باخانمان یا داستان پرین (به ژاپنی: ペリーヌ物語، به انگلیسی: The Story of Perrine) یک مجموعه انیمه ۵۳ قسمتی است که توسط استودیو نیپون انیمیشن ساخته شدهاست. پخش آن از ۱ ژانویه ۱۹۷۸ در کانال فوجی تیوی آغاز شده و تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۸ ادامه داشتهاست.
این کارتون در ایران با نام با خانمان از شبکه ۲ پخش شد. آهنگ تیتراژ از آهنگ غذاخوری تام اثر سوزان وگاگرفته شدهاست.
پرین دختر مردی فرانسوی و مادری هندی است. پدر پرین قبل از مرگ از همسر و دخترش میخواهد که به زادگاهشان برگردند. با مرگ پدر، پرین و مادرش مسافرت خود را آغاز میکنند تا خود را به روستایی کوچک در شمال فرانسه برسانند. با مریضی مادر، پرین ناچار میشود همه چیز حتی الاغ محبوبش پاریکال را برای بدست آوردن پول و خرید دارو بفروشد اما مادرش سرانجام در پاریس میمیرد. بعد از تحمل سختیهای بسیار، پرین خود را به روستا میرساند و متوجه میشود پدربزرگش مالک پولدار کارخانهای در روستا است. پرین خود را با نام اورولی معرفی میکند و صاحب شغلی در کارخانه میشود و منتظر است تا بالاخره حقیقت را به پدربزرگش بگوید…
مادر مرده
احسان عمادی
شاید شما سوزانا وگا را نشناسید. اما حتما یکی از معروفترین آهنگهایش را بیاینکه خودتان بدانید شنیدهاید: »تامز دینر«. باز هم متوجه نشدید؟ بابا تیتراژ پرین! میدانم که همین الان دارید آهنگش را با دهان ریلود میکنید! تازه تیتراژ پرین یا همان «باخانمان» یک ویژگی خاص دیگر هم داشت: تازه موج جلوههای ویژه کامپیوتری به صدا و سیما رسیده بود و همکاران محترم هم از ذوق و سرخوشی سر از پا نمیشناختند و هر چیزی را که یاد گرفته بودند، از نصف کردن افقی و عمودی کادر که هر نصفش یک تصویر را نشان دهد تا تکهتکه کردن تصویر و پخش کردن و جمع کردنش تا توی هم رفتن تصاویر و آینهبازی و دیگر اقسام ژانگولرها را بیتوجه به اصول بدیهی زیباییشناسی با تولید انبوه روی این تیتراژ آزمایش کرده بودند.
باخانمان یک انیمیشن ژاپنی بود که بر اساس رمان هکتور مالو با همین عنوان ساخته شد. کسی هم آخرش نفهمید چرا با وجود آواره و سرگشته بودن شخصیت اول قصه و بیخانمان بودنش مالو این اسم را انتخاب کرد.
پرین تقریبا با همه انیمیشنهای قبلی ژاپنی فرق میکرد. او اولین نوجوانی بود که به دنبال مادرش نمیگشت. چرا که خودش با چشمان خودش درگذشت آن عزیز از دست رفته را دید و با دستهای کوچکش پیکر مطهر آن عکاس هندیتبار ساریبهدوش را که هرگز در سوگ شوهر، سیاه از تن به در نکرد، به خاک سپرد.
آدمهای خوب کارتونها معمولا خیلی روی اعصاب تماشاچی رژه میروند. مثل دختر مهربون یا ممول یا خانوم کوچولو (در پسر شجاع) یا پروانه (در چوبین). اما پرین با وجودی که خیلی دختر خوبی بود و مدام آدمهای بدجنسی مثل آقایان تاروئل و تئودور و نیز خواهر و خواهرزاده نمک به حرام آقای ویلفران بزرگ سعی در زدن زیرآبش را داشتند تا از محبوبیتاش نزد پدربزرگ مایهدار دانه درشتش (که آن موقع نمیدانست پرین با اسم تقلبی اورالی نوهاش است) بکاهند و اگر دست خدا و طینت پاک پرین نبود، او از هیچکدام این توطئهها جان سالم به در نمیبرد، اما روی اعصاب نبود. لااقل چندان روی اعصاب نبود.
علت این امر را میتوان در خاستگاه اجتماعی پرین جستوجو کرد. چرا که او به عنوان فردی از طبقه محروم و زحمتکش مردم که مدارج ترقی را تا رسیدن به مقام منشی مخصوص آقای رئیس پلهپله طی کرد، قربانی بیگناه یک ازدواج نفرین شده بود. وصلت نامیمونی بین دو طبقه از بالاترین و پایینترین دهکهای جامعه (البته اگر این قصه را صدا و سیمای وطنی برای رفع مشکلات ممیزی به خوردمان نداده باشد!) به همین خاطر بود که گرچه او هم گهگداری روح لطیفش عود میکرد و با پاریکال و بارون، سگ و الاغ محبوبش سراغ بوی سیب و نفس حبیب را میگرفت، اما در مجموع از محبوبیت لازم بین تماشاچیان بهخصوص خواهران (و البته مادران) عزیز برخوردار بود و هر چه آقای ویلفران در روند جست وجوی فرزند مرحومش ادموند جلوتر میرفت و به کشف هویت واقعی پرین نزدیکتر میشد، نفسهای بینندگان هم بیش از پیش در سینه محبوس میگردید. تا آنجا که یکی از آشنایان ما که مدیر مدرسه راهنمایی و البته از طرفداران پر و پاقرص باخانمان بود، یک بار ضمن اجابت درخواست بچههای مدرسه از معلمها خواهش کرد تا تکلیف روز شنبه آنها را کمی سبکتر کنند تا بتوانند با خیال راحت به تعقیب سرنوشت پرین بنشینند! و چهرههای غوطهور در اشکی که اندوه پرین و آقای ویلفران را از شنیدن خبر ناگوار مرگ ادموند نظاره میکردند یا از شادی به هم رسیدن نوه و پدربزرگی چنین برازنده یا بینا شدن رئیس کارخانه در عنفوان پیری مغروق و محظوظ شادی بودند، به عنوان نقطه عطف سریال ماحصل چنین تصمیمی بود. ++