فیلم The Grey (خاکستری)


خاکستری (The Grey) فیلمی مهیج و محصول سال 2012 است که توسط جو کارناهام کارگردانی شده و لیام نیسون در آن بازی می کند. داستان فیلم در مورد گروهی از افراد است که بعد از سقوط هواپیمایشان در آلاسکا، سرگردان می شوند و با توجه به گرگ هایی که در حال نزدیک شدن به آنها هستند، برای نجات مجبورند بیشتر از هوش و شهامت خود استفاده کنند. این فیلم بر اساس داستان کوتاهی اثر ایان مکینزی جفر به نام “روح سرگردان” (Ghost Walker) ساخته شده است.


جان اتاوی (لیم نیسون) در آلاسکا مسئول شکار کردن گرگ هایی است که یک گروه استخراج نفت را تهدید می کنند. اتاوی در آخرین روز کارش، نامه ای به همسرش آنا (آن اوپنشا) می نویسد و در مورد تصمیمش برای خودکشی می گوید. اما هنگامی که تفنگ را در مقابل دهانش قرار می دهد، صدای زوزه گرگی را می شنود که او را از تمام کردن کارش باز می دارد. در حالی که هنوز کار گروه و اتاوی در آلاسکا تمام نشده است، به علت برف و بوران شدید سوار هواپیمایی می شوند تا آلاسکا را ترک کنند. (+)

فیلم The Grey (خاکستری)/محصول آمریکا(2012)/ کارگردان : جو کارناهان/ بازیگران : لیام نیسون – فرانک گریلو -دالاس رابرتس – نانسو انوزیه

در ادامه با هم نقدی رو میخونیم که راجر ایبرت راجب این فیلم نوشته است.به ترجمه ی: الهام بای (+)

فیلم «خاکستری» The Grey به شیوه ای بی رحمانه نشان می دهد که گرگ ها عقیده و نظر خاصی را دنبال نمی کنند. وقتی حمله می کنند، پای هیچ خصومت شخصی ای در میان نیست. این حیوانات طی چندین هزار سال گذشته یاد گرفته اند چطور در سرمای کشنده ی مناطق ترسناکی چون مدار قطب شمال بی آنکه پوشش یا سلاحی داشته باشند، زنده بمانند. البته آنها کاملاً هم بی سلاح نیستند، چنگال و دندان دارند. بیاید از خودمان بپرسیم حتی اگر اسلحه هم داشته باشیم، چقدر می توانیم در مقابل چنگ و دندان آنها مقاومت کنیم؟

در این فیلم گروهی از کارکنان شرکت نفت فرصت این را پیدا می کنند تا سؤال ما را پاسخ دهند. آنها در یکی از جایگاه های استخراج نفت در قطب شمال کار می کنند. جملاتی که «آت وی/Ottway» (با بازی Liam Neeson) در سکانس افتتاحیه ی فیلم برای توصیف این محل به زبان می آورد، آنرا به نمونه ای از دوزخ تشبیه می کند که ساکنین آن “انسانهایی هستند که شایستگی زیستن در میان نوع بشر را ندارند”. شغل آنها از آن دست مشاغلی است که معمولاً دو دسته از افراد به دنبال آن می روند: کسانی که شدیداً به درآمد بالا نیاز دارند، و آنهایی که به دلایلی می خواهند از اجتماع دور باشند و اوقات بیکاری خود را به خوابیدن یا نوشیدن بگذارنند. یکی از صحنه های ابتدای فیلم که در آن با آت وی و چند شخصیت دیگر آشنا می شویم، در کافه ای شلوغ و به وضوح ارزان فروش می گذرد.

آت وی تیرانداز ماهری است که در شرکت نفت، مسئولیت کشتن گرگ ها را بر عهده دارد. وقتی که شنیدم در قوانین جدید سارا پالین* تیراندازی به گرگ ها از داخل هلیکوپتر، مجاز و بدون منع قانونی اعلام شده، احساساتم جریحه دار شد. اما بعد از دیدن این فیلم حاضر بودم چند هلیکوپتر دیگر هم خبر کنم تا به قطب بروند. علاوه بر این، حس غم و ناامیدی وجودم را گرفته بود. آن روز برنامه ی اکران سالن نمایش لیک استریت (ما منتقدین داخلی فیلم های تازه اکران شده ی زیادی را آنجا می بینیم) طوری تنظیم شده بود که باید دو فیلم را پشت سر هم می دیدم. بعد از تمام شدن The Grey، حدود 30 دقیقه از فیلم دوم را تماشا کردم و بعد از سالن خارج شدم. اولین باری بود که تأثیر فیلم قبلی باعث شده بود تماشای فیلمی را ناتمام بگذارم. با وضع و حالی که آن موقع داشتم، در حق فیلم بعدی ظلم می شد.

آت وی و چند نفر دیگر از کارکنان سوار هواپیمای کوچکی می شوند و قصد دارند از منطقه خارج شوند، اما هواپیما سقوط می کند. اکثر سرنشینان کشته می شوند. هفت نفر زنده مانده اند. آنها امیدوارند گروه نجات پیدایشان کند، اما آلاسکا منطقه ی وسیعی ست و هواپیمای کوچک آنها خیلی زود زیر برف دفن می شود. یکی ازافراد گروه برای قضای حاجت چند قدمی از بقیه دور می شود و همین جاست که گرگ های گرسنه به او حمله می کنند.

آت وی نسبت به بقیه باتجربه تر است و رهبری گروه را به عهده می گیرد. طبق گفته ی او تنها در صورتی امکان زنده ماندن دارند که پایین تر از خط رویش درختان/Tree line* قدم بردارند. البته به نظر من گرگ ها بدشان نمی آید لابلای درختان آدم را شکار کنند، اما با اینحال فکر می کنم اگر من هم بودم از آت وی پیروی می کردم.

گروه در میان سرمای جانسوز منطقه سفر مشقّت بار خود را آغاز می کنند، به زحمت میان برف ها گام بر می دارند، از خوراکی های اندکی که از داخل هواپیما برداشته اند تغذیه می کنند، و با رسیدن شب آتشی روشن می کنند که خودشان هم خوب می دانند توجه گرگ ها را جلب خواهد کرد. برای دور نگه داشتن گرگ ها گرداگرد خود حلقه ای از آتش برپا می کنند. در میان تاریکی شب، انعکاس نور شعله ها در چشم های خیره و گرسنه ی گرگ ها دیده می شود.

فرصتی دست می دهد تا مردها به گفتگو بنشینند، و این فیلم که جو کارناهان Joe Carnahan آن را ساخته و فیلمنامه ی آن را هم خودش با کمک Mackenzie Jeffers نوشته است، برای هر کدام از این افراد، شخصیتی منحصر به فرد قائل می شود. قرار نیست مخاطب آنها را تنها به عنوان گروهی قربانی تلقی کند. آشنایی ما با آت وی نسبت به بقیه عمیق تر است. متوجه می شویم که روز قبل از پرواز تا مرز خودکشی پیش رفته است، اما حالا که با خطر جدی مرگ روبرو شده، تمام سعی خود را می کند تا زنده بماند.

داستان فیلم The Grey روند منطقی بی رحمانه ای در پیش می گیرد. تعداد گرگ ها از انسان ها بیشتر است. انسان ها تفنگ دارند، سلاح گرگ ها صبوری و بردباری آنهاست، وضعیت جوّی هم که وحشتناک آزار دهنده است. نگاهم به پرده ی سینما بود و هر لحظه بیشتر وحشت می کردم. فیلم بایستی با پایانی خوش به انجام می رسید، غیر از این است؟ اگر “پایان خوش” در میان نبود، حداقل بایستی به شکلی مخاطب را تسکین می داد.

یادتان باشد، تا آخر تیتراژ پایانی در سینما بمانید. یک تصویر دیگر هم خواهید دید. البته این فیلم حتی بدون دیدن آن نمای آخر هم تماشایی و ارزشمند است.

*در سال 2007، سارا پلین (فرماندار وقت ایالت آلاسکا) از قانون پیشنهادی «سازمان نظارت بر امور آبزیان و جانوران وحشی آلاسکا» / Alaska Department of Fish and Game پشتیبانی کرد. طبق این قانون، شکار گرگ ها از داخل هلیکوپتر مجاز شناخته شده و مقامات آن را به عنوان بخشی از برنامه ی کنترل شکار گوزن های شمالی توسط حیوانات درنده ضروری دانستند. هدف این برنامه رشد جمعیت گوزن های شمالی در راستای حفظ منابع تغذیه ی ساکنین آلاسکا بود. در ماه مارس 2007، فرمانداری پالین اعلام کرد خلبان ها و تیرانداز ها به ازای کشتن هر گرگ مبلغ 150 دلار جایزه ی نقدی دریافت می کنند. این موضوع اعتراض فعالان حقوق حیوانات را برانگیخت. آنها موضوع را به دادگاه حقوقی کشانده و در نهایت پیروز شدند. آنها موفق نشدند شکار هوایی را متوقف سازند، اما یکی از قضات ایالتی دولت را وادار ساخت تا از پرداخت جایزه ی نقدی خودداری کند.

* (Timberline) : در مناط‌ق‌ سرد و کوهستانی‌، خط‌ مفروضی‌ است که‌ بالای‌ آن‌ هیچ‌ درختی‌ رشد نمی کند. خط رویش درختان یا خط درخت بیشترین ارتفاعی است که درختان یک منطقه می‌توانند در آن رشد کنند. در ارتفاعات بالاتر به دلیل شرایط نامناسب محیطی، مانند هوای بسیار سرد حاکم بر اینگونه مناطق، و نیز کمبود اکسیژن امکان رشد درختان وجود ندارد./پایان نقد

البته به نظر من گرچه که فیلم خوبی بود، اما در یکی از صحنه های فیلم که نجات یافتگان از سقوط در حال صحبت کردن با هم بودند،صحبت از وجود خدا شد که در انجا غریب به اتفاق آنها از جمله بازیگر اصلی این کار گفتند که به وجود خدا اعتقاد ندارند، همینجا بود که ادامه ی دیدن فیلم برای من دیگر لذت نداشت…به راستی که بعضی موقعها بعضی از دیالوگها خیلی بار معنایی سنگینی دارند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *