فیلم The Master (مرشد)


در این ساعت به معرفی فیلم مرشد خواهم پرداخت که تجربه ای نا امید کننده از یک فیلم برای من بود، گرچه که بسیاری این فیلم رو یکی از بخت های اصلی اسکار امسال می دونند..

نام فیلم:

The Master

مرشد( استاد)

تاریخ اکران درآمریکا:

14 سپتامبر 2012

24 شهریور 1391

نویسنده و کارگردان:

Paul Thomas Anderson

پل توماس اندرسون

بازیگران:

Joaquin Phoenix

خواکین فونیکس

Philip Seymour Hoffman

فیلیپ سیمور هافمن

Amy Adams

ایمی آدامز

Laura Dern

لورا درن

Jesse Plemons

جسی پلمونس

کمپانی توزیع کننده درآمریکا:

Weinstein Company

محصول کشور:

ایالات متحده آمریکا

ژانر:

درام

درجه بندی سنی:

R (مناسب برای افراد بالای 17 سال)   / به نقل از مووی مگ

خلاصه داستان:

فیلم داستان یک سرباز سابق نیروی دریایی است که بعد از جنگ جهانی دوم به خانه باز می گردد و شاهد اتفاقات وحشتناک بسیاری می شود. او مردد و نامطمئن از آینده خودش ، در تلاش برای معنی بخشیدن به زندگی؛  یک اعتقاد باوری/ دینی را به وجود می آورد. او تبدیل به شخصی به نام “مرشد” می شود . در حالی که سازمان او رشد می کند و هر روز به طرفداران پرشور آن اضافه می شود؛ شخص دست راست او شروع به زیر سوال بردن نظام اعتقادی و شخص استاد می کند و…

من این فیلم رو دیدم، گرچه که فیلم قبلی کارگردان” خون به پا خواهد شد” رو دوست داشتم، اما این فیلم رو به هیچ وجه دوست نداشتم، تصاویر و اصطلاحاتی که در زیرنویس فیلم من میخوندم، واقعا ناشایست و غیر زیبا بود.  واقعا از این که این فیلم رو یکی از بخت های اصلی اسکار 2013 اعلام کردند، در تعجم .البته نباید از بازی زیبای خواکین فونیکس توی فیلم غافل شد که لج من رو با بازی خیلی خوبش در می آورد… در ادامه شما رو دعوت میکنم نقدی از فیلم رو بخواندی که خودم با این نقد آنچنان موافق نیستم، اما از برای  اینکه خیلی کامل به فیلم پرداخته برای شما آماده کرده ام.

نقد فیلم:

تاد مک کارتی – هالیوود ریپورتر

فیلم «مرشد/ استاد/ The Master» ساخته ی «پاول توماس اندرسون/Paul Thomas Anderson» به راستی که استادانه ساخته شده و در عین حال مخاطب را شیفته و متحیر می کند. اما تا زمانی که این فیلم دیده می شود و مردم درباره اش صحبت می کنند، در این باره که فیلم توانسته باشد قسمت های بی شمار بی نظیر خود را به شکلی مناسب جمع بندی کند، بحث های زیادی در می گیرد.

«مرشد» که پس از پنج سال اولین ساخته ی کارگردان/نویسنده ی آن پل توماس اندرسون(کارگردان فیلم خون به پا خواهد شد) است، بررسی ملتهبانه ای از شخصیت یک سرباز بازنشسته نیروی دریایی با خلقی پریشان و خشن، تصویری گزینشی از آمریکا در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، ویترینی برای به نمایش گذاشتن دو نقش آفرینی بی نظیر و سرزمینی برای گشت و گذار سینمادوستان است.

اما چیزی که این فیلم نیست، کالبد شکافی و یا افشاگری درباره ی فرقه ی ساینتولوژی* است، حتی با اینکه تقریباً تمام شخصیت ها در یک فرقه ی بحث برانگیز عضو هستند. حتی دوره ی پیش از اکران فیلم هم اتفاقات نامعمولی را شاهد بود، زیرا وقتی کمپانی وینشتاین تاریخ اکران را تا 21 سپتامبر عقب انداخت، پیش از مراسم گشایش جهانی فیلم در جشنواره ی فیلم ونیس، در سراسر کشور اکران های محدود و غافلگیرانه ای برای فیلم ترتیب داده شد. حتی سالن های سینمایی که قرار است این فیلم را نمایش دهند به دلیل فرمت 70 میلی متری فیلم که بیشتر تصاویر به این شکل ضبط شده اند، موضوع بحث محفل های سینمایی هستند.

گمان می رود موقعیت تجاری فیلم همان مسیر معمول سایر آثار این کارگردان را طی کند. با وجود هواداران وفادار و مشتاق کارگردان، و حمایت مستحکم اکثریت (اگر نگوئیم تمام) منتقدین، این فیلم برای مخاطبان جدی سینما به یک فیلم حتماً دیدنی تبدیل می شود و میزان استقبال در میان کلیت مخاطبان به جوایز فیلم بستگی دارد. با اینحال، کسب موفقیت در گیشه و میان عموم، برای این فیلم در مقایسه با فیلم قبلی اندرسون کار سخت تری ست.

در فیلمی که لبریز از ویژگی های خاص است اما در عین حال تحیر و سرگشتگی در تک تک صحنه های آن به چشم می خورد، دو خصوصیت هستند که بیشتر به چشم می آیند: اول، استفاده ی فوق العاده و بی نظیر از تکنیک های سینمایی که به تنهایی کافی است تا کاری کند حتی یک سینماگر خبره در کل طول فیلم از شدت هیجان به در لبه ی صندلی اش بنشیند، و دوم، تصویر شگفت انگیزی که «خواکین فونیکس/Joaquin Phoenix» و «فیلیپ سیمور هافمن/Philip Seymour Hoffman» از دو شخصیت کاملاً متضاد ارائه می دهند. یکی از آنها آدم سرگردان و بی سوادی ست که هیچ چیز از زندگی نمی داند، و دیگری یک به ظاهر روشنفکر متقلب و کلاهبردار است که ادعا می کند پاسخ تمامی سؤالات بشر نزد اوست. آنها کم کم اهمیت بسیار زیادی برای یکدیگر پیدا می کنند و در آخر، تأثیری عجیب، فراموش شدنی، و یکسان و مشترک دارند. سبک قدرت گرایانه، فضای وهم آلود و شخصیت های اصلی نامطبوع فیلم، یادآور اثر قبلی اندرسون «خون به پا خواهد شد/There Will Be Blood» هستند و این خویشاوندی و نزدیکی با موسیقی متن جسورانه و گهگاه ناهماهنگ فیلم که اینجا هم توسط «جانی گرینوود/ Jonny Greenwood» ساخته شده، شدت بیشتری پیدا می کند.

بیست دقیقه ی ابتدایی فیلم صرف مشاهده ی رفتار منحرفانه و غیر قابل پیش بینی یک ملوان به نام فردی کوئل (فونیکس) می شود. رفتارهای ناهنجار و لذت طلبانه ی فردی در ساحل اقیانوس آرام باعث شده او کمی خل وضع و دارای عقده های جنسی به نظر برسد، و همین امر باعث می شود در انتهای جنگ جهانی دوم هنگام انفصال از خدمت تشخیص پزشک مربوطه این باشد که او دچار یک «شرایط عصبی» است. و بعد از آن او به عنوان یک عکاس در یک مجتمع تجاری جذاب و سرگرم کننده مشغول به کار می شود.

فردی آنقدر جذابیت دارد تا بتواند زنهای زیبایی را که به عنوان مدل عکاسی نزد او می آیند اغوا کند، اما در عین حال بیش از حد تندخو و کم طاقت است و به یکی از مشتریان مرد توهین می کند و اخراج می شود. کل این میان پرده که در فروشگاه می گذرد یکی از زیباترین صحنه های کارگردانی شده در سینماست که شاید هرکسی آرزوی دیدنش را داشته باشد.

اما اولین چیزی که باید به آن اشاره کنیم این است که فونیکس به طرزی رعب آور و با شدت تمام به اعماق این شخصیت نامتعادل که نقش آن را بر عهده دارد نفوذ کرده است. علاوه بر استفاده از چشمانش به شکلی که می تواند هم مرموز و هم مبارزه طلبانه باشد، فونیکس دهانش را به یک سمت کج می کند که در ترکیب با زخم روی لب بالایی اش اثری غریب بر روی مخاطب می گذارد و با حالتی حاکی از عدم اطمینان خم می شود تا وجود فیزیکی اش عجیب و مرموز به نظر برسد.

یکی از چیزهایی که موجب شهرت فردی شده ، نوشیدنی کاکتیل درجه یکی ست که معلوم نیست روش درست کردن آن را از کجا آموخته است. اما وقتی سرِ کار بعدی اش بر سر زمین، این نوشیدنی موجب مرگ یکی از کارگران مهاجر هم رسته اش می شود، فردی فوراً به سن فرانسیسکو فرار می کند، جایی که دزدکی وارد یک کشتی مجلل می شود که یک میهمانی در آن جریان دارد و در این سرنوشت نظاره گر اوست. یک بار دیگر،جلوه های بصری اندرسون نفس گیر و فوق العاده هستند، نورپردازی کشتی به شکلی ست که مانند یک پناهگاه غیرقابل مقاومت می ماند و مسیر گذر آن از زیر پل گلدن گیت تصویری فراموش نشدنی و عاشقانه از یک سفر دریایی رؤیایی ست.

همین طور که کشتی از کانال پاناما راهی نیویورک می شود، میزبان سفر، لنکستر داد (هافمن) که فوق العاده شمرده و با صلابت حرف می زند، فوراً متوجه می شود که که فردی شخصی لات و بی سر و پاست اما با اینحال مقدم این مسافر قاچاق را در کشتی گرامی می شمارد. این کار هم به خاطر کاکتیل های بی نظیر اوست (مشخص می شود عنصر مرموز آن رقیق کننده ی رنگ نقاشی بوده است) و علاوه بر آن، بدون شک به دلیل چالش و مبارزه ای که داد پیش روی خود می بیند: شفا دادن این ولگرد. زیرا به راه راست هدایت کردن انسان ها هدف اصلی این تشکیلات شبه مرموز برای رشد شخصیت است که «جنبش» نامیده می شود و داد هم رهبری آن را بر عهده درد. داد می گوید: “تو گمراه شده ای، تو از راه راست منحرف شده ای.”

بعد از این چند جلسه ی پرتنش و سختگیرانه ی ثبت سوابق تشکیل می شود که در آنها داد سوژه ی خود را بازجویی می کند، مکرراً و به سرعت همان سؤال را تکرار می کند تا درباره ی موضوعات فوق العاده مهم، پاسخ های کاملاً صادقانه دریافت کند. گویا این روش در جلسات استماع فرقه ی ساینتولوژی هم به همین شکل است، و از نظر قواعد دراماتیک، این صحنه ها هم به دلیل تأثیر غریزی تغییر و تحولات و هم حالت مکاشفه آمیزشان فوق العاده تأثیر گذار هستند.

این سفر دریایی در اصل جشن عروسی روی قایقی است که برای دختر داد، سوزان (آمبیر چیلدرز/ Ambyr Childers) و داماد جدید خانواده کلارک (رمی مالک/ Rami Malek) برگزار شده، به همین دلیل افراد زیادی از اقوام و خانواده در کشتی حضور دارند و از همه مهم تر همسر داد، مری سو (ایمی آدامز/ Amy Adams) که به همه چیز واقف است، پسر تقریباً شبیه اش وال (جسی پلمونز/ Jesse Plemons) و محرم ترین اعضای جنبش. بعداً، در یک گردهمایی مجلل در منهتن، داد عقاید خود را به تفصیل شرح می دهد و می گوید انسان حیوان نیست، و همه ی ما پیش از این روی زمین زندگی کرده ایم و با تمرین های مناسب، انسان ها می توانند وجود خود را از «تمامی انگیزه های منفی و شرارت بار» تطهیر کنند.

فردی که مانند یک توله سگ مطیع و مبتلا به بیماری هاری ست، با کوشش بسیار سعی می کند دستیابی به وعده ی نهایی را امتحان کند. هنگامی که وال، موقع گفتگو درباره ی آموزه های پدرش، در نهایت حیرت فردی به او اعتماد می کند و می گوید: “او این چیزها را همینطور که پیش می رود از خودش درمی آورد”، فردی کنترل خود را از دست می دهد و با خشمی دیوانه وار به چند مأمور پلیس حمله می کند. این موضوع باعث می شود همسر داد که همیشه حواسش به همه چیز هست هشدار بدهد: “او مایه ی آبرو ریزی ما خواهد شد.”

اما بعد از پی ریختن یک ساعت فیلم با ترکیبی از صحنه های پرانرژی و پویا، مکالمات پرشور، رودررویی های تحریک کننده و تصاویر اندک شبه سورئال (مانند نشان دادن تمامی زن های حاضر در گردهمایی اجتماعی با اندامی کاملاً برهنه) فیلم «مرشد» از نظر ساختار نمایشی به ثبات می رسد. درست است که این ثبات در جایگاهی رفیع صورت می گیرد اما با این وجود باعث می شود راهی که پیش روست بیش از حد مسطح و یکنواخت بشود، درست مانند زمین های وسیع بیابانی که در آنها داد، فردی را برای یک مسابقه ی موتورسیکلت رانی عجیب به مبارزه می طلبد که آن هم مانند خود فیلم بدون نتیجه ای مشخص به پایان می رسد.

هنگامی که این دو مرد به شخصیت حقیقی یکدیگر پی می برند، فیلم ضربان متقاعد کننده ای می گیرد: فردی متوجه می شود که داد کلاهبردار است، و مرد میانسال تر متوجه می شود که این جوان تنها می تواند موجب ضرر و زیان جنبش شود، با توجه به آنچه تا بدین جا کار شده بود، این نقطه بایستی پایان ماجرا می بود. اما فیلم باز هم پیش می رود، در مسیری که نمی شود گفت جذاب نیست اما تأثیر آن کمتر متقاعد کننده است، به سمت صحنه ی پایانی که به نظر شایستگی این را ندارد که نقطه ی آخر آن همه لحظات فوق العاده ی پیش از خود باشد.

درباره ی ساینتولوژی باید گفت که جنبه های مشخصی از جنبش آمادگی دارد تا با «ل. ران. هوبارد/L. Ron Hubbard» و آفریده ی او مقایسه شود: تسلسل مراحل، همیشه در حرکت بودن و زندگی در یک قایق، نوشته های نیرومند و تأثیرگذار رهبر فرقه، دوره ی زمانی مربوط به اواسط قرن بیستم، اشاراتی به سفر در زمان و عناصری از این دست. با این وجود، بیشتر این خصوصیات در مورد دیگر برنامه های دوران مدرن که برای کمک به خود به وجود آمده اند نیز صدق می کنند، و اگر اندرسون واقعاً قصد داشت به واکاوی دوران اولیه ی تشکیل فرقه ی ساینتولوژی بپردازد، می توانست فیلمی بسیار پرمایه تر بسازد، به خصوص با وجود آن همه نیرنگ های جنسی، گرفتاری های قانونی، دروغ های گستاخانه و اغراق هایی که همگی جزئی از گذشته ی این تشکیلات هستند. اگر این فیلم اشاره ای هم به ساینتولوژی داشته، به هیچ وجه آن را تا حدی که درخور آن است، سرزنش نکرده است.

شاید به اصطلاح بازنشستگی چهار ساله ی فونیکس ارزشش را داشت، زیرا او تا به حال در هیچ یک از نقش هایش قدرت، رمزآمیزی و غیرقابل پیش بینی بودن خطرناکی را که اینجا در نقش فردی، مردی که هنوز از نظر عاطفی به کمال نرسیده است، نشان نداده بود. حتی دیدن این مرد باعث اضطراب تماشاگران می شود، به خصوص زنان، که شامه ی قوی شان زودتر از بقیه خطر را احساس می کند. بنابراین واقعاً تأثیرگذار است که او و اندرسون توانسته اند با شخصیتی چنین کهنه و بی کس، کاری به این پیچیدگی انجام دهند.

بر خلاف آن، لنکستر داد (مهم نیست که چقدر عاشق حقه بازی باشد) یک آدم خردمند و قانع کننده است و از صمیم قلب بخشنده است و دوست دارد هر چه دارد (خانه اش، میهمان نوازی اش، باور هایش) با دیگران قسمت کند، حتی اگر یک نفت فروش حقه باز و اهل فلسفه باشد. تمرکز هافمن در ایفای نقش زیرکانه است، و با جذابیت تمام نظریه های بی شمار شخصیت را بشارت می دهد، گاهی اوقات هنگامی که از شدت سرخوشی عرق می ریزد و چهره اش سرخ شده و باقی اوقات به عنوان انسانی که قادر است الهام بخش طرفداران وفادار بی شماری باشد.

اگر آدامز را به عنوان شخصیت زن مهم داستان در نظر بگیریم، می بینیم که در ابتدا به نظر می رسد که محدود شده است و نقش دون پایه ی خود به عنوان همسر مطیع و فرمانبرداری را به انجام می رساند که از سر وظیفه در هیچ کاری دخالت نمی کند. اما او متوجه همه چیز هست و همیشه هم هنگامی که به کمک او نیاز است، وارد عمل می شود (رابطه ی جنسی به شدت غیر منتظره ای که برای کاهش اضطراب و فشار، میان زن و شوهر اتفاق می افتد نیز از این دست اقدامات اوست). آدامز موفق نمی شود نقش خود را به خوبی انجام دهد و تأثیرگذاری لازم را ندارد.

از نظر جلوه های بصری فیلم «مرشد» نیروبخش، جلوه گر و تا حدی بیش از حد حساس کننده است. عناصر تصویری مانند دریا و اقیانوس، رنگ پوست های مختلف، پارچه های به کار رفته در لباس ها و نور اولیه ی غروب، با طراوت تمام به وسیله ی سلولوید 70 میلی متری چندبرابر جلوه پیدا کرده اند و مهارت و استادی اندرسون و فیلمبردار اثر «میهای مالایماره جونیور/ Mihai Malaimareh Jr» (او تصویر برداری سه فیلم از فرانسیس فورد کاپولا را هم بر عهده داشته است) در تک تک این صحنه ها پیداست. از هر لحاظ که نگاه کنیم، این فیلم یک ضیافت بصری ست.

در ضمن این اولین فیلمی است که اندرسون با فیلمبرداری به جز «رابرت السویت/Robert Elswit» کار کرده است، زیرا موقع ساخت این فیلم او درگیر پروژه ی «میراث بورن/The Bourne Legacy» بود.

همانطور که «مرشد»، یک فیلم افسانه ای به سبک معمول نیست که لوکیشن های عظیم و قدمت تاریخی داشته باشد و از فرمت واید اسکرین/صفحه ی نمایش گسترده نیز استفاده نکرده است، کمی تعجب آور است که بعد از فیلم «Far and Away» ساخته ی ران هاوارد محصول 1992، این فیلم، از میان همه ی فیلم های دیگر، اولین فیلم داستانی آمریکایی ست کاملاً به شیوه ی 90 میلی متری تصویر برداری شده است (مشخصاً به سبک پاناویژن سیستم 65) .

به دلیل کنار گذاشته شدن اساسی این فرمت فوق العاده، کمپانی وینشنتاین سختی های زیادی کشیده اند تا بتوانند حتی در شهرهای بزرگ سالن های سینمایی با تجهیزات مناسب پیدا کنند تا فیلم را با خصوصیت دلخواه کارگردان نمایش دهند.

کار در تمام بخش های تولید به یک اندازه سخت و طاقت فرساست، به ویژه طراحی تولید متنوع فیلم که توسط «دیوید کرنک» و «جک فیسک» انجام شده، لباس های باظرافت طراحی شده ی «مارک بریجز» و تدوین جسورانه ی «لزلی جونز» و «پیتر مک نالتی».

«جانی گرینوود» که موسیقی متنی که برای فیلم «خون به پا خواهد شد» ساخت به شدت متهورانه و تأثیر گذار بود، موسیقی رعب آور و وهم انگیز مستقلی برای این فیلم ساخته است که اندرسون اجازه می دهد به شیوه ای غیرمعمول صحنه ها را در بر بگیرد و این نوع سازش با موسیقی در برخی لحظات حمایتگر فضای فیلم است و در سایر نقاط مانند یک آوای چند صدایی نامأنوس عمل می کند. مانند تمام چیز های دیگری که به این فیلم مربوط هستند، این موسیقی هم به شدت ویژه و خاص است و کاملاً خارج از حیطه ی معمول قرار می گیرد.

* ساینتولوژی: ساینتولوژی مجموعهای از تعالیم است که ال ران هابارد نویسنده داستانهای علمی تخیلی آن را توسعه بخشید. ساینتولوژی این عقیده را تقویت مینماید که انسانها ارواحی فناناپذیرند که اتصال با اصل خود را گم کردهاند. در این راستا انسان میبایست با هوشیاری کامل تمامی تجربههای تلخ زندگی خود را مرور کرده و به یاد آورد تا از آنها گذر کرده به سرچشمهٔ حیاتی خود نزدیک تر گردد.

مترجم: الهام بای/ نقد فارسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *