1- مقدمه
مدیریت و یا عامل انسانی مهمترین دلیل تحولاتی است که امروز بشر در همه زمینهها و به هر شکلی درجوامع گوناگون شاهد آن است. در واقع عامل انسانی است که تفاوتهای فاحش امروز زندگی بشر با شرایط گذشتهاش را رقم زده است. اگر این عامل از زندگی روزمره حذف شود در واقع توسعه و پیشرفت از زندگی انسان حذف میشود. برای تغییر و حرکت بسوی شرایط بهتر علاوه بر عواملی چون سرمایه، مواد اولیه و غیره مهمترین و اصلیترین عامل نیروی انسانی است. در واقع ثروت و دارایی هر جامعهای تنها و تنها
نیروی انسانی است. این دیدگاه شاید افراطی بنظر برسد ولی واقعیتهای پیشرو در جوامع گوناگون این امررا ثابت میکند. اگر یک جامعه را با همه امکانات مادی و ثروتهای بیکران با جامعهای که از همه این امکانات بیبهره است مقایسه کنیم و مشاهده کنیم که جامعه فاقد ثروت از توان و قدرت بالاتری برخوردار است تنها عاملی که این مسئله را ایجاد کرده باید عامل انسانی باشد در زمینه امور اقتصادی و تجاری مانند همه دیگربخشهای اجتماعی عامل انسانی مهم و حیاتی است. مقاله حاضر نگاهی دارد به یکی از دیدگاههای جدید
در زمینه مدیریت تجاری.
نخستین توجهی که در عرصه مدیریت و تجارت به صورتی جدی به رفتار مناسب با عوامل انسانی مبذول گشت به التون مایو استاد دانشگاه هاروارد مربوط میشود. وی در تحقیقاتی که در شرکت برق وسترن انجام داد و به تحقیقات هاتورن معروف شد به این نتیجه مهم رسید که توجه به عامل انسانی مهم ترین ابزار در رشد انگیزش و بهرهوری سازمانها و کارکنان آنها است. در واقع بعد از آنکه تیلور اصول مدیریت علمی خود را منتشر و اجرا نمود انقلابی در بهرهوری سازمانها رخ داد، اما به همان نسبت اداره سازمانها را به سمت شیوههای مکانیکی که موجب کاهش رضایت کارکنان میشد سوق داد. تلاشهای التون مایو که در واقع آغازگر جنبشی نوین در عرصه مدیریت بود و به مکتب رفتارگرایان معروف گشت باعث شد مدیران و نخبگان تجاری توجهی ویژه به عامل روحیه انسانی در داخل و خارج از سازمان نمایند. شکوفایی شیوه رفتارگرایان مربوط به سالهای ۱۹۳۰ میشود با این وجود تا به حال این بینش اعتبار خود را حفظ نموده است. طوری که حالا درتقسیمبندیهایی که برای نگرش مدیریتی مدیران به کار میرود آنها را به دو دسته کارمندگراها و کارگراها تقسیم میکنند که در واقع تمایزی است بین کسانی که اولویت و تمرکز خود را بر انجام کار بدون توجه به روحیه دیگران میدهند و کسانی که روحیه کارکنان و انگیزش آنان را در نظر میگیرند. ناگفته پیداست بهترین شیوه روشی است که هر دو وجه را یعنی کارگرایی و کارمند گرایی را در اوج دارا باشد.
هوش هیجانی به نظر میرسد میتواند شکل تکامل یافتهای از توجه به انسان در سازمانها باشد و ابزاری نوین و شایسته در دستان مدیران تجاری و تئوریسینهای بازار برای هدایت افراد درون سازمان و مشتریان برون سازمان و تأمین رضایت آنها.
2- هوش هیجانی
در تجارت وقتی صحبت از هوش به میان میآید معمولاً به یاد نمرههای درسی دانشگاه میافتیم یا تستهای هوش آزمونهای استخدامی به ذهنمان میرسد. اما به تعبیری وسیعتر میتوان گفت دو نوع هوش وجود دارد: هوش تحصیلی و هوش هیجانی. با دیدی محدود که تا به حال وجود داشته است تنها به هوش تحصیلی توجه شده است و اصلاً تنها هوش تحصیلی به رسمیت شناخته شده است. هوشی که شاخص وجود آن و شاخص مقدار آن در افراد مختلف نمرات درسی یا نتایج تستهای هوشی بوده است. آزمونهایی که معمولاً در محیطهای بسته و انتزاعی برگزار میشوند و سایر متغیرهای اثرگذار به حداقل رسیده و در واقع متغیرهای محیطی که میتوانند اثری سرنوشت ساز در توفیق یا شکست یک کار داشته باشند اثرشان تا حدخنثی پایین آورده میشود.
در صورتی که حالا توجه دانشمندان به نوع دیگری از هوش متمرکز شده است. هوش هیجانی که حداقل در زندگی اجتماعی (بخصوص فعالیتهای تجاری و بازاریابی) اهمیتی فراتر از هوش تحصیلی دارد. هوشی که درطول تاریخ مصلحان و نخبگان اجتماعی را از نخبگان علمی جدا میسازد.
هوش هیجانی بیانگر آن است که در روابط اجتماعی و در بده بستانهای روانی و عاطفی در شرایط خاص چه عملی مناسب و چه عملی نامناسب است. یعنی اینکه فرد در شرایط مختلف بتواند امید را در خود همیشه زنده نگه دارد، با دیگران همدلی نماید، احساسات دیگران را بشنود، برای به دست آوردن پاداش بزرگتر، پاداشهای کوچک را نادیده انگارد، نگذارد نگرانی قدرت تفکر و استدلال او را مختل نماید، در برابر مشکلات پایداری نماید و در همه حال انگیزه خود را حفظ نماید. هوش هیجانی نوع استعداد عاطفی ا ست که تعیین میکند از مهارتهای خود چگونه به بهترین نحو ممکن استفاده کنیم و حتی کمک میکند خرد را در مسیری درست به کار گیریم گلمن در کتاب هوش هیجانی خود به نقل از سالوی توصیف مبنایی خود از هوش هیجانی را درباره استعدادهای فردی در ۵ توانایی اصلی تشریح مینماید:
- شناخت عواطف شخصی: خودآگاهی و تشخیص هر احساسی است به همان گونه که بروز مینماید. توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش و ادراک. ناتوانی در تشخیص احساسات راستین ما را سردرگم میکند. افرادی که در مورد احساسات خود اطمینان و قطعیت دارند بهتر میتوانند زندگی خود را هدایت کنند
- به کارگیری درست هیجانها: قدرت تنظیم احساسات خود توانایی است که بر حس خودآگاهی متکی میباشد. افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفاند دایماً با احساس ناامیدی و افسردگی دست به گریبانند در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند با سرعت بسیار بیشتری میتوانند ناملایمات را پشت سر بگذارند. این توانایی کمک شایانی ا ست برای از بین بردن تهدیدهای محیطی و یا کم کردن ضعفهای درونی
- برانگیختن خود: افراد دارای این مهارت در هر کاری که به عهده میگیرند بسیار مولد و اثر بخش خواهند بود. برای عطف توجه برانگیختن شخصی تسلط به نفس خود و برای خلاق بودن لازم است سکان رهبری هیجانها را در دست گرفت. توانایی دستیابی به مرحله غرقه شدن در کار انجام فعالیتهای چشمگیر را میسر میگرداند
- شناخت عواطف دیگران: همدلی اساس مهارت مردم است. کسانی (مدیران و تجاری) که از همدلی بالایی برخوردار باشند به علایم اجتماعی ظریفی که نشان دهنده نیازها یا خواسته های دیگران است توجه بیشتری نشان میدهند. این توان آنها را در حرفههای مدیریت و فروش که مستلزم مراقبت و توجه به دیگرانند موفق میسازد.
- حفظ ارتباطها: بخش عمدهای از هنر برقراری ارتباط مهارت کنترل عواطف در دیگران است. اینها مهارتهایی هستند که محبوبیت رهبری اثر بخشی بین فردی را تقویت میکنند. این افراد هر آنچه که به کنش متقابل آرام با دیگران بازمیگردد به خوبی عمل میکنند و ستارههای جامعهاند.
ساختار مغز انسان با وجود رشد سرسام آوری که در علوم و ریاضیات و منطق داشته است از نظر عواطف با انسانهای اولیه تفاوت چندانی نکرده است. هنوز عکسالعمل انسان در قبال خشم جریان یافتن خون به سمت دستها و تندتر شدن ضربان قلب میباشد. در برابر ترس خون به سمت عضلات اسکلتی بزرگ مانند عضلات پا جریان مییابد و گریختن را آسان میکند و در نتیجه صورت رنگ خود را از دست میدهد و در برابر عشق دچار انگیختگی پاراسمپاتیکی میشود که واکنشی از آرامش کلی و خرسندی را پدید میآورد و در هنگام تعجب ابروها را بالا میاندازد تا میدان دید وسیع تری داشته باشد.
در واقع با وجود رشد بسیار بالای خردورزی در انسان که فاصلهای زیاد با اجداد خود پیدا کرده است قلب و عواطف و احساسات انسانها تغییرات زیادی نکردهاند و انسان در این زمینه رشد چشمگیری نداشته است با وجود آنکه خیلی پیش از آنکه مغز متفکر و منطقی پدید آید مغز هیجانی وجود داشته است. در واقع بادامه مغز که در مسایل هیجانی تخصص دارد و به عنوان مخزن خاطرات هیجانی عمل میکند در جریان تکامل نوع بشر موجب پیدایش قشر مخ شده است. مغز انسان در قرن ۲۱ زندگی میکند در صورتی که قلب او در دوران پارینه سنگی است.
هسته هوش بین فردی ابتدا توانایی درک و سپس ارائه پاسخ مناسب به روحیات و خلق و خو و انگیزشها و خواستههای افراد دیگر است.
3- هوش هیجانی و مدیریت بازار
استفاده از هوش هیجانی در تجارت ایدهای نوین میباشد که برای بسیاری از مدیران و تجار جانیفتاده است. در واقع بیشتر مدیران کماکان ترجیح میدهند برای انجام کارها از مغزشان استفاده کنند تا از قلبشان. نگرانی اصلی آنها آن است که احساس همدلی و دلسوزی با همکاران و مشتریان آنها را از پرداختن به اهداف سازمان دور نماید. در هر صورت همه بایستی قبول کنند که قواعد بازی در دنیای پست مدرن متفاوت است و بایستی طبق قاعده روز عمل کرد.
شرکتهای هوشمند برای نظارت بر تحولات بازار و همسو شدن با تغییرات سلیقهای و استفاده از قوانین تشویقی معمولاً سیستم بازاریابی طراحی میکنند. سیستم بازاریابی فرایندی کامل است که موجب هماهنگی شرکت با بهترین فرصتهای بازار میشود.
فرایند کلی مدیریت بازار شامل ۴ مرحله اصلی است که عبارتند از
- تجزیه و تحلیل بازار: معمولاً شامل سیستمهای اطلاعاتی و تحقیقاتی بازار و بررسی بازارهای مصرف کننده و بررسی بازارهای سازمانی میباشد. محیط پیچیده و در حال تغییر است و همواره فرصتها و تهدیدهای جدیدی به همراه میآورد. شرکت و سیستم استراتژیک آن باید محیط را همواره تحت نظر داشته باشند که این تحت نظر گرفتن محیط مستلزم دریافت اطلاعات زیادی میباشد. اطلاعاتی در مورد مصرف کنندگان و نحوه خرید آنها.
- انتخاب بازارهای هدف: هیچ شرکتی توانایی تأمین رضایت تمام مصرف کنندگان را ندارد. وجود شرکتهای مختلف و قوی در تولید کالاهای مشابه بیانگر تنوع و تشتت سلایق بین مصرف کنندگان میباشد. هر شرکتی برای اینکه بتواند بهترین استفاده را از تواناییهای بالقوه خود نماید و بهترین جایگاه را در بازار انتخاب نماید و در وضعیت بهتری قرار گیرد نیازمند بررسی چهار مرحلهای میباشد که شامل اندازه گیری و پیش بینی تقاضا تقسیم بازار، هدفگیری در بازار و جایگاهیابی در بازار میباشد.
- تهیه ترکیب عناصر بازاریابی: یکی از اساسیترین مفاهیم در بازاریابی نوین همین مفهوم آمیخته بازاریابی میباشد. مجموعهای از متغیرهای قابل کنترل که شرکت آنها در بازار هدف و برای ایجاد واکنش مورد نیاز خود ترکیب میکند. این ترکیب در واقع ابزار دست تاجر میباشد برای اینکه بازار را تحت تأثیر قرار دهد. این ترکیب که شامل طراحی محصول ،توزیع کالا، قیمتگذاری و تبلیغات پیشبردی میباشد کلید اصلی تجارت در بازارهای نوین میباشد.
- اداره تلاشهای بازار: این مرحله شامل تجزیه و تحلیل رقبا و خط مشیهای رقابتی بازار و برنامهریزی ،اجرا و سازماندهی و کنترل برنامههای بازاریابی است. شرکتها وجه مهمی از بررسیهای خود را باید روی رقبا بگذارند و به طور مداوم محصولات و قیمتها و شیوه توزیع و تبلیغات پیشبردی رقبا را از نزدیک پی بگیرند و بدانند که در چه وضعی هستند. مدیریت در رأس هرم سازمان بایستی برنامههای بازاریابی را تنظیم نماید و بعد با برانگیختن همه افراد در همه سطوح برنامه را اجرایی نموده و برای اطمینان از اجرای برنامهها و رسیدن به اهداف کنترل داشته باشد و ممیزی بازاریابی را نیز فراموش ننماید.
در لایههای مختلف فرایند بازاریابی توجهی ویژه به مشتریان به عنوان شرکای سازمان میشود. به انسانهایی که دارای عواطف هستند و هر چه شرکتها به سمت فعالیتهای خدماتی میروند این حساسیت بیشتر میشود.
هوش هیجانی در تک تک مراحل فوق جهت دهنده مدیریت شرکت میتواند باشد. همه ما داستان کارآفرینان بزرگ را شنیدهایم که از هوش تحصیلی بالایی برخوردار نبودهاند و در دانشگاه وضعیت مطلوبی نداشتهاند اما با تکیه بر هوش هیجانی خود بزرگترین شرکتهای دنیا را ایجاد نمودهاند. بزرگترین تجار و کارآفرینان معمولاً تأکید فراوانی بر غرایز خود دارند و برای آنچه در خصوص بازار حس میکنند اهمیت بسیار بالایی قائلند. وقتی فورد به مهندسان خود با تأکید میگوید این نام من است که بالای این شرکت نوشته شده است و بعد تصمیم مورد نظر خود را اجرا میکند بیانگر هوش هیجانی اوست. این بدان معناست که انسانهایی در بازار بسیار اثر گذارند که خوب میدانند در ورای همه منطقهای ریاضی و علمی نیروی الهام و احساس کارساز است. نیرویی که از بشر اولیه تاکنون همواره همراه بوده است و ما را نیز که در سر خط حرکت تاریخ قرار داریم همان گونه یاری مینماید که اجداد اولیهمان را یاری میکرد. در واقع مدیران موفقی که ساختار علمی بازار را میشناسند و هوش هیجانی را همچون خون بدان تزریق مینمایند شگفتی میآفرینند.
مدیران و تجاری که هوش هیجانی بالایی دارند یعنی کسانی که احساسات خود را به خوبی میشناسند و هدایت میکنند و احساسات دیگران را نیز درک میکنند و هدفمند با آن برخورد میکنند در اداره بازار ممتازند. این افراد حتی در زندگی فردی نیز خرسند و کارآمدند و توانی را در اختیار دارند که موجب میگردد افرادی مولد باشند.
در واقع مدیریت سازمان ابتدا بایستی با تکیه بر هوش هیجانی مسیر را حس کند و دورنما را مشخص کند و مأموریت سازمان را تشخیص دهد و بعد با استفاده از قواعد علمی و تئوریک بازاریابی به اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود دست یابد. احساس خدمتگزاری به مشتریان، همدلی درون سازمانی در جهت حفظ مشتریان و تعیین رسالت سازمان مسائلی نیستند که از طریق مباحث تئوریک بتوان بدانها پرداخت بلکه نیاز به هوشی برتر دارند که هم هوش بین فردی را شامل شود هم هوش درون فردی را.
5- هوش بین فردی و امید و خوش بینی در خدمت بازار
هسته هوش بین فردی ابتدا توانایی درک و سپس ارائه پاسخ مناسب به روحیات و خلق و خو و انگیزشها و خواستههای افراد دیگر است. در هوش درون فردی کلید اصلی عبارت است از: آگاهی داشتن از احساسات
شخصی خود که حاصل خودآگاهی ا ست و توانایی متمایز کردن و استفاده از آنها برای هدایت رفتار خویش.
هوش بین فردی توانایی درک افراد دیگر است، یعنی اینکه چه چیز موجب برانگیختن آنها میشود، چگونه کار میکنند و چگونه میتوان با آنها کار مشترک انجام داد. تجار و مدیران موفق جزو کسانی اند که از هوش میان
فردی بالایی برخوردارند.
هچ و گاردنر چهار توانایی مجزایی را که به عنوان مؤلفههای هوش بین فردی مطرح میباشند به شرح زیر
عنوان میکنند:
1- سازماندهی گروه: داشتن ابتکار عمل در هماهنگ ساختن تلاشهای گروهی از مردم است. این مهارت برای رهبران ضروری است و در رهبران کارآمد هر نوع سازمان تجاری مشاهده میشود.
2- ارائه راه حل: استعداد میانجیگری، اجتناب از تعارضها یا حل تعارضهایی که به وجود آمده است. افرادی که این توانایی را در سطح بالا دارند در جوش دادن معاملات و داوری کردن و وساطت توانایی زیادی دارند.
3- ارتباط فردی: دارا بودن این استعداد رویارویی با دیگران یا شناخت و پاسخ دادن مناسب به احساسات و علایق مردم را آسان میسازد. این افراد همکاران تجاری خوبی هستند و در دنیای تجارت به عنوان فروشنده یا مدیر موفق میباشند و در زمینه دریافتن احساسات دیگران از طریق حالتهای چهره بسیار موفقند و از محبوبیت زیادی برخوردارند.
4- تجزیه و تحلیل اجتماعی: به معنای توانایی دریافت احساسات، انگیزش ها، علایق دیگران و داشتن درکی عمیق از آنهاست. این آگاهی از احساسات دیگران باعث میشود این افراد به راحتی با دیگران صمیمی شوند. در بهترین حالت میتوان گفت فردی با این توانایی مشاور تجاری خوبی میتواند باشد.
خوش بینی و امید از دیگر ویژگیهای افرادی است که دارای هوش هیجانی بالایی میباشند. امید نقش شگفتآوری در موفقیت تجاری و مدیریتی افراد دارد و زندگی حرفهای هر کس که به کسب و کار تجاری میپردازد به نحو چشمگیری وابسته به میزان امید اوست. امید چشمانداز و دورنمایی روشن و پرنوری است که نشان میدهد در نهایت همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت. اشنایدر، امید را این گونه تعریف میکند:
اعتقاد به این امر که هدفتان هرچه باشد هم اراده دستیابی به آن را دارید و هم راه آن مقابلتان گشوده است. افراد پرامید که امیدشان تمامی ندارد وقتی در دستیابی به هدفی مثلاً در انعقاد قرارداد معاملهای شکست میخورند بر این باورند که سخت تر کار و تلاش کنند و به مجموعه کارهایی میاندیشند که میتوانست سبب موفقیت آنها در معامله مذکور شود و از آنها درس میگیرند.
5- خوشبینی نیز همانند امید اثر بسیاری در موفقیت کار تجاری دارد. خوش بینی یعنی که فرد صبر و انتظار زیادی داشته باشد. انتظاری در این جهت که علی رغم وجود موانع و دلسردیها در مجموع زندگی همه چیز درست خواهد شد. خوش بینیها شکست را رویدادی میبینند که میتوانند آن را جبران کنند.
در تحقیقی که سیلکمن بر روی بازاریابهای شرکت بیمه مت لایف انجام داد مشخص شد که بازاریابهایی که به طور ذاتی خوش بین هستند در سال اول کار خود به طور متوسط ۳۷ درصد بیشتر از افراد بدبین افراد را بیمه کردهاند و رها کردن کار در سال اول در بین افراد بدبین دو برابر افراد خوش بین بوده است. توانایی افراد در شنیدن و پذیرش پاسخ منفی با رویی گشاده در تمام زمینههای فروش و بده بستان تجاری توانی سرنوشت ساز است.
5- نتیجهگیری
خرید و فروش و بازار و مدیریت و تجارت به صورتی اجتناب ناپذیر با عامل انسانی سروکار دارند. چه در محیط داخل سازمان که سلول اصلی تشکیل دهنده واحدها افراد میباشند و چه در محیط خارج از سازمان که مدیریت با عوامل متعدد انسانی سروکار دارد. از دولتمردانی که قوانین تجاری را تدوین میکنند و گروههای مرجع اجتماعی مثل قهرمانان ورزشی و هنرمندان که سلایق مردم را در خرید اجناس و رواج مد جهت دهی مینمایند و نهاد خانواده که بخصوص در خریدهای بزرگ کانون اصلی مشورت میباشند و مشتریان نهایی که خریداران اصلی هستند تا نمایندگیهای فروش و توزیع همگی عامل انسان را به عنوان هسته مرکزی با خود همراه دارند. هوش هیجانی به عنوان توانایی درک احساسات و نیاز دیگران کمک بسیار کارسازیست در جهت هدایت دیگران در راهی که منتهی به اهداف بلند مدت و کوتاه مدت سازمانی و رضایت افراد و جامعه میشود.
منبع: روزنامه همشهری، پنجشنبه 24 شهریور 1384، سال سیزدهم، شماره 3801، صفحه 12
توجه به هوش هیجانی برای مدیریت صحیح ارتباطات
پانزدهمین سخنرانی مشترک گروه شرکتهای همکاران سیستم و دانشگاه تهران با عنوان «هوش هیجانی و تقویت کارآیی» و با سخنرانی «دکتر سید محسن فاطمی» روز چهارشنبه، شانزدهم شهریور ماه 1384 با حضور نزدیک به 300 نفر از مدیران صنایع کشور در سالن الغدیر دانشگاه تهران برگزار شد.
تعریف هوش هیجانی، تفاوت هوش هیجانی وIQ ، آشنایی با مولفههای هوش هیجانی، هوش هیجانی و خلاقیت، هوش هیجانی و گفتمان، هوش هیجانی و مدیریت و کاربردهای هوش هیجانی در ارتباطات فردی و اجتماعی مهمترین محورهای سخنران دکتر سید محسن فاطمی، مدرس دانشگاه British Colombia کانادا و دکترای روانشناسی از دانشگاه کالیفرنیا را تشکیل میدادند. دکتر فاطمی، در این سخنرانی با اشاره به مولفههای هوش هیجانی و تعریف آن، اهمیت توجه به هوش هیجانی برای مدیریت صحیح ارتباطات فردی و اجتماعی تشریح کرد.
وی با اشاره به وجود تفاوت میان هوش هیجانی وIQ بیان داشت: EQ و یا EI یعنی همان هوش هیجانی، توسط آموزش و تحصیل تقویت میشود اما مهمترین عامل برای وجود IQ در شخصی مربوط به عوامل ژنتیکی است .
وی ادامه داد: در هوش هیجانی ارتباط با خود و ارتباط دیگران مطرح می شود. اینکه افراد تا چه اندازه به خود آگاه هستند، تا چه اندازه به خود اطمینان دارند و از پتانسیل های هر فرد تا چه اندازه دیگران مطلع هستند از جمله موارد مهم در این مقوله است. به عبارتی می توان گفت ،موفقیت با انتظارهای و ایده آل های ما در ارتباط نزدیک است.
وی با اشاره به ارتباط هوش هیجانی و خلاقیت گفت: افرادی دارای ابتکار عمل هستند که همواره به نحو خوبی در حال زندگی می کنند و نسبت به گذشته و آینده خود را نگران نمی کنند دارای اتکار عمل در انجام کارهای خود هستند.
وی افزود: هوش هیجانی و مدیریت نیز در ارتباط تنگاتنگ هستند. در یک سازمان زمانی بر روی هوش هیجانی تحقیق و فعالیت صورت می پذیرد، در فروش ، خدمات و حتی سلامت کارکنان می توان تاثیرات آنرا شاهد بود.چه بسا باید در ابتدا به اهمیت این موضوع در منابع انسانی و رهبری سازمان توجه شود.
هوش هیجانی و هوش عمومی
نظریهپردازان هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما میگوید که چه کار میتوانیم انجام دهیم در حالیکه هوش هیجانی به ما میگوید که چه کاری باید انجام دهیم . IQ شامل توانایی ما برای یادگیری ، تفکر منطقی و انتزاعی میشود ، در حالی که هوش هیجانی به ما میگوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت در زندگی استفاده کنیم . هوش هیجانی شامل توانایی ما در جهت خودآگاهی هیجانی و اجتماعی ما میشود و مهارتهای لازم در این حوزهها را اندازه میگیرد . همچنین شامل مهارتهای ما در شناخت احساسات خود و دیگران و مهارتهای کافی در ایجاد روابط سالم با دیگران و حس مسئولیتپذیری در مقابل وظایف میباشد .
هوش عمومی و هوش هیجانی توانائیهای متفاوتی نیستند بلکه بهتر است که چنین بیان نمود که از یکدیگر متفاوت هستند . همه ما ترکیبی از هوش و هیجان داریم ، در واقع بین هوش عمومی و برخی از جنبههای هوش هیجانی همبستگی پایینی وجود دارد و باید گفت این دو قلمرو اساساً مستقلاند. براساس مطالعات دانیل گلمن در بهترین شرایط همبستگی اندکی (07/0) بین هوش عمومی و برخی از ابعاد هوش هیجانی وجود دارد بطوریکه میتوان ادعاد کرد آنها عمدتاً ماهیت مستقل دارند . وقتی افراد دارای هوش عمومی بالا در زندگی تقلا میکنند و افراد دارای هوش متوسط به طور شگفتانگیزی پیشرفت میکنند ، شاید بتوان آن را به هوش هیجانی بالای آنان نسبت داد (گلمن ، 1995).
روون بار ـ آن (1999) در پی یافتن پاسخی برای این سؤال که چرا برخی از افراد نسبت به برخی دیگر در ابعاد مختلف زندگی موفقترند ، به تحقیقات بسیاری دست زده است . این سؤال لزوم مرور کامل عواملی که تصور میشود موقعیت کلی را رقم میزنند و سلامت هیجانی را موجب میشوند ، ایجاب میکند . بار ـ آن دریافت که تنها کلید موفقیت و تنها عامل پیشبینی کننده موفقیت آنها هوش کلی نیست، بلکه باید در جستجوی عوامل دیگری بود (بار ـ آن ، 1999) .
دیدگاههای هوش هیجانی
با نگاه به تعاریف متعدد هوش هیجانی میتوان دو راهبرد نظری کلی را در این زمینه مشخص نمـود :
1ـ دیدگاه اولیه از هوش هیجانی که آن را به عنوان نوعی از هوش تعریف میکند که در برگیرنده عاطفه و هیجان میباشد .
2ـ دیدگاه دوم که به دیدگاه مختلط مشهور است و هوش هیجانی را با دیگر توانمندیها و ویژگیهای شخصیتی مانند انگیزش ترکیب میکند .
دیدگاه توانمندی (پردازش اطلاعات)
اصطلاح هوش هیجانی ، برای اولین بار از سوی سالوی و مایر در سال 1990 ، به عنوان شکلی از هوش اجتماعی مطرح شد . الگوی اولیه آنها از هوش هیجانی شامل سه حیطه یا گستره از تواناییها میشد :
1ـ ارزیابی و ابراز هیجان : ارزیابی و بیان هیجان در خود توسط دو بعد کلامی و غیرکلامی همچنین ارزیابی هیجان در دیگران توسط ابعاد فرعی ادراک غیرکلامی و همدلی مشخص میشود .
2ـ تنظیم هیجان در خود و دیگران : تنظیم هیجان در خود به این معناست که فرد تجربه فراخلقی ، کنترل ، ارزیابی و عمل به خلق خویش را دارد و تنظیم هیجان در دیگران به این معناست که فرد تعامل مؤثر با سایرین (برای مثال آرام کردن هیجاناتی که در دیگران درمانده کننده هستند) میباشد.
3ـ استفاده از هیجان : استفاده از اطلاعات هیجانی در تفکر ، عمل و مسأله گشایی است (سالوی و مایر ، 1990) .
شاخه بندی هوش
مایر ، سالوی و کاروسو (1997) مدل اصلاح شدهای از هوش هیجانی را تدوین کردند که این مدل هوش هیجانی را به صورت عملیاتی در دو سیستم شناختی و هیجانی بررسی میکند . این مدل در یک الگوی کاملاً یکپارچه عمل میکند اما با این وجود مدل مورد نظر از چهار شاخه یا مؤلفه تشکیل میشود. (مایر و سالوی ، 1997) که هر یک طبقهای از توانمندیها را که براساس پیچیدگی و به صورت سلسله مراتبی ، منظم شدهاند ، نشان میدهد . این چهار شاخه عبارتند از :
1ـ ادراک هیجانی که در برگیرنده شناسایی و دروندهی اطلاعات از سیستم هیجانی است .
2ـ تسهیلسازی هیجانی از افکار
به طور کلی تسهیل هیجانی شاخه تفکری در برگیرنده استفاده هیجان برای بهبودی فرآیندهای شناختی است حال آنکه شاخه فهم هیجانی در برگیرنده پردازش شناختی هیجان است .
3ـ فهم هیجانی که در برگیرنده پردازش آتی و جلوتر اطلاعات هیجانی با نگاهی به حل مسأله .
4ـ مدیریت هیجان در رابطه با خود و دیگران
شاخه اول
اولین شاخه از هوش هیجانی با گنجایش ادراک و اظهار احساسات آغاز میشود . هوش هیجانی نمیتواند بدون اولین شاخه آغاز شود . اگر زمانی که احساس بدی در فرد ظهور پیدا کند فرد توجهاش را از آن برگرداند تقریباً هیچ چیز از احساس خودش یاد نمیگیرد . ادراک هیجان در برگیرنده ثبت ، توجه و رمزگشایی کردن پیامهای هیجانی است ، همانگونه که در اظهارات و بیانات صورتی ، تون صدا ، اشیاء هنری و دیگر دستاوردهای هنری فرهنگی اظهار شدهاند (بار ـ آن و پارکر ، 2000) .
شاخه دوم
دومین شاخه هوش هیجانی در رابطه با تسهیلسازی هیجانی است . هیجانات سازمانهای پیچیدهای از ابعاد فیزیولوژیکی ، هیجانی ، تجربی شناختی و هشیاری از زندگی روانی هستند. هیجانات هم به عنوان احساسات (همانگونه که فرد احساس غمگینی میکند) و هم به عنوان شناختارهای تغییر شکل یافته به سیستم شناختی ورود پیدا میکنند ، (به عنوان مثال زمانی که فرد غمگین فکر میکند که الآن حالم خوب نیست) . هنگامی که هیجانات شناسایی شده و برچسب زده میشوند ، فهم هیجانی یا شاخه سوم آغاز میشود .
سؤالی که در اینجا مطرح است این است که تسهیلسازی هیجانی یا همان شاخه دوم بر چه چیزی تمرکز دارد ؟ چگونه هیجانات به سیستم شناختی ورود پیدا میکنند ؟ برای کمک به تفکر چگونه شناختها را تغییر میدهند ؟
البته شناخت توسط اضطراب خراب میشود اما هیجانات میتوانند الویتهایی را تحمیل کنند بهگونهای که سیستم شناختی به آنچه که مهمترین مطلب قلمداد میشود ، توجه کند (ایستربروک ، 1959 ؛ ماندلر ، 1975 و سیمون ، 1982) و حتی بر آنچه که به بهترین نحوی در یک خلق انجام میپذیرد ، متمرکز شود (پالفی و سالوی ، 1993) .
همچنین هیجانات شناختها را تغییر میدهند . ممکن است زمانی که فرد خوشحال است آنها را مثبت کنند و هنگامی که فرد ناراحت است آنها را منفی کنند (فورگاس ، 1995 ؛ مایر ، گاشک ، براورمن و ایوانز ، 1992 ؛ سالوی و برنبام ، 1989) . این تغییرات ، سیستم شناختی را معطوف به مشاهده موارد از جوانب مختلف میکند ، برای مثال میان نقطه نظرات خوشایند و شکاکانه تفاوت قائل شود . سودمندی اینگونه تغییر و تحولات برای تفکر کاملاً واضح است . نقل و انتقال نقطه نظر از شکاک بودن به خوشبینی ، فرد را تشویق میکند به اینکه نقطه نظرات چند گانهای را ببیند و به عنوان نتیجه در باب مشکل عمیقتر و خلاقانهتر فکر کند (بار ـ آن و پارکر ، 2000).
شاخه سوم
سومین شاخه در برگیرنده فهمیدن و استدلال با هیجان است . همانگونه که سابق بر این قید شد هیجانات شکل دهنده یک دسته از سمبلهای غنی و پر از روابط پیچیدهای هستند که بسیاری از فلاسفه برای قرنها راجع به آن بحث و جدل کردهاند . فردی که قادر است هیجانات را درک کند به عبارت دیگر درک معانی آنها و اینکه چطور خمیرهشان با هم ممزوج میشود و چطور در طول زمان رشد میکنند ، حقیقتاً با گنجایش فهم حقایق بینادی طبیعت بشری و روابط بین فردی مأنوس میشود و مورد تمجید قرار میگیرد . در حقیقت افرادی که دارای هوش هیجانی بالا هستند به طور منظم با حالات بیثباتی خلقی مواجه شده و بر آنها فائق میآیند و این نیازمند فهم قابل توجهی از خلقیات میباشد (سالوی ، بیدل ، دتویلر و مایر ، 1999 به نقل از بار ـ آن و پارکر ، 2000) .
شاخه چهارم
چهارمین شاخه مدیریت هیجانی است . فردی که دارای مدیریت هیجانی میباشد از اینرو باید بعضی از خطوط راهنما را رعایت کند ولی آن کار را با انعطافپذیری انجام دهد . برای مثال : باز بودن به سوی یک احساس یک باید است اما نه همیشه . گاهی اوقات برای هر کسی اتفاق میافتد ، خیلی دردناک است که با مطلبی مواجه شود و احتمالاً هیجانپذیری به بهترین نحوی بسته میشود . مدیریت هیجانی دربرگیرنده این است که چگونه یک فردی پیشرفتهای هیجانی را در روابطش با دیگران بفهمد . این روابط میتواند غیرقابل پیشبینی باشد ، از اینرو مدیریت هیجانی دربرگیرنده خصوصیت و اهمیت راههای هیجانی مختلف و انتخاب میان آنهاست.
برای انطباق با واکنشهای هیجانی بسیار محتمل در موقعیتها ، مدیریت هیجانی بایستی دارای انعطافپذیری لازم باشد . این مطلب به فرد اجازه میدهد که در جهاتی پیشرفت کند که او فکر میکند بهترین جهت است . اینکه از نظر هیجانی ، معنوی و دیگر زمینهها غنی باشی ضرورتاً به این معنی نیست که فرد بخواهد در یک شغلی بماند و یا اینکه یک ازدواج را نجات دهد . اینکه باهوش باشی بدین معنی نیست که فرد در یک روز کتابهای چالش برانگیز را بخواند بلکه به این معنی است که دیگر بخشهای شخصیت و دیگر موقعیتهایی هستند که باید به حساب بیایند و درک کنیم که آن وقت چه اتفاقی میافتد. در اینجاست که نیاز به انعطافپذیری توضیح میدهد که چرا هوش هیجانی به عنوان یک توانمندی سنجیده میشود و هیچگونه همبستگی بالایی با خوشبینی ، خوشحالی و مهربانی ، درست بودن و دیگر خصوصیات ندارد . با این وجود نتایج مهم زندگی را پیشبینی میکند (بار ـ آن و پارکر ، 2000).
دیدگاه مختلط
هوش هیجانی از سوی بعضی از پژوهشگران برای توصیف کردن اسنادها یا تواناییهایی که برخی از جنبههای شخصیت را نشان میدهد ، به کار رفته است. مایر و سالوی و کاروسو (1997) مدل توانمندی را از مدل مختلط هوش هیجانی متمایز کردند . مدل مختلط شامل طیف وسیعی از متغیرهای شخصیتی است که مخالف با مدل توانمندی مایر و سالوی میباشد که کاملاً شناختی است . یک وجه کاملاً متفاوت این دو مدل، تفاوت میان مفهوم «صفت» و «پردازش اطلاعات» هوش هیجانی است . این وجه تفاوت در دیدگاههای مختلف سنجش و تعاریف عملیاتی از سوی نظریهپردازان مدل مختلط و توانمندی ، نمایان است . مفهوم «صفت» هوش هیجانی با شاخصهای بین موقعیتی رفتار نظیر همدلی ، جرأت و خوشبینی ارتباط دارد ، در حالیکه مفهوم «پردازش اطلاعات» مربوط به توانائیهایی نظیر توانایی تشخیص ، ابراز و بر چسب زدن هیجان میباشد . مفهوم «صفت» ریشه در چارچوب شخصیتی دارد که از طریق پرسشنامههای خودسنجی که رفتار خاصی را میسنجند ، اندازهگیری میشود (بار ـ آن ، 1997 ؛ سالوی، مایر ، گلمن ، تروی و پالفی ، 1995).
این دیدگاه در بررسی هوش هیجانی تحت الشعاع متغیرهای شخصیتی (نظیر همدلی و تکانشی بودن) و ساختارهایی که همبستگی بالقوه با آنها دارند (مانند انگیزش ، خودآگاهی و امیدواری) قرار میگیرند ، برعکس دیدگاه «پردازش اطلاعات» بیشتر بر بخشهای سازنده هوش هیجانی و رابطه آن با هوش سنتی متمرکز میشود (بار ـ آن و پارکر ، 2000) .
هوش هیجانی از نقطهنظر گلمن
به نظر گلمن (1995) هوش هیجانی هم شامل عناصر درونی است و هم بیرونی . عناصر درونی شامل میزان خودآگاهی ، خودانگاره ، احساس استقلال و ظرفیت خودشکوفایی و قاطعیت میباشد . عناصر بیرونی شامل روابط بین فردی ، سهولت در همدلی و احساس مسئولیت میشود . همچنین هوش هیجانی شامل ظرفیت فرد برای قبول واقعیات ، انعطافپذیری ، توانایی حل مشکلات هیجانی ، توانایی حل و مقابله با استرس و تکانهها میشود .
گلمن هوش هیجانی را از IQ جدا کرده و به نظر او هوش هیجانی شیوه استفاده بهتر از IQ را از طریق خودکنترلی ، اشتیاق و پشتکار و خودانگیزی شکل میدهد. او مفهوم هوش هیجانی را در 5 حوزه قرار میدهد :
آگاهی از هیجانات خود
خودآگاهی ـ بازشناسی احساس ، آنگونه که رخ میدهد ـ محور اصلی هوش هیجانی است . توانایی کنترل لحظه به لحظه احساسات ، برای بینش روانشناختی و درک خویشتن ، اساسی است . تعریفی که گلمن (1995) برای خودآگاهی در نظر گرفته است چنین است : «درک عمیق و روشن از احساسات ، هیجانات ، نقاط ضعف و قوت ، نیازها و سائقهای خود . افرادی که به احساسات و هیجانات خود اطمینان بیشتری دارند ، مهارت بیشتری در هدایت و کنترل وقایع زندگی از خود نشان میدهند ، در کارهای خود دقیق هستند امیدواری آنها غیرواقع بینانه نمیباشد و مسئولیتی را قبول میکنند که در حد توان آنها میباشد . همچنین این افراد با خود و دیگران صادق بوده و خیلی خوب میدانند که هر نوع احساسی تا چه اندازه بر آنها و اطرافیان تأثیر میگذارد .
کنترل هیجانات
کنترل هیجانات به شیوهای مناسب مهارتی است که به دنبال خودآگاهی ایجاد میشود . اشخاص کارآمد در این حیطه بهتر میتوانند از هیجانهای منفی نظیر ناامیدی ، اضطراب ، تحریکپذیری رهایی یابند و در فراز و نشیبهای زندگی کمتر با مشکل مواجه میشوند و یا در صورت بروز مشکل به سرعت میتوانند از موقعیت مشکلزا و ناراحتکننده به شرایط مطلوب بازگردند . برعکس افرادی که در این حیطه توانایی کمتری دارند ، همواره درگیر احساسات درمانده کننده هستند .
خود انگیختگی
این مؤلفه مربوط به تمرکز هیجانها برای دستیابی به اهداف با قدرت ، اطمینان، توجه و خلاقیت میباشد . افراد خود انگیخته ، ارضا و سرکوب خواستهها را به تأخیر میاندازند ، اغلب به تکمیل یک عمل میپردازند . آنها همواره در تکاپو و حرکت هستند و تمایل دارند که همواره مؤثر و مولد باشند . از نظر گلمن (1995) خودانگیزی زبان سائق پیشرفت میباشد و کوششی است که جهت رسیدن به حد مطلوبی از فضیلت افرادی که این خصیصه را زیاد دارند ، همیشه در کارهای خود نتیجه محور و سائق زیادی در آنها برای رسیدن به اهداف و استانداردها ، وجود دارد . به طور کلی خودانگیختگی یک صفت ضروری برای افراد میباشد زیرا از طریق خودانگیختگی است که میتوان به پیشرفت مورد انتظار رسید .
تشخیص هیجانات در دیگران
همدلی اساس مهارت مردمی است . افراد همدل با سرنخهای ظریف اجتماعی و تعاملهایی که بیانگر نیازها و خواستههای دیگران باشند ، مأنوس و آشنا هستند . این مهارت افراد را در حیطه ای آموزش حرفهای و مدیریت توانمند میسازد. این مؤلفه با احساس مسئولیت در قبال دیگران نسبت بیشتری دارد و به عقیده گلمن عبارت است از درک احساسات و جنبههای مختلف دیگران و به کارگیری یک عمل مناسب و واکنش مورد علاقه برای افرادی که پیرامون ما قرار گرفتهاند . همدلی به معنی من خوبم و تو خوبی نیست و به این معنی هم نیست که تمام احساسات طرف مقابل را تأیید و تحسین کنیم ، همدلی بیشتر به معنی تأمل و ملاحظه احساسات دیگران میباشد .
کنترل روابط
مهارت در این حیطه با توانایی مشترک در کنترل هیجان و تعامل سازگارانه با دیگران همراه است . همچنین به جنبههای ذاتی رهبری و روابط میان فردی منظم ، موزون و سازگار ارتباط دارد. به نظر گلمن افرادی که میخواهند در ایجاد رابطه با دیگران مؤثر واقع شوند باید توانایی تشخیص ، تفکیک و کنترل احساسات خود را داشته باشند ، سپس از طریق همدلی یک رابطه مناسب برقرار کنند. این مهارت فقط شامل دوستیابی نمیشود گر چه افرادی که این مهارت را دارند خیلی سریع یک جو دوستانه با افراد ایجاد میکنند ولی این مهارت بیشتر به دوستیابی هدفمند مربوط میشود . این افراد به راحتی میتوانند مسیر فکری رفتار دیگران را در سمتی که میخواهند هدایت کنند (گلمن ، 1995). گلمن (1998) همچنین در کتاب اخیر خود با عنوان «هوش هیجانی در کار» پنج مؤلفه فوق را به بیست و پنج توانش هیجانی متفاوت تقسیم میکند ، نظیر : آگاهی سیاسی ، نظم کارکنان ، اعتماد به نفس ، هشیاری و انگیزه پیشرفت ،استقامت ، اشتیاق ، خوشبینی و کنترل خود.
هوش هیجانی از نقطه نظر بار ـ آن
یکی دیگر از نظریهپردازان مدل مختلط هوش هیجانی بار ـ آن (1997) است ؛ هوش هیجانی به وسیله بار ـ آن به این صورت تعریف شده است : « یک دسته از مهارتها ، استعدادها و توانائیهای غیرشناختی که توانایی موفقیت فرد را در مقابله با فشارها و اقتضاهای محیطی افزایش میدهد » . بنابراین هوش هیجانی یکی از عوامل مهم در تعیین موفقیت فرد در زندگی است و مستقیماً بهداشت روانی فرد را تحت تأثیر قرار میدهد . هوش هیجانی با سایر تعیینکنندههای مهم ( توانایی موفقیت فرد در مقابله با اقتضاهای محیط ) از قبیل آمادگیهای زیست ـ پزشکی ، استعداد هوش شناختی و واقعیتها و محدودیتهای محیطی در تعامل است.
مدل بارـ آن از هوش هیجانی چند عاملی است و مربوط به استعدادهایی برای عملکرد است تا خود عملکرد (یعنی استعداد موفقیت تا خود موفقیت) . این مدل همچنین فرآیند مدار است تا نتیجه مدار . ماهیت جامع این مدل مفهومی براساس گروهی از مؤلفههای عاملی (مهارتهای هوش هیجانی) و روشی که آنها تعریف میشوند ، قرار دارد.
بار ـ آن پانزده هوش هیجانی در پانزده خرده مقیاس پرسشنامه هوشبهر هیجانی بار ـ آن معرفی کرده است . هوش هیجانی و مهارتهای هیجانی طی زمان رشد میکنند ، طی زندگی تغییر میکنند و میتوان با آموزش و برنامههای اصلاحی مانند تکنیکهای درمانی آن را بهبود بخشید (بار ـ آن ، 1997) .
پانزده عاملی که توسط بار ـ آن به عنوان عاملهای هوش هیجانی در نظر گرفته شدهاند عبارتند از : 1ـ خودآگاهی هیجانی ، 2ـ احترام به خود ، 3ـ قاطعیت ، 4ـ خودشکوفایی ، 5ـ استقلال ، 6ـ همـدلی ، 7ـ انعطافپذیری ، 8ـ تحمل استرس ، 9ـ حل مسأله ، 10 ـ واقعیتسنجی ، 11ـ مسئولیتپذیری اجتماعی ، 12ـ کنترل تکانه ، 13ـ شادکامی ، 14ـ خوشبینی ، 15ـ روابط بین فردی .
بار ـ آن مدلی از توانشهای هیجانی را ارائه داده است که این مدل پنج حیطه یا گستره از مهارتها یا توانائیها را در بر میگیرد :
1ـ مهارتهای درون فردی : که خود آگاهی هیجانی (بازشناسی و فهم احساسات خود) ، جرأت (ابراز احساسات ، عقاید ، تفکرات و دفاع از حقوق شخصی به شیوهای سازنده) ، خود تنظیمی (آگاهی ، فهم ، پذیرش و احترام به خویش) ، خودشکوفایی (تحقق بخشیدن به استعدادهای بالقوه خویشتن) و استقلال (خودفرمانی و خود کنترلی در تفکر و عمل شخص و رهایی از وابستگی هیجانی) را در برمیگیرد.
2ـ مهارتهای میان فردی : که شامل روابط میان فردی (آگاهی ، فهم و درک احساسات دیگران) ایجاد و حفظ روابط رضایتبخش دو جانبه که به صورت نزدیکی هیجانی و وابستگی مشخص میشود ) ، تعهد اجتماعی (عضو مؤثر و سازنده گروه اجتماعی خود بودن ، نشان دادن خود به عنوان یک شریک خوب) و همدلی است .
3ـ سازگاری : که شامل مسألهگشایی (تشخیص و تعریف مسایل ، همچنین ایجاد راهکارهای مؤثر)، آزمون واقعیت (ارزیابی مطابقت میان آنچه به طور ذهنی و آنچه به طور عینی تجربه میشود) و انعطافپذیری (تنظیم هیجان ، تفکر و رفتار به هنگام تغییر موقعیت و شرایط) میباشد .
4ـ کنترل استرس : که توانایی تحمل استرس (مقاومت در برابر وقایع نامطلوب و موقعیتهای استرسزا) ، کنترل تکانه (ایستادگی در برابر تکانه یا انکار تکانه) را شامل میشود .
5ـ خلق عمومی : که شامل شادی (احساس رضایت از زندگی خویشتن ، شاد کردن خود و دیگران) و خوشبینی (نگاه به جنبههای روشن زندگی و حفظ نگرش مثبت حتی در مواجهه با ناملایمات است ) (بار ـ آن ، 1997)