ماشین دوستداشتنی نوید غضنفری کل ماجرا توی یک کارخانه تولیدی جمع و جور میگذشت و کارکنانش، شخصیتهای داستان بودند. ماشین مکانیکی بزرگ و هوشمند و سبزرنگ کارخانه، برتا، نقش اصلی و در واقع همه کاره کارخانه اسپاتیزوود بود؛ یک روبوتِ تا حدودی شبیه به انسان که برنامهریزی میشد تا هر چیزی تولید کند. مثلا تد ترنر، اپراتورِ برتا که همیشه روپوش سفیدی میپوشید، قطعه عکسی را از یک طرف ماشین وارد میکرد و برتا به طور اتوماتیک آنها را تبدیل به پازل میکرد. پازلها روی نقالهای که حکم دهان برتا را داشت، بیرون میآمدند تا رُی، دستیارِ نهچندان باهوشِ تِد، اگر یادش میماند برشان دارد و برای بستهبندی به نِل و فلو تحویل بدهد. «برتا»، شخصیتهای زیادی داشت مثل آقای اسپرات، …
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...کارمند محتوی گذار 4
کارتون ووک
این فیلم در 10 جولای 1981 برای اولینبار در سینماها به نمایش درآمد و درباره بچه روباهی بود که پس از کشته شدن مادرش، در مزرعه یک پیرزن بزرگ میشود و نزدیکترین دوستش هم یک بچه سگ شکاری است. در پوستر بیست و چهارمین انیمیشن بلند کمپانی دیزنی به عنوان شعار تبلیغاتی فیلم نوشته بودند «داستان دو دوست که نمیدانستند دشمن یکدیگرند». پاییز امسال بیست و پنجمین سالگرد ساخت این فیلم است و گویا مسؤولان دیزنی علاوه بر انتشار نسخه تازهتری از فیلم، قصد دارند قسمت دوم آن را هم به نمایش درآورند.
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...کارتون هاچ، زنبور عسل
چشمهایش! نوید غضنفری کارتون «هاچ، زنبور عسل» چند مرتبه از تلویزیونمان پخش شد، اما تأثیرش برای بچههایی مثل ما که اولین سریِ پخش آن را دنبال کردهاند نسبت به باقیِ دورهها بیشتر است، دلایل زیادی هم دارد. یکی از مهمترینِ آنها این است که هاچ، اولین شخصیت کارتونیای بود که در طیِ ماجرا دنبال مادر گمشدهاش بود، سیل کارتونهای ژاپنیای که قهرمانهایشان، دنبال مادرانشان بودند بعد از این یکی سرازیر شد، مثل«بل و سباستین»،«دختری به نام نل» و حتی «بنر، سنجاب کوچولو» (با این که بَنِر خیال میکرد، مادرش «گربه» است!) به همین خاطر، تمِ «مادر گمشده» برای بچههایِ پایِ تلویزیوننشینِ دورههای بعد از ما خیلی تکراری و نخنما شده بود و مثل ما واکنش نشان نمیدادند. با این که …
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...کارتون نیک و نیکو
زنبور بیعمل فاطمه عبدلی همیشه از اینکه آدم بد قضیه یعنی «کلاهقرمزی» (نهآن کلاهقرمزی) روسری سرش است لجم میگرفت. (از همان زمان ردپای بیگانگان را در کارتونها کشف کردم و بعد از آن سعی کردم به همگان بفهمانم که اینها برای خراب کردن«حجابِ» سر عنکبوت غرغرو و بدجنس داستان، لچک بستهاند.) نیکو چنگی به دل نمیزد. با آن موهای فرفری زردش که معلوم نبود به یک جانور چه ربطی دارد. زیادی بچه مثبت بود، مثل اکثر نقش اولهای کارتونها. به طرز احمقانهای درست رفتار میکرد و حالت را به هم میزد. ولی عاشق نیک بودم. پر دردسر، شکمو، خوابالو و کله شق. کیف میکردم وقتی یک سنگ میانداخت ته چاه و صد تا عاقل را میگذاشت سر کار. با آن …
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...کارتون نل
وحشت در پیادهرو فاطمه عبدلی میگویند: «حرف زدن بلد نیستی، حرف نزدن که بلدی» راجع به نل هم من حرف نزدن بلدم. نمیخواهم یاد خودش و آن همه وحشت بیفتم. وحشتی زنانه، تو مالیخولیای رنگهای تیره، توی دربهدری و بیپدر مادری، زکی به دنبال وهمی به اسم «پارادایس» که چقدر یک دختر میتواند بیکس باشد و دلخوش به یک جعبه موسیقی و سوز صدای آن که هر بار دلهرهآورتر میشد و غمی که یک جایی توی دلت را چنگ میزد. (میگویند قصه بر اساس یکی از داستانهای دیکنز است) باور کنید حالم دارد بد میشود. هر چی بیشتر یادش میافتم حالم بدتر میشود. کفشهای قلمبهاش، لحظههای ترس و اندوهاش، آن موهای عجیب و کلاه سرش با آن گربه کوچک، با …
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...