مبانی هنرهای تجسمی


 مبانی هنرهای تجسمی

بخش اول

مبانی هنرهای تجسمی چیست؟

ایجاد آثار هنرهای تجسمی و درست درک کردن آنها نیاز به یک شناخت اولیه از اصول و مبانی هنرهای تجسمی دارد. به همین دلیل این مبانی را می توان به الفبا و قواعد درک زبان و ابداع در هنرهای تجسمی و بصری تعبیر کرد. درک درست یک اثر تجسمی تا حدود زیادی بستگی به شناختن امکانات، مواد، ابزارو درک صحیح از عناصر هنر تجسمی دارد. در این میان چشم به عنوان عامل دیدن و نگاه کردن و انتقال درست اطلاعات بصری نقش اصلی را در فراگرفتن زبان هنر تجسمی دارد زیرا دیدن امکان تجربه مستقیم و بدون واسطه ای را برای ما فراهم می کند.

انسان در ابتدایی ترین علائم نوشتاری از تصاویر برای ایجاد ارتباط استفاده می کرده است. اهمیت دیدن به این دلیل است که ما معمولا تصاویر اشیا را نزدیک ترین و درست ترین نشانه برای درک خصوصیات آنها می دانیم. به طوری که با دیدن تصویر یک شی می توانیم بفهمیم که ویژگی و امکانات آن چیست، در حالی که با شنیدن نام اشیا نمی توان آن طور که باید به خوصیات آن ها پی برد.

همان طور که تصاویر روی دیوارها و غارها و روی ظروف و اشیا که از روزگاران دور به جای مانده اند، اینک پس از گذشت چند هزار سال اطلاعات با ارزش و مهمی را به ما منتقل می کنند، اما خطوط، نوشته ها و سایر علائم باقی مانده از دوره ی قدیم هرگز با چنین صراحتی با ما ارتباط برقرار نمی کنند بلکه فقط متخصصین و زبان شناسان خاصی می توانند آنها را بخوانند.

عناصر و کیفیت های نیروهای بصری

عناصر و کیفیت نیروهای بصری در هنرهای تجسمی به دو بخش کلی تقسیم می شوند: بخشی که با آنها به طور فیزیکی و ملموس سروکار داریم و همان عناصر بصری محسوب می شوند مثل نقطه، خط، سطح، رنگ، شکل و بافت…

بخشی دیگر کیفیات خاص بصری هستند که بیشتر حاصل تجربه و ممارست هنرمند در بکار بردن عناصر بصری می باشند مثل تعادل؛ تناسب؛ هماهنگی و کنتراست که به نیروهای بصری یک اثر تجسمی استحکام می بخشند.

کادر در هنرهای بصری

کادر یا قاب ، تصویر محدوده ی فضا یا سطحی است که اثر تجسمی و تصویری در آن ساخته می شود.

منظور از کادر در هنرهایی که با سطح سروکار دارند و بر سطح به وجود می آیند همان محدوده ای است که هنرمند برای ارائه و اجرای اثر خود بر می گزیند. این اثر ممکن است یک عکس، یک نقاشی، نقش برجسته… باشد.

هنرمندان معمولا ترکیب عناصر و نیرهای بصری کار خود را براساس کادر و فضای بصری، که در اختیار دارند سازماندهی می کنند. در واقع هنرمند با انتخاب بخشی از فضا و جدا ساختن آن از سایر بخش ها توسط کادری مشخص دو عمل انجام می دهد:

اول؛ ارتباط کادر را با محدوده ی داخلی اثر برقرار می کند و انرزی بصری که از درون به بیرون گرایش داردمحصور می سازد.

دوم؛ انرژی های بصری بیرون از کادر را که می خواهند به درون آن نفوذ کنند به کنترل در خواهد آورد.

فضای درونی یک کادر زمانی معنا پیدا می کند که یک عنصر بصری در درون کادر، انرزی بصری آن را فعال کند. این عنصر می تواند یک نقطه ساده، یک سطح و یا عنصر بصری دیگر باشد و بسته به اینکه چه شکلی و در کجای کادر قرار دارد تاثیرات مختلفی بوجود خواهد آمد.

عناصر بصری

همه اشیایی که در اطراف ما قرار دارند سه بعدی هستند. نقطه سازنده همه فرم هاست وقتی نقطه حرکت می کند، خط را بوجود می آورد که یک بعدی است. وقتی خط در جهتی غیر از امتداد خود حرکت می کند سطح بوجود می آید که دو بعدی است و از جابجایی صفحه، حجم سه بعدی ایجاد می شود. نقطه، خط، سطح و حجم عناصر تشکیل دهنده فرم هستند.

نقطه

در هنر تجسمی وقتی از نقطه نام برده می شود منظور چیزی است که دارای تیرگی یا روشنی، اندازه و گاهی جرم است و درعین حال ملموس و قابل دیدن است. نقطه نشانگر یک موقعیت خاص مانند انتهای عناصر خطی یا گوشه احجام در فضاست و ممکن است ابعاد و اشکال مختلف داشته باشد اما در هر صورت باید نسبت به زمینه خود کوچک، متمرکز و بی جهت باشد.

نقطه ی تجسمی شکل خاصی ندارد و اندازه ی آن نیز نسبی است. به عنوان مثال وقتی از فاصله ی دور به یک تک درخت در دشت نگاه می کنیم، بصورت یک نقطه تجسمی دیده می شود اما وقتی به آن نزدیک می شویم یک حجم بزرگ می بینیم که از برگ ها و شاخه ها شکل گرفته است.

بنابراین محدوده فضا یا همان کادر نقش تعیین کننده ای در تشخیص دادن نقطه ی تجسمی و معنا پیدا کردن آن دارد.

موقعیت های مختلف نقطه

بسته به این که نقطه بصری در کجای کادر قرار گرفته باشد موقعیت های متفاوتی را بوجود می آورد. نقطه وقتی در مرکز زمینه قرار می گیرد حالت ثابت و قدرت ساماندهی عناصر اطراف خود را دارد و باعث تمرکز دید بصری می شود.

وقتی نقطه در بالای زمینه قرار می گیرد معنی سبکی می دهد و بالعکس وقتی نقطه در پاییین زمینه قرار می گیرد حسی از سنگینی را به دنبال دارد.

خط

خط عنصر بصری یک بعدی است. برعکس نقطه که ایستا و بی جهت است خط نشانگر حرکت، جهت، رشد و پویایی بصری است. خطوط تجسمی براساس جهت حرکت مداوم در یک مسیر کلی به چهار دسته اصلی تقسیم می شوند:

الف- خطوط افقی : نشانگر کشش متقابل بین دو نقطه است . ویژگی اصلی خط جهت آن است و به مفهوم آرامش، سکون و اعتدال است مانند خط افق، پهنه دریا یا یک انسان خوابیده

ب- خطوط عمودی : این خط به مفهوم ایستادگی، مظهر مقاومت و استحکام است مانند تنه درختان، تیربرق و ساختمان های مرتفع

ج- خطوط مایل : خط مایل بسته به نزدیکی به خط قائم یا افق می تواند بیانگر حالت افتادن یا بلند شدن باشد و در هر حال برای نشان دادن تحرک، پویایی ، خشونت و عدم سکون و ثبات اختیار است. مانند شکل کناره های کوه، خط رعد درآسمان

د- خطوط منحنی : می توتند احساس یک نیروی در حال تغییر را منتقل کند و حالتی از تغییر تدریجی، حرکت سیال و مداوم ، نرم و لطیف را بیان می کند مانند شکل پستی و بلندی زمین، انتشار امواج…

کاربرد خط

خط یک عنصر اصلی طراحی است. در آثار نقاشان طبیعت گرا که شکل های اشیا بدقت ترسیم می شود وجود خط به عنوان پایه اصلی طرح قابل مشاهده است. در آثار نقاشان امپرسیونیست خط فاقد صراحت است و از ثبات و پایداری برخوردار نیست. در آثار اکسپرسیونیستی خط با اغراق و صراحت بیشتری دیده می شود و همه انرژی بصری خود را به نمایش می گذارد.

در آثار انتزاعی خطوط نمایشگر اشیا نیستند اما نقش آنها در ساختار بصری و هندسی کاملا مشهود است.

سطح

سطح عنصری دو بعدی است که اصلی ترین ویژگی آن شکل آن است. عامل مهم دیگر کیفیت سطح آن است. کیفیت سطح تابع کیفیت ماده ای است که از آن ساخته شده است. نوع رنگ، بافت، الگو، زمینه، سایر ویژگی های سطح را بیان می کند.

کیفیت سطح، می تواند بر ویژگی های بصری آن یعنی :

  • وزن و استحکام آن
  • اندازه تناسب و موقعیت در فضا
  • انعکاس نور
  • تاثیرات آکوستیکی تاثیرگذار باشد.

همه سطح ها از سه شکل هندسی، دایره، مربع، مثلث و یا ترکیبی از آنها بوجود می آید.

دایره

شکلی است متمرکز و درونگرا که بر مرکز خود تاکید دارد. این شکل بیانگر وحدت، تداوم، خلوص، نرمی و لطافت، تکرار، آرامش روحانی و آسمانی، پاکی و صمیمیت به شمار می آید.

در طبیعت مثل چرخش شب و رو، هفته ها، ماه ها و سال ها و …

مربع

به عنوان یک عنصر بصری بیانگر صلابت، استحکام و سکون است. تساوی چهار ضلع و چهار زاویه نماد قانونمندی و وضوح آن است. مربع مهم ترین مرجع برای حفظ تعادل و حرکت است.

مثلث

مثلث نماد استحکام و پایداری است و عموما در فرم های سازه ای ساختمان بکار می رود. مثلث وقتی متکی بر قاعده اش قرار می گیرد پایدارترین شکل هندسی است مثل یک کوه استوار اما بروی راس ناپایدار و متزلزل بنظر می رسد. مثلث از نظر ادراکی و بصری نماد تحرک، انقباض و تقابل است و سطحی مهاجم و ستیزه جو دارد.

حجم

حجم یک عنصر بصری سه بعدی که دارای طول، عرض، ارتفاع یا عمق می باشد. فرم اصلی ترین ویژگی آن است. از نظر معماری، حجم می تواند توخالی یا توپر باشد. معمولا فضایی را که حجم اشغال می کند فضای مثبت می گویند که به آن فضای توپر نیز گفته می شود وبه فضای پیرامون یا مابین احجام را فضای توخالی یا فضای منفی گفته می شود مانند فضای داخلی یک لوله قطور

شکل

به خط پیرامونی و دور ظاهری یک سطح یا حجم « شکل» می گویند که آنرا از زمینه اطرافش جدا می کند. به طور کلی شکل هم به سطح دو بعدی و هم به حجم گفته می شود.به بیان دیگر به تصاویری که برای نمایش دو بعدی یا سه بعدی اشیا و موضوعات برروی سطح ترسیم می شود شکل می گویند.

شکل ها انواع مختلف دارند : شکل های طبیعی که در پیرامون ما وجود دارد مثل سنگ، صخره، ابر، حیوانات وهم با استفاده از ابزار ساخته می شوند مثل مجسمه

تغییر و ابداع شکل

در اینجا چند روش برای ابداع شکل های جدید از شکل های ساده ارائه می گردد :

الف- از طریق برداشتن قسمت هایی از یک شکل ساده هندسی و در نتیجه تغییر دادن آن

ب- با ترکیب و کنارهم قرار دادن وتکرار دو یا چند شکل ساده

ج- از طریق برش دادن و یا اصطلاحا شکستن اشکال ساده و ترکیب مجدد آن بصورت دیگر می توان شکل

های جدید را تا بی نهایت بوجود آورد.

ترکیب

برای سامان بخشیدن به یک اثر تجسمی توجه به چگونگی ترکیب کردن عناصر بصری و اجزای آن از مهم ترین مراحل کار یک هنرمند است در واقع ترکیب عاملی است که با سامان بخشیدن موثر بر چگونگی چیدمان و نظم عناصر بصری در یک کادر مشخص براساس ذهنیت هنرمند و روابط تجسمی، سبب می شود تا مخاطبان بتوانند با آن اثر ارتباط خوبی برقرار کنند. در یک ترکیب موفق اجزا از کل اثر قابل تفکیک نیستند. همچنان که صورت یک اثر از محتوای آن قابل تفکیک نیست زایرا یک اثر وحدت یافته معنایی فراتر از اجزای خود دارد؛ همانطور که وقتی دو یا چند رنگ با هم مخلوط می شوند رنگ جدیدی بدست می آید که مستقل است و تاثیر و بیان ویژه ی خود را دارد.

وجود سه عامل در بوجود آوردن یک ترکیب موفق بصری الزامی است :

  1. وجود تعادل بصری
  2. وجود عناصر و هماهنگی میان عناصر مختلف یک ترکیب
  3. وجود رابطه هماهنگ اجزا با کل و با موضوع اثر

انواع ترکیب

بطور کلی می توان از دو نوع ترکیب قرینه و غیرقرینه نام برد.

الف- در ترکیب قرینه شکل ها و عناصر اصلی ترکیب با توجه به محورهای افقی، عمودی و مورب که کادر را به دو قسمت مساوی تقسیم می کند ساماندهی می شود.

ب- در ترکیب غیر قرینه عناصر، شکل های اصلی ترکیب نه براساس محورهای عمودی، افقی و مورب وسط کادر، بلکه براساس ارزش های بصری خودشان ( رنگ، تیرگی-روشنی ، بافت و بزرگی ) در کادر قرار می گیرد.

بافت

بطور کلی سطح و رویه هر شکلی دارای ظاهر خاصی است که به آن بافت گفته می شود.

بافت ها دو نوع هستند:

« بافت لمسی» که واقعیت فیزیکی دارد و با لمس کردن درک می شود

« بافت بصری» که از طریق چشم مشاهده می شود.

در هنر تجسمی درک بافت های مختلف معمولا با دیدن و بصورت بصری می باشد.

انواع بافت

بافت بصری عموما به دو شکل تصویری و ترسیمی بوجود می آید.

الف- بافت تصویری: این بافت ها معمولا بصورت شبیه سازی از اشکال و اشیای طبیعت، بصورت واقع نما ساخته می شود مثل بافت اشیا در عکس و یا بافت چیژهایی در آثار نقاشان طبیعت گرا، برای نمایش جنسیت و حالت اشیا به شکل واقع نمایی ساخته و پرداخته شده و یا کولاژ که خود اشیا بصورت

مستقیم استفاده می شود. و یا در آثار حجمی و مجسمه سازی که در آنها بافت طبیعی و یا تغییر یافته مواد بطور گوناگون دیده می شود.

ب- بافت ترسیمی: در این بافت هدف از ایجاد آنها شبیه سازی اشیا در طبیعت نیست مانند آثار نقاشان انتزاعی، آثار گرافیک که بخش قابل توجهی از آثارشان با استفاده از مواد مختلف ابداع می شوند.

بافت های ترسیمی با استفاده از تراکم و تکرار خطوط در ترکیب های متنوع و یا با بکار گرفتن مواد و ابزارهای مختلف بوجود می آید.

روش های ایجاد بافت

با استفاده از روش های گوناگون می توان بافت های بصری مختلفی ایجاد کرد. برخی از این روش ها عبارتند از:

  1. ترسیم و تکرار انواع شکل، خطوط و..در حالت های گوناگون

  1. با استفاده از پاشیدن و مالیدن مواد رنگین و یا با کمک انواع ابزارها مانند قلم، کاردک و اسفنج و…

  1. خراشیدن و تراشیدن سطوحی که مواد رنگین یا مرکب بر روی آنها مالیده شده است مثل پوشانیدن سطح یک مقوای گلاسه با مرکب سیاه و سپس خراشیدن آن

  1. چوب، فلز، شیشه، پارچه و سایر مواد طبیعی و مصنوعی بافت های طبیعی آماده ای را ایجاد می کند و گاه بطور مستقیم در یک اثر بکار برده می شوند.

تناسب

تناسب مفهوم ریاضی است که در هنر تجسمی بر کیفیت رابطه مناسب میان اجزای اثر با یکدیگرو با کل اثر دلالت دارد. کاربرد تناسب به دلیل ایجاد زیبایی بصری در هنرهای تجسمی از اهمیت ویژه برخوردار است. یکی از دلایل زیبایی یک اثر تجسمی وجود تناسب میان رنگ ها، خط ها، سایه –روشن و شکل های آن است. در اجزا و در کلیت بسیاری از پدیده های طبیعت و موجودات زنده نیز تناسب و روابط متناسب وجود دارد.

موزون ترین و پیچیده ترین نمونه آن پیکره انسان است که از تناسب بسیار دقیق در اجزا و در کل برخوردار است.

تناسب در اندازه ها از قوانین خاصی پیروی می کند که به آن تناسبات طلایی گفته می شود مثلا تقسیم یک پاره خط به دو قسمت بطوریکه نسبت قسمت کوچک تر به قسمت بزرگتر مساوی با نسبت قسمت بزرگتر به کل پاره خط می باشد

تعادل

در طبیعت همه چیز به شکل متعادلی جاری می شود از جمله آمدن شب و روز، تغییرات فصل ها

تعدل به طور فطری در زندگی و طبیعت و در ساختمان اندام انسان و سایر موجودات وجود دارد. در صورت از دست رفتن تعادل روانی، رفتار طبیعی موجودات نیز بهم می ریزد. بنابراین وجود تعادل یکی از لوازم زندگی بشر است. بر همین اساس در هنر نیز تعادل اجزای اثر نقش عمده ای دارد. در یک اثر تجسمی وجود تعادل بصری برای ایجاد تاثیر مثبت بر مخاطبان ضروری و لازم است، در صورت عدم تعادل میان نیروهای بصری مختلف پیام اثر خدشه دار می شود و تاثیرگذاری خود را از دست می دهد.

ایجاد تعادل بصری

چشم های مخاطبان بطور طبیعی در جستجوی تعادل بصری است در صورت عدم سازماندهی صحیح نیروهای بصری و خدشه دار شدن هماهنگی میان اجزای یک ترکیب، انرژی بصری عناصر یکدیگر را خنثی می سازند.

بعنوان مثال یک سطح سفید بر خودی خود هیچ گونه واکنشی را باعث نمی شود اما به محض ایجاد یک لکه یا یک خط بر روی آن معنا دار خواهد شد.

انواع تعادل

بطور کلی دو نوع تعادل در آثار تجسمی وجود دارد :

الف- تعادل متقارن: ساده ترین روش برای ایجاد تعادل بصری است زیرا همه چیز نسبت به

محورهای افقی، عمودی و مورب از وسط اثر عبور می کند سنجیده می شود.

ب- تعادل غیر متقارن: در این روش انرژی بصری شکل ها براساس اندازه، جهت، تیرگی-روشنی، رنگ، بافت و جای آنها نسبت به یکدیگر و نسبت به کادر تصویر مشخص می شود.

بر همین اساس در ترکیب هایی که از تعادل غیر متقارن استفاده کردند انرژی بصری پر تحرک تر و پویاتر احساس می شود و همینطور هنرمند می تواند عناصر بصری را بصورت متعادل اما غیر متقارن در ترکیب خود استفاده کند وترکیب های موفق تری بوجود آورد. در هنر معاصر بیشتر از تعادل غیر متقارن بهره گرفته می شود.

کنتراست

یکی از اصول پایه در خلق آثار هنری توجه به نقش کنتراست و استفاده از آن است. کنتراست به معنای تضاد، تباین، و کشمکش متقابل میان عناصر و کیفیت های بصری است. کنتراست ارتباط منطقی و در عین حال متضادی را میان اجزا و عناصر مختلف یک ترکیب و یا یک اثر بیان می کند.

بهره گرفتن از کنتراست در آثار هنری باعث جلوه ی بیشتر معنی، گویاتر شدن حالت، قوی تر شدن احساس وانتقال مفاهیم و پیام ها به شکل موثرتر است. در حالی که عدم بهره گیری از کنتراست باعث یکنواختی، ملال و ناپایداری در تاثیر گذاری و عدم جذابیت می شود. به طور مثال اگر نور را از یک محیط بصری حذف کنیم قادر نخواهیم بود برجستگی و فرورفتگی، تیرگی و روشنی، و رنگ اشیا را تشخیص دهیم و همه چیز در تاریکی یکنواخت بود و همچنین وجود نور بیش از حد منجر به حذف تیرگی ها می شود و با فضای روشن و یکنواخت مواجه می شویم که هیچ گونه جذابیت بصری در آن دیده نمی شود. در حالیکه وجود نور و تاریکی باعث ایجاد سایه ـ روشن و در نتیجه تشخیص فضای بصری می شود.

در هنر تجسمی تباین یا همان کنتراست بیانگر کیفیت حسی ناشی از عملکرد متقابل دو یا چند خصوصیت متضاد عناصر بصری است. این تباین ها را می توان از نظر اندازه، حجم، حالت، رنگ، تیرگی، روشنی و بافت شکل ها و یا از نظر فضای پر و یا خالی، فرورفتگی و برجستگی و شکل و زمینه مورد بررسی قرار می گیرد.

حرکت

حرکت به معنای تغییر وجابجایی در مکان و زمان است اما در معنایی عمیق تر می توان گفت نمایش حرکت در هنر تجسمی با تکرار و توالی یک شکل با یک حالت بوجود می آید و معمولا نمایشگر نوعی ریتم است. در همین حال اشکال کشیده عمودی و افقی و خطوط مداوم و جهت دار و نیز تکرار آنها به دلیل هدایت نگاه از سمتی به سمت دیگر می تواند بیانگر حرکت بصری باشند.

ریتم ( ضرب-آهنگ)

در هنر تجسمی ریتم معنایی تصویری دارد و عبارتست از : تکرار، تغییر حرکت عناصر بصری در فضای تجسمی. به عبارت دیگر تکرار منظم و متوالی یک عنصر تصویری ضرب ـ آهنگ بصری را بوجود می آورد.

انواع ریتم

بطور کلی چهار دسته ضرب – آهنگ را می توان نام برد:

1- تکرار یکنواخت : در این ریتم تصویر بطور یکنواخت و متوالی تکرار می شود. در این ریتم تکرار یکنواخت باعث حرکت و عکس العمل خود به خودی مخاطب شده ولی پس از مدتی ملال آور و کسالت بار خواهد شد.

.

2- تکرار متناوب : در این ریتم عنصر بصری علاوه بر تکرار با تغییرات متناوبی متنوع خواهد شد و هر

بار توجه مخاطب را با یک حرکت و یا تصویر میانی تحت تاثیر قرار دارد.

.

3- تکرار تکاملی : در این ریتم یک تصویر از یک مرتبه و حالت خاص شروع می شود و به تدریج با تغییراتی به وضعیت ویا حالتی تازه تر می رسد. بطوریکه نوعی رشد و تکامل را به دنبال خواهد داشت مانند حرکت و تغییر شکل ماه از هلال باریک تا قرص کامل.

.

4- تکرار موجی : در این ریتم با استفاده از حرکت منحنی سطوح و خطوط بوجود می آید و از نوعی تناوب هم برخوردار است نمونه ی کاملی از ریتم است. مانند بام های گنبدی شکل ، حرکت موجی آب دریا.

فضای تجسمی

انسان معمولا فضا را از طریق فاصله و ابعاد درک می کند. ما بطور طبیعی در درون فضا، که همان محیط کار و زندگی مان است قرار گرفته ایم. مفهوم فضا در هنر تجسمی نیز با توجه به فاصله ها و ابعاد، اجزا و عناصر بصری یک اثر معنا پیدا می کند. سازمان دهی فضای تجسمی معمولا با معنی درک مکان، زمان و اشیا و ارتباط آنها با یکدیگر انجام می شود. در آثار هنر تجسمی، فضا در برگیرنده شکل ها و روابط میان عناصری است که آن آثار را بوجود آورده اند.

فضاسازی در آثار تجسمی را می توان به چند دسته تقسیم کرد:

الف) فضای سه بعد نما (واقع گرا): برای نمایش فضای سه بعدی به روی سطح دو بعدی از پرسپکتیو و تجسم عمق و نشان دادن دوری و نزدیکی استفاده می شود. سه بعد نمایی به روش های زیر انجام می شود:

1- تغییر اندازه : در این روش شکل هایی که از نظر اندازه ی واقعی یکسان هستند برای ایجاد عمق به تدریج کوچکتر نشان داده و به همین نسبت فاصله ی میان آنها کمتر می شود.

2- تغییر رنگ و تیرگی : برای نمایش دوری و نزدیکی اشیا از تغییر رنگ استفاده می شود. به این ترتیب که شدت و درجه خلوص رنگ در فاصله دور کاهش یافته و به خاکستری می گراید.

3- تغییر وضوح : هر چه اشیا از ما دورتر می شوند وضوح خود را بیشتر از دست می دهند. در این صورت عمق فضایی با تغییر وضوح به اشکال ناواضح تبدیل می شوند.

ب) فضای دو بعدنما (غیر واقع گرا) : مانند آثار گرافیکی و انتزاعی می باشد و ارتباطی به واقعیت ندارد.

فضای دو بعدنما به روش های زیر انجام می شود :

  1. تغییر و اندازه و شکل های مشابه
  2. تغییر تیرگی
  3. تغییر وضوح
  4. شفاف نمایی و روی هم قرار گرفتن شکل ها می تواند عمق فضایی را ایجاد کند.

ج) فضای همزمان (تلفیقی) : تلفیقی از فضای سه بعدی و دو بعدی است. در این روش هنرمند بدون رعایت قواعد واقع نمایی در کل اثر، ساختار ترکیب خود را از مکان های مختلف به صورت موازی و بطور همزمان شکل می گیرد. در این حال سعی می کند با نمایش همزمان رویدادها در مکان های مختلف تلفیقی از فضاهای داخلی و بیرونی بوجود آورد. به این ترتیب فضای تجسمی گسترش می یابد. در آثار نقاشان قدیم ایران این نحو از نمایش فضا به ایجاد فضای تجسمی گسترده برای روایت گری موضوعات داستانی کمک می کند.

در هنر مدرن نیز نقاشان کوبیسم کوشیدند با به نمایش گذاشتن اشیا و مکان ها از چند زاویه دید مختلف زمان را در آثار خود به نمایش بگذارند.

د) فضای وهمی : در این روش مخاطبان تحت تاثیر فضای ساختگی قرار می گیرند که در آن اشیا و موجودات بدون ارتباط منطقی از واقعیت بدون ارتباط منطقی و گاه بدون رعایت ویژگی های طبیعی و معمول، آنها در کنار همدیگر قرار می گیرند و فضای وهمی را بوجود می آورند. نمایش این فضاها جنبه خیالی و ذهنی دارند مثل ساعت هایی که ذوب شده و لخت هستند.

این شیوه در آثار هنرمندان رومانتیک، نمادگرا، سورئالیست دیده می شود.

بخش دوم

مفهوم رنگ

وقتی از رنگ سخن به میان می آید همه ما تصوراتی از آن خواهیم داشت و بلافاصله رنگ هایی در نظرمان جلوه گر می شود مثل قرمز، زرد، آبی… در ابتدا رنگ های اصلی بیش از هر رنگ دیگری در نظر ما مجسم می شوندو توجه ما را به خود جلب می کند. اشیا و شکل ها بطور کلی دارای رنگ هستند و نور بعنوان مهمترین عامل در تشخیص و دیدن رنگ می باشد.

در همه ی گرایش های هنر تجسمی رنگ همواره بعنوان یکی از عوامل و عناصر ضروری مورد توجه بوده است. هنرمندان مفاهیم و ویژگی های رنگ را به سه طریق در آثار خود بکار گرفته اند:

الف- رنگ بعنوان عنصری تجسمی برای توصیف موضوع اثر و خصوصیات آن مثل ترسیم یک منظره ی پاییز

ب- رنگ بعنوان عنصری نمادین و استعاری که معانی عمیق و درونی اثر و اجزای آن را به نمایش می گذارد. برای مثال آثاری که هنرمندان براساس محتوای موضوعات اعتقادی، مذهبی، رمزی و افسانه ای ساخته اند مثل موضوع داوری حضرت سلیمان در مورد ادعای دوزن

ج- استفاده از رنگ برای به نمایش گذاشتن ارزش های درونی و زیبایی و تاثیرات خود رنگ، بدون در نظر داشتن ارزش های استعاری و توصیفی آن. از این خصوصیت رنگ بعنوان جنبه تزیینی در بسیاری از محصولات صنعتی، هنرهای سنتی مثل فرش و گلیم

تفکیک این جنبه های سه گانه در کاربرد رنگ به هیچ وجه به معنای آن نیست که در هرکدام از آثار و این روش های یاد شده صرفا یکی از این جنبه ها مورد توجه هنرمندان بوده است بلکه یک یا دو یا هر سه این جنبه ها ممکن است در یک اثر هنری مورد استفاده قرار گیرد.

عواملی که در چگونگی دیدن و درک رنگ دخالت دارند عبارتست از :

  1. نور بعنوان منبع فرآیند رنگ که بدون آن رنگ اشیا دیده نمی شود.
  2. ساختار مولکولی اشیا که باعث می شود بخشی از نور تابیده شده به آن منعکس شود.
  3. چشم انسان که نور بازتاب یافته از سطح اشیا را در یک فرآیند پیچیده بوسیله سلول های نوری شبکیه تشخیص می دهد.

شاخصه های اصلی رنگ

چگونگی دیدن رنگ ها تحت تاثیر محتوا، رنگ های مجاور و نوری که بر اشیا می تابد قرار دارد.

رنگ ها براساس سه خصوصیت از یکدیگر متمایز می شوند :

الف- بواسطه رنگین بودن خود رنگ ها که به آن ته رنگ یا فام می گویند.

ب- بواسطه میزان تیرگی و روشنی رنگ ها

ج- بواسطه میزان خلوص رنگ ها

ته رنگ یا فام

منظور از ته رنگ یا فام همان کیفیت رنگین رنگ هاست. علی رغم اینکه تعداد بسیار زیادی رنگ وجود دارد تنها تعداد محدودی از آنها دارای اسم مشخصی هستند مثل رتگ های اصلی زرد، آبی، قرمز و رنگ های درجه دوم نارنجی، سبزو بنفش

سایر رنگ ها بر مبنای اصول زیر نام گذاری می شوند:

الف- بر مبنای ترکیب اسامی رنگ های خاص درجه اول و درجه دوم مثل زرد نارنجی

ب- با اضافه کردن پیشوند یا پسوند به اسامی خاص رنگ ها که درجات مختلفی از رنگ را شامل می شود مثل آبی تیره، قرمز مایل به قهوه ای

ج- استفاده از اسامی بومی برای نام گذاری رنگ ها مثل ارغوانی که در زبان فارسی برای نامیدن قرمز بنفش استفاده می شد.

د- گاهی از تشابه رنگ ها به رنگ گیاهان، میوه ها و چیزهای دیگر برای نامگذاری آنها استفاده می شود مثل سبز زیتونی، زرد لیمویی، قهوه ای…

ه- نامگذاری براساس موادی که از آن ساخته شده اند مثل نقره ای که از نقره ساخته شده است.

د- نامگذاری براساس نام هنرمندان مثل سبز ورونز که بیشتر مورد استفاده ورونز، نقاش ایتالیایی بوده است.

درخشندگی یا روشنایی

منظور از درخشندگی، درجه ای از روشنی یک رنگ است که آن را از درجه دیگری از روشنی یا تیرگی همان رنگ متمایز می کند. بعبارتی درجات مختلف روشنی یک رنگ را میزان درخشندگی آن می گویند.

شدت یا خلوص رنگ

منظور از خلوص رنگی درجه سیری یا اشباع رنگ است. به بیان دیگر خلوص رنگی، درجه ای از اشباع است که یک رنگ را در خالص ترین حالت خود نشان می دهد. بعنوان مثال یک آبی خالص که با هیچ رنگ دیگری مخلوط نشده باشد و در ناب ترین حالت خود دیده شود.

 

نمود و اثرات متقابل رنگ ها

تعریف حالت و شخصیت رنگ ها بدون در نظر داشتن تاثیرات آن به روی یکدیگر توصیفی گمراه کننده و ناقص خواهد بود زیرا رنگ ها در محیط یا مجاورت یکدیگر می توانند تاثیرات قابل توجهی بر روی یکدیگر بگذارند. روابط و تاثیرات رنگ ها براساس سه ویژگی فام، درخشندگی و خلوص درک می شود.براساس این سه ویژگی هر چه میزان تفاوت در میان دو یا چند رنگ مجاور بیشتر باشد، تشخیص رنگ ها از یکدیگر ساده تر خواهد بود.

بطور کلی رنگ ها اگردر زمینه تیره تر از خود قرار بگیرند خلوص رنگی و درخشش بیشتری از خود نشان می دهند و به نظر می رسد که از ابعاد بزرگتری برخوردارند.

احساس سرد بودن یا گرم بودن یک رنگ تحت تاثیر رنگ های مجاور و یا زمینه ای که در آن قرار گرفته اند تغییر می کند. رنگ های گرم مثل زرد نارنجی، قرمز و رنگ های سرد مثل سبز و آبی می باشند ولی تاثیرات متقابل رنگ ها به روی یکدیگر هیچ مرز دقیق و ثابتی را میان سرد و گرم بودن رنگ ها باقی نمی گذارد. گاهی وجود یک رنگ گرم در کنار رنگ های گرمتر از خودش می تواند احساس یک رنگ سرد را بدهد و یا وجود یک رنگ سرد در کنار رنگ های سردتر از خودش کاملا گرم احساس می شود.

دسته بندی رنگ ها

هنرمندان رنگ ها را به شیوه های مختلف دسته بندی کرده اند. در این جا براساس چرخه دوازده رنگ پیشنهادی «ایتن» که از همه مشهورتر و دارای اعتبار بیشتری است توضیحاتی پیرامون روابط متقابل رنگ ها داده می شود.

رنگ های اصلی ( درجه اول)

یعنی رنگ هایی که از ترکیب هیچ کدام از رنگ های دیگر بدست نمی آید، بلکه سایر رنگ ها از ترکیب آنها بوجود می آیند. این رنگ ها شامل زرد، قرمز و آبی هستند. وقتی این رنگ ها با هم مخلوط شوند خاکستری تیره بدست می آید.

 

رنگ های درجه دوم

هر رنگ درجه دوم از مخلوط کردن دو رنگ اصلی ساخته می شود این رنگ ها به طریق زیر بدست می آید:

زرد + قرمز = نارنجی

زرد + آبی = سبز

قرمز + آبی = بنفش

رنگ های درجه سوم

این رنگ ها از مخلوط کردن رنگ های اصلی با رنگ های درجه دوم حاصل می شوند

رنگ های درجه سوم عبارتند از: زرد نارنجی، قرمز نارنجی، قرمز بنفش، بنفش آبی، سبز آبی، سبز زرد.

به این ترتیب با اضافه کردن این شش رنگ به سه رنگ اصلی و سه رنگ درجه دوم مجموعه رنگ های چرخه دوازده تایی رنگ کامل خواهد شد.

پاساز: از ترکیب دو رنگ مجاور هم در چرخه رنگ، رنگ هایی حاصل می شود که بعنوان حدفاصل یا پاساژ نام برد. در واقع رنگ های درجه دوم حدفاصل رنگ اصلی و رنگ های درجه سوم هستند.

رنگ های مکمل

هر یک از رنگ های درجه دوم مکمل یکی از رنگ های اصلی است. به همین دلیل به رنگ های درجه دوم رنگ های مکمل نیز گفته می شود. از ترکیب کردن دو رنگ مکمل خاکستری تیره بدست می آید. بعبارتی خاصیت رنگین بودن یکدیگر را خنثی می کنند. در حالی که وقتی در مجاورت هم قرار می گیرند خاصیت رنگین بودن یکدیگر راتشدید می کنند.

کنتراست رنگ

وقتی از کنتراست رنگ ها صحبت می شود، منظور وجود روابط و تاثیراتی است که هم تمایز میان رنگ ها و هم تاثیرات متقابل میان آنها را از نظر بصری مورد بررسی و مقایسه قرار می دهد. برای اینکه حالت رنگ در یک اثر تجسمی رنگین بصورت جاندار و پرتحرک جلوه کند باید دانست که چگونه و براساس کدام قواعد رنگ ها را در ترکیب مورد نظر استفاده کنیم. رنگ ها نه تنها شدت و تاثیرگذاری یکدیگر را به کمک کنتراست تقویت می کنند، بلکه هم آوایی و همراهی با یکدیگر را نیز از طریق کنتراست بدست می آورند.

مشهورترین نظریه در خصوص کنتراست رنگ مربوط به وجود هفت کنتراست رنگ است که عبارت از :

  1. کنتراست ته رنگ
  2. کنتراست تیرگی- روشن
  3. کنتراست رنگ های سرد و گرم
  4. کنتراست رنگ های مکمل
  5. کنتراست هم زمانی رنگ ها
  6. کنتراست کیفیت رنگ ها (اشباع)
  7. کنتراست کمیت یا وسعت سطوح رنگ ها

کنتراست ته رنگ

برای رسیدن به این نوع کنتراست کافی است که از رنگ ها خالص استفاده کنیم ( منظور همه رنگ های چرخه رنگ ). این رنگ ها وقتی در کنار یکدیگر در یک ترکیب قرار می گیرند می توانند کنتراست ته رنگ را بوجود بیاورند. هر چه رنگ ها از سه رنگ اصلی فاصله بیشتری پیدا کنند، از وجوه مشترکی برخوردار شوند، قدرت آنها برای ایجاد کنتراست ته رنگ کمتر می شود.

استفاده از رنگ های سیاه و سفید در کنار رنگ های خالص می تواند به ایجاد کنتراست ته رنگ و شدت بخشیدن به تاثیرات رنگ های تیره یا روشن کمک کند، زیرا بواسطه تیرگی خود وقتی در مجاورت رنگ ها بکار گرفته شود می تواند به شدت روشنایی و درخشش آنها بیفزاید. در حالی که سفید رنگ ها را به صورت تیره تری جلوه گر می سازد.

کنتراست تیرگی- روشنی

اهمیت و گستردگی توجه به این نوع کنتراست به این دلیل است که تیرگی و روشنی نقش بسیار عمیقی در زندگی انسان، دیدن اشیا و رنگ ها دارد. همچنان که درک بصری از برجستگی و فرورفتگی و دوری و نزدیکی اشیا با توجه به میزان تیرگی و روشنی آنها میسر می شود.

ارزش های تیره و روشن رنگ ها معمولا بستگی به شدت و نوع نوری دارد که به آنها تابیده می شود وقتی از شدت نور کاسته شود رنگ های گرم مثل قرمز، نارنجی و زرد تیره و خاموش بنظر می رسد و بالعکس رنگ های سرد مثل سبز و آبی روشن تر دیده می شود.

در هر حال تیرگی و روشنی رنگ ها و چگونگی استفاده از آنها در یک اثر تجسمی می تواند به هنرمند کمک کند تا بنابر ضرورت از قدرت تاثیرگذاری رنگ ها بهره ببرد.

کنتراست رنگ های سرد و گرم

کنتراست سرد و گرم بر پایه احساس درونی از دیدن رنگ ها بوجود می آید. واقعیت رنگ نیز چیزی است که از طریق احساس بینایی تاثیرات عمیقی بر روان و جسم انسان و سایر موجودات می گذارد.

بعنوان مثال دسته ای از اسب ها پس از انجام مسابقه در اصطبلی که به رنگ آبی رنگ آمیزی شده بود به سرعت آرامش خود را باز یافتند در حالی در اصطبلی که به رنگ قرمز رنگ آمیزی شده بود دسته ای دیگر از اسب ها تا مدتی بی قرار و ناآرام بودند و در اصطبل آبی رنگ هیچ مگسی مشاهده نمی شد ولی در اصطبل قرمزرنگ تعداد زیادی مگس جمع شده بود.

رنگ های گرم از نظر ایجاد بعد فضایی، معمولا نزدیک تر احساس می شوند، در حالی که رنگ های سرد حتی اگر در همان فاصله قرا داشته باشند، عقب تر و در فاصله ای دورتر دیده می شوند. بدین ترتیب رنگ های سردوگرم در ایجاد دوری و نزدیکی نقش مهمی دارند. شناختن تاثیر و نقش رنگ ها روی روان و احساس افراد می تواند به انجام موفقیت آمیز تزینات داخلی یک بنا کمک کند همچنان که رنگ ها در بسیاری از جاهای دیگر نیز می توانند نقش عمده خود را بیان یک احساس و انتقال معنی داشته باشند.

کنتراست رنگ های مکمل

وقتی دو رنگ مکمل در کنار هم قرار می گیرند تاثیرگذاری آنها به روی هم طوری است که یکدیگر را از نظر درخشش و قدرت فام به شدیدترین مرتبه ارتقا می دهند. در چرخه دوازده رنگی، دو رنگ مکمل بصورت قطری روبه روی یکدیگر قرار می گیرند بطور مثال زرد بنفش، قرمز سبز، نارنجی و آبی.

وقتی دو رنگ مکمل را بررسی می کنیم متوجه خواهیم شد که آنها از سه رنگ اصلی تشکیل شده اند بنابراین همانطور که از مخلوط کردن سه رنگ اصلی خاکستری تیره ای حاصل می شود، از لحاظ دو رنگ مکمل نیز خاکستری تیره ای بدست می آید. چنانچه دو رنگ مکمل به تناسب با یکدیگر مخلوط شوند خاکستری های رنگین و آرامی حاصل می شود.

در هر حال وجود رنگ های مکمل در یک ترکیب بصری می تواند در ایجاد رابطه هماهنگ میان رنگ ها نقش مهمی داشته باشد و احساسی از کمان رنگ و درک نور را بوجود بیاورد.

کنتراست همزمان

کنتراست همزمان ناشی از تاثیر عمومی رنگ ها به روی احساس بینایی است و با رابطه میان رنگ های مکمل ایجاد می شود. وقتی که ما یک رنگ را می بینیم، بطور همزمان و در همان لحظه رنگ مکمل آن را از نظر بصری طلب می کنیم و چنانچه آن رنگ وجود نداشته باشد، چشم و ذهن ما بطور همزمان آن را پدید می آورد بعبارتی رنگ بصورت ذهنی بوجود می آید، ملموس نیست بلکه فقط احساس می شود. تاثیر کنتراست همزمان نه تنها در مجاورت رنگ ها، بلکه در میان خاکستری های بی فام با یکدیگر بوجود می آید.در شکل زیر دو دایره خاکستری یکسان در میان دو مربع با خاکستری هایی که از نظر تیرگی متفاوت هستند قرار گرفته اند.

در زمینه خاکستری روشن، دایره خاکستری تیره تر دیده می شود و در زمینه خاکستری تیره ، دایره خاکستری روشن تر دیده می شود.

برای یک هنرمند تسلط بر میزان تاثیرگذاری رنگ ها و شناخت روابط میان آنها بویژه کنتراست همزمان ار اهمیتی ویژه برخوردار است، زیرا تاثیرات پیش بینی نشده رنگ ها ممکن است منجر به حالت های ناخوشایندی از نظر بصری گردد.

کنتراست کیفیت

در اینجا منظور از کیفیت، حالت خلوص و اشباع رنگ است. وقتی که یک رنگ خالص در کنار رنگ های ناخالص قرار می گیرد کنتراست کیفیت رنگ ایجاد می شود بعبارت دیگر یک رنگ با سیاه تیره و با سفید روشن شود و یا با خاکستری، یا رنگ مکمل خود مخلوط شود از حالت خلوص خارج شده، درخشش رنگین خود را از دست می دهد و مایه رنگ های کدری بوجود می آید.

درجه کدر بودن و ناخالصی رنگ ها زمانی بیشتر دیده می شود که در کنار رنگ های ناخالص قرار می

گیرد. در هنرهای بصری با بهره گرفتن از کنتراست کیفیت، اوج درخشش رنگ ها به نمایش گذاشته می شود.

کنتراست کمیت ( وسعت سطح )

کنتراست کمیت مربوط به رابطه متقابل دو یا چند سطح رنگین از نظر وسعت است.در این کنتراست رابطه ی بزرگی و کوچکی سطوح رنگین نقش اصلی را بازی می کند زیرا نسبت بزرگی سطح رنگ ها با یکدیگر می توانند در ایجاد رابطه هماهنگ میان آنها موثر باشد. بطوریکه از نظر بصری هیچ کدام نسبت به دیگری برتری خاصی نداشته باشد.

در ایجاد کنتراست کمیت دو عامل نقش اساسی دارند:

1- میزان درخشش و خلوص رنگ

2- میزان بزرگی سطح لکه رنگی

برای ایجاد شدت کنتراست کمیت، هر چه وسعت سطح یکی از رنگ ها از رنگ های دیگر بیشتر باشد، میزان تاثیرگذاری و قدرت بصری کنتراست، وسعت سطح رنگ افزایش می یابد، زیرا هر دو شدت درخشش و رنگ یکدیگر را تحت تاثیر قرار می دهند.

 

چنانچه یک لکه رنگ تیره در میان رنگهای روشن قرار گیرد برای جلوه گری نیاز به سطح بزگتری دارد.

هماهنگی رنگ ها ( هارمونی )

معمولا علی رغم نظریه پردازی هایی که راجع به رنگ ها و روابط متقابل آنها با یکدیگر وجود دارد، نحوه انتخاب و ترکیب رنگ ها در یک اثر تجسمی براساس تجربه هنرمند صورت می گیرد. وقتی به آثار هنرمندان مختلف توجه کنیم، مشاهده می شود که از نظر بکار بردن رنگ ها همه آنها دارای موقعیت هایی هستند، اگر چه تفاوت های بسیار زیادی در نوع و چگونگی به کار گرفتن رنگ ها وجود دارد.

هنرمندان همیشه سعی کرده اند در همه حال تعادل بصری و هماهنگی میان رنگ های آثار خود را مورد توجه قرار دهند معمولا اعتقاد براین است که رنگ هایی که با یکدیگر دارای کنتراست نیستند رنگ های هماهنگی هستند.آن رنگ ها عبارتند از:

الف) رنگ های یک خانواده رنگی که با یکدیگر دارای خصوصیات رنگی مشترکی هستند مثل گام های مختلف رنگ قرمز که با سفید و یا با سیاه یا با مکمل خود مخلوط شده اند.

ب) رنگ هایی که بطور کلی از نظر سرد بودن یا گرم بودن مشابه هم هستند.

ج) رنگ هایی که از نظر تیرگی و روشنی دارای ارزش های مشابهی هستند.

د) گاهی نیز علاقه ی شخصی افراد به برخی از رنگ ها دلیل هماهنگ بودن یا هماهنگ نبودن رنگ های یک ترکیب محسوب می شود. البته ایجاد هماهنگی براساس موارد زیر می باشد:

1- تجربه و شناخت هنرمند از روابط میان رنگ ها

2- متناسب بودن وسعت سطح رنگ ها نسبت به یکدیگر

3- رعایت درجه خلوص و درخشش آنها نسبت به یکدیگر

4- متناسب بودن جهت و شکل رنگها نسبت به یکدیگر

شکل و رنگ

همانطور که سه رنگ زرد، قرمز، آبی بعنوان رنگ های اصلی محسوب می شوند و سایر رنگ ها از مخلوط شدن این سه رنگ بوجود می آیند، سه شکل اصلی نیز وجود دارند که پایه و اساس سایر شکل ها را ایجاد می کنند و شکل های دیگر از آنها ساخته می شوند. این سه شکل عبارتند از: مربع، مثلث، دایره.

مربع

این شکل بعنوان نماد ماده محسوب می شود که دارای وزن و استحکام است. درنوشته های تصویری مصر باستان این شکل برای نشان دادن مزرعه بکار می رفت. همه ی شکل ها که براساس خطوط موازی افقی و عمودی متقاطع ایجاد می شوند متعلق به خانواده مربع هستند. در نماد شناسی رنگ، شکل مربع با رنگ قرمز که آن نیز نمادی از مادیت، صراحت و سنگینی است مطابقت می کند.

مثلث

زاویه های تند مثلث بر شخصیت تهاجمی، برنده و صریح آن تاکید دارد. مثلث در عین حال نمادی از تفکر و روشنایی است و به سرعت دگرگون می شود. رنگی که از نظر نمادشناسی با خصوصیات مثلث متناسب است و شخصیت آن را به کمال نشان می دهد، رنگ زرد است.

دایره

نمایشگر حرکتی نامتناهی و جاودانه است و احساسی از آرامش ایجاد می کند همه ی شکل های دیگری که حرکت دوار و منحنی را نشان می دهند، جزو خانواده دایره محسوب می شود. از میان رنگ ها، آبی روشن با ویژگی های معنوی دایره متناسب است.

شکل های متناسب با رنگ های درجه دوم:

ترکیبی از مربع (قرمز) و مثلث (زرد) که شکل ذوزنقه را برای نارنجی بوجود می آورد. ترکیبی از دایره (آبی) و مثلث (زرد) که شکل سه گوشی با اضلاع منحنی را برای سبز ایجاد می کند و ترکیبی از دایره (آبی) و مربع (قرمز) که شکل مشابه بیضی را بر ای رنگ بنفش بوچود می آورد.

در واقع میان سه رنگ اصلی و سه شکل پایه ارتباط مناسبی از نظر نمادشناسی وجود دارد. وقتی قدرت بیان یک رنگ با شکل مناسب خود هماهنگ شود، تاثیر قوی تری را از نظر بصری ایجاد خواهد کرد.

تاثیرات بصری و روانی رنگ ها

رنگ ها می توانند نمادها و نشانه هایی متناسب با زندگی، و اعتقادات جوامع آرام باشند. گاهی یک علامت با یک رنگ خاص بصورت قراردادی در جامعه ماندگار می شود و معنی ویژه ای پیدا می کند مثل رنگ پرچم کشورها و یا رنگ علائم راهنمایی رانندگی

با توجه به تعابیری که از رنگ ها و تاثیرات آنها بر روی یکدیگر وجود دارد توضیحاتی ارائه می شود:

زرد

در حالت خلوص روشن ترین و درخشان ترین رنگ هاست. زرد درخشان نمادی از دانش، فهم انسانی و نور الهی است اما به محض تیره شدن ناپایداری، تردید، شک و بی اعتمادی را نشان می دهد.

رنگ زرد وقتی در مجاورت رنگ های دیگر قرار می گیرد، حالات مختلفی را بوجود می آورد. در کنار نارنجی روشن تر بنظر می رسد و به شدت می درخشد و در کنار قرمز که قرار می گیرد به جلال و شکوهش اضافه می شود. درخشش رنگ زرد روی رنگ آبی به اوج می رسد و به شدت خلوص و عمق رنگ آبی می افزاید و به جنبه روحانی آن تاکید دارد. رنگ زرد در کنار بنفش نهایت خلوص و درخشش خود را ظاهر می سازد و به حالتی نیرومند با انرژی شدید را جلوه می کند.

قرمز

نهایت برافروختگی و انرژی درونی را ظاهر می سازد. نمادی است که زندگی، هیجان، قدرت و شورش انقلابی را نشان می دهد. وقتی گرمی و حرارت قرمز با نارنجی مخلوط می شود به اوج می رسد و به نمادی از شعله سوزان تبدیل می شود.

قرمز وقتی با سفید مخلوط می شود همچون شعله اصلی فرو می میرد و به سردی می گراید در حالی که روی سیاه به لهیبی سوزنده و سرکش تبدیل می شود.

آبی

این رنگ آرام و شکیبا جلوه می کند. رنگ آبی درون گرا و سرد است اما از نظر معنوی بیسار عمیق و احترام برانگیز است. از نیروی آسمانی برخوردار است. وقتی آبی با سفید مخلوط می شود سردی آن دو چندان می شود و زمستان را بخاطر می آورد وروی زمینه سیاه، آبی خلوص و درخشش خود را به نمایش می گذارد.

نارنجی

نارنجی رنگ بلوغ، جوانی و شادابی است. رنگی پر نشاط است که تحمل آن بسادگی میسر نیست اما در کنار سایر رنگ ها به سرزندگی آن می افزاید و انرزی بصری بسیاری می پراکند. وقتی نارنجی با سفید مخلوط می شود به شدت از انرژی آن کاسته می شود و در اختلاط با سیاه خاموش و عمیق تر بنظر می رسد.

بنفش

رنگی مرموز و ابهام آمیز است. براساس آنکه رنگ بنفش به قرمز یا آبی متمایل باشد، معانی و حالت های متفاوتی به خود می گیرد. وقتی به ارغوانی میل می کند خیال انگیز و اسرارآمیز می شود. رنگ بنفش مخلوطی از قرمز (مادی و زمینی) با آبی (معنوی و آسمانی) است و در حالت های مختلف خود زمینی و آسمانی، شورآمیز و تفکر برانگیز جلوه می کند.

 

 

دانلود متن بالا در قالب یک فایل ورد 48 صفحه ای به همراه کلیه تصاویر. برای دانلود لطفا فایل رو از طریق لینک زیر خریداری کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *