غافل از مور مشو گرچه سلیمان باشی که ز هر ذره به درگاه خدا راه بود صائب تبریزی غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانه ی شیرین و به خوابش کردم فرخی یزدی غلط است این که گویند به دل رهست دل را دل من ز غصه خون شد، دل تو خبر ندارد عرضی شیرازی غم به هر جا که رود سرزده آید، به دلم چه کنم؟ خانه ی من بر سر راه افتاده است سنجر کاشانی غمگین مکن اگر نکنی شاد خاطری گر مرهم دل نشوی نیشتر مباش صائب تبریزی غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو درین باشد حافظ غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور پنهان …
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...