کافیست که از در درآیی با گیسوان بستهات تا قلبم را به لرزه در آوری تا دوباره متولد شوم و خود را بازشناسم دنیایی لبریز از سرود السا عشق و جوانی من! آه لطیف و مردافکن چون شراب همچو خورشید پشت پنجرهها هستیام را نوازش میکنی وگرسنه و تشنه برجا میگذاریام تشنهی بازهم زیستن و دانستن داستانمان تا پایان معجزه است که باهمیم که نور بر گونههایت میافتد و در اطرافت باد بازیگوشانه میوزد هر بار که میبینمت قلبم میلرزد همچون نخستین ملاقات مرد جوانی که شبیه من است برای نخستین بار، لبهایت برای نخستین بار، صدایت همچون درختی که از اعماق میلرزد، از نوازشِ شاخسارانش با بال پرندهای، همیشه گویی نخستین بار است آنگاه که میگذری و پرهی پیراهنت …
فرهیخته گرامی برای مطالعه بیشتر راجب این گفتار و همچنین مطالب مرتبط بیشتر با این متن لطفا اینجا کلیک کنید...