۱ در روزی بزرگ، راهسپاریم، اما از فروغ سوزنی به ما نشسته، تنها یک سوزن! روزی بزرگ – آرام آرام – در اصالت ما، دست میبرد تا شانه – رفته رفته به پس رود که تنها از دور، از دور توانائیم در شناختن شانه خود، که همین پرندگان هوا بر آن فرود میآیند، و در شناختنِ دستهای خود، دستهای بریده خود، که همین پرندگان هوا هستند. در روزی بزرگ، به تو میرسم، به شانه تو دست میزنم، که به پسنگری و ببینی که نمیخندم. ۲ در روز بزرگ، تنها آن که بیشمار سوزن خوردهست، میخندد: تنها خورشید. روزی بزرگ، در اصالت ما، دست میبرد تا، سوزن سوزن، به ماش باز دهد ما – در یک گفتگوی معمولی روزانه – بر …
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...