عاشق کور ، کوچه تاریک


از تواریخ موجود من نتوانستم طرز اداره شهرداری ایران را در ازمنه قبل از اسلام استخراج کنم. در دوره‌های صدر اسلام هم این خدمت عمومی متصدیان خاصی نداشته، و اصول مسلم دیانت که همه آن را با کمال دقت تعقیب می‌کرده‌اند، برای نظافت معابر و میاه و عدم تجاوز و تعدی و فریب در مکاسب کاملاً کافی بوده است، و احیاناً اگر کسی قصد تخلفی هم می‌کرده، به وسیله امر به معروف و نهی از منکر، که همه مسلمانان عمل به آن را از وظایف خود می‌شمرده‌اند، جلوگیری به عمل می‌آمده و چنانچه با شخص فتاک و بی‌باکی هم مواجه می‌شدند، او را نزد حاکم می‌بردند و با پرداخت خسارت از طرف متعدی و تنبیه جزئی سرکار هم می‌آمده است.
خلفای صدر اسلام که اکثر ساعات بیکاری خود را صرف گردش در بازارها می‌کردند، برای همین خدمت عمومی و امیرالمومنین، علی ابن ابی طالب سلام الله علیه که اکثر، به دکان رفیق خرمافروش خود، میثم تمار می‌رفته و می‌نشسته است، برای همین منظور و دکه‌القضای آن بزرگوار، در مرکز بازار شهر کوفه برای همین مقصود بوده است.
در اواخر خلافت امویان، کم کم به اسب محتسب برمی‌خوریم، و می‌بینیم برای کارهای شهری، شخصی به اسم محتسب هست که در بازارها گردش، و در خوبی جنس خواربار و قیمت آن نظارت و متخلفین از مقررات عمومی را مجازات می‌کند. ولی شغل محتسب به کارهایی که شهرداری‌های امروز می‌کنند، منحصر نیست. بلکه رسیدگی و مجازات تمام کارهای خلافی، حتی جلوگیری از شرابخوارگی و فحشا و سرقتهای بازاری را هم به عهده دارد، و در حقیقت کار شهرداری و شهربانی و محاکم صلح امروزه، هر سه را اداره می‌کند.شعرای ایران خیلی توی کوک «محتسب» رفته‌اند، حتی اشعاری مثل:
روسپی را محتسب داند زدن
شاد باش ای روسپی زن محتسب
که متضمن ایهام فحشی هم هست، درباره آنها سروده‌اند، شاید به واسطه همین بی‌مهری شعرا به محتسب بود که کم کم، دارنده این شغل را داروغه موسوم کرده‌اند.
وجود تخت داروغه، در چهار سوی بازارها دلیل این گفته است. چنان که از زمان صفویه می‌بینیم کارهای محتسب ادوار سابق را داروغه شهر متکفل، و دیگر اسمی از محتسب نیست. فقط گاهی شعرای زمان، به تقلید شعرای سلف در اشعار خود ذکری از محتسب دارند، و اختیارات داروغه، همان اختیارات محتسب سابق، و در هر حال تحت امر حاکم شهر است.
در دوره قاجاریه هم، داروغه با همان تحت‌الامری حکومت و کلانتر مشغول انجام کارهای شهرداری و مجازات به کارهای خلافی خود بوده است. در زمان وزارت برادرم، میرزا محمود وزیر این کار به یکی از مقدم‌ها می‌رسد. اداره این کار را احتساب، و آقای مقدم رئیس این اداره را احتساب‌الملک ملقب می‌کند، و از این تاریخ به بعد، عمله این کار هم به اسم عمله احتساب موسوم می‌شوند. دستوری، به اسم تنظیمات حسنه برای پاکیزگی کوچه‌ها و مجرای آبها و وظایف مأمورین احتساب نوشته شده، و کار تا حدی سر و صورت اداری به خود می‌گیرد. ولی این اداره احتساب قسمت رسیدگی و مجازات خلافهای شهری را بالمره از دست داده، و کارش به نظارت در ساختمانهای شهری و جلوگیری از تخطی دکاندارها در معابر و سایر کارهای شهری منحصر می‌گردد.
این اداره دارای دو شعبه بود، یکی احتساب و دیگری تنظیف و هر یک عده‌ای نایب و فراش و سپور در تحت امر خود داشتند. به علاوه شعبه تنظیف عده‌ای هم سقا، برای آب‌پاشی و در حدود یکصد رأس الاغ برای خاکروبه کشی داشت، که در موارد لازم، خیابانهای حول و حوش عمارات سلطنتی را با مشک آب‌پاشی و زباله حرمخانه و ادارات دولتی را به وسیله این حیوانات به خارج شهر ببرند. خاکروبه خانه‌ها باید به خرج خود خانه‌دارها به خارج شهر حمل شود و این کار به وسیله الاغ‌دارها و اگر کم بود خاکروبه کش‌ها که با خود و با صدای «آی… خاکروبه می‌بریم» کار خود را عرضه می‌کردند و اگر صاحب خانه غفلتی در ادای این وظیفه می‌نمود، به وسیله مأمورین تنظیف یادآوری می‌شد، و کار صورت می‌پذیرفت.
یک نیمه شعبه‌ای هم، در قسمت تنظیف برای روشنایی بود، چون در میدان توپخانه و ارک، به فاصله هر بیست سی قدم، پایه چراغ و بالای آن فانوس شیشه‌ای و در خیابانهای باب همایون و الماسیه و در اندرون و لاله‌زار و علاء‌الدوله (فردوسی امروزه) باز هم به همان فاصله، به دیوارها از همین فانوسها نصب بود، که مواظبت نفت‌گیری و روشن‌کردن این چراغها هم بر عهده این نیمه شعبه محول بود ولی نور این چراغها به قدری کم بود که به ده قدمی پایه چراغ نمی‌رسید.
در سال ۱۳۰۶ قمری، این چراغهای نفتی، به چراغهای گاز تبدیل شد، ولی بعد از یکی دو سال، لوله گاز گرفت و کسی پاپی اصلاح آن نشده، مجدداً همان چراغهای نفتی کم روشنایی سابق به راه افتاد.
این اداره احتساب، به این عمله و این کار ابزار چه کاری می‌تواند در یک شهر دویست هزار نفری بکند؟ نایب قلی، که به واسطه عبوسی‌اش به «قلی عمر» معروف شده بود، هر قدر هم شدت عمل به خرج می‌داد، با چهل پنجاه نفر سقا و سپور خود از عهده تنظیف خیابانهای حول و حوش دربار بیرون نمی‌آمد، تا چه رسد
به سایر معابر.
خیابانها و کوچه‌های شهر را مالکین اراضی، برای فروش زمینهای خود به سلیقه و همت خویش، باز کرده بودند، و در آنها کف‌سازی نشده بود. نایب قلی، هر قدر هم عمری به خرج می‌داد، نمی‌توانست صاحبان خانه‌های کوچه‌ها و خیابانها را به سنگ‌فرش کردن حریم خانه خود مجبور کند. نتیجه این می‌شد که اکثر از کوچه‌ها و تمام خیابانها هیچ سنگ‌فرش نداشت. آنها هم که صاحبانشان نسبتاً قاعده‌دان و باسلیقه بودند، در خیابانها یک ذرع و در کوچه‌ها نیم‌ذرع، از عرض کوچه را به طول حریم خانه خود، سنگ‌فرش می‌کردند.
گاهی این سنگ‌فرش، از جلوخان خانه، تجاوز نمی‌کرد، و آنجاها که تمام حریم سنگ‌فرش بود، برای اینکه آب باران پی دیوار آنها صدمه وارد نیاورد، به همین نیم‌ذرع عرض یکی دو گره شیب می‌دادند، که راه رفتن در آن کار آسانی نبود، و بر این جمله، حوضچه‌های خصوصی کنار دیوار، و سوراخهای راه‌آب عمومی وسط کوچه را بیفزایید، ببینید عبور از این کوچه‌ها که امروز هم شاید در پایین شهر نظایر آن زیاد باشد، چه جان کندنی بوده است و مسلماً گوینده:
من عاشق کور و کوچه تاریک
ما اصعب عشق جل تاریک
یخچا لیه
نظر به همین کوچه‌ها داشته است، و الاّ راه رفتن در کوچه صاف هر قدر هم رونده ضعف باصره داشته و کوچه تاریک باشد صعوبتی ندارد.
با وجود این، کوچه‌ها بهتر از خیابانها بود. زیرا در هر کوچه، یکی دو نفر اعیان قدیمی خانه داشت که در خانه او چراغی روشن می‌شد و گذشته از اعیان، سایر خانه‌دارها هم، اگر نه حریم لامحاله، جلوی در حیاط خود را جاروب، و اگر آبی داشتند، با آفتابه هم بود، آب‌پاشی می‌کردند، و زمستانها اگر حریم خانه سنگ‌فرش نداشت، یک چند دانه سقط پاره‌ای میان گلها می‌گذاشتند، که عابرین با بندبازی بتوانند خود را به قسمت سنگ‌فرش‌دار برسانند و این عمل برای کفشهای پاشنه خوابیده معمول زمان، بخصوص برای نعلین و ساغری آخوندها، چیز کم‌ارزشی نبود، و من کراراً از عابرین می‌شنیدم که به این سقط‌پاره‌ها که می‌رسیدند جمله: «خدا پدر صاحب خیر را بیامرزد» معمولی خود را، از روی قلب ادا می‌کردند.
اما خیابانها، از کلیه این نعمت‌ها محروم بودند. زیرا مردمی که در خیابان خانه می‌ساختند، چون خیابان معبر عام بود، عنایتی به سنگ‌فرش کردن حریم خانه خود نداشتند و سنگ‌فرش و جارو و آب‌پاشی را منحصر به جلوی در خانه می‌کردند. باقی خیابان به امان خدا می‌ماند. عبور کالسکه و درشکه و اسب و قاطر و الاغ، خاکهای کف خیابان را به عمق دو سه گره، مثل توتیا نرم می‌کرد. بر این جمله، خاکهای هوا رو خاکروبه‌هایی که خرک‌دارها و خاکروبه‌کش‌ها که چشم سپورهای قلی‌عمر را دور دیده، و خود را از بردن آن تا بیرون شهر، خلاص کرده و در خیابان ریخته بودند، نیز اضافه می‌شد.
بنابراین، این خیابانها که ده دوازده ذرع بیشتر عرض نداشت، در اکثر نقاط آنها در تابستان، به قدر دو سه گره گرد و خاک در زمستان یک چارکی گل داشت. به طوری که سمت نسار خیابانهای شرقی و غربی، همین که فصل بارانی شروع، و گل می‌شد تا اوایل اردیبهشت، مثل دریای گل و لجن بود.
مرحوم میرزا ابراهیم معتمدالسلطنه، پدر آقایان حسن وثوق و احمد قوام نخست‌وزیر فعلی، که در خیابان چراغ‌برق خانه داشت، اتفاق افتاد که در اوایل زمستان یک چرخ درشکه‌اش از محور بیرون آمده، میان گلها فرو رفت. درشکه را سردست به درشکه‌خانه رساندند آنچه پی چرخ گشتند به دست نیامد. تا ماه دوم بهار نرسید و گلها دونم نشد، نتوانستند چرخ را بیرون بیاورند. حاجت به ذکر نیست که در این وقت هم، با کند و کوب زیاد، و برداشتن پنبه نیم‌ذرعی، در مظان فرو رفتن چرخ بود، که بالاخره، این برادر این ممر در می‌آمد، چیز لایقی نمی‌شد. آنچه هم که وصول می‌گردید بعد از حق‌العمل وصول که وزارت مالیه از آن کسر می‌کرد، همین‌قدر بود که به کرسی‌نشین‌ها و سپورها که البته بر عده آن‌ها هم افزوده بودند، برسد و چیزی زیاد نمی‌آمد که صرف کارهای اساسی از قبیل خیابان‌سازی و تعمیم روشنایی شود. اداره بلدیه چند تا از انبارهای زیر و بالاخانه و‌ ایوان‌ فوقانی آن‌ها را در قسمت شمالی میدان توپخانه، (میدان سپه امروز)، تصرف و برای شعب کارهای خود، اداراتی تعیین و صورت ظاهری دست و پا کرده بود. اداره میاهی داشت که قنات‌های وقفی شهر را که در دست متولی‌ها بود اداره کند. متولی‌ها حقاً به آن‌ها راه نمی‌دادند.
اداره دیگری به اسم مثلاً اداره ارزاق، تأسیس کرده بود ولی کار نان شهر، گاهی با خزانه‌داری و زمانی هم‌ که خزانه‌داری آن را رها می‌کرد، وزارت داخله خود را روی آن انداخته به بلدیه راه نمی‌داد. اداره ساختمانی برای بلدیه پیش‌بینی کرده بودند، که نه می‌توانست کوچه‌ای وسیع کند و نه اگر کسی زمین کوچه و خیابان را ضبط می‌کرد، می‌توانست جلوگیری به‌عمل آورد. اداره روشنایی داشت که کارش منحصر به دویست شعله چراغ میدان توپخانه و خیابان باب‌همایون و ارک بود. خیابان‌های علاء‌الدوله و لاله‌زار که در سابق چراغ داشت، در این وقت بی‌چراغ و شاید این پیشامد برای آن بود که وقتی چراغ‌های نفتی سابق را خواسته بودند به برق تبدیل کنند، چون چراغ برق گرانتر بود و اعتبار کافی نداشتند ناچار شده بودند از عده بکاهند.
همان‌طور که قلی‌عمر ریشوی دوره سابق، به یک آقا فکلی دزنفکته تبدیل شده بود، الاغ‌های بلدیه هم به بارکش‌های دوچرخه اسبی تغییر یافته بود! ولی از حیث کار فرقی بین ادوار گذشته و دوره مشروطه نبود. خیابان‌ها به همان کثافت باقی و بالاخره مردم شهر که تصور می‌کردند با مشروطه امور شهری آن‌ها بهتر خواهد شد، دانستند که فقط مأمورین لباس عوض کرده‌اند،‌ در اساس کار تفاوتی حاصل نشده است.
چرا، یک تفاوت حاصل شده و آن این بود که بلدیه تمام کوچه‌ها و خیابان‌ها را ملک شهر اعلام کرده، درخت‌هایی را که احیاناً مالکین در حریم خانه خود کاشته و نگاه داشته بودند، ملک مطلق خود می‌دانست و تصرف صاحب‌خانه را حتی در سر و شاخ آن هم ممنوع می‌کرد. سپورها هم، از این تنازع عاملان بر معمول واحد استفاده کرده به عرض دو سه انگشت، تسمه از دور پوست درخت می‌کندند و درخت را می‌خشکاندند و هیزم آن را مصرف می‌کردند.
امروز هم این سنت سنیه متروک نشده است و من به خیلی از درخت‌های چناری که، به امر پهلوی مرحوم در خیابان‌ها کاشته شده است،‌ برمی‌خورم که رفتگرهای امروز که همان سپورهای دیروزند، چشم پهلوی را دور دیده و با اجرای همین عمل، مشغول خشک‌کردن و هیزم کردن آن‌ها هستند و بعضی را هم هیزم کرده‌اند و جای آن‌ها خالی است.
یک تفاوت دیگر و آن این بود که اگر کسی در جلوخان خانه خود، می‌خواست تصرفی بکند و مثلاً نیم‌هشت را به نیم‌دایره تبدیل نماید، مأمورین بلدیه به‌عنوان تخطی به کوچه‌ جلوی آن را می‌گرفتند. صاحب‌خانه، اگر حاجی عمو‌اوغلی بود، با دادن سه چهار تومان سرکار را هم می‌آورد، ولی اگر اهل در خانه بود و مأمور جرئت گرفتن دم جا نداشت، باید چندین روز زحمت بکشد و مهندس بلدیه را سر بنّایی ببرد و با هزاران جان‌کندن حالی کند که جلوخان غیر از کوچه و جزء خانه است.
گذشته از این چیزی هم از زمین جلوخان، به خانه اضافه نمی‌شود. آن‌وقت هم که مطلب را حالی و مؤمن را متقاعد می‌کرد، تازه باید آقای رئیس بلدیه در این باب امر صادر کند. خلاصه اینکه، یک هفته‌ای بدبخت گرفتار این کج‌فهمی آقایان بلدیه‌چی‌‌ها و تعطیل بنّایی بود، زیرا آقای محتسب از بنّا التزام گرفته بود، که بنّایی را تا حکم مجدد تعطیل کند.
تفاوت دیگر و آن این‌بود که بلدیه مأمورین خود را با اوراق چاپی به در خانه‌ها می‌فرستاد و با تشر و تهدید که در ورقه قید شده بود، پدر خانواده را ملتزم می‌کرد که عده اهل خانه خود را در ورقه اظهار نماید. در این ده پانزده سال، چندین بار این عمل بیهوده را تکرار کرده بودند، بدون اینکه معلوم شود آنچه در دفعه‌های سابق گرفته‌اند برای چه عملی بوده و تکرار و تجدید این مزاحمت برای چیست؟ یا اگر صاحب‌خانه، به‌التزام خود عمل نکند، با کدام وسیله خلاف او را ثابت و با کدام قانون او را مجازات خواهند کرد؟
یک تفاوت دیگر و آن این بود که از حمام و چرخ‌های بستنی و کالسکه و درشکه و دوچرخه و گاری و اسب و قاطر و الاغ‌های خانه‌دارها هم به عنوان نواقل، حقی می‌گرفتند و گاهی به‌عنوان اینکه مالیات گذشته پرداخته نشده است، چرخ‌ها را مهر و حیوانات را در طویله حبس می‌کردند. حرف مستنکفین هم این بود که می‌گفتند: این آقایان که کاری در اصلاح کوچه‌ها و خیابان‌ها نمی‌کنند برای چه این حقوق را دریافت می‌نمایند؟ و حق به جانب آن‌ها بود. زیرا آقایان بلدیه‌چی‌ها، با تمام اداراتشان یک قدم برای اصلاح امور شهری برنداشته بودند و در به همان پاشنه ناصرالدین‌شاهی می‌گشت.
فقط تیری که اداره بلدیه، در این پانزده ساله مشروطه، از کمان گذرانده و کار مهمی که صورت داده بود، باغچه‌کاری میدان بهارستان بود، که به سعی و اهتمام منطق‌الملک رئیس بلدیه وقت، شمشادهایی در دوره و درخت‌های بید معلق و چند تا سرو کاجی، این سر و آن سر کاشته و یکی دو حوض آب، برای آب‌پاشی باغچه ساخته شده بود و در مسابقه بین خط تراموای و زمین خیابان هم وقتی نوبت پر کردن کف خیابان می‌رسید، به جای خاکروبه زمان‌های استبداد، با شن کف خیابان بالا می‌آمد. ولی همین که چند ماهی می‌گذشت، شنها در گل و خاک فرو می‌رفت و همان دریای گل و همان
گرد خاک نوکر عابرین بدبخت بود.

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *