آشنا شدن با دیدگاه نویسندگان جوامع پیرامون ما نسبت به ثروت های فرهنگی- تاریخی خودشان، بهخصوص آنهایی که زمینههای تاریخی و فرهنگی مشترکی نیز با ما دارند، میتواند برای ما هم جالب باشد.
اما اگر نویسندهای خود پیشینهی آموزش معماری داشته باشد و از سوی دیگر در آثارش ارجاعات فراوانی به تاریخ هنر و معماری دیده شود، دیدگاههای او در مورد معماری جدید و روند از میان رفتن بافت قدیمی شهرها میتواند قابل تاملتر باشد.
اورهان پاموک، نویسنده ترک و برنده جایزه ادبی نوبل به سال ۲۰۰۶ ، بخش مهمی از آثارش حاصل کندوکاو او نه فقط در تاریخ، بلکه در تاریخ هنر است. نویسندهای تیزبین که از جذابیتهای غوطه خوردن در تاریخ هنر، نقاشی و معماری به نفع پیشبرد داستان خود استفاده میکند.
رمان «نام من قرمز است» از آن دست رمانهای جذابی است که اطلاعات تاریخی، هنری و سبکشناسی را با داستان در هم آمیخته است. گرچه این یک کتاب داستانی است، اما خواننده پس از خواندن آن اطلاعات بسیار جالبی بهخصوص از نقاشی مکتب تبریز به دست میآورد.
شخصیتهای اصلی داستان، نقاشان دوران سلطان مراد سوم، سلطان عثمانی هستند و داستان از ماجرای قتل یکی از آنان آغاز میشود. اطلاعات خوب پرداخت شده پاموک در این کتاب، آن را به اعتقاد بسیاری به گفتار یا تحقیقی در مورد هنرهای تجسمی و به خصوص مینیاتور (نگارگری) نیز تبدیل میکند.
کتابی که به شرح و بسط داستانهای گوناگون از نقاشان مختلف میپردازد، از تاثیرات کمالالدین بهزاد و مکتب هرات و همچنین تاثیر نگارگران چینی به واسطه مغولان بر این شاخه از هنرهای تجسمی سخن میگوید و درنهایت بحث دشواری را از رابطه هنر، اخلاق، جامعه و مذهب باز میکند.
اما ورای همه اینها، پاموک بارها به طور مستقیم درباره معماری و هنر هم نوشته است.
این شیفته استانبول که یکی از کتابهایش نیز به همین نام است (استانبول؛ خاطرهها و شهر) نمیتواند از واکنش نسبت به تغییر و تحول معماری در این شهر قدیمی فارغ باشد. به خصوص آن که پیش از نویسنده شدن، به تحصیل معماری پرداخته اما در میانه آن را رها کرده و بعد به نویسندگی روی آورده است.
در مقاله ای که از او در روزنامه کوریره دلاسرا منتشره شده، از واکنش هایش به معماری جدید و تغییرات بافت تاریخی استانبول و از این که چرا رشته معماری را رها کرده است میگوید:
«بیش از سه سال در دانشگاه فنی استانبول، معماری خواندم اما درسم را تمام نکردم و معمار نشدم […] فهمیدم برخلاف آن چیزی که سالها تصورش را میکردم، نه میخواهم معمار شوم، نه نقاش.
من از برابر ورقهای سفید طراحی که مرا به سرگیجه، پریشانی و وحشت میانداختند برخاستم و ازشان فاصله گرفتم. ولی در عوض، برابر صفحات سفید دیگری نشستم که به نوبه خود و به همان شکل مرا به سرگیجه، پریشانی و وحشت دچار میکنند.»
پاموک در ادامه مطلبش به این نکته اشاره میکند که بعد از سالها نویسندگی، به این مطلب پی برده است که هیچ صفحهای سفید و خالی نیست بلکه همیشه همراه نویسنده و حتا معمار، تاریخ، سنت، ترسها و وحشتها و تمام آن اتفاقاتی که جامعه و زبان رسمی میخواهد آنها را فراموش کند، حضور دارند. بنابراین او خواه نویسنده باشد خواه معمار، نمیتواند در خلاء دست به آفرینش ببرد و خود را از گذشته جدا کند.
پاموک سپس اشاره میکند که برای انتقال تمام اینها روی کاغذ، میبایست رمانهایی بنویسد که به زعم او «یک نیمه شان به تاریخ و گذشته و تمام آن چیزی که جمهوری مدرن (ترکیه) و غربگرایی میخواهند فراموششان کند مربوط باشد و نیمه دیگرشان معطوف به آینده و رویاها.»
پاموک در نوشتار خود به طور ضمنی به انتقاد از معماران میپردازد. معمارانی که به اعتقاد این نویسنده، خواستهاند خودشان را از بار تاریخ خلاص کنند. شاید لحن این نویسنده ترک، در میان منتقدان ایرانی معماری جدید نیز همانندهایی داشته باشد:
«اگر در بیست سالگی به این نتیجه میرسیدم که میتوانم همین کار را با معماری انجام دهم، تلاش میکردم معمار شوم. اما دراین صورت یک مدرنیست تمام عیار بودم که سعی میکرد خود را از سنگینی و شناعت تاریخ ]…[ خلاص کند. یک خوشبین حامی غربگرایی که اعتقاد داشت همچنان منشاء تمام امور است.»
او سپس به این پرسش میپردازد که چرا علیرغم اصرار خانواده و دوستان، و علیرغم آگاهی به این نکته که معمار شدن یک زندگی متوسط را برای او تضمین خواهد کرد، نخواسته معمار شود: «وقتی از من میپرسیدند چرا معمار نشدی جواب میدادم چون نمیخواهم مجموعههای مسکونی بسازم. با به کار بردن اصطلاح مجموعههای مسکونی منظورم یک سبک خاص زندگی و یک مفهوم معمارانه بود.»
در این جا پاموک، دانشجوی معماری سالهای دور و نویسندهای با آگاهی بالا از تاریخ شهر، معماری و هنر، روند ناپدید شدن شهر قدیم استانبول و سربرآوردن خانههایی همشکل و بیروح را مورد انتقاد قرار میدهد:
«بعد از سالهای دهه سی (میلادی)، شهر قدیم تقریباً به طور کامل متروک شده بود. طبقات متوسط و بالای جامعه شروع کرده بودند به کوبیدن خانههای دو طبقه و سه طبقه با حیاط بزرگ و به جایش ساختمانهایی جدید میساختند که در عرض شصت سال تمام بافت قدیمی شهر و تمام چشم انداز تاریخی استانبول را تخریب کرد.
در پایان دهه پنجاه، وقتی که مدرسه ابتدایی را شروع کردم، تمام شاگردهای مدرسه در آپارتمان زندگی میکردند. ساختمانهایی با نمای ساده و مدرن به سبک باوهاوس۱، اما با ایوانهایی به شیوه خانههای سنتی ترکی که در عمل یادآور تقلید زشت و رقتآوری از سبک بینالمللی بودند. داخل خانهها […] بسیار شبیه به هم بود.
پلکانی تنگ در وسط و سوراخی برای هواگیر که اسمش را حیاط خلوت گذاشته بودند، اتاق نشیمنی در جلو و در عقب هم دو یا سه اتاق دیگر. راهرویی طولانی اتاق نشیمن را به اتاقهای پشتی وصل می کرد. اینها همه عناصری هستند که این آپارتمانها را به طرز وحشتناکی به هم شبیه میکنند. همیشه بوی کپک، بوی مانده روغن سرخ شده و فضله کبوتر از خانه ها میآمد.»
پاموک توضیح میدهد آن چه بیش از هرچیز او را از تحصیل معماری منصرف میکرد، ترسش از مجبور شدن به طراحی خانههایی با این مشخصات و تبعیت از پسند نیمهغربی- نیمهسنتی طبقه متوسط و همچنین منطق سود بازار بود.
او مینویسد تنها چیزی که این ساختمانها و مجتمعهای بیروح را به «خانه» تبدیل میکند، خیالها و رویاهای ساکنان آنهاست. در این جا پاموک میان مفهوم ساختمان و خانه قایل به تفاوتی میشود.
ساختمان را به هر مجموعه ساخته شدهای عنوان میکند و در عوض خانه را جایی میداند که زمان، تاریخ، ترسها، امیدها و رویاها به آن روح بخشیدهاند.
او در پایان مقاله از ترسش از ساختمانهای بزرگ سخن میگوید و از این که «نمای ساختمانها را رها کردم و به جستجوی رویاهای خفته در پشت آنها رفتم.»
۱- باوهاوس: نام یک مدرسه معماری و هنر کاربردی در آلمان که به طور مستقیم بر گرایشات معماری مدرن تاثیر گذاشت و در دهههای سی و چهل به عنوان نماد مدرنیته شناخته شد. گرچه این مدرسه در سال ۱۹۳۳ توسط نازیها تعطیل شد اما دستکم تا دهه شصت و هفتاد میلادی، بسیاری از مدارس معماری و طراحی اروپا و آمریکا آموزههای باوهاوس را به کار میبردند.
Pamuk, Orhan, “I palazzoni mi spaventavano” in Corriere della Sera, p.۲۷, Lunedì ۷ aprile ۲۰۰۸.
Pamuk, Orhan, Il mio nome è rosso, Traduzione di Marta Bertolini e Semsa gezgin, Einaudi, ۲۰۰۵.