شعر”معتاد شدم” از عمادالدین زند معتاد شدم به تو به لبهایت به گیرایی چشمانت معتاد شدم به نفس به عطر ملایم گردنت به تمام ثانیه های تسخیر بغل و تمام شدم در تمام تو ترکت نمی کنم زنده باد رفیق بد ……….. عمادالدین زند Saeedsun.ir
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...بایگانی/آرشیو برچسب ها : شعر
شعر”آنقدر به خودم گوش میدهم” از شهرام شیدایی
آنقدر به خودم گوش میدهم که رودخانهیِ گِلآلود زلال میشود کلمهها برای بیرونآمدن بالبال میزنند پرندهها تمامِ شاخههای دُور و برم را میگیرند. کلمهها چیزی میخواهند پرندهها چیزی و رودخانه آنقدر زلال شده که عزیزترین مُـردهات را بیصدا کنارت حس میکنی چشمهایت را میبندی ، حرف نمیزنی ، ساعتها این درکِ من از توست : در سکوتت مُـردهها جابهجا میشوندــ کسی که منم ، اما کلمه تو با آن آمد ــ طول میکشد ، سکوتت طول میکشد آنقدر که پرندهها به تمامِ بدنت نوک میزنند و چیزی میخواهند که تو را زجر میدهدــ از هیچکس نتوانستهام ، نمیتوانم جدا شوم ــ این درکِ من از ، من و توست . به جادهها نمیاندیشی ، به کشتیها نمیاندیشی به فکرِ استخوانهایت …
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...شعر”به تو میاندیشم” از فریدون مشیری
تک و تنها به تو میاندیشم من مناجات درختان را هنگام سحر رقص عطر گل یخ را با باد نفس پاک شقایق را در سینه کوه صحبت چلچلهها را با صبح بغض پاینده هستی را در گندمزار گردش رنگ و طراوت را در گونه گل همه را میشنوم میبینم من به این جمله نمیاندیشم به تو میاندیشم ای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو میاندیشم همه وقت همه جا من به هر حال که باشم به تو میاندیشم فریدون مشیری
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...شعر “درمیان شکوفههای گیلاس وحشی” از هالینا پوشویاتوسکا
در میان شکوفههای گیلاس وحشی که عطرشان آشوب درونم را به زانو درآورد، بی رمق و لرزان ایستادم. در حالیکه تو ایستاده در پشت سرم و تندتر از جریان آب دستهایم را محکم گرفتی وبوسیدی سپس درخت گیلاس بود و فقط درخت گیلاس بود که ما را نظاره میکرد. هالینا پوشویاتوسکا ترجمه از مرجان وفایی
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...تا شامِ آخر
نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است زنجیرهی اشاره چنان از هم پاشیده است که حلقههای نگاه در هم قرار نمیگیرد. دنیا نشانههای ما را در حول و حوش غفلت خود دیده است و چشم پوشیده است. نزدیک شو اگر چه حضورت ممنوع است. وقت صدای ترس خاموش شد گلوی هوا و ارتعاشی دوید در زبان که حنجره به صفتهایش بدگمان شد. تا اینکه یک شب از خم طاقی یک صدایت لرزید و ریخت در ته ظلمت و گنبد سکوت در معرق درد برآمد. یک یک درآمدیم در هندسه انتظار و هر کدام روی نیمکتی یا زیر طاقی و گوشه میدانی خلوت کردیم: سیمای تابخورده که خاک را چون شیارهایش آراسته است. و خیره مانده است در نفرتی قدیمی که …
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...