نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است زنجیرهی اشاره چنان از هم پاشیده است که حلقههای نگاه در هم قرار نمیگیرد. دنیا نشانههای ما را در حول و حوش غفلت خود دیده است و چشم پوشیده است. نزدیک شو اگر چه حضورت ممنوع است. وقت صدای ترس خاموش شد گلوی هوا و ارتعاشی دوید در زبان که حنجره به صفتهایش بدگمان شد. تا اینکه یک شب از خم طاقی یک صدایت لرزید و ریخت در ته ظلمت و گنبد سکوت در معرق درد برآمد. یک یک درآمدیم در هندسه انتظار و هر کدام روی نیمکتی یا زیر طاقی و گوشه میدانی خلوت کردیم: سیمای تابخورده که خاک را چون شیارهایش آراسته است. و خیره مانده است در نفرتی قدیمی که …
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...بایگانی/آرشیو برچسب ها : محمد مختاری اشعار
شعر”سحابی خاکستری” از محمد مختاری
آغاز شد سحابی خاکستری و ماه من هنوز چشم مرا به روشنی آب میشناسد . چتری گشوده داشته است این سحرگاه که درهم پیچیده است و لا به لای خاطره ابریاش ستاره و ماه . هر کس به سوی مردمکی پناه میگیرد کز پشت پردههایی نخ نما فرا میخواند . همزاد چشمهای توام در بازتاب آشوب که پس زدهست پشت درهای قدیمی را و نگران ست. آرامشی نمانده که بر راه شیری بگشاید . و روشنای بیتردیدت از سرنوشتم اندوهگین میشود دنیا اگر به شیوهی چشم تو بود پهلو نمیگرفت بدین اضطراب . یک شب ستاره از پنجره گذشت و به گیسویمان آویخت و سالهاست که این در گشوده است به روی شهاب امشب شهاب از همه شب آشناتر ست …
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...