حضرت عیسی(علیهالسلام)
حضرت عیسی(علیهالسلام) یکی از پیامبران اولوالعزم و از انبیاء بنی اسرائیل است، که نام مبارکش بیست و پنج بار در قرآن کریم ذکر شده است.
عیسی اصل آن «یسوع» است، به معنی نجات دهنده، و مسیح، لقب آن حضرت است، که سیزده بار در قرآن آمده و به معنی مبارک میباشد.
وی پنج هزار و پانصد و هشتاد و پنج سال بعد از هبوط آدم(علیهالسلام) و پانصد (یا پانصد و هفتاد یا شصت) سال، قبل از ولادت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در سرزمین کوفه در کنار رود فرات به دنیا آمد.
ولادت او به طور معجزه به اذن خدا، بدون پدر رخ داد، مادرش حضرت مریم(علیها السلام) دختر عمران(علیهالسلام) از زنان با فضیلتی است، که نام مبارکش در دوازده سوره قرآن و در سی و چهار آیه به صراحت ذکر شده، و ما شرح حال ا و را در احوالات حضرت زکریا(علیهالسلام) بیان کردیم.
وی در سی سالگی در بیت المقدس به پیامبری مبعوث شد و دارای شریعت مستقل و کتابی به نام «انجیل» بود و پیوسته بنی اسرائیل را به سوی خدای یکتا دعوت مینمود و بر اثر شرایط خاص زندگی ناگزیر بود، مجرد زندگی کند، او دارای دوازده نفر یار مخصوص به نام «حواریون» بود، که همواره او را یاری میکردند و به پیروان او نصاری گویند.
عیسی(علیهالسلام) سرانجام پس از سی و سه سال زندگانی، یهودیان تصمیم به قتلش گرفتند، اما خداوند او را به آسمانها بالا برد و روزی در حوالی دمشق فرود خواهد آمد و دجال را به قتل میرساند.
تولد حضرت عیسی(علیهالسلام)
همانطور که قبلاً اشاره کردیم، چون عمران(علیهالسلام)، پدر مریم(علیهاالسلام) در دوران جنینی مریم(علیهاالسلام) از دنیا رفت، سرپرستی وی را حضرت زکریا(علیهالسلام) شوهر خاله مریم(علیهاالسلام) به عهده گرفت و او را طبق نذر مادرش به خدمت بیت المقدس گماشت.
مریم(علیهاالسلام) روز به روز رشد کرده، تا اینکه به سن نه سالگی رسید، در این ایام، روزها را روزه میگرفت و شبها را به عبادت میپرداخت و در میان بنی اسرائیل به مقام ارجمندی رسیده بود و همگان منزلت او را آرزو میکردند.
وقتی که مریم(علیهالسلام) به سن سیزده سالگی رسیده بود، خداوند یکی از فرشتگان را به صورت یک جوان بسیار زیبایی به سوی وی فرستاد، هنگامی که مریم(علیهالسلام) ا و را دید، چون که دختری بسیار پاکدامن و امین بود، از این صحنه خیلی ناراحت شد و گمان کرد بشری است و اراده پلیدی درباره او دارد، لذا به او گفت: من از شر تو به خدا پناه میبرم و رو به سوی او میآورم، تا عفت و پاکدامنیام را مصون نگاه دارد، اگر از خدا میترسی و از او بیمناکی، از من دور شو.
اما آن فرشته الهی، زبان به سخن گشود و گفت: نگران مباش، من فرستاده پرودرگارم، آمدهام تا پسر پاکیزهای به تو ببخشم.
از شنیدن این سخن لرزش شدیدی وجود مریم(علیهاالسلام) را فرا گرفت و گفت: چگونه ممکن است من صاحب پسری شوم، در حالی که تاکنون انسانی با من تماس نداشته و هرگز زن آلودهای نبودم.
فرستاده خدا در پاسخ گفت: صحیح است، ولی خداوند فرموده: که آفرینش پسری بدون پدر بر من آسان است، ما میخواهیم او (عیسی) را نشانهای برای مردم قرار دهیم و رحمتی از سوی ما بر آن ها باشد.[۶] سپس آن فرستاده خدا در مریم(علیهاالسلام) دمید،[۷] و سرانجام وی باردار شد و آن فرزند موعود در رحم او جای گرفت.
این امر سبب شد که او از بیت المقدس به مکان دوردستی برود.[۸] و تنها زندگی نماید، ولی هر چه به روز وضع حمل نزدیک میشد، نگرانتر میگردید، زیرا با خود میگفت: چه کسی از من بپذیرد که زنی بدون همسر، باردار شود؟ اگر به من نسبت ناروا بدهند چه کنم؟
آنگاه که زمان وضع حمل رسید، درد و رنج زایمان، او را به کنار درخت خرمایی کشاند و به آن تکیه زد.
در آنجا به خاطر آورد که به زودی مورد آماج تهمتهای ناروا قرار خواهد گرفت، در آن هنگام آرزو میکرد: ای کاش! قبل از این ماجرا مرده بودم و به کلی فراموش میشدم، ولی لطف و عنایت خدا شامل حالش شد و صدای جبرئیل(علیهالسلام) را شنید، که از نزدیکی او و محل پایینتر از جایگاه وی، او را مخاطب ساخته و به وی گفت: غمگین مباش، خداوند در قسمت پایین پای تو، چشمه آب گوارایی را جاری ساخته است، تکانی به این دخت نخل بده، تا رطب تازه بر تو فرو ریزد، از این غذای لذیذ بخور و از آن آب گوارا بنوش و چشمت را به ا ین مولود جدید روشن دار و هرگاه به کسی از انسانها برخوردی کردی که درباره مسأله بارداری و چگونگی آن از تو پرسید، به او پاسخ نده و با اشاره بگو، من برای خداوند رحمان روزهای (روزه سکوت) نذر کردهام و با احدی امروز سخن نمیگویم.
هنگامی که عیسی(علیهالسلام) متولد شد،[۱۰] مریم(علیهاالسلام) او را در آغوش گرفته و به سوی قومش آمد، وقتی که مردم او را دیدند، چه آنهایی که از تقوی و پرهیزگاری مریم(علیهاالسلام) اطلاع داشتند و چه کسانی که بیاطلاع بودند شگفت زده شده و برای آنان صحنهای غیر منتظره بود و گفتند: ای مریم! کار بسیار زشت و بدی کردی، نه پدر تو مرد بدی بود و نه مادرت زن بدکارهای ، تو چرا مرتکب چنین عملی شدهای؟
آنچه را مریم(علیهاالسلام) توانست در قبال این طوفان تهمت و افترا انجام دهد همان سفارش جبرئیل(علیهالسلام) بود، که با اشاره به سوی گهواره، از آنها خواست که با فرزندش سخن بگویند!
قوم که از اشاره مریم(علیهاالسلام) بیشتر ناراحت شده بودند گفتند: ما چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم؟
در این هنگام عیسی(علیهالسلام) در گهواره زبان به سخن گشود و گفت: «من بنده خدا هستم، خداوند به من کتاب (انجیل) داده و مرا پیامبر قرار داده است و …» .
هنگامی که قوم به طور آشکار، سخنان فوق را از عیسی(علیهالسلام) شنیدند دریافتند، که مریم(علیهاالسلام) از هر گونه ناپاکی، پاک و منزه است و عیسی(علیهالسلام) بعد از این تکلم، تا زمانی که بزرگ شد و به حد زبان گشودن رسید، دیگر سخن نگفت.
رسالت حضرت عیسی (علیهالسلام)
پس از آنکه حضرت عیسی(علیهالسلام) از نزد خدا وحی دریافت کرد و خدای متعال تورات و انجیل را به او آموخت، وی را نزدیک سی سالگی به پیامبری مبعوث گردانید. او رسماً رسالت خود را در میان مردم اعلام کرد و آنها را به پیروی خود فرا خواند و تلاش کرد تا از انحراف یهودیان جلوگیری کند و آنها را از گمراهی باز دارد و حلال و حرام مورد اختلاف آنها را برایشان بیان کند و برخی از چیزهایی که بر آنها حرام گشته بود برایشان حلال گرداند.
جمعیت یهود قبل از آمدن عیسی(علیهالسلام) طبق پیشگویی و بشارت موسی(علیهالسلام) منتظر ظهور مسیح بودند، اما هنگامی که ظهور کرد و منافع جمعی از افراد ستمگر و منحرف بنی اسرائیل به خطر افتاد، تنها جمعیتی محدود، گرد او را گرفتند و افرادی که احتمال میدادند، اجابت دعوت مسیح(علیهالسلام) و پیروی از احکام خدا موقعیت و مقام آنها را به خطر ا ندازد، از پذیرفتن قوانین الهی سرپیچی کردند.
عیسی(علیهالسلام) پس از دعوت مستدل و کافی، دریافت که جمعی از بنی اسرائیل اصرار در مخالفت و گناه دارند و از هر گونه انحراف و کج روی دست بردار نخواهند بود. میان قوم خود به پا خواست و گفت: چه کسانی مرا در راه خدا یاری میکنند؟
تنها عده کمی به این دعوت پاسخ مثبت دادند، این عده افرادی پاک بودند که خداوند از آنها به عنوان حواریون[۱۵] نام برده است. حواریون آمادگی خود را برای هر گونه کمک به مسیح (علیهالسلام) اعلام کردند و گفتند: پروردگارا! به آنچه فرو فرستادهای ایمان آوردهایم و از فرستادهات پیروی میکنیم، پس ما را در زمره اهل یقین قرار ده.
معجزات حضرت عیسی(علیهالسلام)
بزرگان آیین یهود چون دیدند، که عیسی(علیهالسلام) با غوطه ور شدن آنها در عیاشیها و خوشگذرانیها مخالفت میورزد و فساد و تباهی آنها را آشکار میسازد، از این رو بر مخالفت آن حضرت و تکذیب وی، همدست شدند و برای اینکه او را در تنگنا قرار دهند.
از وی درخواست کردند، تا دلیلی بر تأیید رسالت خویش بیاورد، خداوند نیز او را با معجزاتی آشکار، مورد حمایت خویش قرار داد، آنجا که میفرماید: من از طرف پروردگار شما نشانهای برایتان آوردهام.
من از گل چیزی به شکل پرنده میسازم، سپس در آن میدمم، به اذن خدا به پرندهای تبدیل میشود، کور مادرزاد را بینا میکنم، مبتلایان به بیماری پیشی (برص) را بهبود میبخشم و مردگان را زنده میکنم و از آنچه میخورید و در خانه خود ذخیره مینمایید خبر میدهم. قطعاً در اینها نشانهای برای شما، به سوی حق است، اگر ایمان داشته باشید.
معجزه دیگر وی این بود، که حواریون درخواست کردند طعامی از آسمان بر آنها فرود آید، تا از آن بخورند و دلشان با ایمان آرامش یابد و در تصدیق رسالت وی پایدار بمانند.
این درخواست آنها که بوی شک میداد ، عیسی(علیهالسلام) را نگران کرد، لذا به آنها هشدار داد: اگر ایمان آوردهاید، از خدا بترسید.
حواریون گفتند: ما میخواهیم از آن غذا بخوریم، تا قلبمان سرشار از اطمینان و یقین گردد و به روشنی بدانیم که آنچه به ما گفتهای راست است و بر آن گواهی میدهیم.
هنگامی که عیسی(علیهالسلام) از حسن نیت آنها آگاه شد، به خدا عرض کرد: خدایا! مائدهای (سفرهای از غذا) از آسمان برای ما بفرست، تا عیدی برای اول و آخر ما باشد و نشانهای از جانب تو محسوب میشود و به ما روزی ده که تو بهترین روزی دهندگان هستی.
خداوند به عیسی(علیهالسلام) وحی کرد: من این غذا را برایتان نازل میکنم، ولی از این به بعد، اگر کسی از شما کفر ورزد، او را چنان عذاب میکنم، که هیچ کس را آن گونه عذاب نکرده باشم.
مائده نازل شد و در میان آن، چند قرص نان و چند ماهی بوده و چون مائده در روز «یکشنبه» نازل شد، مسیحیان آن روز را روز عید نامیدند.
خداوند این چنین عیسی(علیهالسلام) را با آن معجزات روشن، مورد تأیید قرار داد تا زبان یاوه گویان را بسته و در دل اهل تردید اطمینان و یقین به وجود آورد، ولی یهودیانی که عیسی(علیهالسلام) میان آنان برانگیخته شده بود، افرادی سخت دل بودند، لذا به مخالفت ا و برخواستند و مردم را از شنیدن دعوت و رسالت ا و بازداشته و بر ضد او به توطئهگری میپرداختند.
وقتی نقشههای آنان بینتیجه ماند، به فکر افتادند تا توطئه قتل آن بزرگ مرد را فراهم سازند، آنها برای اجرای اهداف شوم خود، قیصر روم را تحریک کردند و به او گفتند: اگر این وضع ادامه یابد، سلطنت تو واژگون خواهد شد، برای حفظ سلطنت خود چارهای جز کشتن عیسی نداری.
حضرت عیسی(علیهالسلام) از توطئه دشمن آگاه شد، مکان خود را با یاران مخصوصش عوض کرد و در مخفیگاهها به سر میبرد، تا از گزند دشمن محفوظ بماند. یکی از حواریون به نام (یهودا اسخریوطی) به گرفتن مقداری نقره، مکان عیسی(علیهالسلام) را به دشمن نشان داد تا آن حضرت را دستگیر کرده و به دار بزنند.
عیسی(علیهالسلام) و یاران مخصوص به داخل باغی وارد شدند و در آنجا مخفی گردیدند، ولی بر اثر گزارش «یهودا» وقتی که شب فرا رسید و هوا تاریک گردید، جاسوسان و مأموران دشمن از در و دیوار باغ وارد شدند و حواریون را احاطه کردند، وقتی که حواریون خود را در خطر دیدند، عیسی(علیهالسلام) را تنها گذاشتند و گریختند، در چنین لحظه خطرناک،خداوند عیسی(علیهالسلام) را تنها نگذاشت، او را یاری کرد و وجودش را از چشم مهاجمان پوشانید.
خداوند «یهودای» منافق را که پیوسته درباره عیسی(علیهالسلام) سخن چینی میکرد، شبیه عیسی(علیهالسلام) قرار داد، مأموران او را دستگیر کردند، آن مرد بر اثر وحشت و ناراحتی شدید، فوراً خود را باخت، دهانش لال شد و نتوانست خود را معرفی کند و سرانجام به دار آویخته شد و به مکافات عمل خود رسید. قیصر روم و وزیران و لشکریان پنداشتند که عیسی(علیهالسلام) را کشتهاند، ولی به فرموده قرآن نه عیسی را کشتند و نه دار آویختند، ولی امر بر آنها مشتبه شد.
در جامعه آن روز منتشر شد، که عیسی(علیهالسلام) به دار آویخته شد، حتی مسیحیان همین عقیده را دارند و شعار صلیب که در تمام شئون زندگی مسیحیان دیده میشود، بر اساس این اعتقاد که مسیح(علیهالسلام) مصلوب (به دار آویخته) شده و به شهادت رسیده است.
ولی طبق نص قرآن او کشته نشده، بلکه خداوند او را به سوی آسمان بالا برد و هم اکنون زنده است و طبق روایات،هنگام ظهور حضرت مهدی(علیهالسلام) به زمین فرود خواهد آمد.
برگرفته از کتاب «قصههای قرآن» نوشته محمد جواد مهری