بررسی تاثیر معماری بر سینمای اكسپرسیونیست


Dr-Caligari

بررسی تاثیر معماری بر سینمای اكسپرسیونیست

معماری و سینما هر دو به ایجاد فضا و روح زندگی میپردازند و در فرآیند ادراك فضا، هر دو هنر به اصول مشتركی پایبندند. مصالح معماری عموما مادی و واقعی است و مصالح سینما صوری و خیالی … اگرچه در معماری های اخیر نیز مواردی از قبیل فرا سطح ، فرا فضا و واقعیت های مجازی ، معماری نیز زاه پر پیچ و خم خیال و تصور را به سختی می پیماید و وجوه مشترك معماری و سینما در استفاده از ابزار نوین دیجیتالی برای عینیت بخشیدن به تصورها و تجربه های ما از فضای شهری نیز بر هیچ كس پوشیده نیست.

وقتی معماری به عنوان عام ترین شكل هنر با سینما ارتباط برقرار میكند، جذاب ترین پیوند هنری رخ می دهد.

در گروهی از فیلم های اكسپرسیونیستی ، معماری تاثیری عمیق و موشكافانه داشته است و در گروهی دیگر از قبیل متروپلیس و دونده روی تیغ تصاویر خیالی شهرها ، فیلم را تشكیل داده اند و سینما تحت تاثیر عظیم و شگرف معماری قرار دارد. معماری با ایجاد فرمهای غیر عادی، راهروهای پیچ در پیچ، فضاهای بغرنج، پله های ترك خورده ، بازی با نور و نقاشی های گوناگون، در ایجاد هیجان در فیلم های اكسپرسیونیستی تاثیر شگرفی داشته است. نوشتار فوق به بررسی و معرفی اكثر فیلم های اكسپرسیونیست آلمان و تاثیر معماری بر آنها و همچنین به بررسی تعداد معدودی از فیلم های بعد از سینمای اكسپرسیونیست آلمان كه تا حدودی ریشه های اكسپرسیونیستی دارند، می پردازد.

در ابتدا باید به معنی اكسپرسیونیسم نظری بیفكنیم، ریشه اكسپرسیونیسم ابتدا در نقاشی (1911) و سپس به سرعت در هنرهای دیگر ، از قبیل تئاتر، ادبیات و معماری رشد یافت و شكوفا شد. گر چه در معماری، اكسپرسیونیسم به سال 1884 و گارهای گائودی بر میگردد.

اكسپرسیونیسم

عنوان «هیجان گری» در 1911 برای متمایز ساختن گروه بزرگی از نقاشان به كار رفت كه در دهه اول سده بیستم بنای كار خود را بر بازنمایی حالات تند عاطفی و عصیان گری علیه نظام های ستم گرانه و ریاكارانه حكومت ها و مقررات غیرانسانی كارخانه ها و عفونت زدگی شهرها و اجتماعات نهاده بودند. این هنرمندان برای رسیدن به هدف همان رنگ های تند و تشویش انگیز و ضربات مكرر و هیجان زده قلم مو و شكل های پیچیده «ون گوگ وار» را در فضایی از چارچوب در رفته و با ژرفنمایی به دور از قرار و سامان می نشانند و هر آنچه آرام بخش و مهذب و چشم نواز و متعادل بود از صحنه كار خود بیرون می راندند. بدین ترتیب میان سالهای 1905 تا 1913 مكتب هیجان گری با درك الهام از هنر خاص وان گوگ و به علمداری نقاشانی چون كوكوشكا و نولده (وفات 1956) و كرشنر در شهر در سد و با عنوان «پٌل» بر پا شد. در میان هیجان گرانی كه شهرت جهانی یافته اند از نام های زیر یاد میكنیم: انسور بلژیكی(وفات 1949) با احلال هراس انگیز و نیشخند خراش آور و مونش نروژی كه پرده معروفش جیغ (در 1893) به تنهایی مفهوم كامل شیوه هیجان گری را در نظر هر بیننده روشن میسازد و باز امیل نولده(وفات 1956) كه با تجسم بخشیدن به پندارهای دینی و صور كابوسی ذهن آشفته اش یكی از نقظه های او آن شیوه را پدید می آورد.تابلو های برخی از هنرمندان قرن شانزدهم همچون گرونوالت و اِل گوكو، كه عواطف شدید دینی را از طریق فرم های كژنما و غیربازنما انتقال می دهند، ( اكسپرسیونیسم با این مفهوم كلی، در انگلیسی و فرانسه یا حرف چ كوچك نوشته میشود). واژه اكسپرسیونیسم به مفهوم خاص آن ( با حرف بزرگ E ) به جریان وسیعی در هنر مدرن اروپا اطلاق میشود كه پیشینه آن به ون سان ونگوگ باز میگردد.

اكسپرسیونیسم در معماری از نوع گرایش های شخصی شمرده میشد كه خیلی سریع به خاموشی گرایید. اكسپرسیونیسم معماری بسیار نزدیك به هنر نو بود كه به پیشگامی ویكتورهورتا شكل گرفت، از معماران آن می توان از آنتونی گائودی نام برد. آنتونی گائودی فراتز از هنر نو بود ، او خانه مسكونی كازامیلا را كه تركیب نئوگوتیك و نئوباروك بود طراحی كرد و مهمترین اثر اكسپرسیونیستی كلیسای ساكرادا فامیلیا( خانواده مقدس) 1884 است كه به هیچ قرنی تعلق ندارد و یك معماری افسانه ای است. لئوناردو بنه ولو درباره كارهای اكسپرسیونیستی گائودی می گوید: «كارهای او حالت خودكامه داشته و اختصاصی بود، او دشمنانی داشت كه نتوانست طرح هایش را ادامه دهد و توسط بقیه معماران انجام گیرد، اما كارهای او هم چون رویداد حباب گونه ای است كه عمری ندارد.» از دیگر معماران اكسپرسیونیست اریك مندلسون است كه كارهای او دارای پرسپكتیوهای گوناگون است. كارهای او نمایشگاه كارهای 4 معمار گمنام در برلین 1917 و هم چنین طرح برای یك استودیو و برج انیشتین در پوتسدام آلمان 1920 است.

اكسپرسیونیست انتزاعی

این اصطلاح كه حدود سال 1950 متداول شد ، توصیف كننده جنبشی در هنر انتزاعی تجسمی است كه در دهه 1940 در نیویورك پا گرفت. اكسپرسیونیسم انتزاعی ابتدا درباره برخی از كارهای اولیه كاندینسكی به كار رفت، ولی هنگامی رایج شد كه به كارهای آرشیل گوركی و جكسن اطلاق شد. اندكی بعد به آثار دیگر نقاشان نیویورك تسری یافت كه نه انتزاعی بودند ( مانند آفریده های دكونینگ و گاتلیب) و نه اكسپرسیونیستی ( همچون كارهای روتكو و كلاین). نقاشانی كه با این اصطلاح توصیف می شوند، بیش از آنكه سبكی مشترك داشته باشند، در نگرش و دیدگاه دارای وجه اشتراكند: همه می خواهند در برابر قیود سبكهای سنتی طغیان كنند، روشهای تكنیكی دستوری را زیر پا نهند و معیارهای هنر تمام بر طبق ضوابط دیرینه زیباشناختی را لغو و بی معنا اعلام كنند، دارای روحیه ای پرخاشگرند و بیان گری آزاد و خود انگیخته را طلب می كنند. بارزترین نمونه این خود انگیختگی ، نقاشی كنشی جكسن پولاك است. این جنبش تا حد زیادی نقاشان اروپایی دهه های 1950 و 1960 را تحت تأثیر قرار داده است. این نخستین بار بود كه یك جنبش آمریكایی می توانست در چنین موقعیتی قرار گیرد و موجب شود كه نیویورك به عنوان مركز جهانی هنز پیشتاز، جانشین پاریس گردد.

نئو اكسپرسیونیسم

این نهضت واكنشی علیه انتزاع پیشرو است و اساس پیدایش آن به ویژه نزد هنرمندان آلمانی تا حدودی بر هرج و مرج گرایی استوار است. موج بین المللی شگفت انگیز و تا حدودی دور از انتظار فیگوراتیوهاییكه «نئو اكسپرسیونیست» خوانده می شوند، در اولین سالهای دهه 1980 شكل گرفت. نئو اكسپرسیونیسم برای هنرمندانی كه نگران موقعیت پیشه خود بودند، پدیده ای كاملا قابل درك بود كه بعد از سالهای پرتنش دهه 1970 فرصتی برای تخلیه آرام احساسات و عصبیت های پنهان هنرمندان فراهم آورد. می توان گفت كه این موج عظیم، ریشه در فعالیت هنرمندان آلمانی و ایتالیایی داشت . اما نباید از یاد برد كه نئو اكسپرسیونیسم، جلودار مطلقی همچو پیكاسو دارد كه حتی پیش از فرا رسیدن مرگش، در سال 1973 بار دیگر دست به احیای سبك ویژه خود زد. ظهور مجدد اكسپرسیونیسم تند و خشن پدیده ای است كه در چشم انداز «پست مدرنیسم» مفهومی به واقع گنگ و مبهم گرفته است.

موج نئو اكسپرسیونیسم در گستره جهانی پدیده جدید و غیر قابل انكاری است كه بررسی آن بسیار حائز اهمیت است. «ژیلدا بورده» در كتاب Les Moderns Et Les Autres با اشاره به این كه برای اولین بار است كه فكر اولیه یك نهضت در اروپا و امریكا، در آلمان و ایتالیا شكل گرفته است، می نویسد: بونیتو اولیوا به عنوان هنرمندی كه قوه محركه این نهضت است، آن را در ایتالیا ترانس آوانگارد می نامد. همانطور كه اشاره شد نئو اكسپرسیونیسم آلمان بسیار تند و گزنده بود و مستقیما از اكسپرسیونیسم آغاز قرن الهام گرفت. به علاوه به نظر می رسد طرز تفكر ضد غربی و صلح آمیزی كه در این كشور توسعه پیدا كرد نیز بر آن تأثیر داشت.

سینمای اكسپرسیونیست

برای تحلیل رابطه بین جنبش های پیشرو در سینما و معماری، بد نیست از ذكر برخی اندیشه های نظریه پردازان آن زمان آغاز كنیم. زیگفرید كراكائر، والتر بنیامین یا حتی متقدمانی همچون گئورك زیمل و شارل بودلر به اهمیت و مفهوم پیوند تصاویر اشاره می كردند( سرگئی آیزنشتاین و ماهولی ناگی برای نخستین بار در فیلم نامه «پویایی شهر بزرگ» كوشیدند از این نظریه بهره ببرند) در نهایت آیزنشتاین با استفاده از تدوین دیالكتیكی، موفق شد به اندیشه جامه عمل بپوشاند.

این گونه تشخیص بخشیدن به تضادهای حسی و بصری دقیقا چیزی بود كه زیمل در اواخر قرن نوزدهم به عنوان تعریف انسان متمدن آینده عرضه كرده بود. از دید زیمل، فردیت ساكنان كلان شهرهای جامعه مدرن بر پایه مفاهیم متضاد و بمباران اطلاعاتی و تبلیغاتی قرار داشت و بنابراین تصادفی نیست اگر بنیاد گرافیكی ماهولی ناگی در پویایی شهر بزرگ (1923) یا كتابش، «مالری: عكاسی و سینما» (1925) در عین بهره مندی فراوان از ساختار بصری ، هر دو حاوی متن مستقیم از زیمل درباره جهان كلان شهرها نیز بودند. نظر به پیكر سوسیالیسم پا گرفته در آلمان آن زمان و در عین تضادهایش با سوسیالیسم روسی، بحران فرهنگ بورژوایی اروپا و نیاز هنرمندان و فرهیختگان به تخلیه ذهنی خود در قالبهایی شكل گرا و تجریدی قابل درك است. علاقه ماهولی ناگی به آثار فوتوریستهای «عصر ماشین» از همین رو بود. همچون عكسهای مسافرتی اریش مندلسن از كلان شهرهای امریكا(با آسمانخراشهای مدرن، تابلوهای نئون، سیلوهای گندم و … ) كه در همان زمان عرضه شد و گویی شهرهای آینده را هم كابوس وار و هم گریز ناپذیر تصویر می كرد. تاریخ سینما پر از نمونه هایی متضاد، یعنی جهان خلاقانه اكسپرسیونیست ها نیز هست. در این زمینه سینمای آلمان نشان داد كه رابطه عشق و نفرت پیشین نسبت به «شهر بزرگ» ممكن است توأمان واقعی و خیالی باشد و اساسا جهان خود را بیافریند. پس از 1918، كلان شهرهای سینما دیگر مكانی برای ابراز شگفتی و هیجان نبودند، بلكه زمینه ای ترسناك برای بروز انواع نابسامانی ها بشمار می رفتند. واقعیت روزمره دیگر ایده آل و كارآمد تلقی نمی شد و بر چنین زمینه ای، اكسپرسیونیم با هدف تمركز بر كابوس ها، هراس ها و روان پریشی های آدمی شكل گرفت. در نخستین نمونه های سینمای اكسپرسیونیستی، استعاره های معمول برای شهرها، هزارتو و جنگل بود كه این مسأله به قول لوته آیزنر در هنر و نمادگرایی رمانتیك آلمان نیز ریشه داشت. كراكائر در كتاب «از كالیگاری تا هیتلر» به درستی اعلام كرد كه سینمای اكسپرسیونیستی آلمان هم چون گونه ای پیش بینی متهورانة وقایع سال های بعد عمل كرده است. سینمای اكسپرسیونیست آلمان از سال 1919 تا 1933 فیلم های موفق بی شماری را تولید كرد كه قابل رقابت با سینمای امریكاست. در سال 1919 بعد از جنگ جهانی اول آلمان یك دورة آشوب، اغتشاش و ناامیدی را پشت سر گذاشت كه فشارهای اجتماعی، رنج های روانی و ترورهای شخصی بغرنج از جمله مسائلی بود كه بر ایجاد سینمای اكسپرسیونیست تأثیر گذاشت. سینمای آلمان با مطرح كردن راز، ترس وحشت عجیب از تاریكی و هیجان به یك سینمای پایدار رسید. فیلم دانشجوی پراگ (نخستین برداشت 1913)، كه برای كارگردانی آن اشتلان ریه دانماركی برگزیده شده بود، راه ورود موضوع خاصی را به سینمای آلمان هموار كرد: شعبده بازی، دانشجویی نمونه را به كار می گیرد و او را وادار می كند كه به قتلی دست بزند؛ گناه قتل را به گردن دانشجو می اندازد و او به ناچار خودكشی می كند. ایجاد خلل در ماهیت آدمی، تجربه ای است كه در سینمای آلمان به شمل سرسامآوری افزایش می یابد: انسان توسط نیروهای نامریی هدایت می شود و دست به اعمالی می زند كه خودش را برای انجام آنها مسئول احساس نمی كند. در فیلم گوِلم نخستین (نخستین برداشت 1915) كه «وگنر» با همراهی «هنریك گالین» آن را كارگردانی كرد كارگران ساختمانی، موجودی سفالین را كه متعلق به دورة قرون وسطی است از زیر خاك بیرون می آورند؛ یك فروشندة اشیای عتیقه، به كمك خواندن اورادی، موفق می شود به آن موجود حیات بخشند؛ این موجود نسبت به دختر سرور خود گرایشی غیرمجاز پیدا می كند و سرانجام دستخوش جنون می شود: در این جا موضوع هایی از چنگ نیروهایی ناشناس مطرح است ه بطور ناشناخته به شكل نیروهای ضمیر ناخودآگاه ظهور می كنند. دكورهای اكسپرسیونیستی، همانگونه كه «اشتلان ریه» برای نخستین بار در فیم خانه ای بی در و پیكر (1914) بكار گرفته بود، در سری فیلم های «هومون كولوس» مكمل خود را در بازیگرانی كه مبلس به لباس های عجیب و غریب هستند و ظاهری غیر طبیب گرایانه و شاد دارند، باز می یابد و «دوران كلاسیك» سینمای آلمان با ظهور نویسنده ای آغاز شد كه اهمیت نقش او در حد اهمیت نقش «چزاره زاواتینی» برای نئورئالیسم ایتالیاست. «كارل مایر» 194433 – 1894، اهل گراتس بود. پدرش قماربازی بود ورشكسته كه سرانجام دست به خودكشی زد. «مایر» مدتی به عنوان سرایدار، خوانندة كر، سیاهی لشكر، طراح و بازیگر تأتر كار كرد. در سال 1919 در برلین با «انس یانوویتس»، كه در گذشته افسر ارتش بود، آشنا شد. با كمك و همراهی او، سناریوی فیلم مطب دكتر كالیگاری (1920) را به رشتة تحریر درآورد. «مایر» فیلم نامه های متعدد دیگر خود را به تنهایی نوشت. غیر از كالیگاری فیلم هایی چون گنوئینه اثر وینه 1920، پله های عقبی اثر لئوپولدیسنر خرده شیشه ها 1921، و شب كریسمس 1923، اثر لوپوهیك وانینا، 1922، اثر آرتورفون گرلاخ سرگذشت گریس هوس، 1925، اثر فریتس وندهاوزن و قصر فوگل اود، 1921، آخرین مرد، 1924، تارتوف، 1925، طلوع، 1927، اثر فریدریش ویلهم مورنارئو نیز بر مبنای نوشته های مایر ساخته شده اند. سناریوی فیلم مطب دكتر كالیگاری، از یك بازار مكاره آغاز می شود: در آن جا یك شعبده باز به معرفی «واسطة» خود «سزار» می پردازد. دانشجویی كه سزار مرگ او را برای آینده ای نزدیك پیش بینی می كند، در همان شب به قتل می رسد؛ به دختری نیز سوء قصد می شود و به قتل می رسد. یكی از دوستان آن دو كه ماجرا را ردیابی می كند به نتیجه می رسد كه شعبده باز و رئیس بیمارستان هر دو یكی هستند. رئیس بیمارستان به كمك هیپنوتیزم، بسیاری از بیماران خود و از آن میان سزار را وادار به جنایت های متعددی می كند. راز رئیس بیمارستان فاش می شود و قدرت خود را از دست می دهد و در پایان، كارش به جنون می انجامد. سه نقاش گروه «اشتورم» یعنی «هرمان وارم»، «والتر روریگ» و «والتر رایمان»، دكوری آفریدند كه داستان را بیش تر بطور یك كابوس جلوه می داد تا اشاره ای انقلابی. به لحاظ معماری آنها زمین را با مثلث هایی نقاشی كردند كه خود مانند راهنمایی مؤثر جلوه می كند؛ پستی و بلندی ها به سوی عابرین پیش آمده اند و آنها را از محل دور می كنند؛ آسمان، سطح رنگ باخته ای است كه بر آن درختان خشك عجیب نقش شده است و از آن آژیرهای تهدیدآمیز به گوش می رسد. در سال های 1920 كم نبودند تجربه هایی كه از كالیگاری تقلید می كردند، روبرت وینه شخصاً در فیلم های گنوئینه 1920؛ راسكول نیكف 1923؛ دست های اورلاك 1924؛ از دكور لباس ها و شخصیت های اكسپرسیونیستی بهره گرفت؛ هم چنین كارل هاینتس مارتین در فیلم از صبح تا نیمه شب 1920؛ هانس كوبه در فیلم تورگوس 1920، فرتیس لانك در فیلم دكتر مابوزة قمارباز 1922؛ و پاول لنی در فیلم كارگاه پیكره های مومی 1924. اما هیچ یك از این فیلم ها به سرمشق خود نرسیدند. اشكال اكسپرسیونیستی به صورت آرایش هایی ساده دگرگون شد؛ این اشكال توانایی آن را نداشتند كه بتوانند تصویر دنیای سه بعدی را مجسم كنند. از سوی دیگر عناصری از سبك كالیگاری دوباره به گونه ای جدا شده از سرمشق اكسپرسیونیسم شاعرانة خود و فرمی كه به بیان آشكار واقعیت نزدیك شده، در فیلم های بی شمار دیگری رسوخ می كند. سایه های نقاشی شد‌ة فیلم كالیگاری دوباره به صورت واقعی درمی ‌آیند. یكی از این گونه سایه ها حتی در خود فیلم موجود است‌: مثلا‌ً هنگامی كه «سزار‌» می خواهد دختر را به قتل برساند‌، ابتدا سایة بسیار بزرگ او دیده می شود كه بر روی دختری كه خوابیده است می افتد. هیچ یك از مایه های این فیلم تا به این پایه نتوانسته است مكتب ساز باشد. كارگردانان بعدی توانستند خصوصیت هشدار دهندة كنگره ها، درختان، پشته های كشتزارها، سایه ها، مثلث ها و خطوط دندانه دار را نمایان كنند. بی ‌آن كه نیازی به پناه ‌آوردن به دكورهای نقاشی شده داشته باشند. ‌آنچه از كالیگاری در سینمای سال های بعد آلمان پابرجا ماند‌، تلاشی بود كه در جهت نشان دادن محیط، به عنوان بیان عینی «روح‌» و احساس و حالت صورت می گرفت. جذبه و افسون تصویر انسان برتر‌، تا زمانی در سینمای ‌آلمان دوام پیدا كرد كه عدم اطمینان اجتماعی و سیاسی پابرجا بود. فیلم های موفق آن دوران نمایش گر كابوس ستمگری و ترور بودند‌‌: نوسفراتوی خوشنآم ‌«مورنائو‌»‌؛ مرگ خسته ودكتر مابوز‌ة ‌«لانك‌‌» فرماندار وانیای «گرلاخ‌» پیكره های كارگاه پیكره های مومی اثر ‌«لنی‌»‌؛ هارون الرشید و ایوان مخوف وجك درنده‌، همگی ستمگرانی خشن و ظالم و تصاویری دردناك از خودكامگی های سیاسی بودند. سبكی تزئینی‌، معماری‌‌، ‌آرایشی اكسپرسیونیستی از مشخصات این گونه فیلم ها و هم چنین فیلم های ‌‌‌‌«فرتیس لانگ‌» و داستان مربوط به جك درنده در فیلم كارگاه پیكرهای مومی است. در فرم های دقیق این آثار، جبری نمایان بود كه بر مردمان حاكم است. برعكس در فیلم های دیگر و از آن جمله در وانینا و در داستان ‌‌‌‌«ایوان‌‌‌‌‌» مربوط به فیلم پیكره های مومی‌، فرم های غیرعادی و در عین حال بیمارگونه معماری سقف های سنگین كوتاه‌، راهروهای پیچ در پیچ‌‌، پله های ترك خورده همراه نورپردازی پراكنده‌، فضایی رویایی ایجاد میكند. این فضا نمایش گر ‌آن است كه در این جا‌، ‌آن رویدادها و برخوردهای روانی در ‌آستانة ضمیر ‌آگاه‌‌‌‌‌‌، در نظر بوده است.‌‌‌‌ ‌«كارل مایر» كه سینما را به سوی اكسپرسیونیسم سوق داد، بازگشت ‌آن را نیز از سبك ‌‌‌‌«كالیگاری» ‌سبب شد. با فیلم هایی كه ملهم از نوشته های او ساخته شده بود، فیلم های پله های عقبی‌،‌ خرده شیشه‌‌، شب كریسمس و ‌آخرین مرد‌، شكل ویژه ای از فیلم های اكسپرسیونیستی است كه عنوان فیلم مجلسی پیدا كرده و به كمال خود رسید. ‌آنچه در این داستان ها توصیف می شود، درام ناتورالیستی زندگی افراد عادی جامعه و مستخدمان است، با پایانی غم انگیز.

فیلم های مجلسی كه از سوی «كارل مایر‌» ابداع شده بود، در ادامة بی واسطة فیلم های خیابانی، كه با فیلم (خیابان‌‌‌) 1923 اثر كارل گرونس به صورت یك مد در‌آمد‌، قرار می گرفت: یك فرد عادی از دنیای یكنواخت زندگی خود می گریزد تا به دنبال جذبه ها و كشش های ‌«خیابان‌‌‌‌» برود‌؛ زنی بدكاره او را به كاباره ای می برد‌، در ‌آن جا قتلی اتفاق می افتد كه ‌آن را گردن او می اندازند. پلیس پس از چندی به بیگناهی او پی می برد و او كه از آرزوهای ممنوع خود «سالم» بیرون جسته است دوباره به خانه باز می گردد. بیهودگی فرار از دنیای دربستة فیلم های مجلسی، در این جا به طرزی مثبت تفسیر می شود. قهرمان در پایان، مغلوب سرنوشت انفجارآمیز خود نمی شود. اتفاقاً همین دنیای سربسته است كه به او اطمینان می بخشد. معماری خیابان با آن چرلغ های رنگین و فریبندة تبلیغاتی و فانوس هایش، راهروهای تاریك خانه ها و پیچ و خم هایش از این پس در سینمای آلمان نمایش گر نوعی تصویر خیالی و منفی است؛ دنیای باشكوه اما كشنده ای است در برابر دنیای اعتماد كه دنیایی غیرشفاف ارائه می كند.

سینمای كلاسیك آلمان از 1920 تا 1924 تا اندازة زیادی پیرو سبك و شیوه ای هنری بود كه از نظر تئوری و عمل، ریشه در اكسپرسیونیسم شاعرانه و ادبی داشت و آنها كه در شكل دادن به سینما مؤثر بودند در این باره اتفاق نظر داشتند. این شیوه كار حتی به كارگردانانی هم كه دارای استعداد آفرینش گرانة كم تری بودند امكان می داد كه فیلم های هنری بسازند. فقط دو كارگردان در دهة 1920 صرف نظر از «لوبیچ» كه در سال 1922 آلمان را ترك گفت به معنای واقعی كلمه «مؤلف» بودند: «مورنائو» و «لانگ». در آثار این دو بود كه سینمای آلمان از سرمشق های اكسپرسیونیستی شاعرانه و ادبی خود فاصله می گرفت.

در فیلم نوسفراتو، سمفونی وحشت 1922 (نوشتة «هنریك گالین» براساس درام ترسناك دراكولا اثر «برام استركو» برای نخستین بار استعداد «مورنائو» در هر یك از نماها ظهور می كند. در این فیلم تنها به القای ترس و وحشت مبادرت نمی شود، بلكه وحشتی تلطیف شده كه اغلب از نگاه آشنایان سرچشمه می گیرد مدنظر است. القای این وحشت تلطیف شده بیشتر به كمك شیوة بیان صورت می گیرد تا نمایش شی، منظره، عمارت، انسان و هر چیز، ظاهری هراس انگیز به خود می گیرد.

«كارل مایر» در سناریوی خود، داستان كمدی «مولیو» را به روال فیلم های مجلسی، به چند صحنه كاهش داده و آن را به زمان حال برگردانده بود؛ این داستان كمدی به صورت «فیلم در فیلم» به نمایش گذاشته می شد و به این خاطر پدید آمده بود كه چشمان دیوانة پیری را باز كند كه خود به قربانی شدن به دست «تارتوف» تهدید می شد. این موضوع به «مورنائو» امكان می داد تا مستقیماً خود را غرق در جاذبه های قشری كند. او با نور و سایه بازی ها دارد؛ معماری «روكوكو»ی محل بازی در داستان مؤثر بود و نحوة بازی اغراق آمیز «یانینگیز» محتوای كمدی قطعه را بیشتر جلوه گر می ساخت.

«مورنائو» در سال 1926 به استخدام هالیوود درآمد. طرح نخستین فیلم امریكایی خود طلوع 1927 را با «كارل مایر» در آلمان ریخته بود و آن را به یاری همكاران آلمانی اش به وجود آورد. داستان فیلم براساس «سفر به تیلیسیت» اثر «زودرمان» بود: زنی شهری، دهقانی را اغفال كرده و او را تحریك به قتل همسرش می كند، ولی نیكی در وجود مرد پیروز می شود. پرداخت مورنائو به این ملودرام، حالتی رویایی می بخشد. صحنه های دهكده شبیه تصاویر قصه ای است كه به كمك تكنیك نقاشی از پشت شیشه كشیده شده باشد. خانه هایی با سقف های كوتاه كه از دودكش هایشان، دودی پنبه ای شكل بیرون می آید و ماهیت اسباب بازی گونه شان را جلوه گر می سازد. جنگل، دریا و باتلاق كه به شكلی اسرارآمیز دهكده را احاطه كرده اند، آن را از دنیای مألوف به دور می برند. البته شهر با همة سرگرمی های ناشی از تمدن جدید در برابر دهكده و در تضاد با آن ترسیم شده است. با وجود این، تأثیری مینیاتورگونه و ظریف دارد و صحنه های آرام و پرنشاط آن، نیروی هیولایی اش را كه معمولاً در سینمای صامت آلمان وجود داشت از آن می گیرد.

فریتس لانگ 1890 – 1976، به عنوان فرزند یك آرشیتكت وینی به تحصیل مهندسی پرداخت، اما به سبب تمایل درونی، توجهش به هنر و تاریخ هنر جلب شد و برای كسب تجربه، به كشورهای دور سفر كرد. لانگ به عنوان كارگردان، در سال 1919 یعنی همان سال كه مورنائو نیز آغاز به كار كرد نخستین اثر خود دورگه را پدید آورد.

در فیلم مرگ خسته 1921، تأثیرات بسیاری را می توان مشاهده كرد كه در پرورش «لانگ» مؤثر بوده اند. سه داستان كوتاهی كه با كارگاه پیكره های مومی نزدیكی دارند، در بغداد هارون الرشید، در وِنیز عصر رنسانس و در چین افسانه ای می گذرند. ویژگی كار «لانگ» در این قسمت ها، بیش از پرداختن به این كار عجیب و نادر و خاطره های هنری تاریخی، توجه به قالب وقایعی است كه این داستان ها در آن می گذرند. یك دختر جوان در این قالب داستانی، از عزرائیل می خواهد كه زندگی معشوق را به او بازگرداند. ملك الموت در صحنه هایی رویایی به دختر امكان می دهد كه زندگی سه انسان در حال خطر را از مرگ نجات دهد. وقتی تلاش های سه بارة دختر با شكست مواجه می شود، به جست و جوی انسانی می پردازد كه داوطلب باشد تا به جای محبوبش بمیرد. اما او چنین كسی را نمی یابد. دختر فقط با به خطر انداختن جان خویش، می تواند در مرگ به معشوق خود بپیوندد.

تفاوت اساسی مرگ خسته با كالیگاری در این است كه به جای ساخت گرافیك، ساخت معماری آن جلوة بیشتری دارد. فضا و محیط در شكل گیری ساختار فیلم بكار گرفته می شوند. در مرگ خسته به خاطر عنصر «ساختمانی» آن، همین دكور، تصویر مجموعه ای گسترده را القا می كند. مثلاً به كمك دیواری دور محل سكونت عزرائیل یا پله هایی كه در آخرین نما، عاشق و معشوق از آن پایین می آیند. دكتر مابوزة قمارباز 1922، جزو فیلم هایی است كه نزدیكی بیشتری با كالیگاری دارد. فیلم لانگ نیز داستان تأثیر ویرانگر «ابر انسان» جنایتكاری است كه به كمك نیروی هیپنوتیزم كنندة خود گروهی از موجودات با اراده را وادار به قتل نفس می كند و سرِ آخر خود نیز دستخوش جنون می شود. «لانگ» در این جا هر نوع ابتكار عملی را بر عهدة آرشیتكت اكسپرسیونیست خود، اوتوهونته گذاشت. سایه روشن نور در این جا نیز مانند «كالیگاری» نقاشی شده است. از سوی دیگر این فیلم ها نیاز به تغییر تصاویر پرتحرك تری دارند كه معماری، لباس و بازیگر را در راه ایجاد سبكی تزئینی و فوق العاده دقیق بكار گیرد. هر حركت یا حالت خودبه خودی، پیشاپیش از این فیلم گرفته شده است.

در فیلم متروپلیس 1926، جهان بطور كامل به صورت اشیاء و ابزار آرایش درمی آید. تصاویری خیالی از شهری در دنیای آینده در معیاری عظیم مورد پژوهش قرار می گیرند. توده های مردم به صورت برده درمی آیند و قطعه سنگ هایی حجیم را با قدم های یكنواخت بر دوش می كشند. فضای داخلی یك كارخانه به چهرة بْتی بدل می شود. دستان این بردگان به شكل رشته هایی به سوی رهایی بخششان كه دختری است به نام ماریا دراز می شود.

در فیلم و نمایش اكسپرسیونیستی، بازیگران، موضوعات و طرح های صحنه ای، به عنوان عناصری كه وظیفة انتقال حس و فضای روان شناسانة فیلم (یا نمایش) را دارند، طراحی و پرداخت می شوند. حالت اكسپرسیونیستی محیط فیزیكی صحنه های فیلم در تجسم شخصیت های عصبی و دید آنها نسبت به جهان پیرامونشان تأثیری شایان داشته است. تضاد رنگ های سیاه و سفید در صحنه آرایی ها و اشكال عجیبی كه بر پرده های دكور نقش شده ایم حالت را تشدید می كند. بازیگران نیز با شیوة خاص حركاتشان و با صورت هایی كه به كمك گریم بیش از حد سفید شده است، در ایجاد این حالات سهم عمده ای دارند. هم چنین سایه های عجیب كه به خاطر حالت خاص نورپردازی بر پرده دیده می شود. در هرچه وهم انگیزتر كردن صحنه ها نقش عمده ای دارند.

بطور مشابهی فیلم سال گذشته در مارین باد 1961، ساختة آلن رنه از حیث جذبه های درون مایه ای، اكسپرسیونیستی به نظر می رسد، این فیلم نیز به مانند مطب دكتر كالیگاری از زبان یك نفر بیان كی شود. دكورهای انتزاعی شده، لباس ها و جلوه های ویژه (حركات تند) نوعی كیفیت اكسپرسیونیستی به فیلم پرتقال كوكی 1971، استانلی كوبریك بخشیده است. در صحنه ای از این فیلم، حركات شخصیت فیلم برای رقص با موسیقی كلاسیك به یك شیوة غیرواقع گرایانه، طراحی شده است بطوری كه می توان كیفیات اكسپرسیونیستی به آن اطلاق كرد.

اورسن ولز، اكسپرسیونیست امریكایی (1915 – 1985) در سال 1941 نخستین و بزرگ ترین فیلمش را روی پرده آورد. این فیلم، همشهری كین، در تمام نظرخواهی هایی كه تا این تاریخ به عمل آمده یكی از ده فیلم برجستة تاریخ سینما قلمداد شده است. حتی اگر ولز همین یك فیلم را می ساخت، باز هم در تاریخ سینما، جایی هم تراز با كارگردانان بزرگ را به خود اختصاص می داد. ولز پیش از آن كه به هالیوود برود در نیویورك بازیگر تأتر و مجری برنامه های رادیویی بود و موفق ترین كارش اجرای رادیویی نمایش جنگ دنیاها اثر «اچ. جی. ولز» بود. اجرای این نمایش آنچنان هنرمندانه بود كه بسیاری از شنوندگان پنداشتند كه مریخی ها به كرة زمین حمله كرده اند. هنگامی كه فیلم همشهری كین، رد اوایل ماه مه 1941 روی پرده آمد، درك فیلم برای همگان مشكل بود. خط داستانی منقطع و تحلیل های به ظاهر ناتمام از زندگی شخصیت اصلی فیلم، بسیاری از تماشاگران را از درك مقصود ولز عاجر كرده بود. چراكه تماشاگران همیشه به نوعی داستان گویی پیوسته و با سیر منطقی عادت كرده بودند. داستان همشهری كین یك معمای روانشناسانه است كه كلید حل آن در یك كلمه «رزباد» نهفته است. این كلمه به هنگام مرگ كین بر زبانش جاری می شود. یك خبرنگار مأمور می شود تا با انجام مصاحبه هایی با شخصیت هایی كه در شكل گرفتن سرنوشت كین دخیل بودند، راز این معما را كشف كند و این راز از طریق یك سلسله رجعت به گذشته مكشوف می شود. البته قابل ذكر است كه معماری و طراحی صحنه در فیلم فوق تأثیری هم چون كارهای اولیه اكسپرسیونیست ها ندارند.

استراند در سال 1921 با همراهی چارلز شیلز فیلمی ساخت كه منتها نام داشت و در آن عناصر واقعی را به گونه ای استفاده كرده كه ربوت وینه در مطب دكتر كالیگاری 1919 فیلم كلاسیك سینمای صامت آلمان از صحنه های نقاشی شده و نیز فیلم های آنتونیونی به ویژه پایان كسوف، معماری یكی از مؤلفه های مهم فیلم های آنتونیونی است كه می توان به خاطر استفادة پنهان او از این هنر برای احساسات و مفاهیم، این رویكرد را اكسپرسیونیستی نامید.

اگر چه فیلم های آنتونیونی پر از ساختمان های عملكردی مدرن است، اما استفاده او از این نوع معماری بیشتر اكسپرسیونیستی است. (گرچه در اولین نگاه شاید به چشم نیاید)، آنتونیونی در كتاب آن كوچه. خیالی در افق 1986، مجموعه ای از سی و سه طرح داستانی یا با بیان دیگر هستة روایی را ارائه می كند. شدت هیجان آمیز فضاهای فیلم همزمان با دوران اكسپرسیونیستی آلمان، وقتی سازندگان فیلم در جست و جوی راهی برای بیان توهم و ترس داخلی كاراكترها از طریق صحنه های پیچیده گوتیك بودند، رد اوج خود بود. Hans Dieter Schoal روشی را بحث می كند كه عقاید اكسپرسیونیستی را از آن طریق، خود را از پرده های نقاشی بر روی صفحات بزرگ دهة 1920 منتقل كرد و دراماتیك كردن كارهای معماری خود را در پشت صحنة فیلم مطب دكتر كالیگاری و خیابان های تاریك فیلم M ساختة فریتس لانگ، به نمایش گذاشت.

معماری فیلم داخلی و خارجی همیشه معماری ای است كه نمایش داده می شود، عكاسی می شود و تبدیل به تصویر می گردد.

تكرار آنها صحنة نمایشی را ترتیب می دهد و موقعیت اجتماعی شخصیت ها و حالات درونی آنها را می رساند. بازشوها بر روی دیوار و سقف و پنجره ها و درها و شكاف ها ژئومتری را تعیین می كند. منابع نور مربی صحنه را كامل می كند. معماری فیلم معماری تخیلی است. البته مهم نیست كه خواه یك شهر، یك ساختمان، یك اتاق در واقعیت موجود باشد یا فقط به صورت نما ساخته شود.

معماری فیلم در بیان و تصویر كار می كند. با روان شناسی ساخته شده، فضاهای روحانی و پرسپكتیو روانی. فضای فیلم یك مكان مهیج ساخته شده از دیوارها، نور و سایه است. احساسی ترین و روانی ترین اتمسفر تبدیل به قوی ترین تأثیر در فیلم می شود. این توافق بین كاراكتر و مكان جست و جو می شد، از طریق فیلم های اكسپرسیونیستی آلمان آغازین كه پیشگامان عصر خود بودند. قهرمانان این فیلم ها در معرض قدرت های داخلی و خارجی بودند و اغلب دیوانه و مرتبط با نیروی ماورالطبیعه، كه در كوچه های پیچ و خم دار تنگ تداعی گر شهرهای قرون وسطی پرسه می زنند.

اكسپرسیونیست در برابر امپرسیونیست قد علم كرد چرا كه نمی خواست دنیای پرزرق و برق بیرون را نشان دهد بلكه مایل به نمایش دنیای آشفتة درونی بود. نقاط تیز، میله های بلند، تكاپوی منحنی ها، علائم فرمول مانند، نقاب های باستانی، بازخوانی علائم كج و معوج لرزه نگار، همه چیز دور می زند و مانند رسوبی بر پرده می افتد. آنچه كه نقاشی اكسپرسیونیستی بیان می كرد، به عنوان فیلم متحرك در تصاویری همچون مطلب دكتر كالیگاری واقعیت یافت. تأثیر ملودراماتیك یك تابلوی رنگ روغن آویزان در موزه شاید فراتر از جعبة سیاه سینما باشد.

شهر، خانه، اتاق، تالار، خیابان، كوچه و .. تحت نفوذ درون مایة فیلم است و ارتباط روانی با شخصیت داستان دارد. و ذهن كارگردانان اكسپرسیونیستی را به خود جلب می كند. زنانی كه با ایجاد هرج و مرج ذهنی باعث سقوط مردان می شوند و یا مردانی كه با نیروی ماوراء طبیعی و یا اختلال ذهنی باعث تباهی می شوند. فیلم هایی این چنین واقعیت را پشت ظاهر كم اهمیت معانی جست وجو می كنند. این روزها وقتی كسی فیلمی تماشا می كند ممكن است به طریقی توسط ریشة اثر هنری برانگیخته شود و آن شاید از متد داستان گویی مستقیم كه به آن عادت كرده ایم، بكاهد. این غیرواقع بینی است كه برمی انگیزاند، سبك مبالغه شده، سورئالیستی كه متزلزل شده و … .

اما ما هنوز توسط دنیای بی روح، تصنعی و گیرا افسون شده ایم. معماری در این فیلم ها مثل یك پازل و لابیرنت است. پنجره ها پنجره نیستند و درختان نیز این معماری سرنشینانش را در چنگال خود می فشارد. ساختار دیوارها این حكم را می رسانند. هیچ فرصتی برای گریز نیست. این دنیا یك طرف آیینه است و قلمرو تصور شده در رویا. معماری فیلم مستقیماً كاراكتر واقعی و مفهوم را باز می تابد.

فیلم Geuine معماری اغواگر دارد و كاراكتر اصلی فیلم M ساختة فریتس لانگ جنایتكاری است كه در خیابان های مخروبة برلین نقش ایفا می كند. شهر سیستمی از كوچه پس كوچه هاست و خیابان های تاریك، دیواره های خیره كننده و فضاهای محصور شده. نگرش اكسپرسیونیستی دقیقاً اعماق ذهن او را منعكس می كند. از طریق این فیلم ها ابتدا مردم كابوس های شبانة خود را كه تبدیل به تصویر شده است، می بینند. فیلم و به تبع آن معماری اش به هسته گیرایی خود رسیده اند، فضای وهم تبدیل به تصویر شده با تمام قابلیت های جادویی اش، سفری غیرواقعی از زندگی به خود است.

سفری است از دوران زمان و فضا با داستان های مصور دوران كودكی، احساسات سرخوردگی، عشق و نفرت، حادثه، خطر و مرگ در سینما به ناظر حس جاودانگی می بخشد، توانایی ملحق شدن و یا گریختن در شب به عنوان یك بازمانده به خاطر جو اجتماعی، هر كارگردانی مجبور به سعی در آفرینش چنین فضاهایی بود اغلب فضاها، بناها و یا شهرهای انتخابی هدایت كنندة بازیگر بودند.

فیلم های مطرح شدة اكسپرسیونیستی عموماً مربوط به اكسپرسیونیست آلمان است كه در آنها معماری نقش بسزایی در ایجاد هیجان داشته است. چرا كه فیلم های اكسپرسیونیستی بی شماری در دهه های اخیر ساخته شده اند كه صوت، نور و دیگر ابزار سینمایی در آنها بیشتر از معماری تأثیر هیجانی داشته اند.

تأثیرات معماری بر فیلم های اكسپرسیونیستی به اختصار به شرح ذیل است:

1. فرم های غیرعادی 2. سقف های سنگین و كوتاه 3. راهروهای پیچ در پیچ و تاریك 4. پله های ترك خورده 5. خیابان هایی با چراغ های رنگین و فریبنده و بازی نور و سایه و آسفالت خیس 6. تالارهای قدیمی 7. ایجاد فضای روانی 8. خرابه های قلعه ای 9. ایجاد سایه های بسیار بزرگ بر لبه های دیوار 10. خصوصیات هشدار دهندة كنگره ها، درختان، پشته های كشتزارها، سایه ها، مثلث ها و خطوط دندانه دار 11. سایه های نقاشی شده 12. نورپردازی پراكنده 13. فضای رویایی 14. تصاویر خیالی از شهری در آینده، كه هر كدام به نحوی در ایجاد هیجان در فیلم های اكسپرسیونیستی نقش بسزایی داشتند.

سیامک پناهی(عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر و دانشجوی دوره دکترای معماری)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *