حسنک وزیر


امیر حسنک میکال نیشابوری:

«حسن بن محمد میکال ملقب به سید الکفاه و معروف به امیر حسنک میکال نیشابوری، آخرین وزیر سلطان محمود غزنوی است. حسنک در ایام جوانی در ملازمت محمود به سر می برد و در سفر و حضر همیشه با او بود، هنگامی که محمود به سلطنت رسید، ریاست شهر نیشابور را به او داد. در اثر ابراز لیاقت و کاردانی، حسنک مورد توجه و محبت سلطان محمود واقع شد و در نتیجه کار دیوان غزنه به وی تفویض گردید. [و سلطان محمود] …. پس از عزل احمد بن حسن میمندی او را به وزارت خود برگزید.

وزارت سلطان محمود:

«نوشته‌اند که پس از عزل احمد بن حسن میمندی، محمود به مقربین دربار گفت: کسانی را که شایستگی مقام وزارت دارند نام نویسند و به وی عرضه نمایند، تا یکی را از آن میان بدین شغل برگزینند. ارکان دولت، نام ابوالقاسم عارض و ابوالحسین عقیلی و احمدبن عبدالصمد و حسنک میکال را نوشته، نزد وی فرستادند. سلطان محمود گفت: اگر منصب وزارت، ابوالقاسم را دهیم شغل عرض مهمل ماند، و ابوالحسین عقیلی، روستایی طبع است و وزارت را نشاید، و احمدبن عبدالصمد درخور این منصب است، لکن مهمات خوارزم در عهده‌ی اوست. اما حسنک، به علو نسب و کمال حسب و وقوف بر دقایق امور بر همه فائق است و تنها عیب او جوانی و حداثت سن است. اُمرا از سخنان سلطان دانستند که میل وی متوجه حسنک می‌باشد، پس به اتفاق و یک‌زبان گفتند: که از او (حسنک) شایسته‌تری ندانند، و سلطان محمود، آن منصب عالی را به وی تفویض داشت و حسنک تا مرگ سلطان محمود در این مقام باقی بود. در زمان فرمانروایی محمد –فرزند سلطان محمود- نیز در این سمت اشتغال داشت و از محمد در مقابل مسعود فرزند دیگر سلطان حمایت می‌کرد. گویند در سخنان خویش بدان وقت که مسعود به عراق بود تعادل نگه نمی‌داشت، چنان‌که وقتی در دیوان، در حضور جمعی گفته بود: اگر مسعود پادشاه شود، حسنک را بر دار باید کشید

 

اتهام ایران دوستی و اعتقاد به تشیع:

« تردیدی نیست که وی ]حسنک وزیر[ یکی از وطن‌پرستان پُرشور و از اعضاء فعال سازمان باطنیان در ایران به شمار می‌رفت. به هر حال، حسنک وزیر، سرانجام گرفتار سیاست مکارانه‌ی دولت عباسیان گردید و به اتهام  قرمطی بودن دستگیر و زندانی شد، این موضوع، حائز کمال اهمیت است که قبلاً در زمان سلطان محمود غزنوی نیز از طرف خلیفه عباسی، قرمطی بودن حسنک بازگو شده بود، ولی سلطان محمود با واکنش تند و صریحی این تهمت را رد کرده بود و آن گفتار چنین است: «بدین خلیفه خرف بباید نبشت که من از بهر عباسیان، انگشت در کرده‌ام» و در همه‌ی جهان، و قرمطی می‌جویم، و آنچه یافته آید و درست گردد. بردار می‌کشند. و اگر مرا درست شدی (ثابت شد) که حسنک قرمطی است، خبر به امیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی! وی را من پرورده‌ام و با فرزندان و برادران من برابر است و اگر وی قرمطی است من هم قرمطی باشم».(5) با این ترتیب وطن‌پرستی حسنک و همبستگی وی به سازمان مخفی باطنیان در ایران حتمی و غیرقابل تردید می‌باشد، ولی فراست و کیاست حسنک از یک طرف، و درجه‌ی نفوذ  شخصی او در سلطان محمود از طرف دیگر، باعث شده بود که با در نظر گرفتن اختناق فکری در این دوره، از اتهام  و تعقیب برای جرم غی قابل بخشش زمان خود یعنی باطنی یا قرمطی بودن که در حقیقت، جلوه و نشانه‌ای از تعصب در ایران-دوستی و اعتقاد به تشیع بود، رهایی یابد

شهادت دلاورانه ی حسنک وزیر:

«صحنه‌سازی‌هایی که برای واجب شمردن قتل حسنک وزیر –این رادمرد غیرتمند و وطن پرست ایرانی- توسط سلطان مسعود غزنوی و وزیر خودخواه و بی انصافش -بوسهل زوزنی- تنظیم و به مرحله‌ی اجرا گزارده شده است، فوق‌العاده حیرت‌انگیز و در عین حال تأسف‌آور است. راستی اختناق فکری در هر دوره و هر زمان به صورت‌های مختلف اعمال شده و می‌شود و یا بهتر  بگوییم، چنین به نظر می‌رسد که روشنفکران، همیشه مورد تعقیب و آزار بوده‌اند، ولی صحنه‌سازی و سیاست‌بافی، این واقعه‌ی تأثرانگیز ملی از نظر ما ایرانیان که به طور روشن و آشکار می‌بینیم جمعی از بزرگان و متفکران این سرزمین را در ادوار مختلف تاریخ به جرم روشنفکری و میهن‌پرستی و اعتقاد به تشیع و حمایت از آل علی (علیه السلام) به قتل رسانیده و قساوت و بی‌رحمی خود را با ارایه‌ی مدارک و شواهد غیرقابل قبول، به منظور حفظ و حمایت دین اسلام موجه جلوه داده‌اند، بیش از حد معمول و متعارف، عبرت‌انگیز و تأثرآور خواهد بود. تردیدی نیست که سلطان مسعود … و وزیر ابلهش بوسهل زوزنی را از عمال متعصب و سرسپرده‌ی خلافت عباسیان یعنی مرکز فساد، و استعمار و استثمار آن دوران باید محسوب داشت، در غیر این صورت برای ابراز دشمنی فردی، قساوت و بی‌رحمی آن هم تا به این حد، ممکن و غیرقابل اجرا به نظر می‌رسد.

به هر حال صحنه‌سازی و موجه جلوه دادن  قتل حسنک وزیر این طور در نظر گرفته شده بود که دو نفر چابک سوار که قبلا مخفیانه از طرف دستگاه حکومت سلطان مسعود غزنوی به صورت فرستادگان خلیفه‌ی عباسی ملبس شده بودند، با نامه‌ای دروغین، از طریق دروازه‌ای که به سوی بغداد می‌رود وارد شوند و فرمان قتل حسنک وزیر (یا به قول آنان حسنک قرمطی) را به سلطان مسعود غزنوی ابلاغ و اجرای آن را خواستار شوند. نقش این صحنه‌ی مزدورانه به همان صورتی که پیش‌بینی شده بود اجرا گردید، و سرانجام حسنک وزیر به موجب فرمان امیر المؤمنین یعنی پیشوای روحانی مسلمانان مستوجب لعن و طعن و کشتن تشخیص داده شد، و ساعت اجرای فرمان ارباب بزرگ نیز برق‌آسا تعیین و اعلام گردید. کیفیت این واقعه‌ی تأسف‌آور و جریان قتل این رادمرد میهن پرست و علاقمند به آداب و رسوم و سنن کهن ملی ایران را بهتر است از قلم ابوالفضل بیهق- مورخ دقیق و معروف ایرانی- بخوانیم، زیرا همان طور که دکتر باستانی پاریزی نیز اذعان نموده است(10)، این واقعه تأثرانگیز مانند یک تابلو نقاشی بسیار چشم‌گیر و روشن ولی حزن‌آور در تاریخ بیهقی ترسیم شده است و آن چنین است:

«و آن روز و آن شب تدبیرِ بر دار کردنِ حسنک در پیش گرفتند. و دو مرد پیک راست کردند، با جامه ی پیکان که از بغداد آمده‌اند و نامه ی خلیفه آورده‌اند که: حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و به سنگ بباید کشت، تا بار دیگر بر رغم خلفا هیچ‌کس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد.

چون کارها ساخته آمد، دیگر روز، چهارشنبه، دو روز مانده از صفر ]سال 422 هجری[، امیر مسعود برنشست و قصد شکار کرد و نشاط سه‌روزه، با ندیمان و خاصگان و مطربان؛ و در شهر خلیفه ی شهر را فرمود، داری زدن بر کرانِ مُصلاّی بلخ، فرودِ شارستان. و خلق روی آن‌جا نهاده بودند. بوسهل برنشست و آمد تا نزدیک دار، و [بر] بالایی ایستاد. و سواران رفته بودند با پیادگان تا حسنک را بیارند. چون از کران بازار عاشقان در آوردند و میان شارستان رسید، میکائیل بدان‌جا اسب بداشته بود، پذیره ی وی آمد. وی را مُواجر خواند و دشنام‌های زشت داد. حسنک در وی ننگریست و هیچ جواب نداد. عامه ی مردم او را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد و از آن زشت‌ها که بر زبان راند. و خواص مردم خود نتوان گفت که این میکائیل را چه گویند. و پس از حسنک، این میکائیل، که خواهر ایاز را به زنی کرده بود، بسیار بلاها دید و محنت‌ها کشید، و امروز برجای است و به عبادت و قرآن خواندن مشغول شده است …. .

و حسنک را به پای دار آوردند، نَعُوذُ باللهِ مِن قضاءِ السُّوءِ. و دو پیک را ایستانیده بودند که: از بغداد آمده‌اند. قرآن‌خوانان، قرآن می‌‌خواندند. حسنک را فرمودند که: جامه بیرون کش! وی دست اندر زیر کرد، و اِزاربند استوار کرد و پایچه‌های اِزار را ببست، و جُبّه و پیراهن بکشید و دور انداخت با دستار، و برهنه با ازار بایستاد، و دست‌ها در هم زده، تنی چون سیم سفید و رویی چون صدهزار نگار. و همه ی خلق به درد می‌ گریستند. خُودی، روی‌پوش آهنی، آوردند، عمداً تنگ، چنان‌که روی و سرش را نپوشیدی. و آواز دادند که «سر و رویش را بپوشید تا از سنگ تباه نشود، که سرش را به بغداد خواهیم فرستاد نزدیک خلیفه». و حسنک را همچنان می‌‌داشتند. و او لب می‌‌جنبانید و چیزی می‌‌خواند تا خُودی فراخ تر آوردند.

و در این میان احمدجامه‌دار بیامد سوار، و روی به حسنک کرد و پیغامی گفت که: خداوند سلطان می‌ گوید: «این آرزوی تست که خواسته بودی» و گفته که: «چون پادشاه شوی ما را بر دار کن». ما بر تو رحمت خواستیم کرد، اما امیرالمؤمنین نبشته است که تو قرمطی شده‌ای و به فرمان او بر دار می‌‌کنند».

 

حسنک البته هیچ پاسخ نداد. پس از آن، خُودِ فراختر که آورده بودند، سر و روی او را بدان بپوشانیدند. پس آواز دادند او را که: بدو! دم نزد و از ایشان نیندیشید. هرکس گفتند:«شرم ندارید، مرد را که می‌‌بکُشید، بدو به دار برید؟» و خواست که شوری بزرگ به پای شود. سواران سوی عامّه تاختند و آن شور بنشاندند. و حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند، بر مرکبی که هرگز ننشسته بود. و جلاّدش استوار ببست، و رسن‌ها فرود آورد. و آواز دادند که:«سنگ دهید!» هیچ‌کس دست به سنگ نمی‌کرد، و همه زار زار می‌‌گریستند، خاصّه نشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند. و مرد خود مرده بود، که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خبه ]خفه[ کرده.

این است حسنک و روزگارش … چون از این فارغ شدند، بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند، و حسنک تنها ماند، چنان‌که تنها آمده بود از شکم مادر

جایگاه اعدام حسنک وزیر:

«برخی از مورخان به استناد نوشته ی ابوالفضل بیهقی که نوشته است: موقع سنگسار او «همه زار زار می‌‌گریستند، خاصّه نشابوریان … و گفتارش، رحمه‌اللهِ علیه، این بود که گفتی:«مرا دعای نیشابوریان بسازد. و نساخت» جایگاه اعدام حسنک وزیر را شهر نیشابور ثبت کرده‌اند(12)، در صورتی که این واقعه ی تأثر انگیز در بلخ اتفاق افتاده، زیرا …. بیهقی در چند جای کتاب خود به صراحت بیان داشته است که: « … حسنک را از بُست به هرات آوردند بوسهل زوزنی او را به علی رایض، چاکر خویش، سپرد؛ و رسید بدو از انواع استخفاف آن‌چه رسید… و چون امیر مسعود، از هرات قصد بلخ کرد، علی رایض حسنک را به بند می‌‌برد و اسخفاف می‌‌کرد …  ]و بوسهل[ به بلخ در ایستاد و در امیر دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد … فرمود، داری زدن بر کران مصلی بلخ فرود شارستان» بدین ترتیب مسلم می شود که جایگاه اعدام این قهرمان نام آور ملی ایران در بلخ بوده است».

– هفت سال بر دار:

«خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی-مورخ دقیق قرن پنجم هجری- پس از بیان  واقعه ای از رزالت و بی حرمتی بوسهل زوزنی، مبنی بر اوردن سر حسنک در طبقی به مجلس باده گساری و نشان دادن آن سر به جمع یاران و دوستان خود، که ذکر آن موجب ملال خاطر می شود، می نویسد(13): «و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند، چنان‌که پای ‌هایش همه فروتراشید و خشک شد، چنان‌که اثری نماند. تا به دستوری فروگرفتند و دفن کردند، چنان‌که کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست. و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور. چنان شنیدم که دو سه ماه از او این حدیث نهان داشتند. چون بشنید جزعی نکرد چنان‌که زنان کنند؛ بلکه بگریست به‌درد، چنان‌که حاضران از درد وی خون گریستند. پس گفت: «بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان». و ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید بپسندید، و جای آن بود» و یکی از شعرای نشابور، این مرثیه بگفت اندر مرگ وی و بدین جای یاد کرده شد:

ببرید سرش را که سران سر بود      آرایش دهـــــرو ملک را افسر بود

گر قرمطی و جهـــود گر کافر بود      از تخت بـدار برشـــــدن منکر بود»

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *