عبرت بگيريم كهمبادا يك وقتي در بين شما آقايان روحانيون، بيفتند اشخاصي يا در بين مردم وسوسه كنند و خداي نخواسته آن امري كه در مشروطهاتفاق افتاده در ايران اتفاق بيفتند!»
نقش علماء شیعه در انقلاب مشروطه
انقلاب مشروطه تحت رهبری دو تن از روحانیون برجسته طهران شروع شد. بهبهانی و طباطبایی، به علـّت مقام و منصبی عالی و محبوبیتی که داشتند، توانستند توده های مردم را بسیج کنند، و این عامل کلیدی در موفـّـقیت اوّلیه انقلاب بود. نهضت به صورت اعتراضی علیه وزیر اصلی شاه، و مشاور بلژیکی، که اصلاحات گمرکی اش تأثیری نامطلوب بر منافع طبقه بازرگان گذاشته بود، شروع شد. امّا با تداوم آن، علما توقـّـعات جدیدی را مطرح کردند و در ابتدا خواهان تأسیس عدالت خانه برای رسیدگی به شکایات مردم شدند، و بعدا ً، تحت نفوذ مسئولین اصلاح طلب، تشکیل مجلس ملـّی را طالب شدند.
دو تن از علمای طراز اوّل که اعتراض مردمی را رهبری می کردند دارای انگیزه های متباینی برای شرکت در نهضت بودند. طباطبایی خود را وقف اصلاحات کرده و صادقانه نگران عدالت اجتماعی بود. او با اعضاء اصلاح طلب نخبگان سیاسی در ارتباط بود. بهبهانی، که نفوذش از طباطبایی بیشتر بود، مشتاق اعاده تفوّق پیشین خود در میان علمای طهران بود. آنچه که در وهله اولی مورد توجّه و علاقه او قرار داشت ساقط کردن صدر اعظم بود که از نوری، رقیب اصلی بهبهانی و متنفـّـذترین روحانی در میان علمای پایتخت حمایت میکرد. ابتدا، نوری با اکراه به اردوی مشروطه طلبان پیوست. او که در کنار بهبهانی و طباطبایی فعالیت داشت، توانست، از طریق پیش نویس متمّم قانون اساسی، به نحو بارزی بر شکل نظام جدید سیاسی تأثیر بگذارد. علما در شکل گیری قوانین انتخاباتی و قانون اساسی دست نداشتند. قوانین متمّم وسیله ای شد که از طریق آن آنها سعی کردند برتری خود را در مجلس تأمین کنند.
بحث بر سر قوانین متمّم قانون اساسی اوّلین درگیری عمده در مجلس بین حامیان اصلاحات ریشه ای و گروه محافظه کار، از جمله علمای اصلی بود. قوانین اعلام می داشت که فرقه اسلامی شیعه باید دیانت رسمی مملکت باشد، و به لحاظ نظری، و از طریق مادّه ای که تصویب قوانین موضوعه را توسط کمیته ای از علما لازم می شمرد، برتری روحانیون بر مجلس را تضمین می کرد. علما همچنین توانستند تأثیر خود را بر سایر موادّ قانونی، از جمله آزادی مطبوعات، بگذارند امّا در مسأله مربوط به تساوی عموم در مقابل قانون، زمینه را به افراطیون واگذاشتند. پیش نویس نهایی به شهروندان ایرانی غیر مسلمان موقف قانونی برابر با هموطنان مسلمانشان می بخشید. مادّه مزبور اعضاء گروه هایی را که لامذهب شمرده میشدند در بر نمی گرفت.
منازعات عمده داخل مجلس و مخالفت شدید از خارج از مجلس، همراه با يأس و سرخوردگی مردم، به سلطان مستبدّ فرصتی برای خنثی کردن نظام مشروطه بخشید. در تابستان 1908، کمتر از دو سال بعد از آن که پادشاه ضعیف النـّـفس، مظفّرالدّین شاه به حکم سلطنتی تشکیل مجلس را اجازه داد، پسرش محمّدعلی شاه، با حمایت چندین نفر از علمای برجسته، نفس نماد نظام جدید را منهدم ساخت. کودتای او با مقاومت مشروطه خواهان آذربایجان، که از ایالات مهمّم کشور شاهنشاهی بود، مواجه شد و عصيان به زودی گسترش یافت. یک سال بعد از کودتا، قوای مشروطه خواه طهران را تسخیر کردند و نظام پارلمانی را مجدّدا ًبرقرار ساختند.
مجلس دوم، که در نوامبر 1909 گشایش یافت، شاهد تجدید منازعات قدیم بین مشروطه خواهان افراطی و اعتدالیون، از جمله بهبهانی و چند نفر دیگر از علما بود. بهبهانی با این دیدگاه از تبعید بازگشته بود که منصب رهبری خود در کشور را بازپس گیرد. امّا، تا این زمان دموکراتها قوی تر شده بودند و برای محدود کردن نفوذ سیاسی علما با شدّت بیشتری فعالیت می کردند. در مجموعه جدید قدرت، دموکراتها سردار اسعد، فرمانده قوای مجاهدین بختیاری، را به خود جذب کرده بودند. در تابستان 1910، وقتی بهبهانی به حرکتی دست زد که تهدید میکرد موقعیت تقی زاده در مجلس به پایان خود برسد، به قتل رسید. دور شدن او از صحنه سیاسی نفوذ روحانیون در عصر مشروطه را به پایین ترین حدّ خود رساند.
علما رهبری نهضتی را به دست گرفته بودند که عواقب آنها را به سختی می توانستند مجسّم نمایند. موقعی که انقلاب شکل گرفت، گروه های افراطی را به صحنه آورد که هدفشان تغییرات عمده ای بود که منافع علما را به عنوان يک نهاد تهدید می کرد. شخصیت های محافظه کار مانند نوری، از خوف اصلاحات مدرن کننده و نفوذ گروه های ضدّ روحانیون، به اردوی ضدّ مشروطه خواهی پیوست، درحالی که منافع دیگر کسان مانند بهبهانی آنچنان بستگی نزدیکی به نهضت داشت که آنها نتوانستند دبّه در آورند، و در عوض سعی کردند در درون نظام برای حفظ منصب و مقام ممتاز خود تلاش کنند. هر دو گره در تلاشهای خود شکست خوردند، و عصری که بلافاصله بعد از انقلاب مشروطه شروع شد شاهد انحطاط بیشتر در مقام و موقف علما بود.