دانلود تحقیق اقتصاد در زندگی
وقتی به آمار ساعت کار سالانه در دو قاره اروپا و آمریکا نگاه میکنیم این پرسش خواه ناخواه به ذهنمان خطور میکند که «آیا اروپاییها تنبلند یا اینکه آمریکاییها دیوانهاند؟» یک کارگر معمولی آمریکایی بیش از 1800 ساعت در سال کار میکند؛ در حالی که همتای اروپایی وی تنها 1400 ساعت کار میکند. میزان تعطیلات با حقوقی که آمریکاییها دارند کمتر از اروپاییها بوده و ساعات کار در هفته آنها بیشتر است. بهعلاوه سهم کسانی که هیچ نوع شغل پولی ندارند در اروپا بسیار کمتر از آن سوی اقیانوس اطلس است؛ اما همیشه هم اینطور نبوده است. اروپاییها تا اواسط قرن بیستم ساعات کار بیشتری نسبت به آمریکاییها داشتند و در سال 1970 بود که به هم رسیدند.
چه عاملی باعث چنین تفاوتهای فاحشی شده است؟ این پرسش سالیان متمادی است که پژوهشگران بازار کار را درمانده کرده است. تفاوت بین آمریکا و اروپا چیزی بیشتر از بحث بر سر ساعات کار است- آمریکاییها و اروپاییها در دو جهان کاملا متفاوت زندگی میکنند. مثال مرتبط دیگر نرخ بیکاری است: در حالی که در آمریکا اول اشتغال کامل در زمانهای رونق یافتن اقتصاد، عملا امری عادی است، ملتهایی مثل فرانسه و آلمان چندین دهه است که با نرخهای بیکاری 8 و 9 درصدی دست و پنجه نرم میکنند.
آنچه کاملا جلب توجه میکند این است که پژوهشگران بازار کار در شناسایی دلایل وجود وضعیت بیکاری ملالتبار در اروپا یا در درک اینکه چرا در ملتهایی دارای اشتراکات و روابط فرهنگی بسیار زیاد، مردم نگرشهای متفاوتی نسبت به کار دارند، موفقیت چندانی کسب نکردهاند. در حالی که علم اقتصاد پیشرفتهای خوبی از دهه 1970 تاکنون داشته است، از ارائه یک تئوری جامع که به نحو رضایتبخش وضعیت بازارهای کار رنجور اروپایی را تبیین کند، ناتوان بوده است.
طبق نظر ادوارد پرسکات برنده نوبل اقتصاد، وجود تفاوت شدید در کسورات از درآمد اکتسابی [که در اروپا بیشتر است]، تعیین میکند یک فرد چقدر کار خواهد کرد. او معتقد است اشتیاق ظاهرا بیشتر اروپاییها به فراغت (مشهور شده به تنبلی)، جایی در این معادله ندارد.
اولیویئر بلانچارد استاد دانشگاه MIT در شهر بوستون و اقتصاددان ارشد صندوق بینالمللی پول از سپتامبر 2008، نتایج پرسکات را از جنبه روششناسی زیر سوال میبرد. او بر این باور است که ترجیحات واگرا برای فراغت و کار دلیل اصلی هستند. بلانچارد در مقالهای در سال 2004 که در ژورنال آو اکونومیک پرسپکتیو منتشر شد نوشت «من شواهدی که حاکی از اثر مالیاتها بر درآمد نیروی کار است را خواندهام، اما جای نقش بزرگتر برای ترجیحات در آنها خالی است.» این مجادله تا به امروز حل نشده باقی مانده است.
اگر بخواهیم از درسنامههای اقتصاد خرد مرسوم پیروی کنیم که دستمزدها را شکلی از تاوان بابت اجبار به تحمل رنج و ناراحتی از کار کردن به تصویر میکشند؛ چون مردم ترجیح میدهند، دراز بکشند تا اینکه یکریز از بدن خود کار بکشند، پس بیکاری عمدتا به شکل بیکاری داوطلبانه ظاهر میشود. در عین حال طرفداران این تئوری، روزگار سختی دارند تا باورهای خود را با این واقعیت انکارناپذیر آشتی دهند که مردم از بیکاری بدشان میآید.
اقتصاددانان تلاش فراوانی کردهاند تا مدلهایشان با واقعیتها همخوانی بیشتری پیدا کند. بلانچارد اعتراف میکند، با همه اینها: «تئوریهای بسیاری آمدهاند و- بخشی از آنها- رفتهاند. هر کدام لایهای به دانش ما افزودهاند، اما دانش ما بسیار ناقص مانده است. با استفاده از یک فرمول معمولی و نخنما شده، چیزهای زیادی آموختهایم اما چیزهای بیشتری هنوز باقیست که باید بیاموزیم.»
او به عنوان نمونهای گویا از مشکلات اقتصاددانان، اسپانیا و پرتغال را ذکر میکند: هر دو کشور دستخوش انقلابهای سیاسی در دهه 1970 و پس از آن جهش درآمد شخصی شدند؛ هر دو کشور نهادهای بازار کار و ضمانتهای کاری گسترده برای صاحبان مشاغل دارند؛ ولی با وجود این شباهتها، سوابق اشتغال هر دو ملت به شدت متفاوت است: اسپانیا از نرخ بیکاری بسیار بالایی رنج میبرد که در اواسط دهه 1990 به 20 درصد هم رسید؛ نرخ بیکاری در پرتغال در بالاترین میزان خود نزدیک به 9 درصد در اواسط دهه 1980 بود و پس از آن کاهش یافت. اینکه چرا این چنین است معمایی برای دانشمندان شده است.
تلاشهای آنها برای سردرآوردن از مساله بیکاری طی دهههای گذشته، تقریبا شبیه تلاش به برداشتن صابون لیز از درون وان حمام بوده است. هر بار که آنها باور میکنند از مسائل سردرآوردهاند مدتی نمیگذرد که میبینند مساله از دستشان در رفته است. بلانچارد مینویسد «بیشتر پژوهشگران از جمله خودم، سعی کردیم تا این تفاوتها را به تفاوتها در شوکهای وارده یا نهادهای این کشورها ربط دهیم؛ اما مطمئن نیستم که تبیینهای ما چیزی بیشتر از دلیلتراشی پس از وقوع باشد.» در ابتدای دهه 1980 برای نخستینبار بود که اقتصاددانان به این قطعیت رسیدند که پاسخی با پشتوانه کامل تئوریک پیدا کردهاند. آنها مسائل اشتغال را به گردن دو بحران نفتی دهه 1970 و همزمان افزایش آهسته بهرهوری انداختند. برای اینکه اشتغال ثابت بماند، درآمدها باید کندتر از قبل افزایش مییافت. حقیقتا عکس آن اتفاق افتاد. دانشپژوهان محاسبه کردند، نتیجه منطقی افزایش یافتن بیکاری بود؛ اما در اواسط دهه 1980، با اینکه شوکهای دهه 1970 به تاریخ و حافظه دور پیوسته بودند پژوهشگران بازار کار هر چه بیشتر متوجه شدند که اصلا قادر به تبیین دلیل افزایش بیوقفه بیکاری نیستند.
مقاله بلانچارد ما را به سمت یک پرسش اساسی هدایت میکند: آیا در مبحث بیکاری، اقتصاددانها از بینش و دریافت کافی در زمینه این مساله برخوردار هستند تا با وجدانی بیدار به سیاستمداران توصیه کنند؟ بلانچارد پاسخ میدهد «من با درجه مناسبی از فروتنی معتقدم که ما اقتصاددانها این بینش را داریم» او به این نکته اشاره میکند که با وجود تمام ایرادات مربوط به ساختار بهینه بازار کار، علم اقتصاد بینشهای اثباتشده فراوانی درباره کارآمدی تدبیرهای منفرد ارائه کرده است. طبق نظر بلانچارد، یکی از این یافتههای مسلم این است که هر وقت مستمری بیکاری پرداخت میشود، بدون توجه به تلاشهایی که فرد برای یافتن شغل صرف میکند، طول مدت بیکاری افزایش خواهد یافت. بلانچارد تاکید میکند این بخش از معمای بیکاری به اجماعی کاملا موجه تبدیل شده است که سیاستهای اقتصادی بیشتر کشورها، به درستی از آن پیروی میکنند.
فرمت فایل: Word (قابل ویرایش) |
تعداد صفحات: 30 |
حجم: 39.4 کیلوبایت |