احسنت آفرین
| استراق سرقت کردن
| استراق السمع مخفیانه گوش دادن
|
الذین کسانی که
| امر کار
| امراء ج امیر: فرمانده، رهبر
|
امر دستور،فرمان
| ترحم رحم میکنی،ترحم میکنی
| جذوع ج جذع: تنه، تنه ی درخت
|
جزاء مجازات،پاداش
| ذنوب ج ذنب، گناه
| رعب ترس،وحشت
|
رعد وفور نعمت وآسایش
| سلطان پادشاه
| شراب نوشیدنی
|
صدر سینه
| صلب به صلیب کشیدن، به دارآویختن
| عاقبه سرانجام،عاقبت
|
علی وشک نزدیک به…،در شرف …
| غدا فردا
| قاهر چیره،پیروز،قدرتمند
|
قلوب ج قلب: دل، قلب
| لسان زبان
| لهج توانا،پایبند
|
متمردین سرکشان،عصیان گران،شورشیان
| متاتیح،مفاتح ج مفتاح: کلید
| نخل درخت خرما
|
وشاه ج واشی: سخن چین
| وشک علی وشک
| اخرین دیگران
|
اعزاء ج عزیز: عزیز وگرامی
| اعناب ج عنب: انگور
| اماه مادرم
|
بستان باغ ،بوستان
| بوساء ج بائس: بی نوا،فقیر
| تالی بعد
|
تبرج خودآرایی،آرایش کردن، آشکار کردن زینت | رکب– سوار شد
| سوء بدی
|
تبرج الجاهلیه خودآرایی عهد جاهلیت
| سائل درخواست کننده،فقر
| عزه عزت،سربلندی
|
عزیزات ج عزیزه: عزیز وگرامی
| مجد بزرگی
| منذ از
|
مثمره میوه دار
| محروق سوخته، سوخته شده
| منذ مده مدتی است،از مدتی قبل
|
نحو به سوی، به طرف
| یمکن ممکن است
| اسماک ج سمک، سمکه: ماهی
|
والد پدر
| یمین راست
| ام یا |
تیاس ناامید می شوی
| تقلق نگران می شوی
| تکتمون پنهان می کنید
|
لاتیاس ناامید مشو
| لا تقلق نگران مشو!
| ثقلت سنگین شد
|
حبل طناب،ریسمان
| حصل- علی… به دست اورد
| حوت ماهی، ماهی بزرگ، نهنگ
|
خطر خطرناک
| ذهاب رفتن
| رجاء لطفاً
|
رحله کوچ، سفر
| ریاح ج ریح: باد
| زورق قایق
|
سحابه ابر، تکه ابر
| سم سم، زهر
| سواک جز تو
|
سوداء سیاه
| شبکه تور
| عزم– تصمیم گرفت
|
عصفت وزید
| قرب نزدیک، درنزدیکی
| قنط– ناامید شد، مایوس شد
|
لاتقنطوا نومید مشوید! مأیوس نشوید
| لبس– آمیخت،مخلوط کرد
| لا تلبسوا میامیزید
|
هائج مواج، طوفانی
| وحشه تنهایی
| اوقات الوحشه اوقات تنهایی
|
یسکن سکونت می کند
| یس نومید شد،مأیوس شد
| احذیه ج حذاء: کفش
|
باکر صبح زود
| تعبه خسته، کوفته
| تناول خوردن، تناول کردن
|
حدیث سخن، صحبت
| حذاء کفاش، کفش دوز
| شهور ج شهر: ماه
|
شهید گواه
| صدق راست گویی، درستی
| صنع– ساخت، درست کرد
|
ضوء چراغ، روشنایی
| عشاء شام
| عصا عصا، چوب دستی
|
فجر صبح گاه، طلوع صبح
| لطیف دقیق
| مسخرات تسخیر شده ها،رام شده ها
|
مضطر درمانده، مجبور
| مطلع طلوع
| نعاس چرت، خواب آلودگی
|
هدوء آرامش
| ارحم مهربان ترین، رحم کننده ترین
| آعوذ پناه می برم
|
اواب بسیار بازگردنده
| تلف تباه شد،تلف شد
| تمدحون ستایش می کنید،مدح می کنید
|
دواء دارو
| ذهبیه طلایی،زرین
| رجیم رانده شده
|
رخاء آسایش،فراوانی نعمت
| رضی– راضی شد
| زهق_ از بین رفت، نابود شد
|
شده سختی، تنگدستس
| صعب– دشوار شد
| صعب مرضه بیماریش سخت شد
|
الضر ضرر،سختی
| عسر سختی، تنگدستی
| عظم– بزرگ شد
|
عظم البلاء بال وسختی شدت گرفت
| علی بلندمرتبه،بزرگوار
| فقدان از دست دادن
|
فقدت از دست دادی
| لصوص ج لص: دزد،سارق
| مرض بیماری
|
مس لمس کرد، برخورد کرد
| مسنی الضر به من آسیب رسیده است
| مصائب ج مصیبه: مصیبت،حادثه ناگوار
|
مع با،همراه
| نعم ج نعمه: نعمت
| نعم العبد چه خوب بنده ای است
|
مع هذا با این وجود،با وجود این
| نعم چه خوب است
| وعد وعده داد،قول داد
|
یسر آسانی، فراخی
| احضر حاضر شو،بیا
| اعلان اطلاعیه،اعلامیه
|
اعلم می دانم
| امثال ج مثل: مثال، نمونه
| امین درست کار، امانت دار
|
تجلب جلب می کند، جذب می کند
| تلمیذ شاگرد، محصل
| حیاکه بافندگی، بافتن
|
ذاهب رونده، درحال رفتن
| زفاق کوچه
| زمام مهار،افسار،عنان
|
سوق بازار
| شراء خریدن،خریداری
| شرح – شرح داد، روشن کرد
|
شر ماه
| اجره شهر حقوق یک ماه
| صباح صبح
|
عائله خانواده
| فضل احسان، نیکی
| قدیر توانا
|
مزدحم شلوغف پرازدحام
| مصلح اصلاحگر، اصلاح کننده
| معاش معاش، وسایل زندگی
|
مفسد ایجاد کننده ی فساد
| مفقوده گم شدهف مفقود شده
| نقود ج نقد: پول، پول ها
|
بعث- فرستاد
| رحیم مهربان
| زهوق از بین رفته
|
عفور آمرزنده
| کفور ناسپاس
| واسع دربرگیرنده
|
اذا زمانی که، هنگامی که | و اسلمت مع … همراه سلیمان در برابر خدا،پروردگار جهانیان تسلیم شدم | ان الملوک پادشاهان چون به شهری درآیند دران جا فساد ایجاد می کنند… |
راعیه چوپان
| سرح چراندن
| عفو گذشت،بخشایش
|
کوخ کلبه،الونک
| محدد معین
| أسلمت تسلیم شدم |
عفواً ببخشید!
| غفلت غفلت کردم
| فقد_ از دست داد، گم کرد
|
نبا خبر
| نعجه میش
| ابحث عن جست وجو کن، به دنبال…بگرد
|
کسلت تنبلی کردم،سستی کردم
| ابنه دختر
| اسجن زندانی کن
|
اشرح بگشای،فراخ کن!
| اصنام ج صنم:بت
| الذی کسی که، که
|
اخوان ج اخ: برادر
| اعشاب ج عشب: گیاه،علف
| اغنام ج غنم: گوسفند
|
امثال ج مثل: مثال ،نمونه
| اسره خانواده
| اولیاء ج ولی: دوست،دوست خدا
|
باکیه گریان | تسکن زندگی می کند،ساکن است | تقدر می توانی |
ها تقدرین علی عمل آیا می توانی کاری بکنی؟آیا قادر به انجام دادن کاری هستی | جائعه گرسنه | خجل_ خجالت کشید،شرمگین شد |
انسحاب عقب نشینی
| جنود ج جند، جندی: سپاه ،سپاهی
| دموع ج دمع: اشک
|
انعمت نعمت دادی
| خدم ج خادم: خدمتکار
| دفع- پرداخت
|
علیم دانا،آگاه
| علینا برماست، برما لازم است
| غالب چیره، مسلّط
|
قادم آینده، درحال آمدن
| قادمون در حال آمدن
| قریب نزدیک
|
قیاده رهبری، فرماندهی
| مقاتلین رزمندگان
| معنویات ج معنویه: روحیه
|
مغضوب مورد غضب واقع شده
| مواضع ج موضع: مکان
| نهار روز
|
حاجه حاجت،نیاز
| نحن بحاجه ما نیازمندیم، نیاز داریم | راجعون برگردندگان،برگشت کنندگان |
ساده ج سید: آقا
| سمیع شنوا
| صراط راه
|
حسن خوب، نیک | حسنُ خوب است! بسیار خوب! | خیمه چادر
|
افسدوا فاسد کردند،فساد ایجاد کردند | اقویاء ج قوی: نیرومند
| تحکم حکومت می کند |
تفقد شیشه
| عرش عرش،تخت حکومت
| غضب عصبانی شد،خشمگین شد
|
کتاب نوشته ،نامه
| کشفت کشف کردم، پی بردم
| ملوک ج ملک: پادشاه
|
وصول رسیدن | غیاب غائب بودن،حاضر نبودن
| ملا بزرگان
|
میاه ج ماء: آب
| احد یک
| یعبدون پرستش می کنند
|
احدالمراء یکی از فرماندهان
| ||
تفقد پرس و جو کردن، جویا | زُجاج شیشه | راجعون برگردندگان، برگشت – کنندگان |
آخرین دیگران | شهر ماه |
دانلود فایل ورد لغات بالا در یک فایل ورد 45 صقحه ای